حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

تسلیم - 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

خداوند به حضرت داود پیامبر وحی نمود فلان خانم را برای همسری تو برگزیده ام . حضرت داود به سراغ آن خانم رفت و قضیه را مطرح کرد ، ولی آن خانم گفت ، من چندان عبادت و اعمال صالحی ندارم که لیاقت همسری شما را داشته باشم ، خانم دیگری هم نام من در همین محله زندگی می کند که خیلی اهل عبادت است ، قاعدتاً اشتباه شده است و آن خانم منظور خداوند بوده است . حضرت داود که به هدایت الهی مطمئن بود ، از او پرسید : شما وقتی فقیر می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت : چون نمی دانم فقر برای من بهتر است یا ثروت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده ، تن می دهم . حضرت پرسید : وقتی بیمار می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت ، چون نمی دانم مرض برای من بهتر است یا صحت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده تمکین می کنم . حضرت چند فقره از این سؤالات را مطرح کرد و آن خانم هم همین گونه پاسخ داد . بعد حضرت داود گفت : با این معرفت و روح تسلیم و رضا که در شما می بینم ، مطمئناً اشتباهی رخ نداده است و خود شما برای همسری من تعیین شده اید .

شرح استاد : در این داستان فروتنی و تواضع این خانم را می رساند ، که وقتی حضرت داود پیغام خداوند را به او می رساند ، این خانم خودش را کوچک دانست و گفت من لیاقت همسری شما را ندارم و شما خیلی بزرگوارید و این خودش یک شرافت بزرگی برای انسان است که آدم خودش را کوچک ببیند و با همه عبادات جن و انسی هم که انجام می دهد خودش را در پیشگاه الهی و اولیاء الهی دست خالی ببیند .

پیامبر اکرم (ص) در مناجات خود می فرمایند : " الهی ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک /  خدایا ما تو را آن گونه که باید نشناختم و آن گونه می‏بایست عبادت نکردیم ".

اما نکته محوری این داستان همان روح تسلیم و رضاست که صلاحیتی در این خانم ایجاد کرده که همسر یک پیامبر بزرگ الهی باشد .

روح این خانم بگونه ای است که هر چیزی را که خداوند برایش پیش می آورد سکوت و پذیرش محض است . چرا که ما در مقابل حوادث چه اظهار نظری بکنیم ، که اگر اظهار نظری هم بکنیم بیگدار به آب زده ایم و حرف بی ربطی زده ایم .

مثال آن بیماری است که نزد پزشک می رود و آنچه را پزشک برای سلامت او تجویز می کند ، آن بیمار پذیرش محض است و نه به دکتر می گوید چه چیزی را در نسخه بنویس و نه به دکتر می گوید چرا فلان دارو را برای من نوشتی چون می داند هر اظهار نظری در مقابل پزشک بکند بی ربط سخن گفته است .

این زن همه شایستگی اش برای همسری با پیامبر خدا از این روح تسلیم و رضای او نشئت گرفته است .

این مطلب را بارها گفته ایم که : " العبد کالمیت بین یدی الغسال یقلبها کیف یشاء / عبد واقعی خدا در بین دو دست جمال و جلال الهی مثل جنازه مرده ایست در دستان مرده شور " .

جنازه مرده هیچ اظهار نظری در مورد کاری که مرده شور می کند نمی کند .

لذا هر چه خدا می کند فقط و فقط سکوت است و پذیرش محض .

تسلیم - 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هر چه ما به خدا گفتیم ، او نکرد . هر چه هم خدا گفت ، ما نکردیم . عالِـم باید تابع جاهل شود یا به عکس ؟

شرح استاد : هر چه دعا و التماس کردیم خدا نکرد چون آن چیزهایی که هوس و آرزو کردیم چه ضررهای بزرگی برای ما داشت ، لذا خداوند تابع هوس و آرزوهای ما نشد .

از آنطرف، هر چه را هم خدا گفت که تابع دستورات من باشید ما نکردیم و دنبال هوس و بازیهای خودمان بودیم .

پس هر دو داریم راه خودمان را می رویم . اگر بخواهیم این جنگ از بین برود و صلح ایجاد بشود که اصل صلح که مصلح کل می خواهد ایجاد کند ، صلح بین عبد و مولا است . مصلح کل می خواهد انسانهایی که دارند با خدا می جنگند و از دست خدا غضبناک هستند را صلح ایجاد کند ، که در نهج البلاغه حکمت 228 داریم :

" مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً / کسى که از دنیا اندوهناک مى باشد، از قضاء الهى خشمناک است "

و یا حافظ در غزلیات خود دارد :

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد                   صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

اگر بخواهیم صلح در همه جهان اتفاق بیافتد راهش همین است. و اگر کسی بخواهد که راه به مصلح کل پیدا کند راهش همین است . راه این است که باید با خدا صلح کنیم . چون وقتی عبد با مولا صلح کرد دیگر با احدی جنگ ندارد . همه دعواهایی را که با خلق داریم بخاطر این است که به مقدارت الهی تن نداده ایم . به دیگران تعدی ، اجحاف ، ظلم و سلطه جویی می کنیم چون به مقدرات الهی تن نداده ایم .

حال طبق عقل و منطق ما باید تابع باشیم یا خدا باید تابع هوس های ما باشد ؟

---------------------------------------------------------------------------

خدا عالم است و خیرخواه بنده . بنده جاهل است و خواهان هوس هایش ، که اغلب به خیر خودش نیست . با این حساب آیا نباید عبد تسلیم مقدرات الهی شود و بر تشخیص و تمایلات خودش اصرار نورزد ؟ پیامبر اکرم (ص) در جنگ احزاب ، وقتی که کار خیلی سخت شد ، چوبدستی ای که برای فرماندهی جنگ در دست داشت ، به زمین گذاشتند و به خداوند عرضه داشتند که : اللهم ان شئتَ ان لا تعبَدُ لا تعبَدُ : خدایا اگر خودت نمی خواهی عبادت شوی ، عبادت نخواهی شد . یعنی خدایا هدف ما عمل به رضای شماست و از خود نظریه و خواسته ی مستقلی نداریم ، اگر مشیت به شکست ما و نابودی آیین یکتاپرستی قرار گرفته است ، ما هم تسلیمیم .

شرح استاد : تسلیم محض در برابر خداوند را ببینید . 

حضرت رسول (ص) با چوب دستی اشان در جنگ هر گروهی را فرماندهی می کردند . در حین جنگ وقتی فشار دشمن زیاد شد و مسلمانان در آستانه فروپاشی بودند حضرت همین چوب دستی را هم بر زمین گذاشتند و به خداوند ابراز فرمودند :

خدایا اگر مشیت تو بر این قرار گرفته که ما شکست بخوریم و سپاه اسلام نابود بشود ما از خودمان نظریه خاصی نداریم . هدف ما فرمان توست و می خواهیم خواسته تو عملی بشود . خدایا ما زورمان نمی رسد خلاف مشیت تو عمل کنیم . نه تنها زورمان نمی رسد بلکه نمی خواهیم خلاف مشیت تو عمل کنیم . خدایا ما آمده ایم که مشیت تو عملی بشود و با مشیت تو جنگ نداریم .

چون یک زمانی انسان به کسی زورش نمی رسد ولی یک زمانی طالب بر کاری نیست . حضرت طالب نبودند که بر خلاف مشیت الهی حرکتی کنند .

لذا باید تسلیم شد و تن داد به آنچه که خداوند متعال مقدر کرده است .

تسلیم - 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (اسرا/85) : و جز اندکی از علم به شما داده نشده است. وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏ (حجر/21) : و چیزی نیست ، مگر اینکه خزانه هایش نزد ماست و جز به اندازه ی معینی آن را نازل نمی کنیم. حالا که علم نداریم ، پس هر چه خدا کرد ، صابر باشیم . چون او می داند و خودمان نمی دانیم چه چیزی برای ما خوب است . اگر پرده کنار رود و به حقایق واقف شویم ، بیش از آنچه برای دعاهایی که خدا اجابت کرده شاکریم ، برای دعاهایی که اجابت نکرده است ، شاکر می شویم . چون می فهمیم اگر آن دعاها را اجابت کرده بود، چه بلایی بر سر خود آورده بودیم . حالا که این طور است ، پس بیایید با خدا توافق کنیم . توفیق یعنی توافق عبد با مولا . عالِم باید با جاهل توافق کند یا جاهل با عالِـم ؟ کدام باید تابع دیگری شود ؟

شرح استاد : اگر پی ببریم به حقایق، بیشتر از آن آرزوهایی که خداوند عملی نکرد شاکر و سپاسگزار خواهیم بود .

حکایت آن بچه پنج ساله ای است که هوس پفک و چیپس و نوشابه و ... را کرده و اگر آنها را به او بدهند حتی امکان دارد بمیرد . حالا اگر این کودک فهم و معرفت پیدا کند که این چیزها را اگر به او ندادند حتی زمانی که او التماس می کرد بخاطر این بود که اگر اینها را خورده بود شاید می مُرد چقدر ممنون و سپاسگزار آن پدر و مادر یا دکتر می شد . آیا کودک دست و پای آن پدر و مادر را نمی بوسید از اینکه آن چیزها را به او نداده اند ؟

اگر عبد پی ببرد به آن آرزوهایی که داشت و برای آنها نذر می کرد ، دعا می خواند ، نماز حاجت می خواند ، دخیل به امامزاده می بست ، سفره برای اهل بیت (ع) می انداخت ،  تلاش می کرد و ... که اگر خدا آن آرزوها را عملی کرده بود چه بلایی بر سرش آمده بود ، و برای اینکه خداوند آن آرزوها را برآورده نکره چقدر ممنون پروردگار می شود ؟

توفیق یعنی توافق عبد با مولا ، عبد باید با مولا توافق کند . آیا این عبدی که جاهل است خداوند باید دست از تشخیص خودش بردارد و تابع هوس این جاهل بشود ؟ آیا خداوند باید دست از علم خودش بردارد و تابع هوس عبد بشود یا عبد باید دست از خواسته جاهلانه خودش بردارد و تابع مشیت و مقدرات الهی گردد ؟

توفیق یعنی همین که ما تابع باشیم و تن بدهیم آنچه را که خداوند برای ما پیش می آورد و مقدر می کند .

تسلیم - 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در تعزیه ها کسی که نعش می شد ، خیلی وضعش خوب بود ، چون زحمتی نمی کشید و کاری نمی کرد ، دیگران او را روی دوش می بردند ، او هم از بالا همه را تماشا می کرد . در دستگاه خدا خوب است انسان نعش بشود . تو هم نعش بشو ، ببین چه می شود .

شرح استاد : چقدر خوب است که انسان در دستان خدا نعش باشد .

" المومن کالمیت بین یدی الغسال / مومن مثل جنازه مرده ای است بین دو دست مرده شور "

جنازه مرده بین دو دست مرده شور هیچ نقشی از خودش ایفا نمی کند . همانطوری که مرده شور جنازه را به هر طرفی می چرخاند و آنرا می شوید و جنازه هیچ نظری از خود ندارد و تسلیم مطلق است .

مؤمن هم بین دو دست جمال و جلال الهی مثل جنازه مرده است و هیچ نظریه ای از خودش ندارد و تسلیم مطلق است و پذیرای آن چیزی است که خداوند متعال در رابطه با او انجام می دهد .

پس خودت را بسپار به جریان و مشیت الهی و ببین این رودخانه تو را به کجا می برد .

علامه طباطبایی (ره) در غزل زیبایی فرموده اند :

 

مهرخــوبان دل و دیــن از همه بی پَـــروا برد                 رُخ شَــطرنج نبُرد آنـــــچه رخ زیبـــا بــــرد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنـون گشت               از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه                ذرٌه یــــی بودم و مِهــــر تـــو مــرا بالا برد

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم                 او که می رفت مرا هـــم به دل دریا بــرد

جام صَهبا ز کجا بود مگــــر دست کــه بـود                  که دریـــــن بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینـــــــوی تــو بـود                  که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهـــــر و خــودتِ سوختِیَم                  با برافــــروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یـــــاران به سر راه تـــــــو بودیم ولی                  خـــم ابروت مــرا دیــــد و زمــن یغمـا برد

همه دل بـــاخته بودیم وهراسان که غمت                  همه را پشت سـر انــداخت مرا تنـها برد

 

اینطوری بشوید و بیفتید در رودخانه مشیت الهی تا ببینید شما را به دل دریای ولایت می برد .

تذکر مجددی بدهم که تسلیم دو بُـعد دارد : یکی تسلیم در برابر مقدرات تکوینی الهی ، یعنی آنچه خداوند مقدر کرده که در زندگی شما اتفاق بیافتد و دیگر تسلیم در برابر مقدارت تشریعی الهی است یعنی آن عواملی را هم که خداوند گفته در زندگی انجام بده که اگر ثروتمند یا فقیر شدی چه کاری بکن  ، اگر دارای قدرت یا ضعف شدی چه کار کن ، اگر به شهرت یا گمنامی رسیدی چه کار کن و ...  که هر چیزی را که می تواند در زندگی ما پیش بیاید خداوند در قالب دستورالعمل از ربان پیامبران و اهل بیت (ع)  مشخص فرموده است را انجام بده و باید در برابر هر دوی این مقدرات تسلیم مطلق بود .

یعنی آن اتفاقی که پیش آمد آنرا پذیرا شد و بعد رفتاری را که در برابر این اتفاق از خودمان نشان می دهیم باید طبق همان دستورالعمل الهی باشد .

لذا نعش شدن به معنای بی عملی نیست و اگر اتفاقی افتاد بگوئیم که دیگر کاری نکنیم . آن رفتار شما در مقابل آن اتفاق نباید بگونه ای باشد که مخالف با دستورالعمل الهی باشد . اگر فقری در زندگیتان پیش آمد و این فقر بگونه ای است که به شدت دارم از آن رنج می کشم و برای این که خودم را خلاص کنم می روم تلاش اقتصادی می کنم ، اما یک وقتی آن فقری که خداوند پیش آورده را پذیرا هستم  و این فقر برایم تلخ نیست چون برای رشد و تعالی نیازمند این فقر بودم ، پس در این حالت انگیزه نفسانی و شخصی برای جنگ با این فقر وجود ندارد ، حالا باید ببینم خداوند برای مقابله با این فقر چه دستوری داده است و همانطوری که خدا فرموده به همان صورت انجام بدهم .

این همان بُـعد دوم تسلیم است . رفتار طبق نسخه الهی است منتها نه به قصد جنگیدن با مقدرات الهی بلکه به قصد فرمان بری از اوامر الهی .

اگر خداوند ظالمی را در سر راهت قرار داد و مورد ظلم قرار گرفتی ، آن اذیت ، تو را به یأس و افسردگی و خودکشی و ... نکشاند . یقین کن که این ظالم را خداوند در سر راهت قرار داده و رشد تو در این بوده که چنین ظالمی در سر راهت قرار بگیرد ، لذا ذره ای انگیزه نفسانی برای اینکه بروم بر سر این ظالم  تلافی کنم وجود ندارد که این پنجاه درصد نعش بودن است ، اما حالا باید ببینم خداوند گفته اگر یک ظالمی روبرویت قرار گرفت چگونه باید رفتار کنی . دستور داده برو با ظالم بجنگ ، سکوت نکن ، تمکین نکن ، تملق و چاپلوسی آن ظالم را نگو ، تن به ظلم او نده ، ظلم پذیر نباش ، ظلم ستیز باش .

پس جنگ من با این ظالم نه به قصد تلافی که این ظالم کاره ای نیست بلکه چون تسلیم امر تشریعی الهی هستم و خداوند گفته که با این ظالم بجنگ ، می روم و می جنگم .  این می شود جهاد فی سبیل الله  . جهاد برای خدا نه جهاد برای دق و دلی خالی کردن . جهاد فی سبیل الله یعنی چون فقط خدا گفته می روم می جنگم و انگیزه شخصی برای این کار ندارم . پس اینکه اگر مشکلی پیش آمد و من بگویم که خوب دیگر این مشیت الهی است و من دیگر بروم و بنشینم و کاری نکنم اقدامی اشتباه است . این همان پنجاه درصد دوم نعش بودن است .

تسلیم - 5

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یک سال تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکن با دیدن صحنه از مقدرات الهی مکدر شوم ، حتی به سر مزرعه ام هم نرفتم . یک از پیرمردهای ده به من گفت : وقتی کارها بر وفق مراد است و روی غلتک افتاده ، لازم نیست فکرش را بکنی و برو بگیر بخواب ، وقتی هم کارها خراب شده ، باز هم فکرش را نکن و بگیر بخواب . دیدم راست می گوید و با مزاج من هم سازگار است .

شرح استاد : این امکان وجود دارد که یک عبد با دیدن صحنه ای از مقدرات الهی خودش را ببازد و نمی تواند در مسیر تسلیم الهی بودن پایداری نشان بدهد .

وقتی کارها بر وفق مراد باشد و یکدانه در زمین تبدیل به هفتصد دانه شده  دیگر فکر و خیال معنا نمی دهد و وقتی هم که کارها خراب شده که در اصل ظاهرش خراب شده و این ملخ ها لشگریان الهی بودند و همه آنها به امر الهی مزارع را خورده اند و آنچه را هم که خداوند امر کرده جز خیر نیست منتها ظاهرش با تشخیص های ما تعارض دارد و به همین دلیل توصیه شده که برو و بگیر بخواب . چون اگر غصه بخوری و فکرش را بکنی کاری از تو بر نمی آید و ملخ ها آمدند و مزارع را خوردند و رفتند . اگر آن حُـسن ظن به مقدرات الهی را نداری حداقلش این را بفهم که این غصه خوردن فایده ای ندارد .

پس بهتر است انسان بیخودی با خدا کُشتی نگیرد و تسلیم مقدرات الهی بشود .

-----------------------------------------------------------------------

به اصطلاح کشتی گیرهای قدیمی ، باید پیش خدا لُـنگ انداخت و تسلیم شد .

شرح استاد : زمان قدیم در زورخانه ها وقتی کشتی گیران می دیدند که تاب مقاوت در مقابل حریفشان را ندارند لُـنگ می انداختند . معنای لُـنگ انداختن این بود که من شکست خوردم و زمین خورده توأم و تسلیم هستم .

حالا ما پیش خدا لُـنگ نیاندازیم ؟

تسلیم - 4

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

چون مؤمن زیرک است و می داند به هر حال اراده ی خداوند حاکم است ، از همان اول تسلیم خواست و اراده ی او می شود . در حدیث قدسی آمده است : یا داود ارید وترید ولا یکون الا ما ارید فان اسلمت لما ارید اعطیتک ما ترید وان لم تسلم لما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید: ای داود من چیزی را اراده می کنم و تو هم چیزی را قصد می کنی و واقع نخواهد شد ، مگر آنچه را که من اراده کرده ام . پس اگر به آنچه من اراده کرده ام ، تسلیم شوی و تن بدهی ، هر آنچه را اراده کنی ، به تو می دهم و اگر به آنچه من اراده کرده ام تسلیم نشوی ، تو را در راه آنچه اراده کرده ای به تعب و سختی می افکنم و سپس واقع نخواهد شد ، مگر آنچه من اراده کرده ام . اگر مؤمن تسلیم خواست او نشود ، خداوند آن قدر او را نمد مال می کند تا تسلیم شود . اینکه فرمود : اگر به آنچه من اراده کرده ام تسلیم شوی ، هر آنچه را اراده کنی به تو می دهم ، به این معنی نیست که خدای عالم تابع هوس های بنده ی جاهل می شود ، بلکه به این معنی است که چون بنده تسلیم اراده ی خداوند شده است ، هر چه را خداوند اراده کند ، برای او گوارا و مطبوع خواهد بود ، به نحوی که گویی خودش آن را اراده کرده است .

شرح استاد : دیگران زیرکی مؤمن را ندارند و کلی با خدا کشتی می گیرند تا بعد تن بدهند . در اول کار فهم خودم ، تشخیص خودم ، زرنگی خودم و هنر خودم .  اینها به قول خودشان چون عاقل هستند اختیارشان را دست خدایی که نمی شناسند نمی دهند . لذا با خدا کشتی می گیرند . خدا امری را اراده کرده و آنها چیز دیگری را اراده می کنند و اینقدر در این کشتی زمین می خورند تا اینکه از نفس می افتند و تن به تسلیم می دهند .

مؤمنین زرنگند و می دانند که زورشان به خدا نمی رسد ، پس از همان اول دستها را بالا می برند و  تسلیم می شوند .

فرق آیات الهی با حدیث قدسی در این است که آیات الهی علاوه بر اینکه وحی الهی اند معجزه هم هستند ولی حدیث قدسی معجزه نیست . مانند تورات که معجزه حضرت موسی (ع) نبود بلکه عصای حضرت معجزه بود ، انجیل معجزه حضرت عیسی (ع) نبود و مرده زنده کردن و علاج بیماران لاعلاج معجزه حضرت بود . این کتابها پیام الهی هستند و معجزه نیستند .

گاهی خداوند برای ما فقر خواسته و ما دنبال ثروت هستیم . در این دنیا ابتداعاً انسان دنبال ثروت و تندرستی و قدرت می گردد ولی بعدها سلیقه اش عوض می شود و دنبال فقر و ضعف و عجز می گردد . البته نباید دنبال هیچ کدام از اینها گشت و چشممان باید به این باشد که خداوند به ما چه چیزی را عنایت می کند و هیچ خواسته ای از خودمان نداشته باشیم . گفت :

من از درمان و درد و وصل و هجران                         پسندم آنکه را که جانان پسندد

جابرابن عبدالله انصاری این صحابه بزرگ پیامبر روزی خدمت امام سجاد (ع) یا امام باقر (ع)  رسیدند . حضرت از او سؤال کردند در چه حالی ؟ عرض کرد در حالی هستم که : بیماری را از سلامتی ، فقر را از ثروت ، رنج را از راحتی بیشتر دوست می دارم . حضرت فرمودند : ای جابر ما اهل بیت (ع) اینطور نیستیم و ما از خود سلیقه ای نداریم و هر چه را خداوند مقدر کند آنرا دوست می داریم .

خدا برای ما فقر خواسته و ما بر خلاف مشیت الهی دنبال ثروت هستیم و برای ثروتمند شدن، خودمان را به زمین و آسمان می زنیم می بینید که دچار گرفتاری سختی می شویم و آخر قضیه بعد از اینکه همه زورمان را زدیم و حسابی خودمان را خسته کردیم واقع نخواهد شد مگر آنچه را که خداوند اراده کرده است .

برای تهیه نمد باید آنرا خیلی مالش بدهند تا درست شود . در زمانهای قدیم برای تنبیه گناهکاران آن آدم را لای نمد می گذاشتند و بعد شروع به مالش می کردند که گاهاً همین کار باعث مرگ هم می شد . مرحوم دولابی از این کنایه استفاده می کردند که اگر تن ندهی به مقدرات الهی خداوند تو را نمد مال می کند .

حال اگر بنده تابع اوامر الهی بشود ، خداوند که دست از علم خودش برنمی دارد و تابع هوس آن بنده نمی شود . مثل طفل بیماری که پزشک حاذقی می داند برای علاج این بیماری چه داروهایی و چه پرهیزهایی لازم است و پزشک این بیمار را هم خیلی دوست دارد و پزشک هم که دست از علم و دانش خود برنمی دارد و تابع هوس های این طفل نمی شود که این طفل بیمار چیزهایی را هوس می کند که برایش ضرر دارد .

وقتی انسان دست از اراده خودش برداشت و خواسته ای نداشت دیگر هر چه را خداوند برایش اراده کند دوست داشتنی خواهد بود .

گفت : آنچه آن خسرو کند شیرین بود .

لذا به مانند این است که آن چیزی را که خداوند اراده کرده همان را  انسان خودش برای خودش اراده کرده است .

تسلیم - 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

باید بیابیم که در قبضه ی خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست . اگر به آن تن بدهی ، بهترین جاست و اگر تن ندهی ، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد به تو بسیار سخت خواهد گذشت .

شرح استاد : همه عالم در قبضه الهی است . وقتی مشت را می بندید می شود قبضه . حالا اگر چیزی درون دست شما باشد و شما دستتان را ببندید دیگر آن چیز امکان بیرون رفتن هم ندارد .

اگر به این نکته توجه کنیم و این قبضه و صاحب آن را هم دوست داشته باشیم و معرفت پیدا کنیم به این که همه شئونات ما تحت اراده حق متعال است و کوچکترین چیزی جز به اراده الهی واقع نمی شود که این همان داستان عاشقی است که به خانه معشوق رفته و متوجه می شود که معشوق درب خانه را قفل کرده و هیچ راهی برای بیرون رفتن از خانه معشوق هم وجود ندارد ببینید این عاشق چقدر کیف می کند و لذت بخش است ! خیالش راحت می شود که همیشه در کنار معشوقش است.

اما از آنطرف اگر انسان از کسی بیزار باشد ، حالا اگر او را با چنین کسی در خانه ای حبس کنند چقدر به او سخت خواهد گذشت ، حتی ثانیه ای با او ماندن شکنجه است .

اگر انسان با خدا رفیق باشد و خدا را دوست بدارد ، محبت نسبت به خدا داشته باشد و مصداق این آیه باشد :  " ... وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏ ... (بقره/165) ... اما کسانى که به خدا ایمان دارند خدا را بیشتر دوست دارند ... " جقدر لذت بخش است .

در دعای کمیل می خوانیم : " وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ / و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست " حالا اگر کسی عاشق خدا باشد چقدر از این خبر کیف می کند که هیچ وقت من از این معشوق جدا نمی شوم ، اصلاً راه جدا شدن وجود ندارد و همه چیزم در اختیار این معشوق است .

لباسی را می پوشم که معشوق تنم می کند ، غذایی را می خورم که معشوق جلویم می گذارد ، در خانه ای سکونت می کنم که معشوق برایم تدارک دیده ، مرکبی را سوار می شوم که معشوق در اختیارم قرار داده ، چقدر این زندگی شیرین است و آیا شیرین تر از این قابل تصور است ؟

کسی اگر بفهمد که در قبضه خداست و خدا را هم دوست بدارد چقدر برایش لذیذ و شیرین است .

اما اگر خدای ناکرده شخصی میانه اش با خدا شکرآب باشد و به خاطر جهلش که منشأش کوری چشم دل است خدا را دوست نداشته باشد ، وقتی که متوجه می شود در قبضه همین خداست ببینید چقدر بر او سخت خواهد گذشت و هیچ راه فراری برای او وجود ندارد . اصل جهنم همین است.

فرض کنید به سلمان فارسی می گفتند که باید یکسال در خانه ای در بسته با حضرت امیر (ع) زندگی کنی ، چقدر سلمان خوشحال می شد از این خبر ؟ ولی اگر به عُـمَر بن الخطاب می گفتند قرار است یکسال با حضرت زندگی کنی ، هر لحظه اش جهنم است برای عُــمَر . می بینید که بهشت و جهنم یکجاست .

انشاء الله از روی محبت و عشق با خدا رفیق باشیم .

تسلیم - 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

« نمی توانم » را در کنار همه کارهایتان بگذارید والا در می مانید . بگوئید من نمی توانم ، کار دست خود خداست ، اگر خدا بخواهد ، کار به دست من عملی می شود والا نه .

شرح استاد : منم نزن و نگو من میروم فلان کار را می کنم . به فاعلیت خودت اتکا و اعتماد نداشته باش .

در دعای ابوحمزه ثمالی می خوانیم : و اَنَّ الرّاحِلَ اِلَیکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَاَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعمالُ دوُنَکَ / و به راستی کوچ کننده به درگاهت راهش نزدیک است و مسلماً تو از خلق خود در حجاب نشوی مگر آنکه کردارشان میان آنها و تو حاجب شود .

این گفتار را به دو صورت می توان معنا کرد . یکی اینکه می گویند اعمال معصیت آمیز و گناهان ما ، اینها کدورتی را در قلب ما ایجاد کرده است که این گناهان حجابی شده که اجازه نمی دهد چشم دل ما بتواند خدا را ببیند . اما معنای دوم این است که خلق اتکا به عمل و فاعلیت خودش دارد و به تو متکی نیست . به عبادتها ، ریاضتها و چله نشینی های خودش امید بسته و این حجاب شده است و این از حجابهای بسیار غلیظ است که فقط پناه می بریم به خدا .

لذا مرحوم دولابی فرمودند : « نمی توانم » را در کنار همه کارهای خودتان بگذارید .

چون خداوند می خواهد شما را از این حجاب « می توانم » بیرون بیاورد و این منم منم را از شما بگیرد کاری می کند که تلاش شما نتیجه ای نداشته باشد که البته این هم لطف خداست که ما در این حجاب نمانیم . بجای اتکا به خداوند به نماز و روزه خودمان متکی نباشیم . به فهم و تلاش و ریاضت و مجاهده خودمان متکی نباشیم .

خودتان را مجرای فعل الهی بدانید . بگوئید اگر خدا بخواهد این کار با دست من انجام خواهد شد .

انسانهائی که به فهم خودشان ، به زرنگی اش ، به هنرمندی اش و به اعمال و عبادات خودش اعتماد دارند ، اینها جلوه های نفس آن شخص است که به خدا اعتماد نکرده و به نفس خودش اعتماد کرده است . اینها حجابهایی است که نمی گذارد شما نزد خدا بروید .

سلمان فارسی در اواخر عمرش فرماندار مدائن بود که در همانجا هم از دنیا رفت . در زمان از دنیا رفتن سلمان حضرت امیر (ع) در مدینه بودند . حضرت با آن علم امامت به اصحاب فرمودند : همین الآن سلمان از دنیا رفت و من باید برای کفن و دفن به مدائن بروم . حضرت با طی الارض به مدائن رفتند و بدن سلمان را شسته و کفن کردند . نقل است که حضرت بر روی کفن یا روی خاک قبر سلمان این دو بیت شعر را از زبان حال سلمان نوشتند : 

و فدت علی الکریم بغیر زاد          من الحسنات و القلب   السلیم 

و حمل الزاد اقبح کل شیء          اذا کان الوفود علی الکریم  

 


 بدون ره توشه ای از نیکیها و قلب سلیم به درگاه خدای کریم وارد شدم و اگر قرار باشد که آدمی به محضر شخص بزرگواری وارد شود بر داشتن توشۀ راه زشتترین چیزهاست.

حال تصور کنید سلمان فارسی با آن همه جنگ و جهاد در محضر حضرت رسول اکرم (ص) ، با آن همه عبادات و اعمال صالح و سلمانی که قلب او سلیم تر از قلب او نبود می گوید خدایا با دست خالی و بدون داشتن حسنه ای به درگاه تو وارد می شوم .

حضرت سلمان اعمال خودش را از آن خودش نمی داند . این قلب سلیم را هنر خودش نمی داند . سلمان می گوید : خدا مرا موفق کرد این نماز را بخوانم ، خدا به من این قلب سلیم را داد ، این پیکری را که با آن جهاد کردم در محضر پیغمبر ، آیا خودم ساخته بودم یا خدا داده بود ؟ سلمان فارسی اتکای به عمل خودش ندارد .

در حدیث قدسی خدای متعال به داوود نبی(ع) وحی کرد: «یا داوود بشر المذنبین و انذر الصدیقین» ای داوود مژده بده به گناهکاران و بترسان صدیقان را.

حضرت داوود گفت : «کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین»  آخه خدایا چطور؟ به گناهکاران بگم خوش به حالتون و به صدیقان بگم وای بر شما!

پاسخ آمد: «بشر المذنبین انّی اقبل التوبه و اعفو ان ذنب» به گناه کاران بشارت بده که من خدا توبه رو می پذیرم و از همه گناهان صرف نظر می کنم. «و انذر الصدیقین ان لا یعجبوا باعمالهم» و بترسون صدیقان رو که نکنه به خاطر طاعات و عبادات و نماز روزه هاشون  گرفتار عُـجب و غرور بشن. «و انه لیس عبد انسبه للحساب الا هلک» به درستی که هیچ عبدی نیست که من خدا بخواهم در حسابرسی اش دقیق باشم(مو رو از ماست بکشم) مگر اینکه هلاک بشه.

چه کسی است که در قبال عطاهای خداوند توانسته چیزی را به خدا عطا کند ؟ حتی انبیا .

باید نهایت تقلا را در عمل داشت اما به عمل دل نبست .

تسلیم - 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

امور انسان دو قسم است : قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است ، مثلاً این که مرد خلق شده است یا زن ، در دوره ی انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصرپیامبر آخرالزمان ، با پیکری سالم به دنیا آمده است یا نقصی در اعضایش وجود دارد و ... بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است ، مثلاً اینکه نماز می خوانیم و روزه می گیریم ، اختیاری است . این اختیار هم برای این است که به وسیله ی آن تشکر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است ، به جا بیاوریم . اما در همان اختیاری ها خواهیم دید که هر چه تقلا کنیم ، قادر نخواهیم بود حق تشکر از خدا را ادا کنیم . میوه و ثمره ی خوب استفاده کردن از اختیار ، این است که انسان به « نمی توانم » برسد . انسان وقتی به اینجا رسید ، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم می کند و تسلیم خدا می شود و در نتیجه ، « نمی توانم » امور اختیاری اش به « نمی توانم » امور اضطراری او ملحق می شود . البته این که می گوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا می دهد ، واقعش این است که خود خدا آن را تصرف می کند والا در ابتدای کار ، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد . در جریان به کار بستن اختیار ، خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است ، بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است ، هیچ کدام به درد خوردنی نیست . در نتیجه ، شخص حاضر می شود اختیارش را به خدا بسپرد و در همه امور تسلیم او شود .

شرح استاد : ابتداعاً این را عرض کنم که طبق عرف جامعه این تعریف جبری و اضطرار در این عبارت بکار رفته است که البته این را در کتاب سرّ حق در پاورقی صفحه 125 و 126 توضیحات کاملی بیان شده است که می توانید مراجعه فرمائید .

ولی اصولاً جبر زمانی منطقاً درست است بکار ببریم که دو تا فاعل داشته باشیم . یکی از فاعل ها ، فاعل دیگر را وادار کند که علیرغم میلش کاری را که کراهت دارد و دوست ندارد را انجام بدهد . اینجا می گویند آن فاعل اول ، فاعل دوم را مجبور به این کار کرد .

در تکوینیات اصلاً تعبیر جبر به کار بردن با معیارهای منطقی درست نیست . چون در تکوینیات ما دو تا فاعل نداریم . خدا مرا مرد آفریده ، نمی توانم بگویم من در مرد بودن مجبورم . مجبور بودن زمانی است که من خودم فاعل فعلی باشم . من در مرد آفریده شدنم که کاره ای نبودم . مگر من خودم ، خودم را مرد کردم ؟ که بعد بگویم من جبراً مرد شدم و یا اینکه من مجبورم که مرد باشم . یا مگر من خودم ، خودم را در این مقطع تاریخ خلق کردم ؟ لذا در امور تکوینی اگر بخواهیم دقت نظر منطقی و فلسفی را بکار ببریم تعببر جبر بکار بردن درست نیست . چون یک فاعل وجود ندارد و آن هم خداست . خدا مرا مرد آفریده و خدا مرا در این تاریخ آفریده است . پس جبر یعنی اینکه کسی را وادار کنید علیرغم میل خودش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد .

ما در قسمت اعظم امورتمان کاره ای نیستیم فقط در بخش کوچکی دارای اختیار هستیم که آنهم برای تشکر کردن از خداوند متعال برای امور غیر اختیاری است .

پروردگاری که این همه نعمات به ما داده آیا تشکر نمی خواهد ؟

اما چه کسی است که بتواند حق شکر خداوند متعال را ادا کند ؟ در واقع کوچکترین نعمت خدا را هم نمی توانیم حق شکرش را بجا بیاوریم . کل نعمات خداوند را که اصلاً نمی دانیم چه هست .

قرآن کریم می فرماید : " ... إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ... (ابراهیم/34) ... اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود ... "

حالا یکی از نعمتهای خداوند را فهمیدی که چیست ، آنهم در اندازه ای که تو فهمیدی و بخواهی شکرش را بجا بیاوری ، خوب چطور این شکر را بجا می آوری ؟

در دعای سحر ماه مبارک رمضان از امام سجاد(ع) می خوانیم : " اَفَبِلِسانی هذَا الْکالِّ اَشْکُرُکَ بِغایه جَُهْدی فی عَمَلی  / آیا به این زبان کُندم سپاس تو را گویم یا با نهایت کوششم در کردارم تو را خوشنود سازم؟  "

به تعبیر امام سجاد (ع) خدایا هر نعمتی از تو را که بخواهم شکرت را بجا بیاورم ، خود آن تشکری را که دارم از تو می کنم خودش نعمت جدیدی است که شکرهای فراوانی را بر عهده من واجب می کند .

حالا من دارم می گویم : "الحمدُ لله" متشکرم از اینکه چشمهای به این خوبی به من دادی . که در همین جمله چند تا نعمت جدید هم بود : این فهم مال چه کسی است که به تو داد ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که این چشم به این خوبی را خدا به تو داده است ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که اگر کسی چیزی به تو داد جا دارد که انسان از آن شخص تشکر کند ؟ چه کسی به تو فهماند که چطوری باید از خدا تشکر کرد ؟ ادب تشکر از خدا را چه کسی به تو یاد داد ؟ آیا خودت کشف کردی یا خداوند پیامبر فرستاد تا به تو یاد بدهد ؟ چه کسی تو را موفق کرد که این تشکر را بجا بیاوری ؟ و ...

ببینید در همین تشکری که من کردم چند تا شکر دیگر نهفته است ، که هر کدام از اینها یک شکر دیگر لازم دارد و چه کسی از شکر این نعمات بر می آید ؟

سعدی چه زیبا گفته است که : از دست و زبان که برآید         که از عهده شکرش به در آید .

خداوند متعال به موسی پیامبر (ع) فرمود که : موسی شکر مرا بجا بیاور آنگونه که سزاوار من است . حضرت موسی عرض کرد : بار پروردگارا من عاجزم از اینکه بتوانم آنطوری که سزاوار شماست شکر شما را بجا بیاورم . پاسخ آمد : حالا حق شکر ما را بجا آوردی . همین که عجز خودت را فهمیدی و به آن اقرار کردی . این در توان هیچ مخلوقی نیست  آنطوری که سزاوار شکر من است آنرا بجا بیاورد .

این را توجه داشته باشید که هیچ کدام از اعمال ما کاری را صورت نمی دهد . نه نمازت ، نه روزه ات ، نه ذکرت و ... هیچ کدام کاری صورت نمی دهد . پس چرا گفتن نماز بخوان و روزه بگیر و انفاق بکن و شکر خدا را بجا بیاور ؟

اول هر کاری حجابی وجود دارد که آن حجاب، قدرت خودش و فاعلیت خودش است . می گوید : من نماز می خوانم ، من ریاضت می کشم و ... که همه اینها حجاب است . حالا برای اینکه از این حجاب بیرون برود باید تا جایی که توان دارد همه این عبادات و دستورات را انجام دهد . حتی در بعضی از دعاها هم داریم مثل دعای ابوحمزه ثمالی که در بعضی قسمت ها (یا رب ) گفته شده این کلمه را تا جایی که نفست می کشد تکرار کن . یعنی تا جان داری آنرا تکرار کن .

انسان تا جایی که توان دارد باید زورش را بزند . حالا وقتی همه زورش  را زد و همه تقلاها را کرد  و دید که نه نماز کاری کرد ، نه روزه کاری کرد و ... تا زمانی که از نفس افتاد و مضطر شد آنوقت خدا می آید دستت را می گیرد .

اولین حجاب ، فاعلیت خود ماست . برای اینکه از این حجاب بیرون رویم باید تمام تلاش و انرژیمان را در انجام آن عمل خرج کنیم تا وقتی که موجودیمان به انتها رسید و نتوانستیم سر سوزنی از مشکلات خودمان را حل کنیم و به این نقطه رسیدیم که کاره ای نیستیم ، آنوقت خدا می آید و دستمان را می گیرد .

قبل از آن خداوند دست به کار نمی شود ، چون این خطر وجود دارد که من گشایش کارها را به نمازم ، دکرم ، چله نشینی ها و ...  نسبت دهم .

برای این که منم ، منم از بین برود باید تا انتهای هنرمندی اش ، فهم اش و ... همه را بکار ببندد ، آخرش وقتی دید هیچ کاری از آنها برنیامد آنوقت مضطر می شود و وقتی مضطر شد  :

" أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء ... (نمل/63) یا آن که دعاى درمانده‏اى را اجابت مى‏کند و گرفتاریها را برطرف مى‏سازد ... "

باید با تمام ذرات وجودتان بفهمید که « نمی توانید » و کاره ای نیستید .

حضرت امام صادق (ع) در باب ظهور حضرت قائم (عج) می فرمایند : " حتى لا یبقى صنف من الناس إلاّ وقد ولوا من الناس، حتى لا یقول قائل: إنا لو ولینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق والعدل / نخواهد بود این امر [ظهور] تا آن که نماند هیچ صنفى از مردم مگر این که ولایت پیدا کنند تا این که کسى نگوید که اگر ما ولایت مى یافتیم عدالت مى ورزیدیم سپس حضرت قائم به حق و عدالت قیام کند "

حتی ملاحظه می فرمائید که حضرت قیام نمی کنند مگر اینکه تمام اقشار مختلف از نظامی و فرهنگی و سیاسی و ... یک دوره حکومت بکنند که بعداً نگویند اگر ما می آمدیم عدالت را برقرار می کردیم و ببینند که هیچ کاری نمی توانند بکنند ، آنوقت حضرت قیام خواهند نمود .

هر موقع جامعه جهانی فهمید که جز با رهبری معصوم الهی ، عدالت جهانی ، امنیت جهانی ، رفاه جهانی و معنویت جهانی ، استقرار پذیر نیست . وقتی با همه ذزات وجودشان این حقیقت را لمس کردند آنوقت با همه وجود پذیرای رهبری امام عصر (روحی فدا) خواهند بود .

در ظهور باطنی هم همینطور است که باید این منیت ها در صحنه عمل از بین برود . تا می توانید نماز بخوانید ، روزه بگیرید ، ذکر بگوئید ، شب زنده داری کنید ، عبادت کنید و ... ، وقتی توانت به انتها رسید و با همه وجود دیدی که از اینها کاری بر نمی آید آن موقع خداوند دست به کار می شود و انسان می بیند که این پروردگار متعال است که همه کارها را می کند . این حقیقت را با همه وجودش می یابد که من خودم نیستم و این خدا است که کارها و گشایش ها به دست اوست .

وقتی به این نقطه رسیدید آن وقت اختیارت را در دست می گیری و به خداوند می گوئی خدایا با اختیارم فقط خراب کاری کردم اما هر کاری تو کردی قشنگ کار کردی ، خدایا این اختیار به درد من نمی خورد چون اگر نماز هم خواندم از تو دور شدم ، خدایا این اختیار فقط به تو زیبنده است و آنرا دو دستی تقدیم تو می کنم .

این « نمی توانم » های تکوینی جمع می شود با « نمی توانم » های تشریعی و با هم ملحق می شوند .

ولی واقعاً کدام یک از ما اختیارمان را تقدیم خدا کرده ایم ؟ همه ما می گوئیم فهم خودم ، تقلای خودم، تشخیص خودم و ... چون در اول کار ما خدا را نمی شناسیم و هر وقت خدا را شناختیم آنوقت اختیارمان را هم دست خدا خواهیم داد .

حالا خدا می آید و اختیار ما را تصرف می کند ، چگونه ؟ در دعای ماه رجب می خوانیم : " فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ / زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد " پس در بکار بستن اختیار خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است هیچ کدام بدردخور نیست .

در دعای عرفه می خوانیم : " الهی مَن کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی ، وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ، فَکَیْفَ لا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِیَ. / خدایا ! موجودی که زیباییها و خوبیهایش نسبت به کمالات حق تعالى کاستی و نقص و بدی محسوب شود، پس چگونه نقایص و بدیهای او کاستی نباشد؟ و کسی که حقیقت‌گویی‌اش ادعاهایی بیش نیست - چون همه حقیقت نزد تو است - پس چگونه ادعاها و مجازگویی‌هایش، ادعا به حساب نیاید و از حقیقت خالی نباشد؟ "

خداوکیلی بگردید ببینید این نمازی که می خوانیم کجایش به چندی می ارزد ؟ به کجایش دل خوش کنیم ؟ به قرائت صحیحش ؟ به حضور قلبش ؟ به اخلاصی که در نماز داشتم ؟ به عشقی که در نماز داشتیم ؟ به صفایی که در نماز داشتیم ؟ به حالی که در نماز داشتیم ؟ به صحت عملمان ؟ یک کمی دقت کنیم و ریز بین باشیم می بینیم چقدر کارمان خراب است . لذا داریم وقتی عبد به عمل خودش نگاه می کند خوف او را می گیرد ، اما وقتی به فضل و عنایت خداوند نگاه می کند رجا و امید به سراغش می آید .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 55

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

گاهی اوقات ، خوبان که می خواهند کسی را به خود راه دهند ، کاری می کنند که همه دست رد به سینه ی او بزنند و طردش کنند . حتی بعضی وقت ها زمینه ای فراهم می کنند که نسبت ناروا و تهمتی به او وارد شود که هیچ راه نفی و انکاری هم برای او باقی نماند و آن تهمت در مورد او کاملاً جا بیفتد و صحت آن مسلم شود و در نتیجه همه او را ترک کنند و منزوی نمایند . در این هنگام است که خوبان او را به خویش راه داده و خود را به او معرفی می کنند . شاهد این مطلب در قرآن ، داستان حضرت یوسف ونحوه ی رفتار ایشان در مورد برادر تنی خود ، یعنی بنیامین است . حضرت یوسف برای این که بنیامین را نزد خود نگاه دارد ، به دست خویش جام طلابی خود را در بار او قرار داد و مأمورانش ندا دادند که جام ملک گم شده است . برادران یوسف گفتند ما دزد نیستیم و برای خرابکاری به اینجا نیامده ایم ، ولی وقتی یوسف بارهای آنها را تفتیش کرد جام را از بار بنیامین بیرون آورد ، برای بنیامین راه انکار و برای برادرانش راه نفی اتهام و دفاع از او باقی نماند و همه تأیید کردند که بیامین دزد است و دست رد به سینه اش زدند . بینامین زندانی شد و بعد از بازگشت برادرانش ، یوسف او را به نزد خویش آورد و با هم بر سر یک سفره نشستند . پس اگر برای تو هم چنین وضعیتی پیش آمد و همه دست رد بر سینه ات زدند و طردت کردند ، توجه داشته باش که عزیز مصر ، یعنی امام زمان (عج) برای اینکه کسی را به نزد خویش راه دهد ، ممکن است چنین کاری با او بکند .

شرح استاد: واقعاً باید در خود ببینیم در این راهی که در آن قدم گذاشته ایم توانش را داریم ؟ در راهی که شاید به جایی برسیم که سلاممان را هم جواب ندهند . همه ، آدم را منفی و مطرود اعلام می کنند و وقتی که انسان تنها شد و دیگر هیچ پناهی نداشت و صمیمی ترین دوستان انسان دست رد به سینه آدم زدند آنوقت بصورت خصوصی آدم را نزد خود می خوانند . در آن زمان می گویند که ما تو را تنها می خواستیم که هیچ کسی نزد تو نباشد .

به تعبیر قرآن کریم که خداوند به حضرت موسی (ع) فرمود : " وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏ (طه/41) من تو را براى خود پرورش داده‏ام‏ " . حال تصور کنید شنیدن این گفتار از محبوب چقدر شیرین است .

حضرت یوسف با دست خودش جام زرین را در بار برادرش قرار داد : " فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فی‏ رَحْلِ أَخیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُون‏ (یوسف/70) هنگامى که بارهاى آنها را بست جام آبخورى را در میان بار برادرش قرار داد سپس جارچى صدا زد: «اى کاروانیان شما دزدید.» "

و حضرت یوسف از برادرانش اقرار گرفت که اگر این جام در بار شماها پیدا شد مجازاتش چیست ؟

" قَالُواْ فَمَا جَزَ ؤُهُ إِن کُنتُمْ کَذِبِینَ(یوسف/74) قَالُواْ جَزَ ؤُهُ مَن وُجِدَ فىِ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَ ؤُهُ  کَذَالِکَ نجَْزِى الظَّلِمِین (یوسف/75) گفتند: «اگر دروغ گفته باشید کیفر دزد چیست؟» گفتند: «در میان بار هر کس پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود، ما اینگونه ستمگران را کیفر مى‏دهیم.»‏ "

حالا سؤال این است که آن پیمانه طلایی چیست که اگر در بار کسی باشد حضرت یوسف او را می گیرد و در نزد خودش نگه می دارد ؟!

آیا این محبت خود اهل بیت (ع) نیست ؟ که اگر در دل هر کسی باشد اهل بیت (ع) او را می گیرند ؟ که البته این پیمانه زرین محبت را هم خودشان در دل انسانها قرار داده اند .

این هنر ما نبوده است و ما نمی توانستیم چنین محبتی را کسب کنیم . این عطا و لطف خود اهل بیت (ع) است که پیمانه زرین محبت و عشق خودشان را در بار و دل ما گذاشته اند . حالا این پیمانه را نزد هر کسی پیدا کنند او را می گیرند .

این امر چقدر زیبا و دوست داشتنی است که امام زمان (عج) هر کدام از ما را به جرم داشتن این جام زرین محبت بگیرد و در نزد خود بنشاند .

البته این خواست بزرگ آمادگی هایی را هم می طلبد که انشاءالله ظرفیت وجودی خودمان را بزرگ کنیم تا اگر چنین وضعیتی برایمان پیش آمد قابلیت آنرا داشته باشیم .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 54

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

بچه ی بزرگ تر بهلول کوزه را شکسته بود ، بهلول بچه ی کوچکش را کتک می زد ، گفتند : چرا او را می زنی ؟ گفت : اگر این را نزنم ، از آن بچه بزرگ ترم بدتر خواهد بود.

شرح استاد : گاهی از اوقات دیده اید که بعضی از آدمها می گویند ما که آدم خوبی هستیم چرا خداوند این همه مشکلات را برای ما پیش آورده است ؟ آیا بهتر نیست خداوند برای بدها این فقر و مریضی را پیش بیاورد . جوابش چیست ؟ همین گفتار بهلول است . که اگر میدان را به دست شما بدهند نمی دانی که چکاری را انجام خواهی داد . برای همین بهلول آن بچه ای را که ظرف را شکسته بود تنبیه نمی کرد و  آن بچه دیگر را تنبیه می کرد .

پس خیلی هم ادعا نداشته باشید که چرا گرفتاری برای ما هست و برای دیگران نیست، چون معلوم نیست اگر شما وزیر یا وکیل و ... بشوید چه عملکردی خواهید داشت .

-----------------------------------------------------------------

امیدوارم در دنیا هیچ خسارتی نبینید و اگر هم خدا خواست جیبتان را بزند ، قشنگ های خود را برای این کار بفرستد .

شرح استاد : خوبان خدا هم جیب بر هستند و هر چی انسان دارد را می برند . دنیای آدم را که می گیرند آخرت را هم می گیرند و در نهایت خود آدم را هم می برند .

اول می گویند : " وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ  (توبه/41)  " و بعد می گویند : " وَ أَنْفُسِکُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّه‏"  و همینطور کم کم همه چیز را می گیرند . منتها این را قشنگ می گیرند که انسان کیف کند و لذت ببرد.

خوبان خدا دین و دل آدم را می برند ، دنیا که چیزی نیست . گفت :

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم         

هر چه را آدم دارد می برند و هیچ چیزی باقی نمی گذارند .

" یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة اِرْحَمْ مَنْ لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة " ای کسی که مالک دنیا و آخرتی ، رحم کن بر کسی که نه دنیا دارد نه آخرت .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 53

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

باید بی غرض و با قلب پاک نگریست تا همه ی دنیا را زیبا دید . در عالم فنا قشنگ ترین چیزها زشتی هاست ، مثل خال سیاه در صورت سپید یار . نقایص زندگی دنیایتان را به منزله ی خال سیاه حساب کنید که زیبایی صورت را صد چندان می کند . انسان اگر بداند که این مصائب و گرفتارهی های دنیوی به مانند خال سیاهی در صورت زیبایی است که باعث زیبایی بیشتر می شود ، چقدر راحت می شود و زندگی برایش شیرین می گردد .

شرح استاد : همان سیاهی که همه می گویند زشت است اگر به صورت نقطه ای در صورت یار قرار بگیرد زیبائی صورت را صد چندان می کند . نقص ها و کاستی ها مثل این خالها هستند که در گونه یار قرار دارد .

آن نداشتن ها ، داشتن ها را معنا دار می کند . اگر روزی گرسنه باشید آن وقت لذت سیری برایتان مفهوم پیدا می کند . انسانی که گرسنگی نکشیده غذای لذیذ برایش نمودی ندارد .

خال سیاه باعث می شود سفیدی چهره بیشتر نمایان شود .

انسان باید بفهمد روزی که خداوند او را گرسنه گذاشت برای این است که لذت سیری ها را ببرد و اگر روزی به من فقر داد برای این است که لذت داشتن را بفهمم .

--------------------------------------------------------------

مؤمن در این عالم مثل سیاح است ، بی غرض تماشا می کند ، دل نمی بندد ، نه قصد مالکیت می کند و نه در دعواها دخالت می کند ، اعتراض ندارد ، نگاه می کند و عبور می کند . پیامبر اکرم (ص) فرمود : سیاحة امتی فی الصوم : سیاحت امت من در روزه است .

--------------------------------------------------------------

اهل الله سیاح عالم خلقتند ، در زمین ، در آسمان ، با ملائکه ، با انبیا و اولیا می گردند و تماشا می کنند . چون ذی نفع نیستند ، بی غرض تماشا می کنند ، قشنگ تماشا می کنند . دندان طمع دنیا را که کندی، سیاح می شوی .

شرح استاد : این جهانگردان را ببینید ، مثلاً به دیدن قبایل آفریقایی رفته اند که این قبایل با هم دعوا دارند. این جهانگرد نه اهل این قبیله است نه اهل آن قبیله ، فقط تماشا می کند ، غرض ندارد و جانبداری هیچ کدام از قبایل را نمی کند چون ذینفع نیست .

جهانگرد یا سیاح وارد دعوا نمی شود فقط تماشا می کند .

فرض کنید برای تماشای یک گالری نقاشی رفته اید می بینید که چقدر با آرامش این تابلوها را نگاه می کنید چون احساس مالکیت ندارید ولی صاحب گالری تماماً نگران است و دچار غصه که نکند کسی به این تابلوها دست بزند یا کسی رنگی به این تابلوها بپاشد و تابلوها دچار خسارت بشود .

آنقدری که شما از این گالری نقاشی لذت می برید صاحب گالری از آن لذت نمی برد چون شما احساس مالکیت ندارید .

باید در این عالم تماشاچی باشیم و لذت ببریم . خداوند این جهان را خلق کرده و متعلق به خداست و مال ما نیست ، چه ما به اینها دل ببندیم و چه دل نبندیم ما از این جهان خواهیم رفت و این جهان خواهد ماند .

پس راحت در این باغ عالم از زیبائی هایش لذت ببریم ، رنج و کاستی ها متعلق به کسی است که احساس مالکیت می کند . اگر کار روزمره ای هم داریم برای این است که حوصله امان سر نرود و گرنه رزق ما دست خداست و ما از خود هنری نداریم .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 52

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

مسلمین آب قلیلند ، تا یک آخ می شنوند ، خراب می شوند ( نجس می شوند ). ولی ایمان که آمد ، انسان را آب کُــــــر می کند . مؤمن بزرگ حکم آب کُــر را دارد که نه تنها خودش نجس نمی شود ، بلکه شی ء متنجس هم در تماس با آن پاک می شود . یعنی اگر افراد ضعیف که در اثر حوادث غصه دار و مضطرب شده اند ، با آنها تماس بگیرند ، آرام می شوند و غصه و اضطراب از وجود آنها پاک می شود .

شرح استاد : آب قلیل به این صورت است که اگر چیز نجسی داخل آن قرار بگیرد کل آن آب نجس می شود.  مسلم هم همینطوری است . مؤمن غیر از مسلم است . مسلم یعنی کسی که ظاهرش اسلامی است . مؤمن یعنی قلبش ایمان آورده است .

انشاءالله بگونه ای بشویم که نه تنها حوادث بر روی ما تأثیری نگذارد بلکه به گونه ای آرام باشیم که هر کسی کنار ما بنشیند ، او هم آرام بشود .

-----------------------------------------------------------------

اگر کسی ارتباطش با خدا کامل باشد ، مرگ و حیات ، عزت و ذلت و فقر و غنا برایش یکسان است .

شرح استاد : این همان گفتار حضرت رسول (ص) است که فرمودند : " الناس النیام " مردم در خواب اند و وقتی از خواب بیدار شوند متوجه می شوند که خبری نیست و واقعیت هایی که انسان بعد از بیداری می بیند چیزهای دیگری است که داشتنش شادی می بخشد و هیچ غمی نمی تواند آن شادی را خراب کند .

کسی که ارتباطش با خدا کامل باشد می گوید رزاق من خداست ، حالا فلان چیز من را دزد بُـرد مگر خداوند از رزاق بودن خودش افتاد ؟ باید نگران چه چیزی بود ؟

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 51

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در سیر ایمانی خود ، وقتی حجت خدا را ملاقات کردی ، به سکون و آرامش می رسی، به نحوی که اگر آسمان ها و زمین زیر و رو شود ، تکان نمی خوری . صاحب این مسکن امام زمان (عج) است . المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف : مؤمن مثل کوه پایدار و مستحکم است که بادهای تند آن راتکان نمی دهند . قرآن فرمود : والجبال اودتاً : و کوه ها را میخ های خیمه ی زمین قرار دادیم . وقتی مؤمن روی زمین می نشیند ، همه را آرام می کند . آرامش کوه ها و زمین هم به وجود مؤمن است . هر کس با او یگانه باشد و بنشیند ، هر جه هم که غصه و حزن و اندوه داشته باشد ، تا با اوست ، اثری از آنها در او وجود نخواهد داشت و به او صدمه ای نمی زنند . مؤمن مثل درخت های صحرایی است که تند بادها آن را محکم و استوار کرده است . مؤمن اگر ابتلائات دنیا را به خاطر ایمان تحمل کند و طاقت بیاورد ، قوی می شود و هنگام بادهای تند حوادث ، هر چه هم که حوادث سختی مثل زلزله و سیل و قحطی و گرانی و ... بیاید ، ذره ای تکان نمی خورد و آرام می نشیند و دیگران به او پناه می برند و آرامش می یابند .

غصه های دنیا را به کسی نگو . با بزرگان بنشین ، غصه ات از بین می رود . در مجلس عزای امام حسین (ع) بنشین ، غصه ات زایل می شود . بشر به خاطر فراموش کردن خدا و ضعف ایمان آن قدر ترسو شده است که می گویند دو نفر که با هم راه می رفتند، صدای شلیک گلوله ای را شیدند . یکی از آنها به دیگری گفت : تیر به تو خورد ؟ او گفت نه ، اولی گفت پس حتماً به من خورد ، افتاد و مُـرد . اگر رفیقش یک مؤمن قوی بود ، می گفت به من خورد ، تو بنشین ، چیزی نیست . قیمت انسان به سکون اوست . به خودت کمک کن . چرا هی به این در و آن در می زنی و به این و آن می گوئی ؟ یک " عیب ندارد " به خودت بگو . بگو اینکه چیزی نیست . با همین حرف همه ی آن غصه ها و ترس ها باطل می شود .

شرح استاد : مؤمن میخ خیمه است ، " جبال " همان مؤمنین هستند و این میخ ها ، خیمه را محکم نگه می دارد . وقتی انسان نزد مؤمنی که " کالجبل الراسخ " است می نشیند یک دنیا غم هم داشته باشد حداقل در زمانی که پیش مؤمن است آنها را فراموش می کند و آرام می شود .

امام علی (ع) در نامه ای به عثمان بن حنیف می نویسد : " امام شما از همه دنیایش به پیرهنى و  از همه طعامهایش به دو قرص نان اکتفا کرده است ، در ادامه می فرمایند : گویى یکى از شما را مى ‏بینم که مى ‏گوید ، اگر قوت پسر ابو طالب چنین است ، باید که ناتوانیش از پاى بیفکند و از نبرد با هماوردان و کوشیدن با دلیران بازش دارد . بدانید ، که آن درخت که در بیابانها پرورش یافته ، چوبى سخت‏تر دارد و بوته‏ هاى سرسبز و لطیف ، پوستى بس نازک . آرى ، درختان بیابانى را به هنگام سوختن ، شعله نیرومندتر باشد و آتش بیشتر ".

ولی گیاهی که در کنار دیواری بوده و مرتباً باغبان به آن رسیده مطمئناً یک چیز ناز نازی رشد کرده است .

مؤمن هم مانند آن نهال در بیابان است که وقتی بادهای فقر و بیماری و مشکلات زندگی و ... شروع به وزیدن می کند ، آن را تبدیل به درخت مستحکم می کند که هیچ تندبادی نتواند آن را تکان دهد .

البته این را هم بدانیم که وقتی مؤمن نهال است با این بادها تکان هم می خورد . چرا که به این مؤمن تهمتی می زنند ، فقری می آید و ... ولی مؤمن بعد از این تکان دوباره خودش را پیدا می کند و همین دوباره پیدا کردن باعث می شود که محکم بشود و اگر دفعه بعد همین باد فقر و بیماری اگر بیاید دیگر نمی تواند مؤمن را تکان بدهد . اگر خداوند باد قویتری را فرستاد تکان می خورد اما باز ریشه هایش قویتر می شود و این کار اینقدر ادامه پیدا می کند که دیگر تندبادها و طوفانها هم دیگر نمی توانند او را تکان بدهند .

این بادها و طوفانها برای این است که مؤمن  " کالجبل الراسخ " بشود . لذا اگر یک تکانی هم خوردید زیاد غصه دار نشوید تا کم کم قوی بشوید .

وقتی به مرحله " اوتاد " رسیدید حالا دیگران در پناه شما آرامش می گیرند . حالا اگر گفتند قرار است زلزله بیاید ، قحطی بیاید ، آمریکا می خواهد حمله کن و ... می بینید آن کسی که دلش با خداست و به یقین رسیده است نه تنها خودش تکان نمی خورد بلکه دیگرانی هم که بر اثر این حرفها دلشان لرزیده است وقتی در کنار این مؤمن قرار می گیرند آرام می شوند .

حتی اگر نتوانستید " اوتاد " را پیدا کنید که در کنارش باشید وضو بگیرید و سر سجاده بنشینید که خود خدا مؤمن است که به فرموده خودش : " هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِن‏ ... (حشر/23) او اللَّه است که هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است‏"

امام رضا (ع) فرمودند : زمانی که آنقدر غم و مشکلات آمد که خواستی بنشینی و های های گریه کنی برای جدم حسین بن علی (ع) گریه کن .

با یادآوری طوفان کربلا می فهمی این غم و مشکلات تو نسیمی بیش نیست .

وقتی خدا را فراموش کردیم حتماً بزدل می شویم .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 50

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

کثرت ، غم آور است و توحید ، قاتل غم .

شرح استاد : وقتی خدا را دیدید دیگر غمی نمی ماند و وقتی از خدا غافل شدیم و وارد عالم کثرت شدیم آنوقت چون اسباب و لوازم را می بینیم همه غم ها و غصه ها می آید .

پس هر وقت غصه به سراغتان آمد نزد خدا بروید .

---------------------------------------------------------

وقتی مأنوس آدم همراهش است ، پس چرا دیگر جوش می زند ، مأنوست خالقت است ، مگر می شود تو از او جدا باشی ؟

شرح استاد : وقتی معشوق انسان در کنارش هست دیگر آدم توجه به چیزهای دیگر نمی کند . اصلاً بود و نبود چیزهای دیگر برای انسان محسوس نیست .

در حدیثی از حضرت رسول (ص ) آمده است : " أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها وأحبها بقلبه وباشرها بجسده و تفرغ لها ، فهو لا یبالی على ما أصبح من الدنیا ، على عسر أم على یسر    / برترین مردم کسی است که عاشق عبادت است و با عبادت خودش هم آغوش است و با همه گنجایش قلبش عبادت می کند و با پیکر این معشوق خودش در کنارش نشسته است و با معشوق خودش خلوت کرده است  و اصلاً توجهش جلب نمی شود به اینکه شرایط زندگی دنیایی اش چگونه است و اصلاً بود و نبود دنیا را احساس نمی کند   "

پس وقتی توجه انسان به سمت خدا معطوف شد دیگر تلخی و سختی نمی بیند و آنوقتی که گرفتار اسباب و وسایل شد هزار جور غصه و ناراحتی او را در بر می گیرد .

اگر توجه کنیم همیشه با خدا هستیم و مگر می شود مخلوق از خالق خودش جدا باشد ؟

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 49

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هنگام بلا ، حیله نزن که بدتر می شود .

شرح استاد : تن بده ، تسلیم شو ولی حیله نزن .

یعنی نخواه با عقل و فهم و زرنگی و امثال این حرفها خودت را از این تنگنا بیرون بیاوری .

خدا تو را در این تنگنا قرار داده پس حیله نزن . نگاه کن ببین خداوند گفته با این گرفتاری چطور رفتار کن همان گونه رفتار کن ، دنبال کلک زدن نباش چون خودت را بیخودی خسته می کنی ، تا این موقعیتی را که خداوند ایجاد کرده تا رشد کنی و تا آن رشد حاصل نشود هزار جور کلک هم بزنی راهی برای خروج از آن تنگنا وجود نخواهد داشت .

به این زندانی ها نگاه کنید که وقتی به آنها می گویند شما ده سال در اینجا زندانید و وقتی به سلول خودش می رود راحت در مکان خودش استراحت می کند و خیلی تقلا نمی کند که در را باز کند و در مقابل حکم قانون راحت تسلیم می شود و تن می هد .

-------------------------------------------------------------------

در آتش سختی ها ، خوب تحمل داشته باشید تا درست پخته شوید .

شرح استاد : این آتش آمده تا شما را درست پخته کند . شما خام اید و خدا می خواهد شما پخته شوید و برای اینکه درست پخته شوید باید در این آتش سختی ها قرار بگیرید . لذا وقتی شما را در این آتش قرار می دهند تن بدهید و پذیرا باشید .

در روزگار قدیم شخصی نخود پز بود همان کسانی که نخودچی درست می کنند . روزی نخودها را درون دیگ ریخت و زیر دیگ را روشن کرد ، داغی دیگ باعث شد تن نخودها بسوزد و شروع کردن به بالا و پائین پریدن . شخص نخودپز با عصبانیت گفت این چه وضعی است ، مقداری که از این وضع گذشت یکی از نخودها به نخودهای دیگر گفت مثل اینکه این نخودپز می خواهد از ما نخودچی درست کند و ما را برای میهمانی سلطان بفرستد . نخودهای دیگر گفتند این که بد نیست و این پریدن های داخل دیگ کم شد و به همین خاطر گفتند که بهتر است بگوئیم تا شعله زیر دیگ را زیادتر کند تا ما زودتر نخودچی بشویم. در همین وضعیت نخودها دیگر نخودچی شده بودند و نخودپز آتش زیر دیگ را خاموش کرد . در واقع این آتش آمده بود که این نخودها را تبدیل به نخودچی گل کند تا برای ضیافت سلطان استفاده شود .

این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است        چون پخته شد و لذت دم دید خموش است

به نخود و لوبیای آب گوشت نگاه کنید تا زمانی که هنوز نپخته هستند مرتب در این آب جوش بالا و پائین می روند اما همین که پخته شدند در ته دیگ آرام می گیرند .

تن بدهیم به سختی ها و استفاده کامل بکنیم تا زودتر پخته بشویم . اگر جاخالی بدهیم هر جایی برویم باز هم همین است .

به هر جا بروید آسمان همین رنگ است . جاخالی دادن نه مشکلی را حل می کند و نه تو را به پختگی می رساند .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 48

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

خداوند فرمود : جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدا (طه/53) : زمین را برای شما گاهواره قرار داد . عبد در گهواره است و گهواره گاهی به راست می رود و گاهی به چپ ، یعنی گاهی فقر است و گاهی غنا ، گاهی مرض است و گاهی صحت ، گاهی خواب است و گاهی بیداری و ... بچه را اول بار که در گهواره می گذارند ، تا تکان می خورد می ترسد و گریه می کند ، اما وقتی با گهواره آشنا شد ، هر وقت گهواره از حرکت می ایستد ، گریه سر می دهد و درخواست می کند که گهواره را تکان بدهند و آن وقت به خواب راحت فرو می رود . عبد هم اگر بداند در گهواره است ، همین حال را خواهد داشت .

شرح استاد : انسان چون به این گهواره آشنا نیست وقتی یک تکانی مانند فقر یا بیماری یا مشکلی می آید می ترسد و شروع به گریه می کند . اما وقتی کم کم فهمید که این گهواره است و خداوند دارد ما را می پروراند و پروردگار دارد ربوبیت خودش را اعمال می کند آرام می گیرد .

وقتی این را فهمیدیم که این گهواره تمام لذتش به این است که تکان بخورد آنوقت وقتی فقر  بدهد یا غنا بدهد ، گرسنگی بدهد یا سیری بدهد ، قدرت بدهد یا ضعف بدهد ، عزت بدهد یا گمنامی و خواری  بدهد ، وقتی که تکان نخورد متوجه می شویم که خداوند ما را به حال خود رها کرده است .

حالا وقتی این گهواره از حرکت باز بایستد گریه سر می دهد ، که خدایا چرا دست از سر ما برداشتی و خدایا من را به حال خودم رها نکن .

این تکان خوردن گهواره باعث خوشحالی است که خداوند دارد او را رشد می دهد .

اینها را اگر باور کنیم آنوقت این عقاید یاور ما خواهد شد .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 47

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

به هر چه از دشواری ها که تن دادی ، باطل می شود . اگر به فقر تن دادی ، یا به هر مصیبتی که برایت پیش آید ، راضی شدی ،‌زندگی برایت شیرین می شود . بسوز و بساز . اصلاً دوای سوز ، ساز است . اگر سازش کردی ، همه بلاها و سوزها ساز می شود .

شرح استاد : اگر بخواهید سوزش هر ناملایمی تبدیل بشود به ساز زیبا ، راهش تن دادن به دشواری ها ، محرومیت ها ، نداری ها و فقرهاست .

----------------------------------------------------------

کوچک نمی تواند خود بزرگ را دوست بدارد ، بلکه بزرگ را برای چیزهایی که به او می دهد ، دوست دارد . ما رفتیم از خدا چیزی بگیریم ، خدا تور انداخت و ما را گرفت . آن چیزها دانه بود که برای به تور انداختن ما ریخته بود . شکار وقتی به تور افتاد ، چون دانا نیست ، دست و پا می زند تا از تور بیرون رود . .ولی پرنده ی دانا دست و پا نمی زند . به قول خواجه حافظ : مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش . وقتی صاحب تور می آید مرغ دانا را بگیرد او شروع می کند به چَه چَه زدن . صاحب تور می گوید تو چرا فرار نکردی و نرفتی ؟ او می گوید من جان نداشتم ، یعنی مُـردم . مثل آن دوست حضرت امیر (ع) که در شب شهادت حضرت زهرا (س) وقتی به همه گفتند بروید ، او از در خانه حضرت نرفت و وقتی اما حسن (ع) فرمود : چرا نرفتی ؟ گفت : من پای رفتن نداشتم و نتوانستم بروم . حضرت امیر (ع) فرمود : پس بگوئید بیاید داخل منزل . وقتی کسی نمی تواند گله کند ، خدا حامی او می شود .

شرح استاد : کوچک نمی تواند بزرگ را دوست بدارد و این بزرگ است که کوچک را دوست دارد . کوچک فقط می تواند اظهار محبت کند . محبت حقیقی از بزرگ به کوچک است و خداست که عبدش را دوست می دارد ، عبد کوچکتر از آن است که بتواند خدا را دوست بدارد . عبد نعمت های خداوند را دوست دارد ، عبد نعمتهای خداوند مانند احسانش ، ستار بودنش و ...  را دوست دارد و خود خدا را به اعتبار این که خداست نه ، عبد به اعتبار اینها خداوند را دوست دارد .

خداوند این نعمات را به مانند دانه ای پاشید و ما را صید کرد و با این کار در دام محبت خداوند افتادیم .

خداوند این نعمات مانند همسر و فرزند ، سلامتی ، روزی ، فهم و شعور و ... را به ما داد و اینها همه بهانه بود و توری بود تا ما را صید کند و ما به خاطر این نعمات می گوئیم که خدا چه خوب خدایی است.

حالا شکار وقتی به دام تور افتاد شروع به دست و پا زدن می کند و اتفاقاً وقتی بیشتر دست و پا می زند این نخ های تور بیشتر به دست و پایش می پیچد و شکار تقلای بیهوده می کند و فقط خودش را خسته می کند . اما پرنده دانا می داند که راه گریزی نیست و بیخودی تقلا نمی کند چون راهی برای فرار نیست ، همه در قبضه خداوند هستند ، قبضه مانند این مشت بسته است و این را هم پرنده دانا می داند که چه جایی بهتر از اینجا می تواند برود ؟ چه جایی بهتر از آغوش خدا و اولیاء خدا ؟ حالا فرض کنید خداوند این قبضه را باز کند کجا برویم ؟؟

مرغ دانا وقتی صاحب تور می آید که او را بگیرد شروع به چَه چَه زدن می کند ، شروع می کند به اظهار محبت .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 46

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

حاج ملا آقا جان در کرمانشاه ، در حالی که چند روز بود چیزی گیرش نیامده بود و به شدت گرسنه بود ، برای خواندن نماز جماعت به مسجدی میرود . بعد از نماز ، امام جماعت او را می شناسد و همراه خود به منزل خویش می برد . حاج ملا آقا جان خوشحال می شود که حتماً میزبان از او پذیرایی می کند و از گرسنگی خلاص می شود . میزبان حاج ملا آقا جان را می نشاند و کتابی بر می دارد و شروع به خواندن آن برای وی می کند . در اثناء گوش دادن به مطلب ، گرسنگی به حاج ملا آقا جان فشار می آورد . همین که این خطور در ذهن وی می گذرد ،‌ صاحبخانه که مشغول خواندن کتاب بوده به او می گوید : در منزل چیزی برای خوردن نداریم ، به مطلب خوب گوش بده ، و دو مرتبه مشغول خواندن می شود . یکی دو بار دیگر این خطور می آید و میزبان نیز می گوید : گفتم که چیزی برای خوردن نداریم ، به مطلب خوب گوش بده . آخرالآمر  حاج ملا آقا جان که از غذا خوردن مأیوس می شود ، به گرسنگی تن می دهد و دیگر فشار گرسنگی را هم کمتر احساس می کند . آن وقت صاحبخانه برای او رختخواب می اندازد و می گوید بخواب . صبح مجدداً صاحبخانه کتاب را بر می دارد و مشغول خواندن آن برای حاج ملا آقا جان می شود که در این بین فرزند صاحبخانه می آید و می گوید برای صبحانه چیزی نداریم . پدر نیز کتابی به فرزند می دهد و می گوید این را به مغازه دار بده و چیزی از او برای صبحانه تان بگیر . حاج ملا آقا جان که به گرسنگی تن داده بود ، دیگر فشار گرسنگی را احساس نمی کرد .

فشار مصائب و کمبودها تا وقتی احساس می شود که به آن تن نداده ایم و می خواهیم وضع را عوض کنیم . اما اگر به آن تن بدهیم و بنا را بر این بگذاریم که وضع تغییر نخواهد کرد و همین هست که هست ، عمده ی فشار آن از بین می رود .

شرح استاد : این مطالب کلیدهای بسیار بزرگی برای راحتی روح است که انشاء الله قدر بدانیم .

 تا وقتی شرایط برای ما نامطبوع است و ما هم امید داریم که این شرایط قابل تغییر است همین باعث می شود که ما کلافه باشیم ، چون می خواهیم زور بزنیم تا آن شرایط را تغییر بدهیم . اما وقتی یقین کردیم که آن شرایط غیر قابل تغییر است آنوقت به شرایط تن می دهیم و دیگر دردمان نمی آید .

تمام این سختی ها و گرفتاری ها برای این است که به مقدرات الهی تن نداده ایم .

در حدیث قدسی داریم : " یا داود ارید و ترید و لایکون الا ما ارید فان اسلمت لما ارید اعطیتک ما ترید و ان لم تسلم لما ارید اعطیتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید /  خداوند به داوود پیامبر فرمود : من چیزی را اراده می کنم و تو چیز دیگری را، و واقع نمی شود مگر همان چیزی را که من خدا اراده کرده ام . اگر به اراده من تن دادی و تسلیم شدی ، آنوقت می بینی همه آن اتفاقاتی که می افتد باب طبع توست اما اگر تن ندهی تو را در راه خواسته خودت به تعب و سختی می اندازم و آخرش هم نمی شود مگر آن چیزی را که من خدا اراده کرده ام  " .

برای اینکه غصه نخوریم تن بدهیم به آنچه هست .

یک کسی چشمانش بیمار شده و بینائیش را از دست داده ولی امید به بهبودی دارد ، برای اینکار مرتباً این دکتر و آن دکتر می کند و داروهای مختلف مصرف می کند و برای بهبودی سریع تر ناراحت و کلافه است . اما وقتی مطمئن شد که این چشم نابیناست و دیگر هم نخواهد دید دیگر تن می دهد به نابینائی و دیگر نابینائی برایش سخت نیست .

ما چون تن نداده ایم به مقدرات الهی کاستی های این دنیا برایمان سخت است .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها - 45

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یک " عیب ندارد " که مؤمن در برابر مصائب می گوید ، آتش غم را سرد و همه غم ها را باطل می کند .

شرح استاد : روزی به دنبال مطلبی که نوشته بودم می گشتم و آنرا پیدا نمی کردم دخترم کوچک بود وقتی آن حال ناراحت مرا دید به من گفت بابا عیب نداره . همین جمله " عیب نداره " باعث شد به آرامش برسم . دخترم که سر کلاس مرحوم دولابی نرفته بود و این جمله را از فطرتش می گفت . باور کنید این جمله " عیب نداره " بقدری برای من شیرین بود که حد ندارد .

حالا اگر اتفاقی در زندگیمان افتاد همین جمله " عیب نداره " را به خود بگوئیم و همین باعث می شود قسمت اعظم غم ها باطل شود . واقعیت هم همین است که : " عیب نداره " و ما فکر می کنیم "عیب داره " .

---------------------------------------------------------

در زمان های سابق بچه ها بازیی می کردند به نام " حمومک مورچه داره ، بشین و پاشو خنده داره " . دنیا همان حمومک است و هیچ کس ثابت و برای همیشه نمی تواند در آن بنشیند . امروز به آنها می گویند پشت میز فلان اداره یا داخل فلان ملک و خانه و ... بنشین و فردا می گویند پاشو . این نشستن و بلند شدن هر دو خنده دارند . نکند وقتی گفتند بلند شو ، محزون و غصه دار شوی . قرآن می فرماید : " لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم (حدید/23)‏ " تا بر آنچه از دستتان می رود ، غصه دار و از آنچه به شما داده می شود خوشحال نشوید . امیرالمؤمنین (ع) هم فرمود: زهد در بین همین دو جمله ی قرآن است .

شرح استاد : در دنیا هم نشستنش و هم پاشدنش خنده دار است .

مثالی بزنم : دو نفر را در نظر بگیرید که هر دو خوابیده اند . پیامبر اکرم (ص) فرمودند : "الناسُ نیام/ مردم در خوابند " حالا یکی از این دو نفر در خواب می بیند که در انتخابات ریاست جمهوری برنده شده و در حال رفتن به سوی میز ریاست جمهوری است و از این بابت بسیار خوشحال و در حال خنده است ، نفر دوم در خواب می بیند که رئیس جمهور بوده و کودتایی شده و او را از ریاست جمهوری عزل کرده اند و در حال محاکمه اش هستند که او را تیرباران کنند و نفر دوم از غصه دارد های های گریه می کند . حالا کسی که در کنار اینها بیدار است هم به خنده نفر اول می خندد و هم به گریه نفر دوم . چرا خنده دار است ؟ چون وقتی هر دوی اینها وقتی از خواب بیدار شدند متوجه می شوند که نه آن نفر اول که خواب دیده بود رئیس جمهور شده بود کاره ای است و نه نفر دوم که می خواستند اعدامش بکنند در معرض اعدام است .

ما دو نوع خواب داریم : یکی خواب روز و یکی خواب شب . ما از رؤیای روز منتقل می شویم به رؤیای شب و از رؤیای شب منتقل می شویم به رؤیای روز . هر دوتای اینها رؤیا هستند و هیچ کدامشان واقعی نیستند .

مرحوم دولابی می فرمودند : انسان شب می خوابد و خواب می بیند که جوان است و ازدواج کرد و بعد از چند سالی بچه دار شد و بچه ها کم کم بزرگ شدند و دخترها را عروس و پسرها را داماد کرد و به همین ترتیب شصت سال را در یک خواب شب تا صبح می بیند و صبح که از خواب بیدار می شود می گوید از وقتی که دیشب خوابیدم همینطور خواب دیدم تا الآن که از خواب بیدار شدم . از ازدواج تا نوه دار شدنش را خواب دیده است .

در حال حاضر دستگاههای الکترونیکی درست کرده اند که میزان خواب دیدن را مشخص می کند و در این تحقیقات نشان می دهد که طولانی ترین خوابی را که انسان می بیند شاید به اندازه چند ثانیه است . یعنی آن خوابی را که شما فکر می کنید از دیشب تا صبح خواب دیده اید در اصل چند ثانیه  بوده است . شصت سال را در چند ثانیه دیده ای . این نکته علمی را وقتی فهمیدم یاد این جمله قرآن افتادم که :

" ... قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُم‏ ... (کهف/19) ... پرسید چه مدت درنگ کردید؟ ... " که پاسخ می آید   : " ... کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَة ... (یونس/45) ... گویى جز ساعتى از روز که یکدیگر را بشناسند درنگ نکرده‏اند ... "

در قرآن ساعت به معنای شصت دقیقه نیست بلکه به معنی لحظه است . یعنی وقتی از خواب بیدار می شویم می فهمیم کُلش یک لحظه بود . از زمان تولد تا مرگ در رؤیاییم و فکر می کنیم شصت ، هفتاد سال طول می کشد و وقتی از خواب بیدار شدیم و رؤیایمان را مطالعه می کنیم متوجه می شویم : " کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَة / جز یک لحظه طول نکشید "

این شصت ، هفتاد سال یک لحظه است و الآن که در خوابیم متوجه نمی شویم . تمام این طول کشیدنش برای این است که در خوابیم و وقتی بلند شدی متوجه می شوی چقدر طول کشیده ، لذا آنهایی که بیدارند می دانند این خواب چه مقدار طول می کشد .

همه غصه ها و شادی ها خیالی است . هم به غصه ها باید خندید و هم به شادی ها .

انسان زمانی که به موت نائل شد آنوقت بیدار می شود .