حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

تسلیم - 16

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هیچ گاه با مقدرات الهی نجنگ ، اگر هم می جنگی ، خائفانه بجنگ و نه با جسارت و بی پروایی . من هم گاهی از جامعه و عملکرد اشخاص خسته می شوم و فی الواقع در آن موارد حالت تسلیم رضامندانه به مقدراتی که جاری می شود ، در من نیست ، اما این حالتم خائفانه است .

شرح استاد : تمام اتفاقات سررشته اش در دست خداست ، " وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

 وقتی انسان در برابر هر اتفاقی که در این عالم می افتد پذیرش ندارد و نق می زند این خودش یک نوع عدم تسلیم است .

انسان باید تن بدهد به مقدرات الهی در عین اینکه به وظایفی که خداوند گفته عمل کند ، و مجدداً تذکر می دهیم که این به معنای این نیست که تنبلی کنیم و بیکار بنشینیم و دست روی دست بگذاریم ، که اگر این را نتوانیم خوب هضم کنیم خودش مبداء بسیاری از انحرافات می شود .

ما وظیفه داریم در مقابل ستمگر بجنگیم اما این شمشیر زدن نه بخاطر دق و دلی خالی کردن و کینه و تلافی کردن است بلکه می جنگیم چون دستور خداست که اگر خداوند دستور داده بود که با این هم نجنگ نمی جنگیدیم .

این گفتار به این معنا نیست که اگر فقیر شدی بنشینی و بگویی خوب خداوند خواسته و من نمی روم کار کنم . این مفهوم کاملاً غلطی است ، بلکه تو آن فقر را به شیرینی و گوارایی و خشنودی و رضا پذیرا بشو بعد بلند شو برو برنامه ریزی و کار و تلاش کن .

محرکت باید امر خداوند باشد نه نفست .

انشاءالله خوب بر روی این نکته دفت و کار کنید که خدای ناکرده این بحث ها به بی عملی و کار نکردن و بی تفاوتی و ... منجر نشود .

گاهاً هم پیش می آید که کارهایی در اجتماع اتفاق می افتد که خوشایند نیست و به اسم اسلام کارهای خطایی انجام می شود که این باعث دلگیری انسان می شود ولی باید حالت و رفتار ما خائفانه باشد و انسان به خدا عرضه کند که : خدایا شرمنده ام که نمی توانم این شرایط را هضم کنم .

نه اینکه با جسارت و بی پروایی اعتراض بکنیم به مقدرات الهی و سعی و تلاش نمائیم که با دستوراتی که خداوند فرموده در جهت رفع نقایص برآئیم .

----------------------------------------------------------------------

تسلیم ، مال اول راه و تفویض ، مال آخر کار است .

شرح استاد : اول راه باید انسان تسلیم خدا باشد و آنچه خدا گفته انجام دهد . تفویض یعنی واگذار کردن .

مثالی بزنم ، یک وقتی بنده مغازه ای دارم و میخواهم درآمد سرشاری هم داشته باشم اما شمّ اقتصادی ندارم و تشخیص نمی دهم که چه اجناسی را باید در مغازه قرار داد ولی یک فرد خبره و مسلطی در این امور هست که می توانم از او استفاده کنم . به همین خاطر نظریه خودم را کنار می گذارم و تسلیم رأی و نظر او می شوم . این فرد می گوید در این فصل فلان جنس را باید بخری می گویم چشم ، می گوید برای فروش باید اجناس را اینطوری عرضه کنی می گویم چشم ، می گوید روش تبلیغت باید اینگونه باشد می گویم چشم .

در اول کار من تسلیم دستورات این فرد خبره هستم تا سود ببرم ولی در آخر کار مغازه را هم در اختیار او قرار می دهم و می گویم من به درد این کار نمی خورم چون نه تشخیص این کار را دارم ، نه شمّه اش را دارم ، نه زرنگی اش را دارم و خلاصه اینکه به درد کاسبی نمی خورم ، ولی از آنطرف این فرد خبره قرار شد مرا تامین کند و من دیگر به فکر سود و ضرر و خرید جنس و ... نباشم . به این کار می گویند تفویض .

مؤمن در آخر کار خودش را تفویض می کند و خودش را مالک نمی داند و انتظاری هم از خدا ندارد .

" ... وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّه‏ ... (غافر/44) ... من کار خود را به خدا واگذار کردم‏ ... "

با این تفویض دیگر انسان شریک در کارهایش نیست و هیچ سهمی در قضایا ندارد .

تسلیم - 15

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد . یکی از دوستانش که از ماجرا مطلع شد ، به او گفت من مشکلت را حل می کنم ، از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت ، بگو شما درست می فرمایید . فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند : تو به ما بدهکاری ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این چک های تو است که برگشت خورده است ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : باید بدهی هایت را به ما بپردازی ، گفت : شما درست می فرمایید . خلاصه هر چه به او گفتند ، او همین جمله را تکرار کرد . آخرالآمر طلبکارها به هم گفتند : این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم ، پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم ، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند . همه با هم توافق کردند و به او گفتند : ببین ، این بدهی های تو به ماست . گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : ببین روی همه آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این هم چک های توست که همه را پاره کردیم ، گفت : شما درست می فرمایید . به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلبکارها خلاص شد . عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید : چه کردی ؟ او هم ماجرا را تعریف کرد . همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت ، به او گفت : از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی ، اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری . گفت : شما درست می فرمایید . گفت شما درست می فرمایید که برای من پول نمی شود، گفت : شما درست می فرمایید . گفت این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم ، گفت : شما درست می فرمایید .

در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند ، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد.

البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند .

شرح استاد : این شما درست می فرمایید را خود خدا و خوبان به ما یاد داده اند و این چقدر انسان را خلاص می کند .

اگر انسان همین یک جمله را یاد بگیرد که هر چه خدا گفت و هر چه خدا کرد و اهل بیت (ع) گفتند فقط بگوید : شما درست می فرمایید . آنوقت با این کار بدهی های انسان هم پاک می شود و خداوند گناهان را پاک می کند و می فرماید ببین گناهانت را پاک کردم ، که انسان در پاسخ می گوید : شما درست می فرمایید .

خلاصی از دنیا و آخرت در همین جمله شما درست می فرمایید است .

تسلیم - 14

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

به حکم او تن بده و محکوم او شو تا حاکم شوی . العبودیةُ جوهرة کنهها الرُبوبیة : بندگی گوهری است که کنه و حقیقت آن پروردگاری است . اهل حکمت بودن ، یعنی محکوم او شدن و تن به حکم به او دادن .

شرح استاد : اگر انسان به حکم الهی تن بدهد و پذیرای حکم خدا بشود ، آنوقت انسان حاکم می شود .

انسان وقتی بندگی می کند مولا می شود . وقتی تسلیم شدی آنوقت امیر و فرمانروا می شوی . ولی وقتی که جلوی خدا ایستاده ای و من یکی و خدا هم یکی ، آنوقت مشخص است که وضعیت خراب می شود . عبد خدا شدن یعنی قائم مقام خدا شدن .

بطور مثال کارمند یک اداره را ببنیید که وقتی رئیسش می بیند تمام دستورات را کارمندش مو به مو اجرا می کند و این کارمند بدون اینکه کسی به او ارجاع کند خودش وظیفه شناس است و سر کار به موقع می آید و حتی وقت اضافه برای کار می گذارد و بیش از وظیفه شغلی اش تلاش می کند ، خوب این رئیس آن کارمند را قائم مقام خودش می کند و کارهای اداره را به او می سپارد . کارمند چون عبد و تسلیم رئیسش بود به آن مقام نائل شد .

اگر انسان هم عبد خدا بشود آنوقت فعل خدا از این انسان سر می زند و به مقام ربوبیت می رسد و خداوند کل تشکیلات عالم را در اختیار او قرار می دهد . مگر خداوند تشکیلات این عالم را به محمد (ص) و آل محمد نسپارد ؟ حتی عالم آخرت هم به دستان اهل بیت (ع) است . اهل بیت مظهر ربوبیت خداوند هستند .

----------------------------------------------------------------------

در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد .

شرح استاد : در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد . در غیر اینصورت دائماً باید با زمین و آسمان بجنگد و کاری هم از پیش نمی برد .

انسان وقتی عبد شد می جنگد ولی با خیال راحت می جنگد . پیکر و ظاهر مؤمن مبارزه می کند ، تلاش می کند ، تقلا می کند ، فریاد می زند  ، در مقابل ستمگر می ایستد و هر چه احکام شرع است را انجام می دهد ولی ته دل مؤمن راحت و آرام است .

انشاء الله خداوند حقیقت ربوبیت و تسلیم را روزی همه ما قرار دهد تا باب نجات در همه امور هستی بر ما گشوده شود .

تسلیم - 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در خانه وقتی زن و بچه تسلیم پدرند ، همسایه ها از عیب آن خانه خبر ندارند . وقتی دعوا شد و سر و صدا بلند شد ، عیب ها برملا می شود . پس تا تسلیم بودیم ، عیوب پوشیده بود . اسلام هم که آمد ، عیب ها پوشیده شد . الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است . اگر صلح کنیم و با صلح و صفا با خدا رابطه برقرار کنیم که دیگر اصلاً عیبی باقی نمی ماند .

شرح استاد : ولایت پدر نازله ولایت خداست . حالا وقتی اهالی منزل تسلیم پدر باشند عیوب آن خانه مخفی می ماند و اگر دعوا باشد دیگر آبرویی برای هیچ یک از اهالی آن منزل نیست .

در اسلام داریم : «الاسلام یجب ما قبله» اینست که اسلام روی گذشته را میپوشاند و عطف به ماسبق نمی کند. حضرت امیر (ع) فرموده اند : الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است .

----------------------------------------------------------------------

پدر خانواده که تسلیم حجت خدا شد ، بچه ها هم مال امام می شوند . لذا خود بچه ها در مورد پدرشان می گویند : او به ما کاری ندارد ، ما هم به او کاری نداریم .

شرح استاد : وقتی بچه ها تسلیم پدر باشند و پدر هم تسلیم حجت خدا باشد آنوقت بچه ها مال امام می شوند .

مدیریت خدا در کلیه امور را نگاه کنید ، همه کارها را خودش می کند ولی انگار نیست .

" وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

همه کارها بدست خودش است .

اخلاق مدیریتی را از خداوند یاد بگیریم .

تسلیم - 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

فاضل فضولی می کند و در برابر خدا اظهار نظر و سلیقه می کند ، اما عبد تسلیم و ساکت است .

شرح استاد : حتماً دیده اید کسانی که مرتب ایراد می گیرند و ادعای فضل دارند ساکت نمی نشینند . حتی این افراد زمانی که شخص دیگری مشغول سخنرانی است وسط آن سخنرانی مطالبی را می گویند یا سؤالاتی می کنند که می خواهند بگویند بله ما هم اهل فن هستیم و بالاخره ادعای فضل می کنند . لذا فاضل فضولی می کند و نمی تواند آرام بنشیند .

حالا کار به جایی می رسد که همین فاضل نزد خدا هم اظهار فضل می کند که خدایا اگر آن کار را می کردی بهتر بود با اگر آن کار آنطوری انجام شده بود فلان نتیجه را می داد .

اما عبد تسلیم مقدرات الهی است و سکوت محض است . عبد هیچ پیشنهادی به خدا نمی دهد چون می داند که فقط خداوند عالم است . گفت :

من گروهی می شناسم ز اولیاء                     که دهانشان بسته باشد از دعا

---------------------------------------------------------------------------

خیر را جبراً به ما داده اند . جبر است ، ولی جبر لطف ، نه جبر قهر . خداوند آن قدر احسان می کند که چاره ای جز تن دادن به بندگی او نمی ماند . الانسانُ عبیدُ الاحسان : انسان بنده ی احسان است . نیمی از امور انسان جبر است و در نیمه ی دیگر نیز اختیار ندارد . یعنی خدا آن قدر به او خوبی می کند که چاره ای جز تسلیم کردن خود به خدا برایش باقی نمی ماند .

شرح استاد : هر چه خداوند خوبی به ما داده است به زور داده است . ما که فهم و شعور و تشخیص آنرا نداشتیم .

جبر قهر این است که شما دلتان می خواهد از این اتاق بیرون بروید و من درهای این اتاق را قفل می کنم و شما را به زور در این اتاق نگه می دارم . جبر قهر یعنی علیرغم میل و خواست شما با زور و فشار بیرونی یک چیزی را به شما تحمیل می کنند .

جبر لطف این است که من اینقدر به شما محبت می کنم که شما دیگر به هیچ قیمتی دلتان نمی خواهد اینجا را ترک کنید ، گویا که دیگر اصلاً در اختیار خودتان نیستید . در این حالت دوم هم نمی توانید بروید اما نرفتنی که با محبت همراه است . اینقدر محبت و خوبی دیده ای که در کمند آن قرار گرفته ای و دیگر نمی توانی از دستش فرار کنی و در دام محبت او اسیر شده ای .

انسان باید بنشیند و بیاندیشد که خداوند با ما چه کرده و چه می کند تا ببیند که غرق در لطف و فضل و احسان و عطای الهی قرار دارد حتی آن کسی که خودش را محروم ترین فرد عالم می بیند .

خداوند انسان را غرق در محبت می کند و انسان چاره ای ندارد جز اینکه تن به بندگی او بدهد و دل به او بسپارد .

آیا عاشق شدن اختیاری است ؟

نخیر اختیاری نیست . وقتی حُسن و جمال طرف را دیدی دیگر نمی توانی دلی نبندی و آنوقت است که در دام عشق او گرفتاری .

الانسان عبیدُ الاحسان یعنی اینکه به هر کسی خوبی بکنید او می شود بنده تو . خداوند هم محسن است یعنی انسان را غرق دریای احسان خودش می کند لذا انسان عبد خداوند می شود .

اگر خواستید عبد خداوند بشوید راهش همین است که احسان خداوند را در زندگی خود ببینید و هر کسی را هم خواستید راهنمایی کنید که او هم بندگی کند ، البته این به آن معنا نیست که آن شخص نماز بخواند و روزه بگیرد بلکه همه زندگی آن شخص زندگی بنده وار بشود به او کمک کنید تا آن شخص خوبی های خداوند را در زندگیش پیدا کند . البته این را هم بگوئیم که نمی توان تمام خوبی ها را نشان داد ولی اگر بتوانید به آن شخص گوشه ای از خوبی های خداوند در حق او را نشان بدهید بی اختیار دل به لطف خدا می بازد .

باز هم این نکته را تذکر بدهیم که وقتی کلمه جبر در عبارات گفته می شود با یک تساهلی بکار میرود والا در امور تکوینیات کلمه جبر کاربردی ندارد . چون جبر وقتی است که دو فاعل داشته باشیم و یکی از این دو دیگری را وادار کند علیرغم میلش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد که می گوئیم اولی ، دومی را مجبور کرد . در تکوینیات اصلاً دومی وجود ندارد .

در پنجاه درصد مابقی که اختیار ماست وقتی خداوند جمال خودش را که همان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند را نشان می دهد دل انسان را می برند و زمانی که دل انسان را بردند در اصل همه وجود انسان را می برند چون دل هر جا برود همه وجود هم آنجا می رود . پس وقتی دلبر، دل ما را برد در اصل همه وجود ما را هم با خود می برد ، لذا پایم آن جایی می رود که او می رود و دستم آن جایی می رود که او کاری را انجام می دهد .

انشاء الله بگونه ای بشویم که لطف و احسان خداوند را ببینیم که البته کمتر نشسته ایم ببینیم خداوند با ما چه کرده است و بیشتر دنبال طلبکاری هایمان از خداوند هستیم . بیشتر به دنبال این هستیم که خداوند چه چیزی را به ما نداده و چه کاری برای ما نکرده است ، لذا غالب انسانها اوقاتشان از خداوند تلخ است ولو اینکه به زبان هم نیاورند . بیشتر انسانها به دنبال نداده ها هستند و چشم شان داده هایی که خداوند در اختیارشان قرار داده را نمی بیند و به همین دلیل چشمشان به دنبال نعمت هایی است که خداوند در اختیار کس دیگری قرار داده و این مانند کسی است که در یک میهمانی چشمش به غذای دیگران است و به این فکر نمی کند که آن غذاها را نه تنها به او نمی دهند ضمن اینکه از غذایی که جلو خودش است هم لذت نمی برد .

تسلیم - 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

مؤمن مانند بچه ی دو سه ساله ای است که روی پاهای پدر و در بغل او نشسته است و به این فکر می افتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کند و به هر جا که دلخواهش است ، برود . پدر هم مانع نمی شود و ضمن اینکه مراقب اوست ، وی را آزاد می گذارد . بچه پس از آنکه برخاست و مقداری این طرف و آن طرف دوید ، خسته می شود و در می یابد که هیچ جا بهتر از دامان پدرش نیست ، لذا دو باره به آغوش او باز می گردد و همان جا که در آغاز نشسته بود ، می نشیند . مؤمن نیز پس از آنکه مقداری به اتکای اختیار خود و برای رسیدن به خواسته هایش تقلا نمود و خود را خسته کرد ، پی می برد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست ، لذا به اختیار خود به آغوش خدا و اولیائش باز می گردد و به مقدرات الهی تن می دهد و به قضای الهی تسلیم می شود . ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود ، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم .

شرح استاد : اول کار طبیعی است که انسان یک منمی دارد و برای آرزوها و کارهای خودش برنامه ریزی دارد و به همین دلیل تقلاهای مختلفی را انجام می دهد تا شرایط را مطابق هوس هایش تغییر دهد . البته بعد از اینکه انسان همه تقلاهایش را انجام داد و خسته شد مجدداً به آغوش خدا باز می گردد . گفت : سر بنه آنجا که باده خورده ای .

بالآخره بر می گردد همان جای اول نزد خدا و اولیائش ، و کم هستند کسانی که از همان روز اول تسلیم باشند . معمولاً یک اندازه ای شلنگ تخته می اندازیم و وقتی فهمیدیم کارهای بیهوده و بی ربطی انجام می دهیم آنوقت است که بر می گردیم .

------------------------------------------------------------------------

اعتبار اختیار ما به این است که با اختیار خود به قضا و قدر الهی تن بدهیم و تسلیم او شویم .

شرح استاد : بهترین استفاده از اختیار این است که انسان اختیارش را دو دستی تقدیم خدا بکند و عرضه کند :

خدایا اختیار به کسی زیبنده است که علم دارد ، شما عالمید و من جاهلم . و وقتی اختیار در دست جاهل باشد به خودش ضرر می رساند . اصلاً این لباس قشنگ اختیار به من عبد نمی آید و به شما زیبنده است که : " ... وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏ (بقره/29) ... او به هر چیز داناست‏ "

ما از خدا ممنون هستیم که این قوه اختیار را به ما عنایت کرده است اما این لباس زیبا فقط زیبنده خود خداست .

تسلیم - 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

قَـدَر یعنی اندازه ، و مال فهم ماست . خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است . در قَـدَر ، محاسبات عبد است که با خود فکر می کند چه بکنم و چه نکنم . قَـدَر کم و زیاد می شود . مثلاً کاری را انجام می دهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه می شود. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد نمی شود . در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کاری خواهی کرد ، اما عبد از آن خبر ندارد ، با خود فکر می کند که این کار را بکنم و یا نکنم ، یعنی دچار قَـدَر و مقدار است . عبد وقتی تن به قضا داد ، راحت می شود . عبد دانا از قَـدَر به قضا پناه می برد و به قضای الهی تن می دهد . عبد در قَـدَر دعا می کند که از قَـدَر به قضا برود . هر جا که از قَـدَر خسته شدی و عاجز شدی ، به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است . مولایم ابا عبدالله (ع) در گودال قبلگاه به خدا عرض داشت : الهی رضاً بِـقضائک : خدایا به قضای تو رضایت دادم .

مؤمنین دو قسمند : یک عده از قَـدَر بهره می برند و با فکر و تدبیر خود کار می کنند و عده ی دیگر به قضا تن داده اند و خود را محکوم خدا می دانند . اگر چه بالاخره قَـدَر مغلوب قضا می شود و سرانجام همه به قضا تن می دهند ، ولی بعضی از مؤمنین زودتر به قضا تن داده اند و راحت شده اند . اهل قُرب به قضا تن داده اند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتی ها و چهنمی ها می رسد هم از جانب آنهاست .

شرح استاد : در قدر با رفتارهایی که بنده می کند مقادیر کم و زیاد می شود . مثلاً شما یک صدقه و یا صله رحمی را بجا می آورید که خداوند برای این کار عمر شما را افزون می کند و یا خدای نکرده شما دچار ظلمی می شوید و قطع رحمی می کنید که همین باعث می شود عمرتان کوتاه شود . پس آن عمری که در قدر است کم و یا زیاد می شود . پس آن چیزی که تقدیر به آن تعلق گرفته با رفتار عبد قابل تغییر است .

در نهج البلاغه هم هست که حضرت در پای دیواری که کج بود بلند شدند و در کنار دیوار دیگری نشستند و بعد فرمودند : از قدر الهی به قضای الهی پناه می برم .

مؤمن زمانی که در محاسبه و برنامه ریزی است مرتب دعا می کند که خدایا عمرم را زیاد کن ، رزقم را زیاد کن و ... اما باید به برکت همین دعاها از قدر به قضا برود تا از این دغدغه ها راحت بشود .

پس هر وقت این فکر و خیالات به سراغ آدم آمد که چه کار بکنم چه کار نکنم و از این کار خسته شدی پناه ببرید به قضای الهی .

البته عده ای هم هستند که با این محاسبات زندگی می کنند ولی عده ای هم هستند که کارمند خدا هستند . یعنی کسی که نانوا و یا میوه فروش است صبح که از منزل به درب مغازه می آید فکر این را نمی کند که خوب امروز چقدر گیرش می آید ، این فکر را می کند که کارمند خداست و خدا او را مأمور کرده که به خلقش نان یا میوه برساند .

این چقدر خوب است که همه خودشان را کارمند خدا بدانند و البته همه کارمند خدا هستند چون خداوند همه را استخدام کرده تا به این وسیله نیازهای بندگان را مدیریت کند و ببینید که خداوند چقدر قشنگ همه را به هم وصل کرده است که اگر از منظر الهی بنگرید خوش جنس و بدجنس هم معنا نمی دهد چون همه دارند کارهای خدا را انجام می دهند و اگر بفهمیم که کارمند خدا هستیم آنوقت چقدر کار ما شرافت پیدا می کند و ما برای خودمان شرافت قائل می شویم و دیگر نمی گوئیم که داریم حمالی می کنیم تا پول در بیاوریم . اگر این را بفهمیم آنوقت همانطور که ملائکه کارمند خدا هستند شما هم کاری مانند ملائکه می کنید و دیگر حمالی معنا نمی دهد ، هر چند از ملائکه بالاترید ولی اقلاً مانند ملائکه هستید . کارمند خدا و عیادی خدا هستید و دارید کار می کنید .

بنّا هستید دارید ساختمان می سازید ، پزشک هستید دارید بیمار معالجه می کنید و ... همه کارمند خدا هستند . انشاء الله شرافت این کار را بتوانیم درک کنیم .

حالا وقتی انسان کارمند خدا شد سرش را می اندازد پائین و کارش را می کند و کاری به چیز دیگری ندارد . مثل اینکه شما در تجارت خانه ای کارمند هستید و تاجر شما را مأمور می کند که بروید به مغازه های دیگران و طلب تاجر را وصول کنید . شما وقتی دارید بر می گردید و این پولها را گرفته اید ، آیا شما ذوقی می کنید ؟ نه ، چون باید این پولها را تحویل تاجر بدهید و به شما ربطی ندارد و اگر رفتید در مغازه ها و آنها گفتند که فعلاً پولی ندارند ، آیا شما غصه ای می خورید ؟ نه و اصلاً ناراحت نمی شوید چون می دانید مزدتان مشخص است که آخر روز آنرا به شما خواهند داد .

انشاء الله خودمان را کارمند خدا بدانیم آنوقت با خیال راحت خیلی قشنگ زندگی می کنیم . آنوقت دیگر انگیزه ای که باعث بشود انسان مردم را اذیت کند ، دلگی کند ، مال مردم خواری کند و ... باقی نمی ماند .

تن دادن به قضای الهی به معنای کاری نکردن نیست ، بلکه کاری که می کند مقصودش در آن کار کردن عوض خواهد شد . مقصودش این نیست که درآمد بدست بیاورد بلکه مقصودش این است که مشکلی از خلق خدا به دست او حل شود و خدمتی به خلق خدا کرده باشد .

تسلیم - 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

خداوند به حضرت داود پیامبر وحی نمود فلان خانم را برای همسری تو برگزیده ام . حضرت داود به سراغ آن خانم رفت و قضیه را مطرح کرد ، ولی آن خانم گفت ، من چندان عبادت و اعمال صالحی ندارم که لیاقت همسری شما را داشته باشم ، خانم دیگری هم نام من در همین محله زندگی می کند که خیلی اهل عبادت است ، قاعدتاً اشتباه شده است و آن خانم منظور خداوند بوده است . حضرت داود که به هدایت الهی مطمئن بود ، از او پرسید : شما وقتی فقیر می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت : چون نمی دانم فقر برای من بهتر است یا ثروت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده ، تن می دهم . حضرت پرسید : وقتی بیمار می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت ، چون نمی دانم مرض برای من بهتر است یا صحت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده تمکین می کنم . حضرت چند فقره از این سؤالات را مطرح کرد و آن خانم هم همین گونه پاسخ داد . بعد حضرت داود گفت : با این معرفت و روح تسلیم و رضا که در شما می بینم ، مطمئناً اشتباهی رخ نداده است و خود شما برای همسری من تعیین شده اید .

شرح استاد : در این داستان فروتنی و تواضع این خانم را می رساند ، که وقتی حضرت داود پیغام خداوند را به او می رساند ، این خانم خودش را کوچک دانست و گفت من لیاقت همسری شما را ندارم و شما خیلی بزرگوارید و این خودش یک شرافت بزرگی برای انسان است که آدم خودش را کوچک ببیند و با همه عبادات جن و انسی هم که انجام می دهد خودش را در پیشگاه الهی و اولیاء الهی دست خالی ببیند .

پیامبر اکرم (ص) در مناجات خود می فرمایند : " الهی ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک /  خدایا ما تو را آن گونه که باید نشناختم و آن گونه می‏بایست عبادت نکردیم ".

اما نکته محوری این داستان همان روح تسلیم و رضاست که صلاحیتی در این خانم ایجاد کرده که همسر یک پیامبر بزرگ الهی باشد .

روح این خانم بگونه ای است که هر چیزی را که خداوند برایش پیش می آورد سکوت و پذیرش محض است . چرا که ما در مقابل حوادث چه اظهار نظری بکنیم ، که اگر اظهار نظری هم بکنیم بیگدار به آب زده ایم و حرف بی ربطی زده ایم .

مثال آن بیماری است که نزد پزشک می رود و آنچه را پزشک برای سلامت او تجویز می کند ، آن بیمار پذیرش محض است و نه به دکتر می گوید چه چیزی را در نسخه بنویس و نه به دکتر می گوید چرا فلان دارو را برای من نوشتی چون می داند هر اظهار نظری در مقابل پزشک بکند بی ربط سخن گفته است .

این زن همه شایستگی اش برای همسری با پیامبر خدا از این روح تسلیم و رضای او نشئت گرفته است .

این مطلب را بارها گفته ایم که : " العبد کالمیت بین یدی الغسال یقلبها کیف یشاء / عبد واقعی خدا در بین دو دست جمال و جلال الهی مثل جنازه مرده ایست در دستان مرده شور " .

جنازه مرده هیچ اظهار نظری در مورد کاری که مرده شور می کند نمی کند .

لذا هر چه خدا می کند فقط و فقط سکوت است و پذیرش محض .

تسلیم - 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هر چه ما به خدا گفتیم ، او نکرد . هر چه هم خدا گفت ، ما نکردیم . عالِـم باید تابع جاهل شود یا به عکس ؟

شرح استاد : هر چه دعا و التماس کردیم خدا نکرد چون آن چیزهایی که هوس و آرزو کردیم چه ضررهای بزرگی برای ما داشت ، لذا خداوند تابع هوس و آرزوهای ما نشد .

از آنطرف، هر چه را هم خدا گفت که تابع دستورات من باشید ما نکردیم و دنبال هوس و بازیهای خودمان بودیم .

پس هر دو داریم راه خودمان را می رویم . اگر بخواهیم این جنگ از بین برود و صلح ایجاد بشود که اصل صلح که مصلح کل می خواهد ایجاد کند ، صلح بین عبد و مولا است . مصلح کل می خواهد انسانهایی که دارند با خدا می جنگند و از دست خدا غضبناک هستند را صلح ایجاد کند ، که در نهج البلاغه حکمت 228 داریم :

" مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً / کسى که از دنیا اندوهناک مى باشد، از قضاء الهى خشمناک است "

و یا حافظ در غزلیات خود دارد :

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد                   صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

اگر بخواهیم صلح در همه جهان اتفاق بیافتد راهش همین است. و اگر کسی بخواهد که راه به مصلح کل پیدا کند راهش همین است . راه این است که باید با خدا صلح کنیم . چون وقتی عبد با مولا صلح کرد دیگر با احدی جنگ ندارد . همه دعواهایی را که با خلق داریم بخاطر این است که به مقدارت الهی تن نداده ایم . به دیگران تعدی ، اجحاف ، ظلم و سلطه جویی می کنیم چون به مقدرات الهی تن نداده ایم .

حال طبق عقل و منطق ما باید تابع باشیم یا خدا باید تابع هوس های ما باشد ؟

---------------------------------------------------------------------------

خدا عالم است و خیرخواه بنده . بنده جاهل است و خواهان هوس هایش ، که اغلب به خیر خودش نیست . با این حساب آیا نباید عبد تسلیم مقدرات الهی شود و بر تشخیص و تمایلات خودش اصرار نورزد ؟ پیامبر اکرم (ص) در جنگ احزاب ، وقتی که کار خیلی سخت شد ، چوبدستی ای که برای فرماندهی جنگ در دست داشت ، به زمین گذاشتند و به خداوند عرضه داشتند که : اللهم ان شئتَ ان لا تعبَدُ لا تعبَدُ : خدایا اگر خودت نمی خواهی عبادت شوی ، عبادت نخواهی شد . یعنی خدایا هدف ما عمل به رضای شماست و از خود نظریه و خواسته ی مستقلی نداریم ، اگر مشیت به شکست ما و نابودی آیین یکتاپرستی قرار گرفته است ، ما هم تسلیمیم .

شرح استاد : تسلیم محض در برابر خداوند را ببینید . 

حضرت رسول (ص) با چوب دستی اشان در جنگ هر گروهی را فرماندهی می کردند . در حین جنگ وقتی فشار دشمن زیاد شد و مسلمانان در آستانه فروپاشی بودند حضرت همین چوب دستی را هم بر زمین گذاشتند و به خداوند ابراز فرمودند :

خدایا اگر مشیت تو بر این قرار گرفته که ما شکست بخوریم و سپاه اسلام نابود بشود ما از خودمان نظریه خاصی نداریم . هدف ما فرمان توست و می خواهیم خواسته تو عملی بشود . خدایا ما زورمان نمی رسد خلاف مشیت تو عمل کنیم . نه تنها زورمان نمی رسد بلکه نمی خواهیم خلاف مشیت تو عمل کنیم . خدایا ما آمده ایم که مشیت تو عملی بشود و با مشیت تو جنگ نداریم .

چون یک زمانی انسان به کسی زورش نمی رسد ولی یک زمانی طالب بر کاری نیست . حضرت طالب نبودند که بر خلاف مشیت الهی حرکتی کنند .

لذا باید تسلیم شد و تن داد به آنچه که خداوند متعال مقدر کرده است .

تسلیم - 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (اسرا/85) : و جز اندکی از علم به شما داده نشده است. وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏ (حجر/21) : و چیزی نیست ، مگر اینکه خزانه هایش نزد ماست و جز به اندازه ی معینی آن را نازل نمی کنیم. حالا که علم نداریم ، پس هر چه خدا کرد ، صابر باشیم . چون او می داند و خودمان نمی دانیم چه چیزی برای ما خوب است . اگر پرده کنار رود و به حقایق واقف شویم ، بیش از آنچه برای دعاهایی که خدا اجابت کرده شاکریم ، برای دعاهایی که اجابت نکرده است ، شاکر می شویم . چون می فهمیم اگر آن دعاها را اجابت کرده بود، چه بلایی بر سر خود آورده بودیم . حالا که این طور است ، پس بیایید با خدا توافق کنیم . توفیق یعنی توافق عبد با مولا . عالِم باید با جاهل توافق کند یا جاهل با عالِـم ؟ کدام باید تابع دیگری شود ؟

شرح استاد : اگر پی ببریم به حقایق، بیشتر از آن آرزوهایی که خداوند عملی نکرد شاکر و سپاسگزار خواهیم بود .

حکایت آن بچه پنج ساله ای است که هوس پفک و چیپس و نوشابه و ... را کرده و اگر آنها را به او بدهند حتی امکان دارد بمیرد . حالا اگر این کودک فهم و معرفت پیدا کند که این چیزها را اگر به او ندادند حتی زمانی که او التماس می کرد بخاطر این بود که اگر اینها را خورده بود شاید می مُرد چقدر ممنون و سپاسگزار آن پدر و مادر یا دکتر می شد . آیا کودک دست و پای آن پدر و مادر را نمی بوسید از اینکه آن چیزها را به او نداده اند ؟

اگر عبد پی ببرد به آن آرزوهایی که داشت و برای آنها نذر می کرد ، دعا می خواند ، نماز حاجت می خواند ، دخیل به امامزاده می بست ، سفره برای اهل بیت (ع) می انداخت ،  تلاش می کرد و ... که اگر خدا آن آرزوها را عملی کرده بود چه بلایی بر سرش آمده بود ، و برای اینکه خداوند آن آرزوها را برآورده نکره چقدر ممنون پروردگار می شود ؟

توفیق یعنی توافق عبد با مولا ، عبد باید با مولا توافق کند . آیا این عبدی که جاهل است خداوند باید دست از تشخیص خودش بردارد و تابع هوس این جاهل بشود ؟ آیا خداوند باید دست از علم خودش بردارد و تابع هوس عبد بشود یا عبد باید دست از خواسته جاهلانه خودش بردارد و تابع مشیت و مقدرات الهی گردد ؟

توفیق یعنی همین که ما تابع باشیم و تن بدهیم آنچه را که خداوند برای ما پیش می آورد و مقدر می کند .

تسلیم - 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در تعزیه ها کسی که نعش می شد ، خیلی وضعش خوب بود ، چون زحمتی نمی کشید و کاری نمی کرد ، دیگران او را روی دوش می بردند ، او هم از بالا همه را تماشا می کرد . در دستگاه خدا خوب است انسان نعش بشود . تو هم نعش بشو ، ببین چه می شود .

شرح استاد : چقدر خوب است که انسان در دستان خدا نعش باشد .

" المومن کالمیت بین یدی الغسال / مومن مثل جنازه مرده ای است بین دو دست مرده شور "

جنازه مرده بین دو دست مرده شور هیچ نقشی از خودش ایفا نمی کند . همانطوری که مرده شور جنازه را به هر طرفی می چرخاند و آنرا می شوید و جنازه هیچ نظری از خود ندارد و تسلیم مطلق است .

مؤمن هم بین دو دست جمال و جلال الهی مثل جنازه مرده است و هیچ نظریه ای از خودش ندارد و تسلیم مطلق است و پذیرای آن چیزی است که خداوند متعال در رابطه با او انجام می دهد .

پس خودت را بسپار به جریان و مشیت الهی و ببین این رودخانه تو را به کجا می برد .

علامه طباطبایی (ره) در غزل زیبایی فرموده اند :

 

مهرخــوبان دل و دیــن از همه بی پَـــروا برد                 رُخ شَــطرنج نبُرد آنـــــچه رخ زیبـــا بــــرد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنـون گشت               از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه                ذرٌه یــــی بودم و مِهــــر تـــو مــرا بالا برد

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم                 او که می رفت مرا هـــم به دل دریا بــرد

جام صَهبا ز کجا بود مگــــر دست کــه بـود                  که دریـــــن بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینـــــــوی تــو بـود                  که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهـــــر و خــودتِ سوختِیَم                  با برافــــروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یـــــاران به سر راه تـــــــو بودیم ولی                  خـــم ابروت مــرا دیــــد و زمــن یغمـا برد

همه دل بـــاخته بودیم وهراسان که غمت                  همه را پشت سـر انــداخت مرا تنـها برد

 

اینطوری بشوید و بیفتید در رودخانه مشیت الهی تا ببینید شما را به دل دریای ولایت می برد .

تذکر مجددی بدهم که تسلیم دو بُـعد دارد : یکی تسلیم در برابر مقدرات تکوینی الهی ، یعنی آنچه خداوند مقدر کرده که در زندگی شما اتفاق بیافتد و دیگر تسلیم در برابر مقدارت تشریعی الهی است یعنی آن عواملی را هم که خداوند گفته در زندگی انجام بده که اگر ثروتمند یا فقیر شدی چه کاری بکن  ، اگر دارای قدرت یا ضعف شدی چه کار کن ، اگر به شهرت یا گمنامی رسیدی چه کار کن و ...  که هر چیزی را که می تواند در زندگی ما پیش بیاید خداوند در قالب دستورالعمل از ربان پیامبران و اهل بیت (ع)  مشخص فرموده است را انجام بده و باید در برابر هر دوی این مقدرات تسلیم مطلق بود .

یعنی آن اتفاقی که پیش آمد آنرا پذیرا شد و بعد رفتاری را که در برابر این اتفاق از خودمان نشان می دهیم باید طبق همان دستورالعمل الهی باشد .

لذا نعش شدن به معنای بی عملی نیست و اگر اتفاقی افتاد بگوئیم که دیگر کاری نکنیم . آن رفتار شما در مقابل آن اتفاق نباید بگونه ای باشد که مخالف با دستورالعمل الهی باشد . اگر فقری در زندگیتان پیش آمد و این فقر بگونه ای است که به شدت دارم از آن رنج می کشم و برای این که خودم را خلاص کنم می روم تلاش اقتصادی می کنم ، اما یک وقتی آن فقری که خداوند پیش آورده را پذیرا هستم  و این فقر برایم تلخ نیست چون برای رشد و تعالی نیازمند این فقر بودم ، پس در این حالت انگیزه نفسانی و شخصی برای جنگ با این فقر وجود ندارد ، حالا باید ببینم خداوند برای مقابله با این فقر چه دستوری داده است و همانطوری که خدا فرموده به همان صورت انجام بدهم .

این همان بُـعد دوم تسلیم است . رفتار طبق نسخه الهی است منتها نه به قصد جنگیدن با مقدرات الهی بلکه به قصد فرمان بری از اوامر الهی .

اگر خداوند ظالمی را در سر راهت قرار داد و مورد ظلم قرار گرفتی ، آن اذیت ، تو را به یأس و افسردگی و خودکشی و ... نکشاند . یقین کن که این ظالم را خداوند در سر راهت قرار داده و رشد تو در این بوده که چنین ظالمی در سر راهت قرار بگیرد ، لذا ذره ای انگیزه نفسانی برای اینکه بروم بر سر این ظالم  تلافی کنم وجود ندارد که این پنجاه درصد نعش بودن است ، اما حالا باید ببینم خداوند گفته اگر یک ظالمی روبرویت قرار گرفت چگونه باید رفتار کنی . دستور داده برو با ظالم بجنگ ، سکوت نکن ، تمکین نکن ، تملق و چاپلوسی آن ظالم را نگو ، تن به ظلم او نده ، ظلم پذیر نباش ، ظلم ستیز باش .

پس جنگ من با این ظالم نه به قصد تلافی که این ظالم کاره ای نیست بلکه چون تسلیم امر تشریعی الهی هستم و خداوند گفته که با این ظالم بجنگ ، می روم و می جنگم .  این می شود جهاد فی سبیل الله  . جهاد برای خدا نه جهاد برای دق و دلی خالی کردن . جهاد فی سبیل الله یعنی چون فقط خدا گفته می روم می جنگم و انگیزه شخصی برای این کار ندارم . پس اینکه اگر مشکلی پیش آمد و من بگویم که خوب دیگر این مشیت الهی است و من دیگر بروم و بنشینم و کاری نکنم اقدامی اشتباه است . این همان پنجاه درصد دوم نعش بودن است .

تسلیم - 4

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

چون مؤمن زیرک است و می داند به هر حال اراده ی خداوند حاکم است ، از همان اول تسلیم خواست و اراده ی او می شود . در حدیث قدسی آمده است : یا داود ارید وترید ولا یکون الا ما ارید فان اسلمت لما ارید اعطیتک ما ترید وان لم تسلم لما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید: ای داود من چیزی را اراده می کنم و تو هم چیزی را قصد می کنی و واقع نخواهد شد ، مگر آنچه را که من اراده کرده ام . پس اگر به آنچه من اراده کرده ام ، تسلیم شوی و تن بدهی ، هر آنچه را اراده کنی ، به تو می دهم و اگر به آنچه من اراده کرده ام تسلیم نشوی ، تو را در راه آنچه اراده کرده ای به تعب و سختی می افکنم و سپس واقع نخواهد شد ، مگر آنچه من اراده کرده ام . اگر مؤمن تسلیم خواست او نشود ، خداوند آن قدر او را نمد مال می کند تا تسلیم شود . اینکه فرمود : اگر به آنچه من اراده کرده ام تسلیم شوی ، هر آنچه را اراده کنی به تو می دهم ، به این معنی نیست که خدای عالم تابع هوس های بنده ی جاهل می شود ، بلکه به این معنی است که چون بنده تسلیم اراده ی خداوند شده است ، هر چه را خداوند اراده کند ، برای او گوارا و مطبوع خواهد بود ، به نحوی که گویی خودش آن را اراده کرده است .

شرح استاد : دیگران زیرکی مؤمن را ندارند و کلی با خدا کشتی می گیرند تا بعد تن بدهند . در اول کار فهم خودم ، تشخیص خودم ، زرنگی خودم و هنر خودم .  اینها به قول خودشان چون عاقل هستند اختیارشان را دست خدایی که نمی شناسند نمی دهند . لذا با خدا کشتی می گیرند . خدا امری را اراده کرده و آنها چیز دیگری را اراده می کنند و اینقدر در این کشتی زمین می خورند تا اینکه از نفس می افتند و تن به تسلیم می دهند .

مؤمنین زرنگند و می دانند که زورشان به خدا نمی رسد ، پس از همان اول دستها را بالا می برند و  تسلیم می شوند .

فرق آیات الهی با حدیث قدسی در این است که آیات الهی علاوه بر اینکه وحی الهی اند معجزه هم هستند ولی حدیث قدسی معجزه نیست . مانند تورات که معجزه حضرت موسی (ع) نبود بلکه عصای حضرت معجزه بود ، انجیل معجزه حضرت عیسی (ع) نبود و مرده زنده کردن و علاج بیماران لاعلاج معجزه حضرت بود . این کتابها پیام الهی هستند و معجزه نیستند .

گاهی خداوند برای ما فقر خواسته و ما دنبال ثروت هستیم . در این دنیا ابتداعاً انسان دنبال ثروت و تندرستی و قدرت می گردد ولی بعدها سلیقه اش عوض می شود و دنبال فقر و ضعف و عجز می گردد . البته نباید دنبال هیچ کدام از اینها گشت و چشممان باید به این باشد که خداوند به ما چه چیزی را عنایت می کند و هیچ خواسته ای از خودمان نداشته باشیم . گفت :

من از درمان و درد و وصل و هجران                         پسندم آنکه را که جانان پسندد

جابرابن عبدالله انصاری این صحابه بزرگ پیامبر روزی خدمت امام سجاد (ع) یا امام باقر (ع)  رسیدند . حضرت از او سؤال کردند در چه حالی ؟ عرض کرد در حالی هستم که : بیماری را از سلامتی ، فقر را از ثروت ، رنج را از راحتی بیشتر دوست می دارم . حضرت فرمودند : ای جابر ما اهل بیت (ع) اینطور نیستیم و ما از خود سلیقه ای نداریم و هر چه را خداوند مقدر کند آنرا دوست می داریم .

خدا برای ما فقر خواسته و ما بر خلاف مشیت الهی دنبال ثروت هستیم و برای ثروتمند شدن، خودمان را به زمین و آسمان می زنیم می بینید که دچار گرفتاری سختی می شویم و آخر قضیه بعد از اینکه همه زورمان را زدیم و حسابی خودمان را خسته کردیم واقع نخواهد شد مگر آنچه را که خداوند اراده کرده است .

برای تهیه نمد باید آنرا خیلی مالش بدهند تا درست شود . در زمانهای قدیم برای تنبیه گناهکاران آن آدم را لای نمد می گذاشتند و بعد شروع به مالش می کردند که گاهاً همین کار باعث مرگ هم می شد . مرحوم دولابی از این کنایه استفاده می کردند که اگر تن ندهی به مقدرات الهی خداوند تو را نمد مال می کند .

حال اگر بنده تابع اوامر الهی بشود ، خداوند که دست از علم خودش برنمی دارد و تابع هوس آن بنده نمی شود . مثل طفل بیماری که پزشک حاذقی می داند برای علاج این بیماری چه داروهایی و چه پرهیزهایی لازم است و پزشک این بیمار را هم خیلی دوست دارد و پزشک هم که دست از علم و دانش خود برنمی دارد و تابع هوس های این طفل نمی شود که این طفل بیمار چیزهایی را هوس می کند که برایش ضرر دارد .

وقتی انسان دست از اراده خودش برداشت و خواسته ای نداشت دیگر هر چه را خداوند برایش اراده کند دوست داشتنی خواهد بود .

گفت : آنچه آن خسرو کند شیرین بود .

لذا به مانند این است که آن چیزی را که خداوند اراده کرده همان را  انسان خودش برای خودش اراده کرده است .

تسلیم - 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

باید بیابیم که در قبضه ی خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست . اگر به آن تن بدهی ، بهترین جاست و اگر تن ندهی ، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد به تو بسیار سخت خواهد گذشت .

شرح استاد : همه عالم در قبضه الهی است . وقتی مشت را می بندید می شود قبضه . حالا اگر چیزی درون دست شما باشد و شما دستتان را ببندید دیگر آن چیز امکان بیرون رفتن هم ندارد .

اگر به این نکته توجه کنیم و این قبضه و صاحب آن را هم دوست داشته باشیم و معرفت پیدا کنیم به این که همه شئونات ما تحت اراده حق متعال است و کوچکترین چیزی جز به اراده الهی واقع نمی شود که این همان داستان عاشقی است که به خانه معشوق رفته و متوجه می شود که معشوق درب خانه را قفل کرده و هیچ راهی برای بیرون رفتن از خانه معشوق هم وجود ندارد ببینید این عاشق چقدر کیف می کند و لذت بخش است ! خیالش راحت می شود که همیشه در کنار معشوقش است.

اما از آنطرف اگر انسان از کسی بیزار باشد ، حالا اگر او را با چنین کسی در خانه ای حبس کنند چقدر به او سخت خواهد گذشت ، حتی ثانیه ای با او ماندن شکنجه است .

اگر انسان با خدا رفیق باشد و خدا را دوست بدارد ، محبت نسبت به خدا داشته باشد و مصداق این آیه باشد :  " ... وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏ ... (بقره/165) ... اما کسانى که به خدا ایمان دارند خدا را بیشتر دوست دارند ... " جقدر لذت بخش است .

در دعای کمیل می خوانیم : " وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ / و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست " حالا اگر کسی عاشق خدا باشد چقدر از این خبر کیف می کند که هیچ وقت من از این معشوق جدا نمی شوم ، اصلاً راه جدا شدن وجود ندارد و همه چیزم در اختیار این معشوق است .

لباسی را می پوشم که معشوق تنم می کند ، غذایی را می خورم که معشوق جلویم می گذارد ، در خانه ای سکونت می کنم که معشوق برایم تدارک دیده ، مرکبی را سوار می شوم که معشوق در اختیارم قرار داده ، چقدر این زندگی شیرین است و آیا شیرین تر از این قابل تصور است ؟

کسی اگر بفهمد که در قبضه خداست و خدا را هم دوست بدارد چقدر برایش لذیذ و شیرین است .

اما اگر خدای ناکرده شخصی میانه اش با خدا شکرآب باشد و به خاطر جهلش که منشأش کوری چشم دل است خدا را دوست نداشته باشد ، وقتی که متوجه می شود در قبضه همین خداست ببینید چقدر بر او سخت خواهد گذشت و هیچ راه فراری برای او وجود ندارد . اصل جهنم همین است.

فرض کنید به سلمان فارسی می گفتند که باید یکسال در خانه ای در بسته با حضرت امیر (ع) زندگی کنی ، چقدر سلمان خوشحال می شد از این خبر ؟ ولی اگر به عُـمَر بن الخطاب می گفتند قرار است یکسال با حضرت زندگی کنی ، هر لحظه اش جهنم است برای عُــمَر . می بینید که بهشت و جهنم یکجاست .

انشاء الله از روی محبت و عشق با خدا رفیق باشیم .

تسلیم - 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

« نمی توانم » را در کنار همه کارهایتان بگذارید والا در می مانید . بگوئید من نمی توانم ، کار دست خود خداست ، اگر خدا بخواهد ، کار به دست من عملی می شود والا نه .

شرح استاد : منم نزن و نگو من میروم فلان کار را می کنم . به فاعلیت خودت اتکا و اعتماد نداشته باش .

در دعای ابوحمزه ثمالی می خوانیم : و اَنَّ الرّاحِلَ اِلَیکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَاَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعمالُ دوُنَکَ / و به راستی کوچ کننده به درگاهت راهش نزدیک است و مسلماً تو از خلق خود در حجاب نشوی مگر آنکه کردارشان میان آنها و تو حاجب شود .

این گفتار را به دو صورت می توان معنا کرد . یکی اینکه می گویند اعمال معصیت آمیز و گناهان ما ، اینها کدورتی را در قلب ما ایجاد کرده است که این گناهان حجابی شده که اجازه نمی دهد چشم دل ما بتواند خدا را ببیند . اما معنای دوم این است که خلق اتکا به عمل و فاعلیت خودش دارد و به تو متکی نیست . به عبادتها ، ریاضتها و چله نشینی های خودش امید بسته و این حجاب شده است و این از حجابهای بسیار غلیظ است که فقط پناه می بریم به خدا .

لذا مرحوم دولابی فرمودند : « نمی توانم » را در کنار همه کارهای خودتان بگذارید .

چون خداوند می خواهد شما را از این حجاب « می توانم » بیرون بیاورد و این منم منم را از شما بگیرد کاری می کند که تلاش شما نتیجه ای نداشته باشد که البته این هم لطف خداست که ما در این حجاب نمانیم . بجای اتکا به خداوند به نماز و روزه خودمان متکی نباشیم . به فهم و تلاش و ریاضت و مجاهده خودمان متکی نباشیم .

خودتان را مجرای فعل الهی بدانید . بگوئید اگر خدا بخواهد این کار با دست من انجام خواهد شد .

انسانهائی که به فهم خودشان ، به زرنگی اش ، به هنرمندی اش و به اعمال و عبادات خودش اعتماد دارند ، اینها جلوه های نفس آن شخص است که به خدا اعتماد نکرده و به نفس خودش اعتماد کرده است . اینها حجابهایی است که نمی گذارد شما نزد خدا بروید .

سلمان فارسی در اواخر عمرش فرماندار مدائن بود که در همانجا هم از دنیا رفت . در زمان از دنیا رفتن سلمان حضرت امیر (ع) در مدینه بودند . حضرت با آن علم امامت به اصحاب فرمودند : همین الآن سلمان از دنیا رفت و من باید برای کفن و دفن به مدائن بروم . حضرت با طی الارض به مدائن رفتند و بدن سلمان را شسته و کفن کردند . نقل است که حضرت بر روی کفن یا روی خاک قبر سلمان این دو بیت شعر را از زبان حال سلمان نوشتند : 

و فدت علی الکریم بغیر زاد          من الحسنات و القلب   السلیم 

و حمل الزاد اقبح کل شیء          اذا کان الوفود علی الکریم  

 


 بدون ره توشه ای از نیکیها و قلب سلیم به درگاه خدای کریم وارد شدم و اگر قرار باشد که آدمی به محضر شخص بزرگواری وارد شود بر داشتن توشۀ راه زشتترین چیزهاست.

حال تصور کنید سلمان فارسی با آن همه جنگ و جهاد در محضر حضرت رسول اکرم (ص) ، با آن همه عبادات و اعمال صالح و سلمانی که قلب او سلیم تر از قلب او نبود می گوید خدایا با دست خالی و بدون داشتن حسنه ای به درگاه تو وارد می شوم .

حضرت سلمان اعمال خودش را از آن خودش نمی داند . این قلب سلیم را هنر خودش نمی داند . سلمان می گوید : خدا مرا موفق کرد این نماز را بخوانم ، خدا به من این قلب سلیم را داد ، این پیکری را که با آن جهاد کردم در محضر پیغمبر ، آیا خودم ساخته بودم یا خدا داده بود ؟ سلمان فارسی اتکای به عمل خودش ندارد .

در حدیث قدسی خدای متعال به داوود نبی(ع) وحی کرد: «یا داوود بشر المذنبین و انذر الصدیقین» ای داوود مژده بده به گناهکاران و بترسان صدیقان را.

حضرت داوود گفت : «کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین»  آخه خدایا چطور؟ به گناهکاران بگم خوش به حالتون و به صدیقان بگم وای بر شما!

پاسخ آمد: «بشر المذنبین انّی اقبل التوبه و اعفو ان ذنب» به گناه کاران بشارت بده که من خدا توبه رو می پذیرم و از همه گناهان صرف نظر می کنم. «و انذر الصدیقین ان لا یعجبوا باعمالهم» و بترسون صدیقان رو که نکنه به خاطر طاعات و عبادات و نماز روزه هاشون  گرفتار عُـجب و غرور بشن. «و انه لیس عبد انسبه للحساب الا هلک» به درستی که هیچ عبدی نیست که من خدا بخواهم در حسابرسی اش دقیق باشم(مو رو از ماست بکشم) مگر اینکه هلاک بشه.

چه کسی است که در قبال عطاهای خداوند توانسته چیزی را به خدا عطا کند ؟ حتی انبیا .

باید نهایت تقلا را در عمل داشت اما به عمل دل نبست .

تسلیم - 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

امور انسان دو قسم است : قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است ، مثلاً این که مرد خلق شده است یا زن ، در دوره ی انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصرپیامبر آخرالزمان ، با پیکری سالم به دنیا آمده است یا نقصی در اعضایش وجود دارد و ... بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است ، مثلاً اینکه نماز می خوانیم و روزه می گیریم ، اختیاری است . این اختیار هم برای این است که به وسیله ی آن تشکر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است ، به جا بیاوریم . اما در همان اختیاری ها خواهیم دید که هر چه تقلا کنیم ، قادر نخواهیم بود حق تشکر از خدا را ادا کنیم . میوه و ثمره ی خوب استفاده کردن از اختیار ، این است که انسان به « نمی توانم » برسد . انسان وقتی به اینجا رسید ، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم می کند و تسلیم خدا می شود و در نتیجه ، « نمی توانم » امور اختیاری اش به « نمی توانم » امور اضطراری او ملحق می شود . البته این که می گوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا می دهد ، واقعش این است که خود خدا آن را تصرف می کند والا در ابتدای کار ، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد . در جریان به کار بستن اختیار ، خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است ، بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است ، هیچ کدام به درد خوردنی نیست . در نتیجه ، شخص حاضر می شود اختیارش را به خدا بسپرد و در همه امور تسلیم او شود .

شرح استاد : ابتداعاً این را عرض کنم که طبق عرف جامعه این تعریف جبری و اضطرار در این عبارت بکار رفته است که البته این را در کتاب سرّ حق در پاورقی صفحه 125 و 126 توضیحات کاملی بیان شده است که می توانید مراجعه فرمائید .

ولی اصولاً جبر زمانی منطقاً درست است بکار ببریم که دو تا فاعل داشته باشیم . یکی از فاعل ها ، فاعل دیگر را وادار کند که علیرغم میلش کاری را که کراهت دارد و دوست ندارد را انجام بدهد . اینجا می گویند آن فاعل اول ، فاعل دوم را مجبور به این کار کرد .

در تکوینیات اصلاً تعبیر جبر به کار بردن با معیارهای منطقی درست نیست . چون در تکوینیات ما دو تا فاعل نداریم . خدا مرا مرد آفریده ، نمی توانم بگویم من در مرد بودن مجبورم . مجبور بودن زمانی است که من خودم فاعل فعلی باشم . من در مرد آفریده شدنم که کاره ای نبودم . مگر من خودم ، خودم را مرد کردم ؟ که بعد بگویم من جبراً مرد شدم و یا اینکه من مجبورم که مرد باشم . یا مگر من خودم ، خودم را در این مقطع تاریخ خلق کردم ؟ لذا در امور تکوینی اگر بخواهیم دقت نظر منطقی و فلسفی را بکار ببریم تعببر جبر بکار بردن درست نیست . چون یک فاعل وجود ندارد و آن هم خداست . خدا مرا مرد آفریده و خدا مرا در این تاریخ آفریده است . پس جبر یعنی اینکه کسی را وادار کنید علیرغم میل خودش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد .

ما در قسمت اعظم امورتمان کاره ای نیستیم فقط در بخش کوچکی دارای اختیار هستیم که آنهم برای تشکر کردن از خداوند متعال برای امور غیر اختیاری است .

پروردگاری که این همه نعمات به ما داده آیا تشکر نمی خواهد ؟

اما چه کسی است که بتواند حق شکر خداوند متعال را ادا کند ؟ در واقع کوچکترین نعمت خدا را هم نمی توانیم حق شکرش را بجا بیاوریم . کل نعمات خداوند را که اصلاً نمی دانیم چه هست .

قرآن کریم می فرماید : " ... إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ... (ابراهیم/34) ... اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود ... "

حالا یکی از نعمتهای خداوند را فهمیدی که چیست ، آنهم در اندازه ای که تو فهمیدی و بخواهی شکرش را بجا بیاوری ، خوب چطور این شکر را بجا می آوری ؟

در دعای سحر ماه مبارک رمضان از امام سجاد(ع) می خوانیم : " اَفَبِلِسانی هذَا الْکالِّ اَشْکُرُکَ بِغایه جَُهْدی فی عَمَلی  / آیا به این زبان کُندم سپاس تو را گویم یا با نهایت کوششم در کردارم تو را خوشنود سازم؟  "

به تعبیر امام سجاد (ع) خدایا هر نعمتی از تو را که بخواهم شکرت را بجا بیاورم ، خود آن تشکری را که دارم از تو می کنم خودش نعمت جدیدی است که شکرهای فراوانی را بر عهده من واجب می کند .

حالا من دارم می گویم : "الحمدُ لله" متشکرم از اینکه چشمهای به این خوبی به من دادی . که در همین جمله چند تا نعمت جدید هم بود : این فهم مال چه کسی است که به تو داد ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که این چشم به این خوبی را خدا به تو داده است ؟ این فهم را چه کسی به تو داد که اگر کسی چیزی به تو داد جا دارد که انسان از آن شخص تشکر کند ؟ چه کسی به تو فهماند که چطوری باید از خدا تشکر کرد ؟ ادب تشکر از خدا را چه کسی به تو یاد داد ؟ آیا خودت کشف کردی یا خداوند پیامبر فرستاد تا به تو یاد بدهد ؟ چه کسی تو را موفق کرد که این تشکر را بجا بیاوری ؟ و ...

ببینید در همین تشکری که من کردم چند تا شکر دیگر نهفته است ، که هر کدام از اینها یک شکر دیگر لازم دارد و چه کسی از شکر این نعمات بر می آید ؟

سعدی چه زیبا گفته است که : از دست و زبان که برآید         که از عهده شکرش به در آید .

خداوند متعال به موسی پیامبر (ع) فرمود که : موسی شکر مرا بجا بیاور آنگونه که سزاوار من است . حضرت موسی عرض کرد : بار پروردگارا من عاجزم از اینکه بتوانم آنطوری که سزاوار شماست شکر شما را بجا بیاورم . پاسخ آمد : حالا حق شکر ما را بجا آوردی . همین که عجز خودت را فهمیدی و به آن اقرار کردی . این در توان هیچ مخلوقی نیست  آنطوری که سزاوار شکر من است آنرا بجا بیاورد .

این را توجه داشته باشید که هیچ کدام از اعمال ما کاری را صورت نمی دهد . نه نمازت ، نه روزه ات ، نه ذکرت و ... هیچ کدام کاری صورت نمی دهد . پس چرا گفتن نماز بخوان و روزه بگیر و انفاق بکن و شکر خدا را بجا بیاور ؟

اول هر کاری حجابی وجود دارد که آن حجاب، قدرت خودش و فاعلیت خودش است . می گوید : من نماز می خوانم ، من ریاضت می کشم و ... که همه اینها حجاب است . حالا برای اینکه از این حجاب بیرون برود باید تا جایی که توان دارد همه این عبادات و دستورات را انجام دهد . حتی در بعضی از دعاها هم داریم مثل دعای ابوحمزه ثمالی که در بعضی قسمت ها (یا رب ) گفته شده این کلمه را تا جایی که نفست می کشد تکرار کن . یعنی تا جان داری آنرا تکرار کن .

انسان تا جایی که توان دارد باید زورش را بزند . حالا وقتی همه زورش  را زد و همه تقلاها را کرد  و دید که نه نماز کاری کرد ، نه روزه کاری کرد و ... تا زمانی که از نفس افتاد و مضطر شد آنوقت خدا می آید دستت را می گیرد .

اولین حجاب ، فاعلیت خود ماست . برای اینکه از این حجاب بیرون رویم باید تمام تلاش و انرژیمان را در انجام آن عمل خرج کنیم تا وقتی که موجودیمان به انتها رسید و نتوانستیم سر سوزنی از مشکلات خودمان را حل کنیم و به این نقطه رسیدیم که کاره ای نیستیم ، آنوقت خدا می آید و دستمان را می گیرد .

قبل از آن خداوند دست به کار نمی شود ، چون این خطر وجود دارد که من گشایش کارها را به نمازم ، دکرم ، چله نشینی ها و ...  نسبت دهم .

برای این که منم ، منم از بین برود باید تا انتهای هنرمندی اش ، فهم اش و ... همه را بکار ببندد ، آخرش وقتی دید هیچ کاری از آنها برنیامد آنوقت مضطر می شود و وقتی مضطر شد  :

" أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء ... (نمل/63) یا آن که دعاى درمانده‏اى را اجابت مى‏کند و گرفتاریها را برطرف مى‏سازد ... "

باید با تمام ذرات وجودتان بفهمید که « نمی توانید » و کاره ای نیستید .

حضرت امام صادق (ع) در باب ظهور حضرت قائم (عج) می فرمایند : " حتى لا یبقى صنف من الناس إلاّ وقد ولوا من الناس، حتى لا یقول قائل: إنا لو ولینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق والعدل / نخواهد بود این امر [ظهور] تا آن که نماند هیچ صنفى از مردم مگر این که ولایت پیدا کنند تا این که کسى نگوید که اگر ما ولایت مى یافتیم عدالت مى ورزیدیم سپس حضرت قائم به حق و عدالت قیام کند "

حتی ملاحظه می فرمائید که حضرت قیام نمی کنند مگر اینکه تمام اقشار مختلف از نظامی و فرهنگی و سیاسی و ... یک دوره حکومت بکنند که بعداً نگویند اگر ما می آمدیم عدالت را برقرار می کردیم و ببینند که هیچ کاری نمی توانند بکنند ، آنوقت حضرت قیام خواهند نمود .

هر موقع جامعه جهانی فهمید که جز با رهبری معصوم الهی ، عدالت جهانی ، امنیت جهانی ، رفاه جهانی و معنویت جهانی ، استقرار پذیر نیست . وقتی با همه ذزات وجودشان این حقیقت را لمس کردند آنوقت با همه وجود پذیرای رهبری امام عصر (روحی فدا) خواهند بود .

در ظهور باطنی هم همینطور است که باید این منیت ها در صحنه عمل از بین برود . تا می توانید نماز بخوانید ، روزه بگیرید ، ذکر بگوئید ، شب زنده داری کنید ، عبادت کنید و ... ، وقتی توانت به انتها رسید و با همه وجود دیدی که از اینها کاری بر نمی آید آن موقع خداوند دست به کار می شود و انسان می بیند که این پروردگار متعال است که همه کارها را می کند . این حقیقت را با همه وجودش می یابد که من خودم نیستم و این خدا است که کارها و گشایش ها به دست اوست .

وقتی به این نقطه رسیدید آن وقت اختیارت را در دست می گیری و به خداوند می گوئی خدایا با اختیارم فقط خراب کاری کردم اما هر کاری تو کردی قشنگ کار کردی ، خدایا این اختیار به درد من نمی خورد چون اگر نماز هم خواندم از تو دور شدم ، خدایا این اختیار فقط به تو زیبنده است و آنرا دو دستی تقدیم تو می کنم .

این « نمی توانم » های تکوینی جمع می شود با « نمی توانم » های تشریعی و با هم ملحق می شوند .

ولی واقعاً کدام یک از ما اختیارمان را تقدیم خدا کرده ایم ؟ همه ما می گوئیم فهم خودم ، تقلای خودم، تشخیص خودم و ... چون در اول کار ما خدا را نمی شناسیم و هر وقت خدا را شناختیم آنوقت اختیارمان را هم دست خدا خواهیم داد .

حالا خدا می آید و اختیار ما را تصرف می کند ، چگونه ؟ در دعای ماه رجب می خوانیم : " فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ / زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد " پس در بکار بستن اختیار خدا به شخص می فهماند که هر چه خدا کرده است بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است هیچ کدام بدردخور نیست .

در دعای عرفه می خوانیم : " الهی مَن کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی ، وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ، فَکَیْفَ لا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِیَ. / خدایا ! موجودی که زیباییها و خوبیهایش نسبت به کمالات حق تعالى کاستی و نقص و بدی محسوب شود، پس چگونه نقایص و بدیهای او کاستی نباشد؟ و کسی که حقیقت‌گویی‌اش ادعاهایی بیش نیست - چون همه حقیقت نزد تو است - پس چگونه ادعاها و مجازگویی‌هایش، ادعا به حساب نیاید و از حقیقت خالی نباشد؟ "

خداوکیلی بگردید ببینید این نمازی که می خوانیم کجایش به چندی می ارزد ؟ به کجایش دل خوش کنیم ؟ به قرائت صحیحش ؟ به حضور قلبش ؟ به اخلاصی که در نماز داشتم ؟ به عشقی که در نماز داشتیم ؟ به صفایی که در نماز داشتیم ؟ به حالی که در نماز داشتیم ؟ به صحت عملمان ؟ یک کمی دقت کنیم و ریز بین باشیم می بینیم چقدر کارمان خراب است . لذا داریم وقتی عبد به عمل خودش نگاه می کند خوف او را می گیرد ، اما وقتی به فضل و عنایت خداوند نگاه می کند رجا و امید به سراغش می آید .