حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

دروس توحیــد – 29

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • کسی که فعل خود را کار خدا بداند عجب و ریا برایش بی معنی خواهد بود بلکه بخاطر توفیق طاعت ، خود را بدهکار خدا می بیند .

شرح استاد : چون آن آدمی دچار غرور می شود که در اثر عبادت ، نماز شب ، رفتن جبهه ، انفاق در راه خدا و امثال اینها آنها را به حساب شخصی خودش می نویسد .

می گوید این همه نماز و روزه و جهاد و رفتن به جبهه و انفاق و ... این همه عمل دارم و نسبت به اینها متوقع می شود و اینها غرور و عجب می آورد .

یا اینکه آن زمانی ریا می کند که عملی را از آن خودش می بیند ، همان وقت ریا می کند که کارش را به رخ دیگران بکشد ، بله ببینید ما چه نماز باحالی می خوانیم .

اما اگر این عمل را به حساب خودش ننوشت دیگر منی نیست، بلکه این خداست که دارد با زبان من تسبیح خودش را بجا می آورد ، این خداست که با دست من دارد آن کمک را به شخص نیازمند می رساند ، این خداست که دارد با دست من در میدان جنگ بر علیه دشمنان فضلیت شمشیر می زند ، پس دیگر منی نیست و چون دیگر به حساب شخصی خودش ننوشت پس موجودیش صفر است و غروری ندارد . هر وقت در حساب بانکیم دیدم پول زیاد است همان وقت به دارایی خودم مغرور می شوم ولی وقتی موجودیم صفر بود دیگر کدام غرور ؟

 تا اینجا موجودیش را صفر کردیم حالا میخواهیم ببریم بدهکارش هم بکنیم . چطوری ؟

خدا به تو توفیق داد این نماز شب با حال را بخوانی و به دیگری نداد ، حالا ببینیم کدام یک از شما به خدا بدهکارترید ؟ به تو که این توفیق را داد .

خدا به تو توفیق داد بروی جبهه و از دینت دفاع کنی و به دیگری نداد ، کدام بدهکارترید ؟

خدا به تو توفیق داد این عبادت را انجام بدهی و به آن دیگری نداد ، کدام بدهکارترید ؟

پس دیدید بخاطر این نماز ، این جبهه و انفاق نه تنها از خدا طلبکار نشدی ، نه تنها موجودی حسابت بالا نرفت بلکه بدهکاریت بیشتر هم شد  .

امام سجاد (ع) به خدا عرض می کند : « خدایا ، هر شکری که برای تو بجا می آورم ، خود آن شکر ، شکرهای جدیدی را بر من واجب می کند »

ما چه زمانی خدا را شکر می کنیم ؟

1- وقتی که می فهمیم این چیزی را که به ما داده شده ، یک چیز بسیار ارزشمندی است .

2- وقتی که می فهمیم که این چیز ارزشمند را خدا به ما داده .

3- وقتی می فهمیم زمانی که کسی که این چیز ارزشمندی را به ما داده  را  باید از آن شخص تشکر کنیم .

4- وقتی که ما می دانیم که چطور باید از خدا تشکر کرد .

5- اینکه موفق می شویم این تشکر را انجام بدهیم .

اینها را خدا به ما داد . اینها را خدا به ما فهماند که این چیزی را که به ما داده شده یک چیز ارزشمند است، خدا این را به ما فهماند که این چیز ارزشمند را خدا به ما داده ، خدا این را به ما فهماند که وقتی کسی یک چیز ارزشمندی را به ما داد باید از او تشکر کنیم ، این خدا بود که پیغمبر فرستاد تا به ما یاد بدهد تا چطور باید از خدا تشکر کرد ، این خدا بود که مرا موفق کرد تا این تشکر را انجام بدهم .

پس بابت همین چند شکری که بجا آوردم چند بدهی جدید در حسابم نوشت .

حالا چگونه می توانیم از پس شکر خدا برآییم که دیگر بگوئیم بدهی با خدا نداریم ؟

هیچ راهی وجود ندارد .

لذا عبد بدهکار مطلق است . در این صورت دیگر چگونه « عجـب » به سراغش می آید ؟

حالا این عبد چه چیزی در حسابش دارد که دچار « عجب » بشود ؟

در جلسات قبل گفته ایم که : سلمان فارسی در اواخر عمرش فرماندار مدائن است و هم آنجا از دنیا می رود ، در زمان رحلت سلمان فارسی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در مدینه حضور داشتند ، حضرت یکباره از میان اصحاب بلند شدند و فرمودند : همین الآن سلمان از دنیا رفت .

سلمان در مدائن و امیرالمؤمنین در مدینه ، فرمودند : باید برای غسل و کفن و دفن سلمان بروم ، حضرت با طی الارض خودشان را منتقل کردند مدائن پیکر سلمان را شستند و کفن کردند ، یا بر روی کفن سلمان و یا وقتی سلمان را دفن کردند بر روی خاک قبر سلمان دو بیت شعر از زبان سلمان نوشتند :

من سلمان وارد شدم بر خدای کریم که هیچ زاد و راه و توشه ای با خود نمی برم ، با دستان خالی میروم نزد خدا ، نه حسنه ای دارم و نه قلب سلیمی .

سلمان که از اهل بیت است ، دیگر از سلمان که در مرتبه دهم ایمان قرار دارد ، چه کسی بیشتر حسنه دارد ، اما امیر المؤمنین (ع) که دروغ نمی گوید ، می گوید سلمان دارد دست خالی می رود ، هیچ حسنه ای را با خودش نمی برد .

قلب سلیمی را هم ندارم که ببرم پیش خدا . قلبی سالمتر و نورانی تر و پاک تر از قلب سلمان کو ؟!

اما امیرالمؤمنین (ع) می فرماید : سلمان قلب سلیمی هم ندارد که با خودش ببرد . این یعنی چه ؟

یعنی اینکه آن همه طاعت و عبادت و جهاد در رکاب رسول الله (ص) را سلمان به پای خودش ننوشته .

می گوید اینها به ما ربطی ندارد ، اینها مال خدا بوده ، تازه بدهی ما به خدا بیشتر هم شده از کسانی که این حسنات را نداشته اند . می گوید این قلب سلیم مال من نبوده ، مال خدا بوده و خدا داده ، می گوید من که نمی توانم این قلب سلیم را به حساب شخصی ام بنویسم ، لذا به اعتبار من سلمان دست خالی خالی دارم می روم پیش خدا .

حالا کسی که دست خالی میرود پیش خدا می تواند دارای غرور باشد ؟!

حالا کسی که دست خالی میرود پیش خدا ، عجـب او را می گیرد ؟! آیا این شخص خود پسندی پیدا می کند ؟

در بیت دوم حضرت امیر (ع) به یک نکته ای اشاره می کند که :

توشه و زاد و راحله برداشتن هنگامی که انسان می خواهد بر شخص کریمی وارد و مهمان بشود زشت ترین عمل است .

این مثال را بارها برای عزیزان گفته ام که : اگر یک دوستی مرا دعوت کند که نهار را در منزل او باشم ، و آن دوست را من غنی و ثروتمند می دانم ، ثانیاً فهمیده می دانم و عالم ، ثالثاً سخاوتمند می دانم و کریم ، با فرض اینها دعوت او را می پذیرم . حالا که فردا ظهر دارم میروم به منزل این دوست در سر راه یک نصفه نان سنگک برای نهار بگیرم و در زیر لباسم آنرا پنهان کنم ، آیا این توهین به صاحب خانه نیست ؟! خوب این کار یعنی چه ؟ یعنی اینکه صاحب خانه من نمی داند که سر ظهر گشنه امان می شود که یک چیزی برای خوردن به ما بدهد ، یا اینکه می داند ولی چون دستش خالی است من گشنه می مانم ، یا اینکه چیزی هم دارد ولی چون آدم بخیلی است دلش نمی آید چیزی برای خوردن به من بدهد . این کار بزرگترین توهین است اگر من چیزی را با خود به منزل این دوست ببرم .

حضرت امیر المؤمنین (ع) فرمودند : چون سلمان دست خالی می رود این کار قشنگ است . آدمی که دارد به پیش خدای کریم می رود اگر زاد و راه و توشه ای هم با خود ببرد ، این زشت ترین کارهاست .

لذا از قشنگ ترین کارها این است که انسان دست خالی به پیش خدا برود .

حالا کسی که در نزد خدا خودش را دست خالی می بیند دیگر کدام غرور ؟!  کدام عجب ؟!  کدام خود پسندی ؟!

کسی که کار خود را کار خدا بداند عجب و ریا برایش معنایی ندارد بلکه بخاطر توفیق طاعت ، خود را بدهکار خدا می بیند .

دروس توحیــد – 28

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • قرآن می گوید اگر کار خوبی از تو سر زد مال خداست ( ما اصابک من حسنة فمن الله ) و اگر کار بدی سر زد مال نفس خودت است ( ما اصابک من سیئة فمن نفسک ) اما اگر دو باره به کار بدت نگاه کردی و دیدی آن هم خوب است ( مثل گناهی که تو را از عجب نجات داد ) همه کارهایت  مال خدا خواهد بود ( کل من عند الله )

شرح استاد : اگر نماز با حالی خواندی ، نگوئی این هنر خودم بود ، خداوند این توفیق را به تو داد . یک  دعای با حالی خواندی ، یک زیارت با حالی رفتی ، این حال خوش را به خودت نسبت ندهی .

این نماز با حال یک حسنه است و حسنه از جانب خداست .

اینکه کاری را حسنه و سیئه دیدیم مال کلاس اول است . آنجایی که بدی کردیم به خودمان نسبت می دهیم و آنجایی که خوبی کردیم به خدا نسبت می دهیم .

این انفاق کار خدا بود و کار من نبود . خداوند این منت را بر من نهاد که بتوانم این انفاق را انجام دهم ، بتوانم این جهاد ، یا عمل صالح را انجام بدهم ، اینها مال من نیست .

اما یک وقتی خدا نکرده دلی را شکستم ، حقی را تضییع کردم ، معصیتی مرتکب شدم ، اینها سیئه اند که به خودت نسبت می دهی .

اینها تا وقتی است که خودی می بینی . وقتی فعل عبد را می بینید آنرا خوب و بد می کنند . می گوئیم این ظلم کرد و کار بدی کرد ، آن دیگری عدالت ورزید و کار خوبی کرد ، این آزار کرد کار بدی کرد ، او احسان کرد به دیگری کار خوبی کرد ، وقتی فعل عبد را می بینی خوب و بد دارد ، خوبها را به خدا نسبت بده و بدها را به خودت .

اما اگر آمدی و از یک زاویه دیگری نگاه کردی و همین گناهی را که بدست خودت انجام شد را درست نگاه کردی و به این نتیجه رسیدی که آیا این گناه بدون اذن خدا انجام شد ؟ یعنی من خارج از قلمرو خدا بودم و یک حکومت خود مختاری داشتم و این گناه را مرتکب شدم ؟ یا اینکه اگر گناهی هم انجام شد این قدرتش را از خدا گرفتم ، زنده بودنم را خدا خواسته بود که زنده بمانم ، پس خارج از قلمرو خدا نبودم .

چرا خداوند این امکان را داد که این معصیت بدست من انجام شود ؟! ولو من تصمیم زشتی گرفته بودم؟ اما چرا خداوند گذاشت این تصمیم من عملی شود ؟ چرا ؟! خداوند که جز خیر برای بنده اش نمی خواهد !

حتماً یک خیری در این کار من وجود داشته که بدست من انجام شد .

اما مگر می شود که گناه هم برای انسان خیر داشته باشد ؟

بله می شود ، مانند همین گناهی که تو را از عجب نجات داد . گاهی اوقات کسی بدلیل کثرت عبادت و طاعت دچار یک نوع غروری می شود و خودش را از دیگران برتر می داند و خودش را دیگر به خدا بدهکار نمی داند . می گوید ای خدا، شما خدای خیلی خوبی هستی و از خوبی چیزی برای ما کم نگذاشتی اما من هم بنده خیلی خوبی هستم و از عبادت و طاعت کم نگذاشته ام پس به شما بدهی ندارم و حسابمان صاف است . به خلق که نگاه می کند بقیه را آدم حساب نمی کند و می گوید اینها که آدم نیستند و بهشت جای خودم است و بقیه را جهنمی می پندارد . به این می گویند عجب .

و عجب اینقدر گناه بزرگی است که هیچ گناهی به گرد پای عجب نمی رسد . یعنی اینکه آنقدر که «عجب طاعات و عبادات» انسان را از خدا دور می کند ، ارتکاب هیچ معصیتی تا این اندازه انسان را از خداوند دور نمی کند .

جناب رسول الله (ص) فرموده اند : « اگر نبود که شما گناه مرتکب بشوید من نگران بودم به چیزی  مبتلا بشوید که به مراتب خطرش از گناه بیشتر است . اصحاب گفتند یا رسول الله (ص) آیا مگر چیزی هم هست که خطرش از گناه بیشتر باشد ؟ فرمودند : ( العجب ، العجب ) ، عجب اینکه من گناه ندارم، عجب اینکه من اهل طاعت و عبادتم ، این به مراتب خطرش بیشتر از گناه است ».

امام صادق (ع) می فرمایند : « خدای متعال می دانست که گناه برای مؤمن خیلی بهتر از عجب است و اگر نبود خطر عجب ، خداوند هیچ مؤمنی را مبتلای به گناه نمی کرد » .

یعنی اگر این مؤمن تصمیم می گرفت که گناهی را انجام دهد ، خداوند یک اتفاقی پیش می آورد که این مؤمن موفق نشود که آن گناه را مرتکب شود . ولی چون این خطر هست که اگر گناه نکند کم کم دچار غرور و عجب می شود و این عمل او را از خداوند دور می کند ، لذا وقتی این بنده تصمیم می گیرد که گناه انجام دهد خداوند مانعی برای این گناه ایجاد نمی کند و می گذارد این گناه عملی شود تا مبتلای به عجب که خطرش بیشتر از این گناه است نشود .

امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند : « سیئه و گناهی که در تو احساس سرشکستگی ایجاد می کند و خودت را بنده بد خدا می دانی و بنده معصیت کار خدا می بینی و همه خلق را از خودت بهتر می بینی ، این سیئه و گناه به مراتب بهتر از حسنه ای است که در تو ایجاد عجب می کند ».

حالا اگر از این زاویه به گناهت نگاه کردی ، حالا دیگر می توانی بگوئی، این چیز بدی بود ؟ چیز خیلی خوبی بود که مرا از عجب نجات داد و خدا مرا از عجب نجات داد . پس این کار هم خوب بود و این هم کار خدا بود .

کارهای خوبت را که قبلاً فهمیدی مال خداست ، کارهای بدت را می گفتی مال خودم است ، حالا که پرده رفت کنار کدام کار بد ؟ این هم خوب بود لذا « کل من عند الله » .

از بالا که نگاه می کنی « کل من عند الله » ، از پائین که نگاه می کنی حسنه و سیئه داریم .

مثلاً گناهی که انسان مرتکب شد و ضعفهای درونی خودش را از راه آن گناه پی برد . مانند یک جوش چرکی که در صورت انسان میزند و این جوش چرکی مرا متوجه می کند که آلودگیهایی در خون من وجود دارد و میروم پیش دکتر و پزشک با دارو این عفونت در خون مرا معالجه می کند ، اگر این جوش چرکی در صورت من نمایان نمی شد من که نمی فهمیدم بیماری دارم و آنوقت به پزشک مراجعه نمی کردم و این بیماری پیشرفت می کرد و مرا می کشت . پس این جوش چرکی عجب چیز خوبی بود و مرا از مرگ نجات داد و به من خبر داد که چنین عفونتی در وجود من است . حالا رفتم پیش پزشک و با داروهایش مرا درمان کرد و در کنارش یک پماد به من میدهد و می گوید این پماد را چند بار بزن روی این جوش چرکی تا از بین برود .

گناه جوش چرکی است که در پوسته وجود انسان میزند و انسان را از عفونتهای باطن خودش آگاه می کند ، از نقصها و ضعفهای باطن خودش آگاه می کند ، که اگر این گناه به دست من عملی نمی شد من خیال خامی داشتم و می پنداشتم که آدم خیلی خوبی هستم و پاک پاک هستم . ولی با همین گناه که بر روی پوستم زد فهمیدم ای داد بی داد و داخل هنوز خراب است و وقتی فهمیدم خراب است می روم دنبال تزکیه نفس و پالایش روح و آن اشکال را برطرف می کنم .

اگر این جوش خودش را نمایان نمی کرد این عیب در وجودم باقی مانده بود و این عیب پیشرفت می کرد و مرا نابود می کرد اما حالا که این جوش چرکی زد فهمیدم این عیب هست و رفتم و درمانش کردم بعد هم خدا یک پمادی داده که بزنم روی این جوش چرکی گناه تا این جوش از بین برود و پاک شود . و این پماد ، پماد توبه است که فرمود : « کسی که از گناهی توبه کند همانند کسی است که اصلاً گناهی ندارد » .

حالا این جوش چرکی چیز خوبی بود یا بد ؟ خوب بود چون مرا از عیب نفس خودم آگاه کرد و معرفت نفس به من داد که « کل من عند الله » .

البته این را بگویم که آنچه را که گفتیم مربوط به جوش چرکی است نه مربوط به آن تصمیمی که شما به گناه گرفتید . آن تصمیمی که به گناه گرفتید ، آن نیت سوء مستلزم تحمل تنبیه و کیفر است و آنجا ضرر کردی ، اما حالا که این ضرر را کردی چرا اجازه داد بعد از این نیت عملی هم بشود ، چون حتما در آن خیری بوده است . با این حرف نمی خواهیم جرأت به گناه ایجاد کنیم ولی وقتی یک گناهی جاری شد آنوقت می فهمی که خیری در آن بوده است .

دروس توحیــد – 27

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • درون آن قدرتی که به تو رزق می دهد ، اولاد می دهد ، اراده ات را فسخ می کند و ...  خدا را ببین .

شرح استاد : در دل این قدرت که کارها را انجام می هد ببین خودت داری کاری را انجام می دهی یا خداست ؟ در فعل خودت خوب دقیق شو ، وقتی دقیق شدی خدا را می بینی « من عرف نفسه فقد عرف ربه » نگفت کسی که خودش را بشناسد در پی آن و به دنبال آن به شناخت خدا نائل می گردد ، گفت : کسی که خودش را شناخت هر آئینه خدا را شناخته است .

نگفت مقدمه خدا شناسی، خود شناسی است . گفت : کسی که خود را بشناسد خدا را شناخته است. در مطالب قبلی گفتیم که وقتی می روید خودتان را پیدا کنید ، خودی پیدا نمی شود . «عبد» گمشده ای است که محال است پیدا شود ، و « رب » آشکاری است که محال است پنهان شود .

لذا وقتی میروی که خودت را بشناسی و پیدا کنی ، خـــدا را می بینی . در فعل خودت خدا را می بینی ، در وجود خودت خدا را می بینی که ، هستی تو همان هستی خداست .

تو هستی ای جدای از هستی خدا نداری . لذا در همان قدرتی که دارد به تو رزق می دهد ولو این رزق از طرف پدرت باشد و سر سفره پدرت نشسته باشی ، اما اگر خوب دقت کنی خدا را می بینی . می بینی که این خداست که با دست این پدر دارد به تو رزق می دهد .

در همه افعالی که در حال انجام شدن است اگر خوب عمیق بشوید خدا را می بینید . و می بینیم که این خود خداست که در این عالم دارد کار می کند و احدی غیر خدا در این عالم کاره ای نیست .

معنی توحید افعالی همین است .

هر کاری که در این عالم انجام می شود اگر از منظر بالا نگاه کنید کار ، کار خداست . ولی از منظر پائین، خیر - کار عبد است ، اما اگر از بالا نگاه کنید کار خود خداست .

کاری را به خودت نسبت ندهی و نگوئی من بودم که فلان کتاب را تألیف کردم . کدام من ؟!

ببین که خدا کرد ، خدا یک سری مطالب را به دست تو خواست به دست خلقش برساند.

تو اصلاً چه کاره ای که نشسته باشی و کتابی نوشته باشی !

من بودم که در کلاس درس و سنخرانیم فلان مطلب پیچیده را گفتم . کدام من ؟!

نگاه کن ببین این خداست که با زبان تو دارد حرف می زند .

هر هنری داری به خدا نسبت بده ، نکند به خودت نسبت بدهی .