بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
امور انسان دو قسم است : قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است ، مثلاً این که مرد خلق شده است یا زن ، در دوره ی انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصرپیامبر آخرالزمان ، با پیکری سالم به دنیا آمده است یا نقصی در اعضایش وجود دارد و ... بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است ، مثلاً اینکه نماز می خوانیم و روزه می گیریم ، اختیاری است . این اختیار هم برای این است که به وسیله ی آن تشکر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است ، به جا بیاوریم . اما در همان اختیاری ها خواهیم دید که هر چه تقلا کنیم ، قادر نخواهیم بود حق تشکر از خدا را ادا کنیم . میوه و ثمره ی خوب استفاده کردن از اختیار ، این است که انسان به « نمی توانم » برسد . انسان وقتی به اینجا رسید ، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم می کند و تسلیم خدا می شود و در نتیجه ، « نمی توانم » امور اختیاری اش به « نمی توانم » امور اضطراری او ملحق می شود . البته این که می گوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا می دهد ، واقعش این است که خود خدا آن را تصرف می کند والا در ابتدای کار ، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد . در جریان به کار بستن اختیار ، خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است ، بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است ، هیچ کدام به درد خوردنی نیست . در نتیجه ، شخص حاضر می شود اختیارش را به خدا بسپرد و در همه امور تسلیم او شود .
شرح استاد : ابتداعاً این را عرض کنم که طبق عرف جامعه این تعریف جبری و اضطرار در این عبارت بکار رفته است که البته این را در کتاب سرّ حق در پاورقی صفحه 125 و 126 توضیحات کاملی بیان شده است که می توانید مراجعه فرمائید .
ولی اصولاً جبر زمانی منطقاً درست است بکار ببریم که دو تا فاعل داشته باشیم . یکی از فاعل ها ، فاعل دیگر را وادار کند که علیرغم میلش کاری را که کراهت دارد و دوست ندارد را انجام بدهد . اینجا می گویند آن فاعل اول ، فاعل دوم را مجبور به این کار کرد .
در تکوینیات اصلاً تعبیر جبر به کار بردن با معیارهای منطقی درست نیست . چون در تکوینیات ما دو تا فاعل نداریم . خدا مرا مرد آفریده ، نمی توانم بگویم من در مرد بودن مجبورم . مجبور بودن زمانی است که من خودم فاعل فعلی باشم . من در مرد آفریده شدنم که کاره ای نبودم . مگر من خودم ، خودم را مرد کردم ؟ که بعد بگویم من جبراً مرد شدم و یا اینکه من مجبورم که مرد باشم . یا مگر من خودم ، خودم را در این مقطع تاریخ خلق کردم ؟ لذا در امور تکوینی اگر بخواهیم دقت نظر منطقی و فلسفی را بکار ببریم تعببر جبر بکار بردن درست نیست . چون یک فاعل وجود ندارد و آن هم خداست . خدا مرا مرد آفریده و خدا مرا در این تاریخ آفریده است . پس جبر یعنی اینکه کسی را وادار کنید علیرغم میل خودش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد .
ما در قسمت اعظم امورتمان کاره ای نیستیم فقط در بخش کوچکی دارای اختیار هستیم که آنهم برای تشکر کردن از خداوند متعال برای امور غیر اختیاری است .
پروردگاری که این همه نعمات به ما داده آیا تشکر نمی خواهد ؟
اما چه کسی است که بتواند حق شکر خداوند متعال را ادا کند ؟ در واقع کوچکترین نعمت خدا را هم نمی توانیم حق شکرش را بجا بیاوریم . کل نعمات خداوند را که اصلاً نمی دانیم چه هست .
قرآن کریم می فرماید : " ... إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ... (ابراهیم/34) ... اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود ... "
حالا یکی از نعمتهای خداوند را فهمیدی که چیست ، آنهم در اندازه ای که تو فهمیدی و بخواهی شکرش را بجا بیاوری ، خوب چطور این شکر را بجا می آوری ؟
در دعای سحر ماه مبارک رمضان از امام سجاد(ع) می خوانیم : " اَفَبِلِسانی هذَا الْکالِّ اَشْکُرُکَ بِغایه جَُهْدی فی عَمَلی / آیا به این زبان کُندم سپاس تو را گویم یا با نهایت کوششم در کردارم تو را خوشنود سازم؟ "
به تعبیر امام سجاد (ع) خدایا هر نعمتی از تو را که بخواهم شکرت را بجا بیاورم ، خود آن تشکری را که دارم از تو می کنم خودش نعمت جدیدی است که شکرهای فراوانی را بر عهده من واجب می کند .
حالا من دارم می گویم : "الحمدُ لله" متشکرم از اینکه چشمهای به این خوبی به من دادی . که در همین جمله چند تا نعمت جدید هم بود : این فهم مال چه کسی است که به تو داد ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که این چشم به این خوبی را خدا به تو داده است ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که اگر کسی چیزی به تو داد جا دارد که انسان از آن شخص تشکر کند ؟ چه کسی به تو فهماند که چطوری باید از خدا تشکر کرد ؟ ادب تشکر از خدا را چه کسی به تو یاد داد ؟ آیا خودت کشف کردی یا خداوند پیامبر فرستاد تا به تو یاد بدهد ؟ چه کسی تو را موفق کرد که این تشکر را بجا بیاوری ؟ و ...
ببینید در همین تشکری که من کردم چند تا شکر دیگر نهفته است ، که هر کدام از اینها یک شکر دیگر لازم دارد و چه کسی از شکر این نعمات بر می آید ؟
سعدی چه زیبا گفته است که : از دست و زبان که برآید که از عهده شکرش به در آید .
خداوند متعال به موسی پیامبر (ع) فرمود که : موسی شکر مرا بجا بیاور آنگونه که سزاوار من است . حضرت موسی عرض کرد : بار پروردگارا من عاجزم از اینکه بتوانم آنطوری که سزاوار شماست شکر شما را بجا بیاورم . پاسخ آمد : حالا حق شکر ما را بجا آوردی . همین که عجز خودت را فهمیدی و به آن اقرار کردی . این در توان هیچ مخلوقی نیست آنطوری که سزاوار شکر من است آنرا بجا بیاورد .
این را توجه داشته باشید که هیچ کدام از اعمال ما کاری را صورت نمی دهد . نه نمازت ، نه روزه ات ، نه ذکرت و ... هیچ کدام کاری صورت نمی دهد . پس چرا گفتن نماز بخوان و روزه بگیر و انفاق بکن و شکر خدا را بجا بیاور ؟
اول هر کاری حجابی وجود دارد که آن حجاب، قدرت خودش و فاعلیت خودش است . می گوید : من نماز می خوانم ، من ریاضت می کشم و ... که همه اینها حجاب است . حالا برای اینکه از این حجاب بیرون برود باید تا جایی که توان دارد همه این عبادات و دستورات را انجام دهد . حتی در بعضی از دعاها هم داریم مثل دعای ابوحمزه ثمالی که در بعضی قسمت ها (یا رب ) گفته شده این کلمه را تا جایی که نفست می کشد تکرار کن . یعنی تا جان داری آنرا تکرار کن .
انسان تا جایی که توان دارد باید زورش را بزند . حالا وقتی همه زورش را زد و همه تقلاها را کرد و دید که نه نماز کاری کرد ، نه روزه کاری کرد و ... تا زمانی که از نفس افتاد و مضطر شد آنوقت خدا می آید دستت را می گیرد .
اولین حجاب ، فاعلیت خود ماست . برای اینکه از این حجاب بیرون رویم باید تمام تلاش و انرژیمان را در انجام آن عمل خرج کنیم تا وقتی که موجودیمان به انتها رسید و نتوانستیم سر سوزنی از مشکلات خودمان را حل کنیم و به این نقطه رسیدیم که کاره ای نیستیم ، آنوقت خدا می آید و دستمان را می گیرد .
قبل از آن خداوند دست به کار نمی شود ، چون این خطر وجود دارد که من گشایش کارها را به نمازم ، دکرم ، چله نشینی ها و ... نسبت دهم .
برای این که منم ، منم از بین برود باید تا انتهای هنرمندی اش ، فهم اش و ... همه را بکار ببندد ، آخرش وقتی دید هیچ کاری از آنها برنیامد آنوقت مضطر می شود و وقتی مضطر شد :
" أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء ... (نمل/63) یا آن که دعاى درماندهاى را اجابت مىکند و گرفتاریها را برطرف مىسازد ... "
باید با تمام ذرات وجودتان بفهمید که « نمی توانید » و کاره ای نیستید .
حضرت امام صادق (ع) در باب ظهور حضرت قائم (عج) می فرمایند : " حتى لا یبقى صنف من الناس إلاّ وقد ولوا من الناس، حتى لا یقول قائل: إنا لو ولینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق والعدل / نخواهد بود این امر [ظهور] تا آن که نماند هیچ صنفى از مردم مگر این که ولایت پیدا کنند تا این که کسى نگوید که اگر ما ولایت مى یافتیم عدالت مى ورزیدیم سپس حضرت قائم به حق و عدالت قیام کند "
حتی ملاحظه می فرمائید که حضرت قیام نمی کنند مگر اینکه تمام اقشار مختلف از نظامی و فرهنگی و سیاسی و ... یک دوره حکومت بکنند که بعداً نگویند اگر ما می آمدیم عدالت را برقرار می کردیم و ببینند که هیچ کاری نمی توانند بکنند ، آنوقت حضرت قیام خواهند نمود .
هر موقع جامعه جهانی فهمید که جز با رهبری معصوم الهی ، عدالت جهانی ، امنیت جهانی ، رفاه جهانی و معنویت جهانی ، استقرار پذیر نیست . وقتی با همه ذزات وجودشان این حقیقت را لمس کردند آنوقت با همه وجود پذیرای رهبری امام عصر (روحی فدا) خواهند بود .
در ظهور باطنی هم همینطور است که باید این منیت ها در صحنه عمل از بین برود . تا می توانید نماز بخوانید ، روزه بگیرید ، ذکر بگوئید ، شب زنده داری کنید ، عبادت کنید و ... ، وقتی توانت به انتها رسید و با همه وجود دیدی که از اینها کاری بر نمی آید آن موقع خداوند دست به کار می شود و انسان می بیند که این پروردگار متعال است که همه کارها را می کند . این حقیقت را با همه وجودش می یابد که من خودم نیستم و این خدا است که کارها و گشایش ها به دست اوست .
وقتی به این نقطه رسیدید آن وقت اختیارت را در دست می گیری و به خداوند می گوئی خدایا با اختیارم فقط خراب کاری کردم اما هر کاری تو کردی قشنگ کار کردی ، خدایا این اختیار به درد من نمی خورد چون اگر نماز هم خواندم از تو دور شدم ، خدایا این اختیار فقط به تو زیبنده است و آنرا دو دستی تقدیم تو می کنم .
این « نمی توانم » های تکوینی جمع می شود با « نمی توانم » های تشریعی و با هم ملحق می شوند .
ولی واقعاً کدام یک از ما اختیارمان را تقدیم خدا کرده ایم ؟ همه ما می گوئیم فهم خودم ، تقلای خودم، تشخیص خودم و ... چون در اول کار ما خدا را نمی شناسیم و هر وقت خدا را شناختیم آنوقت اختیارمان را هم دست خدا خواهیم داد .
حالا خدا می آید و اختیار ما را تصرف می کند ، چگونه ؟ در دعای ماه رجب می خوانیم : " فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ / زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد " پس در بکار بستن اختیار خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است هیچ کدام بدردخور نیست .
در دعای عرفه می خوانیم : " الهی مَن کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی ، وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ، فَکَیْفَ لا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِیَ. / خدایا ! موجودی که زیباییها و خوبیهایش نسبت به کمالات حق تعالى کاستی و نقص و بدی محسوب شود، پس چگونه نقایص و بدیهای او کاستی نباشد؟ و کسی که حقیقتگوییاش ادعاهایی بیش نیست - چون همه حقیقت نزد تو است - پس چگونه ادعاها و مجازگوییهایش، ادعا به حساب نیاید و از حقیقت خالی نباشد؟ "
خداوکیلی بگردید ببینید این نمازی که می خوانیم کجایش به چندی می ارزد ؟ به کجایش دل خوش کنیم ؟ به قرائت صحیحش ؟ به حضور قلبش ؟ به اخلاصی که در نماز داشتم ؟ به عشقی که در نماز داشتیم ؟ به صفایی که در نماز داشتیم ؟ به حالی که در نماز داشتیم ؟ به صحت عملمان ؟ یک کمی دقت کنیم و ریز بین باشیم می بینیم چقدر کارمان خراب است . لذا داریم وقتی عبد به عمل خودش نگاه می کند خوف او را می گیرد ، اما وقتی به فضل و عنایت خداوند نگاه می کند رجا و امید به سراغش می آید .
با عرض سلام خدادوست
مطالب بسیار کاربردی وشیرین بیان شده
اجر شما با قران و عترت
درپناه حق باشید