حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

تسلیم - 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

امور انسان دو قسم است : قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است ، مثلاً این که مرد خلق شده است یا زن ، در دوره ی انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصرپیامبر آخرالزمان ، با پیکری سالم به دنیا آمده است یا نقصی در اعضایش وجود دارد و ... بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است ، مثلاً اینکه نماز می خوانیم و روزه می گیریم ، اختیاری است . این اختیار هم برای این است که به وسیله ی آن تشکر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است ، به جا بیاوریم . اما در همان اختیاری ها خواهیم دید که هر چه تقلا کنیم ، قادر نخواهیم بود حق تشکر از خدا را ادا کنیم . میوه و ثمره ی خوب استفاده کردن از اختیار ، این است که انسان به « نمی توانم » برسد . انسان وقتی به اینجا رسید ، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم می کند و تسلیم خدا می شود و در نتیجه ، « نمی توانم » امور اختیاری اش به « نمی توانم » امور اضطراری او ملحق می شود . البته این که می گوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا می دهد ، واقعش این است که خود خدا آن را تصرف می کند والا در ابتدای کار ، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد . در جریان به کار بستن اختیار ، خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است ، بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است ، هیچ کدام به درد خوردنی نیست . در نتیجه ، شخص حاضر می شود اختیارش را به خدا بسپرد و در همه امور تسلیم او شود .

شرح استاد : ابتداعاً این را عرض کنم که طبق عرف جامعه این تعریف جبری و اضطرار در این عبارت بکار رفته است که البته این را در کتاب سرّ حق در پاورقی صفحه 125 و 126 توضیحات کاملی بیان شده است که می توانید مراجعه فرمائید .

ولی اصولاً جبر زمانی منطقاً درست است بکار ببریم که دو تا فاعل داشته باشیم . یکی از فاعل ها ، فاعل دیگر را وادار کند که علیرغم میلش کاری را که کراهت دارد و دوست ندارد را انجام بدهد . اینجا می گویند آن فاعل اول ، فاعل دوم را مجبور به این کار کرد .

در تکوینیات اصلاً تعبیر جبر به کار بردن با معیارهای منطقی درست نیست . چون در تکوینیات ما دو تا فاعل نداریم . خدا مرا مرد آفریده ، نمی توانم بگویم من در مرد بودن مجبورم . مجبور بودن زمانی است که من خودم فاعل فعلی باشم . من در مرد آفریده شدنم که کاره ای نبودم . مگر من خودم ، خودم را مرد کردم ؟ که بعد بگویم من جبراً مرد شدم و یا اینکه من مجبورم که مرد باشم . یا مگر من خودم ، خودم را در این مقطع تاریخ خلق کردم ؟ لذا در امور تکوینی اگر بخواهیم دقت نظر منطقی و فلسفی را بکار ببریم تعببر جبر بکار بردن درست نیست . چون یک فاعل وجود ندارد و آن هم خداست . خدا مرا مرد آفریده و خدا مرا در این تاریخ آفریده است . پس جبر یعنی اینکه کسی را وادار کنید علیرغم میل خودش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد .

ما در قسمت اعظم امورتمان کاره ای نیستیم فقط در بخش کوچکی دارای اختیار هستیم که آنهم برای تشکر کردن از خداوند متعال برای امور غیر اختیاری است .

پروردگاری که این همه نعمات به ما داده آیا تشکر نمی خواهد ؟

اما چه کسی است که بتواند حق شکر خداوند متعال را ادا کند ؟ در واقع کوچکترین نعمت خدا را هم نمی توانیم حق شکرش را بجا بیاوریم . کل نعمات خداوند را که اصلاً نمی دانیم چه هست .

قرآن کریم می فرماید : " ... إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ... (ابراهیم/34) ... اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود ... "

حالا یکی از نعمتهای خداوند را فهمیدی که چیست ، آنهم در اندازه ای که تو فهمیدی و بخواهی شکرش را بجا بیاوری ، خوب چطور این شکر را بجا می آوری ؟

در دعای سحر ماه مبارک رمضان از امام سجاد(ع) می خوانیم : " اَفَبِلِسانی هذَا الْکالِّ اَشْکُرُکَ بِغایه جَُهْدی فی عَمَلی  / آیا به این زبان کُندم سپاس تو را گویم یا با نهایت کوششم در کردارم تو را خوشنود سازم؟  "

به تعبیر امام سجاد (ع) خدایا هر نعمتی از تو را که بخواهم شکرت را بجا بیاورم ، خود آن تشکری را که دارم از تو می کنم خودش نعمت جدیدی است که شکرهای فراوانی را بر عهده من واجب می کند .

حالا من دارم می گویم : "الحمدُ لله" متشکرم از اینکه چشمهای به این خوبی به من دادی . که در همین جمله چند تا نعمت جدید هم بود : این فهم مال چه کسی است که به تو داد ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که این چشم به این خوبی را خدا به تو داده است ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که اگر کسی چیزی به تو داد جا دارد که انسان از آن شخص تشکر کند ؟ چه کسی به تو فهماند که چطوری باید از خدا تشکر کرد ؟ ادب تشکر از خدا را چه کسی به تو یاد داد ؟ آیا خودت کشف کردی یا خداوند پیامبر فرستاد تا به تو یاد بدهد ؟ چه کسی تو را موفق کرد که این تشکر را بجا بیاوری ؟ و ...

ببینید در همین تشکری که من کردم چند تا شکر دیگر نهفته است ، که هر کدام از اینها یک شکر دیگر لازم دارد و چه کسی از شکر این نعمات بر می آید ؟

سعدی چه زیبا گفته است که : از دست و زبان که برآید         که از عهده شکرش به در آید .

خداوند متعال به موسی پیامبر (ع) فرمود که : موسی شکر مرا بجا بیاور آنگونه که سزاوار من است . حضرت موسی عرض کرد : بار پروردگارا من عاجزم از اینکه بتوانم آنطوری که سزاوار شماست شکر شما را بجا بیاورم . پاسخ آمد : حالا حق شکر ما را بجا آوردی . همین که عجز خودت را فهمیدی و به آن اقرار کردی . این در توان هیچ مخلوقی نیست  آنطوری که سزاوار شکر من است آنرا بجا بیاورد .

این را توجه داشته باشید که هیچ کدام از اعمال ما کاری را صورت نمی دهد . نه نمازت ، نه روزه ات ، نه ذکرت و ... هیچ کدام کاری صورت نمی دهد . پس چرا گفتن نماز بخوان و روزه بگیر و انفاق بکن و شکر خدا را بجا بیاور ؟

اول هر کاری حجابی وجود دارد که آن حجاب، قدرت خودش و فاعلیت خودش است . می گوید : من نماز می خوانم ، من ریاضت می کشم و ... که همه اینها حجاب است . حالا برای اینکه از این حجاب بیرون برود باید تا جایی که توان دارد همه این عبادات و دستورات را انجام دهد . حتی در بعضی از دعاها هم داریم مثل دعای ابوحمزه ثمالی که در بعضی قسمت ها (یا رب ) گفته شده این کلمه را تا جایی که نفست می کشد تکرار کن . یعنی تا جان داری آنرا تکرار کن .

انسان تا جایی که توان دارد باید زورش را بزند . حالا وقتی همه زورش  را زد و همه تقلاها را کرد  و دید که نه نماز کاری کرد ، نه روزه کاری کرد و ... تا زمانی که از نفس افتاد و مضطر شد آنوقت خدا می آید دستت را می گیرد .

اولین حجاب ، فاعلیت خود ماست . برای اینکه از این حجاب بیرون رویم باید تمام تلاش و انرژیمان را در انجام آن عمل خرج کنیم تا وقتی که موجودیمان به انتها رسید و نتوانستیم سر سوزنی از مشکلات خودمان را حل کنیم و به این نقطه رسیدیم که کاره ای نیستیم ، آنوقت خدا می آید و دستمان را می گیرد .

قبل از آن خداوند دست به کار نمی شود ، چون این خطر وجود دارد که من گشایش کارها را به نمازم ، دکرم ، چله نشینی ها و ...  نسبت دهم .

برای این که منم ، منم از بین برود باید تا انتهای هنرمندی اش ، فهم اش و ... همه را بکار ببندد ، آخرش وقتی دید هیچ کاری از آنها برنیامد آنوقت مضطر می شود و وقتی مضطر شد  :

" أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء ... (نمل/63) یا آن که دعاى درمانده‏اى را اجابت مى‏کند و گرفتاریها را برطرف مى‏سازد ... "

باید با تمام ذرات وجودتان بفهمید که « نمی توانید » و کاره ای نیستید .

حضرت امام صادق (ع) در باب ظهور حضرت قائم (عج) می فرمایند : " حتى لا یبقى صنف من الناس إلاّ وقد ولوا من الناس، حتى لا یقول قائل: إنا لو ولینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق والعدل / نخواهد بود این امر [ظهور] تا آن که نماند هیچ صنفى از مردم مگر این که ولایت پیدا کنند تا این که کسى نگوید که اگر ما ولایت مى یافتیم عدالت مى ورزیدیم سپس حضرت قائم به حق و عدالت قیام کند "

حتی ملاحظه می فرمائید که حضرت قیام نمی کنند مگر اینکه تمام اقشار مختلف از نظامی و فرهنگی و سیاسی و ... یک دوره حکومت بکنند که بعداً نگویند اگر ما می آمدیم عدالت را برقرار می کردیم و ببینند که هیچ کاری نمی توانند بکنند ، آنوقت حضرت قیام خواهند نمود .

هر موقع جامعه جهانی فهمید که جز با رهبری معصوم الهی ، عدالت جهانی ، امنیت جهانی ، رفاه جهانی و معنویت جهانی ، استقرار پذیر نیست . وقتی با همه ذزات وجودشان این حقیقت را لمس کردند آنوقت با همه وجود پذیرای رهبری امام عصر (روحی فدا) خواهند بود .

در ظهور باطنی هم همینطور است که باید این منیت ها در صحنه عمل از بین برود . تا می توانید نماز بخوانید ، روزه بگیرید ، ذکر بگوئید ، شب زنده داری کنید ، عبادت کنید و ... ، وقتی توانت به انتها رسید و با همه وجود دیدی که از اینها کاری بر نمی آید آن موقع خداوند دست به کار می شود و انسان می بیند که این پروردگار متعال است که همه کارها را می کند . این حقیقت را با همه وجودش می یابد که من خودم نیستم و این خدا است که کارها و گشایش ها به دست اوست .

وقتی به این نقطه رسیدید آن وقت اختیارت را در دست می گیری و به خداوند می گوئی خدایا با اختیارم فقط خراب کاری کردم اما هر کاری تو کردی قشنگ کار کردی ، خدایا این اختیار به درد من نمی خورد چون اگر نماز هم خواندم از تو دور شدم ، خدایا این اختیار فقط به تو زیبنده است و آنرا دو دستی تقدیم تو می کنم .

این « نمی توانم » های تکوینی جمع می شود با « نمی توانم » های تشریعی و با هم ملحق می شوند .

ولی واقعاً کدام یک از ما اختیارمان را تقدیم خدا کرده ایم ؟ همه ما می گوئیم فهم خودم ، تقلای خودم، تشخیص خودم و ... چون در اول کار ما خدا را نمی شناسیم و هر وقت خدا را شناختیم آنوقت اختیارمان را هم دست خدا خواهیم داد .

حالا خدا می آید و اختیار ما را تصرف می کند ، چگونه ؟ در دعای ماه رجب می خوانیم : " فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ / زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد " پس در بکار بستن اختیار خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است هیچ کدام بدردخور نیست .

در دعای عرفه می خوانیم : " الهی مَن کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی ، وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ، فَکَیْفَ لا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِیَ. / خدایا ! موجودی که زیباییها و خوبیهایش نسبت به کمالات حق تعالى کاستی و نقص و بدی محسوب شود، پس چگونه نقایص و بدیهای او کاستی نباشد؟ و کسی که حقیقت‌گویی‌اش ادعاهایی بیش نیست - چون همه حقیقت نزد تو است - پس چگونه ادعاها و مجازگویی‌هایش، ادعا به حساب نیاید و از حقیقت خالی نباشد؟ "

خداوکیلی بگردید ببینید این نمازی که می خوانیم کجایش به چندی می ارزد ؟ به کجایش دل خوش کنیم ؟ به قرائت صحیحش ؟ به حضور قلبش ؟ به اخلاصی که در نماز داشتم ؟ به عشقی که در نماز داشتیم ؟ به صفایی که در نماز داشتیم ؟ به حالی که در نماز داشتیم ؟ به صحت عملمان ؟ یک کمی دقت کنیم و ریز بین باشیم می بینیم چقدر کارمان خراب است . لذا داریم وقتی عبد به عمل خودش نگاه می کند خوف او را می گیرد ، اما وقتی به فضل و عنایت خداوند نگاه می کند رجا و امید به سراغش می آید .

نظرات 1 + ارسال نظر
خدایا عبدم کن شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ

با عرض سلام خدادوست
مطالب بسیار کاربردی وشیرین بیان شده
اجر شما با قران و عترت
درپناه حق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد