حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

مبحث قناعت – 14

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • وقتی به خانه ی فقیرتر از خودت می روی و مهمان می شوی ، از خدا شاکر می شوی . وقتی به خانه ی غنی تر از خودت می روی و مهمان می شوی ، یا خدای ناکرده خودت خُلقت تنگ می شود و از خدا دلگیر می شوی و یا زنت به تو می گوید تو اصلاً به فکر زندگی ما نیستی ، اصلاً تو عرضه نداری . در نتیجه رابطه ی بین شما به هم میخورد . پس مصلحت در این است که در امور دنیوی با پائین تر ازخودت بنشینی .

شرح استاد : این هم یک دستورالعمل بسیار زیبا برای یک زندگی خوب .

در زندگی دنیوی و مادی سعی کن با پائین تر از خودت بشینی . وقتی شما به خانه کسی می روید و می بینید که در خانه خودتان قالی افتاده ولی در خانه آن شخص زیلو افتاده ، غذای خودت پلو خورشت است ولی غذای آن شخص نان و سیب زمینی پخته است . حالا وقتی شما به خانه آن شخص می روید البته در شئونات دنیوی، اولاً آن شخص کیف می کند که شما به او اعتنا کرده اید که به منزلش رفته اید و سرافراز می شود و او را زنده کرده اید . این همانند  این است که مثلاً یک رئیس جمهوری به منزل فقیری برود ، ببینید آن آدم فقیر چه احساسی دارد و زنده و شاداب می شود.

البته ، بروید با آن شخص فقیر هم سفره بشوید ولی کمکی نکنید و عزتش را حفظ کنید ، اگر هم خواستید کمکی بکنید بگذارید برای یک وقت دیگر ، در زمانی که همسفره هستید این کار را نکنید . مهمانش بشوید ولی تحقیرش نکنید . آنوقت خودتان کیف می کنید و می بینید که آن چیزی را که خداوند به شما عنایت کرده خیلی بیشتر از این است که آن شخص فقیر دارد . شما شاد و خرسند می شوید به عطای خداوند متعال . شما داده های خداوند را در زندگی خودتان می بینید .

در جنبه های مادی راه فقط همین است .

حالا اگر با یک اعیان و اشراف آنچنانی نشستی ، آنوقت ضرر می کنی . وقتی نگاهت به در و دیوار و قالی و زینت آلات خودش و دکوراسیون زندگیش افتاد ، وقتی نگاهت به سفره غذایش افتاد که چند نوع غذای رنگانگ در آن بود ، آنوقت اگر در درون انسانی ضعیف باشی خُلقت تنگ می شود که خدایا ببین به اینها داده ای به ما ندادی و خدابا از سر لطف با ما رفتار نکردی . حالا اگر انسان ضعیفی نباشی و بروی سر سفره همان آدم غنی هم بنشینی و خُلقت هم تنگ نشود ، اما همه اعضای خانواده ات که مثل خودت نیستند و ممکن است اعضای خانواده ات نتوانند این قضیه را هضم کنند و آنوقت آنها به تو فشار می آورند که تو به فکر زندگی ما نیستی و ببین آنها را که چه زندگی اشرافی دارند و ما در چه وضعیتی زندگی می کنیم ، چون تو آدم بی عرضه ای هستی و دست و پا نداری که حالا دیگر زندگیتان تلخ می شود .

راه زندگی شیرین این است که انسان در جنبه های مادی با پائین تر از خودش بنشیند .

در جنبه های معنوی گفته اند که با بالاتر از خودت بنشین . وقتی انسان در کنار انسان بزرگی قرار گرفت آنوقت آرزو می کنی مقامات بلند او را و طالب می شوی نیل به آن کمالات را و انگیزه تلاش در مسیر عبودیت و بندگی در شما ایجاد می شود .

وقتی با انسان ثروتمند بنشینی آنوقت حرص دنیا و طلب دنیا و فریفتگی دنیا در وجودت می آید ، و وقتی با آدم اهل معنا بنشینی ، انگیزه عبادت و بندگی و خودسازی و تزکیه نفس و تعالی روح پیدا کردن در انسان بوجود می آید .

مبحث قناعت – 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • پیامبر (ص) به خداوند عرض کرد " اللهم اجعلنی من المساکین " : خدایا مرا از مسکینان قرار ده . چون بر خلاف فقیر که هیچ ندارد ، مسکین یک شب دارد و یک شب ندارد . یعنی یک شب عطا کن تا با اغنیا شاکر باشم و یک شب مده تا با فقرا صابر باشم .

شرح استاد : این جمله بسیار لطیفی است که انسان هم بتواند طعم شکر اغنیا را بچشد و هم طعم صبر فقیران را . پیامبر این دعا را فرمودند تا هر دو کمال را بدست بیاورند .

البته خداوند هم بدون دعا با مؤمنین همین کار را می کند . در زندگی خودتان دقت کنید ، یک شب موفقیتی بدست آورده اید و یک شب شکستی اتفاق افتاده است . یک امتحان خوب داده ای و نمره خوبی گرفته ای در حال خوشحالی هستی و در امتحان بعدی از واحدت افتاده ای .

منتها باید بتوانیم در آن موقعیت هایی که قرار می گیریم درست عمل کنیم . یعنی وقتی نعمتی عنایت شد شاکر باشیم ، باید بدانیم این هنر ما نبوده اگر در امتحان نمره خوبی گرفته ایم و این فقط لطف خداوند بوده است و بجای اینکه مغرور بشویم باید شاکر باشیم . حالا اگر محرومیتی ایجاد شد ، اینجا باید صابر باشم و توجه به این نکته بکنیم که حتماً خیری و مصلحتی در این محرومیت وجود داشته است، حتماً در دل این "عُسر(سختی)" یک " یُسری (آرامشی )" نهفته است و اعتماد کنیم به خداوند متعال که آنوقت دیگر صابر هستیم . آنوقت است که انسان دارای دو کمال شاکر و صابر خواهد شد .

همه ما مسکین هستیم و انشاءالله همانگونه که پیامبر(ص) دوست داشتند ما بتوانیم عمل بکنیم .

مبحث قناعت – 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • طمع باعث می شود که هر چه را به فرد می دهند ، نبیند و به خاطر چیزهایی که میخواهد و چون برای او ضرر دارد به او نمی دهند ، دائم اخمش درهم باشد .

شرح استاد : این مطالب راز شاد زیستن است . مخصوصاً در این چند ساله که مد شده و کتابهای روانشناسی جدید را چاپ کردند و برایشان کلاس گذاشتند و تدریس کردند . وقتی انسان کل این کتابها را که مطالعه می کند ملاحظه می کند تمام اینها یک نکته بسیار کوچکی از روایات است .

البته ما قدر عطاهایی که به ما شده است را نداریم و همانطور که این کتابهای روانشناسی را با دقت مطالعه می کنیم نرفته ایم بنشینیم یک روایات حضرت امام صادق (ع) را با همان اشتیاق مطالعه کنیم.

اگر کسی بخواهد در این دنیا کیف بکند راهی به جز پیروی از سخنان اهل بیت (ع) وجود ندارد .

  • خلوت کردن با خدا به این معنی است که به فکر گذشته و آینده ات نباشی . قم فاغنم افرصة بین العدمین : بر خیز و فرصت بین دو عدم (گذشته و آینده) را غنیمت بشمار .

شرح استاد : این مطالب اشاره به یک شعری است که در دیوان منصوب به حضرت علی (ع) آمده است که می فرماید : آنچه که گذشت که گذشت ، آن چیزی هم که قرار است در آینده بوجود بیاد که الآن وجود ندارد ، پس برخیزو فرصت بین گذشته و آینده را غنیمت بشمار .

موجودی ما همین لحظه است .

گذشته اگر گرسنه بودیم ، طی شد ، اگر سیر هم بودیم ، باز هم طی شد . آینده هم که برایش تضمینی نیست . پس حال را که نقد است صرف مسائل نیست و نابود شده نکنیم . نقد ما و سرمایه ما همین لحظه است . گفت : دم غنیمت شمار ای دوست .

و عارفان بر همین مبنا همین لحظه را غنیمت می شمارند و بهترین استفاده را می برند .

لذا کسی که الآنش را صرف گذشته خود می کند در اصل حالش را هم مانند گذشته اش دارد نابود می کند . اگر در گذشته کار خطایی کرده ای بجای غصه خوردن برای معصیت های گذشته با یک استغفار آنرا رها کن و حال را سعی کن آنطور که مورد رضایت خداوند است رفتار کنی و سرمایه نقدی خودتان که همان الآن می باشد را هدر ندهید . در مورد آینده هم همینطور است که نباید حال را فدای هوس و آمال و آرزو و خیالات دور و دراز کرد .

انسان اگر بخواهد خودش را پیدا کند فقط راهش همین است که گذشته و آینده را رها کند که این همان رسیدن به معرفت النفس است . با این روش انسان از حسرت و غم و غصه و اضطراب و استرس نجات پیدا می کند . غم و غصه مربوط به گذشته و اضطراب و استرس مربوط به آینده است .

وقتی در حال زندگی کردی آنوقت فرصت می کنی که خوبان خدا را ببینی .

مبحث قناعت – 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • علی (ع) فرمود : ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان : اتباع الهوی و طول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخره . همانا بیشترین چیزی که از آن بر شما می ترسم ، دو چیز است : پیروی هوای نفس و درازی آرزو . اما پیروی هوای نفس ، از راه حق باز میدارد و اما آرزوی دراز ، آخرت را به فراموشی می سپارد .

شرح استاد : ظاهراً این حدیث از خود پیامبر (ص) روایت شده است . حضرت از دشمن و بیماری و فقر و ... برای ما نمی ترسند ولی می فرمایند: از بیشترین چیزی که برای امت می ترسم این دو بلاست . یکی پیرو هوای نفس شدن و دیگری آرزوهای دور و دراز دنیوی در سر پروراندن  .

همه ناراحتی های زندگی دنیوی ما هم مربوط به این دو بلاست . آرزوهای بر نیامده ، زندگی را بر ما تلخ کرده و آرزوهای دراز باعث حمالیهای مفت برای این دنیا وادار کرده است . بخاطر آرزوهای دور و دراز به یاد آخرت نیستیم و چنان ظاهر دنیا ما را مشغول به خودش کرده که یاد جنبه های معنوی نیستیم .

آرزوهای دور و دراز باعث شده ما باطن این دنیا را فراموش کنیم و همه تلاشمان برای رفع نیاز ظاهری خودمان شده است  .

پیروی از هوای نفس، انسان را از رفتن به راه حق باز میدارد . چون نفس و هوای نفس چیزی زا می گوید و حق چیز دیگری است .

  • انسانی که طول امل و آرزوی دراز زیاد دارد ، هر چه را خداوند به او داده و می دهد ، اصلاً نمی بیند ، چون حواسش جای دیگر است و به نداده هاست .

شرح استاد : کسی که دارای آرزوهای بلند دنیایی است عنایات خداوند نسبت به خودش را نمی بیند . حتی اگر به دنبال آرزوهای معنوی بلند هم که باشد باز هم همینطور است و در این دنیایی که عده ای بدنبال معصیت و گناه و حرام خواری و لهو و لعب و آلودگی های فکری هستند این انسان نمی بیند که خداوند او را به مانند گلی خوشبو از این جماعت جدا کرده است .

البته آرزو غیر از هدفمندی است . مؤمن هدفمند زندگی می کند . مؤمن از این شاخه به آن شاخه پریدن و از بیهودگی منزه است . مؤمن تمام زندگیش برنامه ریزی است برای نیل به آن هدف .

این غیر از فضای تخیلات و در آرزوهای رویایی به سر بردن است .

قرآن کریم می فرماید : " وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَة َ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا ... (قصص/77) در آنچه خدا به تو ارزانى داشته، بکوش تا ثواب و سعادت آخرت را تحصیل کنى‏  و بهره‏ات را از دنیا فراموش مکن‏ ... "

اینکه همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند ، این درست است . انسان باید همتش را بالا و بلند قرار دهد . ما وظیفه امان حرکت است به سمت مقصدی و آن مقصد الی الله منتها و الیه راجعون می باشد .

مبحث قناعت – 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • دندان طمع دنیا را بکن . حتی اگر دیدی هر چه سعی می کنی ، نماز و عباداتت هم درست نمی شود ، دندان طمع آخرت را هم بکن . طمع فقط به خدا خوب است .

شرح استاد : ارزاق معنوی هم مانند ارزاق مادی هستند . اگر به همان چیزی را که خداوند از ارزاق معنوی به تو عطا کرده است قانع شدی ، آنوقت خداوند سطوح عالی تر را روزی تو خواهد کرد . اما وقتی به نماز و روزه ات طمعانه نگاه می کنی بهره زیادی نمی بری .

  • توقع صفت خوبی نیست . اصلاً از هیچ کس حتی خدا و پیامبر (ص) و امام (ع) هم نباید توقع داشت . چون متوقع ، منتظر است آن چیزی را که می خواهد ، به او بدهند و قدر آن چیزهایی را که به او داده اند ، نمی داند و شاکر نیست . متوقع احسان صاحبخانه را نمی بیند ، فقط به دنبال خواسته ی خودش است و حواسش آنجاست . اما امید خوب است ، یعنی به کرم و رحمت حق امیدوار است ، چه به او بدهند یا ندهند . اگر هم ندادند ، گله ای ندارد . رفقا نباید از همدیگر توقع داشته باشند .

شرح استاد : طمع یعنی چشم زیاده خواهی به دارائی های کسی را داشتن می گویند . اما توقع یک نوع طلبکاری است که اگر آن خواسته برآورده نشود باعث کدورت و دعوا می شود . توقع خیلی چیز بدی است .

توقع از خدا هم خوب نیست مخصوصاً طوری دعا نکنیم که بعداً با خدا دعوایمان بشود . بنده دیده ام شخصی حاجتی دارد و برای نیل به آن حاجتش دعا می کند . حالا خداوند می داند آن چیزی را که آن شخص هوس کرده به مصلحت او نیست و چون خداوند این بنده اش را دوست می دارد حاجتش را برآورده نمی کند ، اما آن شخص متوقع است و به خداوند می گوید خدایا دعا کردم باید بدهی و همین اصرار و لجاجت باعث می شود که میانه آن بنده با خدا خراب می شود .

خداوند دعا را مقرر فرمود تا ارتباط بین خودش و بندگاش برقرار شود و به بهانه حاجت نزد قاضی الحاجات برویم نه اینکه برای همین حاجت رابطه امان با خدا تیره بشود . لذا در دعا هم باید مؤدب بود.

انسان باید در دعا ، حاجات خود را بخواهد اما باید به خدا بگوید من با این عقل کوچک بشری خودم گمان می کنم که این چیز به سود من است و اگر تو این چیز را به سود من می دانی آنرا به من عطا کن و اگر به سود من نمی دانی به من صبری عنایت کن که بدون آن چیز بتوانم آرام و راحت باشم .

این را بدانیم که درخواست کردن غیر از طلبکار بودن است .

الهی یا خواسته ام را بده  یا خواستنم را بگیر

انسان متوقع چشمش به نداده هاست و داده هایش را نمی بیند . وقتی شما سر سفره نگاهتان به غذای یک مهمان دیگه هست که اولاً آن غذای شما نیست و ثانیاً غذا را به شما هم نمی دهند و از آنطرف آن غذایی هم که جلوی شماست آنرا هم نمی بینید. در نتیجه از دو طرف ضرر می کنید .

چشم دوخته ای به یک چیزی که برایتان ضرر دارد و چون ضرر داشته ، خداوند آنرا به تو نداده و یکبند هم با لجاجت خواسته ات را می گویی که چون خواسته مرا ندادی با تو کاری ندارم و کارت با خدا به قهر می رسد . از طرف دیگر آن نعمتهایی که خداوند به تو عنایت کرده است را نمی بینی که از آنها استفاده بکنی و لذت آنها را ببری . چون تمام نگاهت به دیگران است که چه نعمتهایی خداوند برایشان مقرر کرده است .

انسان از هیچ کسی نباید متوقع باشد و وقتی متوقع نبودی با همه راحت می توانی زندگی کنی .

مبحث قناعت – 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در مسافرت اگر دندان طمع را بکنی ، سفر خوش می گذرد . در دنیا ما مسافریم .

شرح استاد : وقتی انسان به سفری میرود معمولاً در مهمانخانه وسط راه چند ساعتی خستگی را بدر می کند ، حالا اگر این مسافر به مهمانخانه دل ببندد و به ظرفی  که در آنجا هست و قالی که در آنجا پهن شده و زینتی که به در و دیوار آن مهمانسرا آویزان شده طمع بورزد ، این مسافرت بر او تلخ می گذرد ، چون این وسائل و اشیاء را که به او نمی دهند و متعلق به مهمانسرا است و آن مسافر هم به دلیل اینکه باید مهمانسرا را به سمت مقصدش ترک کند و برای همیشه نمی تواند در این مهمانسرا بماند لذا خیلی به او سخت می گذرد . اما اگر دندان طمع را بکنی و به هیچ چیزی نه دل ببندی و نه طمع بورزی ، آنوقت است که سفر خوش می گذرد . اما وقتی به وسائل دل بستی و یقین هم داری که این اشیاء را به تو هم نمی دهند و باید چند ساعت دیگر از اینها جدا بشوی ، آنوقت است که همان لحظه ای هم که در کنار این اشیاء قرار گرفته ای باز هم غصه می خوری که باید چند ساعت دیگر از اینها جدا بشوی .

پس برای اینکه انسان بتواند لذت ببرد باید دندان طمع را در سفر دنیا بکند  .

دنیا یک مهمانخانه بین راه است که ما در این مهمانخانه مسافریم . راهی که ما از بی نهایت شروع کرده ایم و تا بی نهایت ادامه خواهد داشت . به گفته حافظ :

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم              تا به اقلیم وجودی این همه راه آمده ایم

این سفر طولانی که طی کرده ایم در عوالم مختلف تا رسیده ایم به عالم دنیا و ادامه این سفر طولانی در عوالم بعدی در پیش خواهد بود و در چنین سفری دل بستن به هیچ کدام از منزل گاها و مسافرخانه های بین راه وجود ندارد .

حالا اگر پیشرفت را درست معنا کنیم و بدانیم که پیشرفت انسان در اندوختن سرمایه های مادی و جمع آوری تجملات دنیوی نیست و پیشرفت انسان در سیرش به سوی خداوند متعال است و نیلش به کمالاتی است که خداوند متعال نیل به آنها را در وجودش قرار داده است .

اگر آنچه را که خداوند متعال در دنیا در اختیار ما قرار داده به دید ابزار به آن نگاه کنیم ، این ابزار خیلی چیزهای ارزشمندی است و دنیا بهترین وسیله است و بدترین هدف . اما اگر دنیا را مقصد بداند و به قول امروزی ها پیشرفت و موفقیت را در نیل به دنیا بداند این از بزرگترین اشتباهات است و دنیا عامل ویرانگری است

دنیا را به دو گونه می شود نگاه کرد : یکی بعنوان معبر ( محل عبور و عبرت«عبور کردن و متوقف نشدن») و عبور کنیم از آن حادثه ای که در دل این واقعه بود و به ظاهر حادثه متوقف نشویم و متوجه باشیم که خداوند با این حادثه ای که در زندگی پیش آورد چه چیزی را خواست که ما متوجه بشویم که به این می گوئیم عبرت گرفتن (الدنیا معبرة الاخره ) و یکی بعنوان مقصد که بسیار مهلک و خطرناک است . درست همانند کسی که به شیشه عینک خودش می تواند به دو صورت نگاه کند : یا  شیشه عینک را معبر نگاه خودم داشته باشم ، این شیشه عینک کمک می کند که با این کار اطراف خودم را شفاف تر و بهتر ببینم اما اگر شیشه عینک را مقصد نگاه خودم قرار بدهم یعنی خیره بشوم به شیشه عینکم ، آنوقت دیگر هیچ جایی را نمی بینم . و می بینید که این شیشه عینک هم می تواند انسان را بینا و بصیر کند و هم می تواند انسان را نابینا و کور کند .

امیرالمومنین علی (ع) در نهج البلاغه می فرمایند : اگر به وسیله دنیا کسی نگاه کرد ، دنیا او را بصیر می کند ، اما اگر کسی توجه اش را به سوی دنیا کند ، دنیا او را کور می کند .

اگر در دنیا مقصد ما این باشد که ما ثروتمند و قدرتمند و امثال اینها باشیم این ما را نابود می کند اما اگر دنیا را وسیله قرار بدهیم آنوقت این ثروت و قدرت چقدر چیزهای خوبی هستند که به کمک این ثروت تحصیل کند ، به کمک این ثروت احسان و انفاق کند .

انسان به وسیله دل نمی بندد اما به مقصد دل می بندد .

به یک میوه فروش نگاه کنید ، با تمام میوه هایی که داخل مغازه است اگر میوه فروش به آنها دل ببندد دیگر دلش نمی آید که این میوه ها را به کسی بدهد و آنوقت میوه ها می ماند و می گندد ، اما اگر دل نبندد این میوه ها را می فروشد و با فروش میوه ها کلی هم سود می برد .

اگر انسان به دنیا دل ببندد دلش نمی آید دنیا را خرج کند ، حتی انسانهای بخیل دلشان نمی آید پولشان را برای خودشان هم خرج کنند چون دلبستگی به آن پول دارند ، حالا چه برسد به اینکه بخواهند انفاق کنند و به دیگران بدهند .

دلبستگی به دنیا همانند همان میوه برای میوه فروش است ، عمر برف است و آفتاب تموس و آفتاب داغ تابستان برف را آب می کند و عمر ما مانند آن میوه ها می ماند و بالاخره این ثروت می گندد و از بین می رود .

دنیا را باید خرج کرد ، ابزار را باید مصرف کرد ، ابزار برای دوختن و نگه داشتن نیست ، ابزار برای هزینه کردن و مصرف کردن است .

اگر نگاهتان به دنیا اینطوری باشد آنوقت دنیا بسیار ارزشمند و سودمند است اما اگر دنیا شد مقصد ما دیگر آنوقت خیلی ضرر کرده ایم .

قرآن می فرماید :" ... عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ (صف/10) ... آیا مى‏خواهید شما را بر تجارتى راه نمایم که از عذابى دردناک نجاتتان مى‏دهد؟ "

" إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة ... (توبه/111) خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آنها باشد ... "

اگر اهل معامله بودیم و اموال و انفسهم را معامله کردیم و مشتری اش هم خدا بود و آنرا خرید از ما ، سود کلانی گیر ما می آید ، اما اگر دل بستیم به دنیا دیگر اهل معامله نخواهیم بود ، چون می خواهیم آنها را حفظشان کنیم و چون دنیا گندیدنی است طبیعتاً ضرر خواهیم کرد .

انسانها به دو طریق ضرر می کنند . یک وقت انسان در یک معامله سودی نمی برد ، بعد از یک سرمایه گذاری می بیند پس از گذشت شش ماه فقط همان سرمایه اولیه را دارد . اما ضرر بزرگتر آن زمانی است که انسان سرمایه اولیه را هم از دست بدهد .

انسانی که دل به دنیا می بندد اصل سرمایه را هم از دست می دهد .

قرآن می فزماید : " ... قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین‏ (زمر/15) ... بگو براستى زیانکاران واقعى آنهایند که نفس خود و خویشان خود را در روز قیامت باخته باشند، آگاه باشید که براستى خسران مبین همین است‏ )

انسان باید در دنیا تلاش بکند برای هزینه کردن در راه خدا . وقتی شما دنیا را وسیله گرفتید حالا به دنبال این هستید که این وسیله را کجا می شود خرجش کرد . حالا دیگر این ثروت و قدرت و مقام و آبرو و ... را در راه خدا خرجش می کنید .

مبحث قناعت – 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

دندان طمع را باید کند . در دنیا آنچه نیست که نیست . آنچه را هم هست ، نیست فرض کن . دندان طمع دنیا را یک جا بکن .

شرح استاد : آدمی که قانع نیست ، طماع است و قناعت کردن یعنی بسنده کردن به آنچه که خداوند متعال مقدر و عطا کرده است و زیاده خواهی نداشتن و چشم ندوختن و طمع نورزیدن به آنچه که خداوند نداده است .

پس لازمه داشتن قناعت این است که انسان دندان طمع را بکند . این تعبیر دندان کندن هم یعنی اینکه طمع را باید از بیخ و ریشه صرف نظر بکند .

حالا اگر انسان در زندگی دنیوی خودش دندان طمع را از بیخ بکند می داند و یقین دارد که آن چیزهایی را که نداریم ، خداوند به ما نداده است ، چون غیر خدا در زندگی ما احدی کاره ای نیست ( لا مؤثر فی الوجود الی الله ) غیر از خدا ، صاحب اثری وجود ندارد . خداست و لا غیر ، هر چه می شود خدا می کند ، هر چه داده شده است خدا داده است ، و هر چه داده نشده است هم خدا نداده است .

غیر خدایی در کار نیست و کاره ای نیست .

خداوند متعال که بر اساس حکمت و رحمت عمل می کند و خداوند متعال مصالح و نیاز واقعی عبد را برای تعالی و کمال به روشنی می داند و بر اساس این علم خودش و بر اساس خیزخواهی و رحمتی که برای این عبد دارد که طالب این است که این عبد تعالی پیدا کند و به قله های کمال قرب الی الله نائل بشود درست متناسب با آن نیاز عبد مقدرات را جاری می کند . پس آنچه که داده شده خداوند داده و آنچه که داده نشده خداوند نداده است و اگر خدا هم نداده به این خاطر بوده است که اگر آن چیز به عبد داده می شد زینبار بود و ضرر داشت لذا خداوند آنرا نداد .

پس آرام بگیریم و تن بدهیم به آن چیزهایی که خداوند به ما نداده است ، چرا که یقین داریم که بودن آن چیز برای ما زیانبخش بود ، حالا آن چیزهایی هم که هست باید بدانیم آن چیزها احتمال نابودی و فنا دارد چون ذات دنیا نیستی و نابودی و فنا است « کل من علیها فان » «فان» نه اینکه بعدها فانی می شود بلکه همین الآن فانی است ، منتها الآن یک سایه و شبحی از آن چیز هست که او را موجود می دانیم ولی آن چیز ذاتاً فانی است .

پس آن هستها را نیست فرض کنیم ، چون وقتی آن هست ها را هست فرض کردی فردا اگر خداوند آن هست ها را به مصلحتی از تو گرفت آنوقت اوقاتت تلخ می شود ، چون وقتی هستی را هست فرض کردی به آن دل می بندی و به آن تکیه می کنی ، و وقتی آنرا از تو گرفتند آنوقت هست که پشتت خالی می شود ، لذا آنهایی هم که هست را نیست فرض کن تا ببینی زندگی چقدر راحت می شود ، اولاً به خاطر نداشتن آن چیزها دلخور نیستی و ناراحتی و غصه و حسرت نداری و ثانیاً به خاطر از دست رفتن داشته هایت هم دیگر دچار ماتم و حزن نمی شوی .

رمز راحت زیستن و رمز با آرامش خیال زندگی کردن در همین است که انسان طمع دنیا را از بیخ بکند .

اگر خداوند چیزی را برای انسان مهیا نمود خوب انسان استفاده می کند ، چون تزهد با زهد متفاوت است . تزهد یعنی اینکه آن چیزی را که خداوند عنایت نموده ولی من آن را پس می زنم ولی زهد یعنی اینکه دل نبندیم به چیزی .

وقتی داشته هایت را نیست فرض کنی دیگر چه چیزی اوقات شما را تلخ می کند ؟

مبحث قناعت – 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

بسم الله که بگویی ، دست تو همان دست خدا می شود و با دست خدا که غذا بخوری ، سیر     می شوی .

شرح استاد : شما وقتی بسم الله می گوئید یعنی با وجهه الهی وارد عمل می شوید ، آنوقت همه وجودتان می شود ابزار فعل خدا که این را در مباحث دروس توحید مفصل بیان کرده ایم که دست شما می شود یدالله ، چشمتان می شود عین الله ، زبانتان می شود لسان الله ، همه وجودتان می شود ابزار فعل خدا .

در آن مباحث گفتیم که وقتی فهمیدی که این دست ، دست خداست آنوقت با دست خودت می توانی خودت را نوازش کنی ، با دست خودت می توانی از خودت دستگیری کنی ، حالا اگر با این دست غذا بخوری ، چون خدا به تو غذا داده آنوقت سیر می شوی . حالا چه غذای خوردنی باشد و چه هر چیز دیگری که خداوند به تو داده است .

مبحث قناعت – 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • روزی حضرت سلیمان از خداوند اجازه خواست تا به شکرانه ی حشمت و سلطنتی که خداوند بر او بخشیده است ، مهمانی برگزار کند و به همه ی مخلوقات سوری بدهد . خداوند اجازه فرمود و سلیمان هم سفره ی عظیمی تدارک دید و از همه ی مخلوقات دعوت کرد تا یک وعده غذا مهمان او باشند . روز مهمانی ، یک ساعت مانده به وقت پذیرائی ، ماهی بزرگی که نامش هَــــــلوع بود ، سر از زیر آب بیرون آورد به حضرت سلیمان عرض کرد گویا امروز ناهار مهمان شما هستیم . سلیمان گفت آری . سلیمان از او خواست که صبر کند تا همه ی میهمان ها بیایند و با هم غذا بخورند ، اما هلوع نپذیرفت و لذا سلیمان قبول کرد که او سهم خودش را زودتر بخورد . هلوع دهانش را باز کرد و در یک نفس همه آنچه را که در سفره بود ، بالا کشید و به سلیمان گفت که من با این غذا سیر نشدم ، آنچه خوردم ، نیم قورت بود ، در حالی که من باید سه قورت غذا بخورم تا سیر شوم ، لذا دو قورت و نیم باقی مانده است . حضرت سلیمان با دیدن این صحنه به سجده افتاد و به عجز خویش در پیشگاه الهی اقرار کرد و از خدا خواست که آبروی او را حفظ کند و برای سیر شدن مهمان هایش که در راه بودند ، رزق بفرستد . آنگاه حضرت سلیمان از هلوع پرسید که خداوند هر روز تو را چطور سیر می کند؟ هلوع عرض کرد برگ سبزی را برای من می فرستد که با خوردن آن سیر می شوم . قـــــرآن فرمود : خلق الانسان هَـلوعاً ، انسان هلوع (حریص) آفریده شده است . لذاست که جز خدا هیچ چیز انسان را سیر نمی کند . همین که انسان با قلب یاد خدا کرد ، سیر می شود . به همین خاطر بود که پدر و مادرهای قدیمی در مورد بچه های پرخورشان می گفتند: مگر خدا سیرش کد و الا سیری ندارد ، چه حرف درستی بود .

شرح استاد : حضرت سلیمان در این داستان یک منم زد و خواست که حشمت خودش را بر همه نشان بدهد و همه خلق را سر سفره خودش مهمان کند اما خدا به حضرت سلیمان نشان داد که اگر تو روزی دهنده بودی حتی یکی از مخلوقات مرا هم نمی توانی سیر کنی ، لذا حضرت سلیمان به سجده افتاد که خدایا فقط تویی که می توانی مخلوقاتت را سیر کنی و من نمی توانم .

انسانی که اهل حرص است مانند آن هَـــــلوع است و اگر همه عالم را هم بخورد دو قورت و نیمش هنوز باقی است . یعنی اگر قرار باشد کسی با دنیا سیر شود محال است که سیر بشود ، چون اگر تمام پول و ثروت و مقام دنیا را هم که به او بدهند باز هم سیر نمی شود .

تمام ثروتمندان بزرگ عالم را نگاه کنید تا دقیقه آخر عمرشان حرص اضافه کردن به ثروتشان را دارند ، چون سیر نشده اند . بزرگترین و قدرتمندترین آنها مانند آمریکا را ببینید که مایل است حیطه قدرت و سلطه خود را در دنیا گسترده تر بکند بخاطر این است که سیر نمی شود و به همین دلیل آرام و قرار ندارد .

انسان هَــــــلوع است . و اگر بخواهد خودش را با دنیا سیر کند ، دنیا نیم قورتش هم نیست و هنوز دو قورت و نیم دیگرش باقی است . لذا جز خدا هیچ چیز انسان را سیر نمی کند . همین که انسان با قلبش یاد خدا را بکند و به خدا راه پیدا کرد و با خدا صمیمی شد  از همه چیز عالم سیر می شود و تشنه هیچ چیزی نیست .

فقط خداوند است که می تواند روح انسان را اشباع و سیر کند .

هیچ چیزی جز لقای خدا ، جز ربط با خدا ، جز قرب خدا ، جز رسیدن به مقام عندالهی ، نمی تواند انسان را سیر کند .

این را به کرات دیده اید که انسان در خیال خود تصور می کند که اگر به فلان چیز برسد می گوید که دیگر هیچ چیز دیگری نمی خواهد و وقتی به فلان چیز رسید ، همان لحظه رسیدن یک ذوقی می کند اما دو روز بعدش همان چیز دلش را می زند . حالا یک چیز دیگر می خواهد !!

هیچ چیزی حتی اگر شهرت و مقام و لذت و ثروت و مقام هم باشد  برای همیشه نمی تواند روح انسان را اشغال کند . حتی می گویند مسلخ عشقهای زمینی وصال است .

شما عاشق یک خانه رویایی می شوید همه این رویایی بودن و جذاب بودن و خواستنی بودنش تا قبل از اینکه صاحب این خانه بشوید بوده است ، همین که این خانه را بدست بیاورید یک ذوقی می کنید که به این خانه رسیدم ، چند روز که در این خانه زندگی کنید این خانه برایتان معمولی می شود . چون دیگر این خانه ارضایتان نمی کند . همه عشقها اینطوری است . حتی همین عشق های بشری که دو انسان عاشق همدیگر می شوند ، که اگر عشق آنها عشق خاکی باشد ، عشق حیوانی باشد ، عشق شهوانی باشد ، همین هم مسلخش وصال است . یعنی رویایی بودن رسیدن این دختر و پسر به همدیگر مربوط به قبل از ازدواج است ، همین که به هم رسیدن ، اگر خدای ناکرده روحها جذب هم نشده باشند و عشق ، عشق انسانی و معنوی نباشد و فقط جذب جاذبه های جنسی و شهوانی شده باشند پس از چهار روز که با هم زندگی می کنند برای هم تکراری می شوند آنوقت اولِ قهر و دعوا و جدایی و خدای ناکرده هرزگی و هزار و یک جور آلودگی می شوند .

تنها چیزی که می تواند روح انسان را در جاذبه خودش نگه دارد فقط خداوند متعال و عشق الهی است.

مبحث قناعت – 5

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • حرص یعنی بیش از نیاز واقعی خود خواستن . حضرت آدم (ع) را حرص به اخراج از بهشت و فراق حوا مبتلا کرد . وقتی آدم و حوا از گندم خوردند ، در حالی که هیچ احتیاجی به خوردن آن نداشتند و انواع و اقسام غذاهای بهشتی در اختیارشان بود ، عورت هایشان برایشان آشکار شد . البته قبل از خوردن گندم هم برهنه بودند ولی چنان غرق توجه به خدا بودند که خود را نمی دیدند ، ولی بعد از آن ، نگاهشان به خودشان افتاد و از خجالت پا به فرار گذاشتند . تا اینکه درخت انجیر به هر کدامشان دو برگ داد تا جلو و عقب خود را با آن بپوشانند . پیامبر ما (ص) هم به ما یاد داد که در کفن میت جریدتین بگذاریم ، یعنی دو تکه چوب انجیر مثل دو عصا زیر بغل میت بگذاریم . در قیامت ملائکه تعجب می کنند که این چوب ها یعنی چه ، ولی خداوند می فرماید من فهمیدم . این میت با این چوب ها دارد با من حرف می زند و می گوید همان طور که این درخت انجیر پدر و مادرمان را پوشاند ، خدایا تو هم مرا بپوشان .

شرح استاد : در بهشت انواع و اقسام میوه ها و غذاهای لذیذ وجود داشت ، فقط تنوع طلبی و تجمل طلبی باعث شد که حضرت آدم و حوا از گندم بخورند . خداوند به آنها فرموده بود که سراغ این (گندم) نروید ، نگفت نخورید حتی فرموده بود نزدیک این درخت نشوید ، وقتی به سراغ این درخت رفتند یعنی زیاده طلبی کردند و عورت هایشان آشکار شد و به همین دلیل از خدا و خودشان خجالت کشیدند .

خودبینی نگاه به عورت است .

خودرایی و خودبینی در مذهب رندان نیست         کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

انسانی که به خدا نگاه می کند زشتی نمی بیند .

مستحب است که وقتی بخواهند بدن مسلمانی را کفن کنند دو تکه چوب کوچک انجیر (جریدتین) مثل عصا در پهلوی این بدن بگذارند و چون ملائکه متوجه اعمال ما نمی شوند و فقط خداوند است که آگاه به امور است .

رمز این چوبها این است که خدایا همانطور که با برگ درخت انجیر پدر و مادر ما را پوشاندی اعمال بد ما را بپوشان .

مبحث قناعت – 4

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • روزه به معنی محروم کردن خود از همه چیز به طور مطلق نیست ، بلکه تنها امساک از مفطرات ، آن هم از اذان صبح تا اذان مغرب است . در همین فاصله هم خیلی کارها ، مثل خوابیدن روزه را باطل نمی کند . دوست اهل بیت (ع) در دنیا صائم است ، یعنی یک مقدار لبِ خواسته هایش را تو می گذارد ، لبِ قبایش را تو می گذارد که به زمین نکشد و گرد و خاک نکند ، یعنی بیش از نیاز واقعی اش در دنیا نمی خواهد ، نه این که مطلقاً از دنیا استفاده نکند. اگر این روزه ی مَـجاز را مراعات کند ، به حقیقت روزه یعنی به امیرالمؤمنین (ع) راه پیدا می کند . همه اعمال عبادی که انجام می دهیم ، در آغاز راه مَـجاز است ، ولی اگر حقش را ادا کنیم ، از حقیقت سر درمی آورد ، روزه به علی (ع) می رسد و نماز به پیغمبر (ص) . رسول اکرم (ص) در رابطه با آیه ی " اسعینو بالصبر و الصلواة "   از صبر (روزه) و نماز استعانت بجوئید فرمودند : " یا علی انت الصوم و انا الصلواة"  ای علی تو روزه ای و من نمازم .

شرح استاد : دوست اهل بیت در دنیا  مانند روزه دار عمل می کند یعنی بعضی از خواسته هایش را کوتاه می آید . ببینید روزه دار چه کاری می کند ؟ انسان روزه دار خیلی کارها می کند فقط بعضی از خواسته هایش را انجام نمی دهد .

انسان باید خواسته هایش را دراز نکند مانند لباسی که آنرا کمی تو  می گذارند که به زمین نکشد و گرد و خاک نکند . کِفاف یعنی همین . یعنی بیش از خواسته هایش چیزی نمی خواهد . نمی گویند چیزی نخواه بلکه آن چیزهایی که زیادی است را طلب نکن .

خداوند متعال دنیا را خلق کرده است برای استفاده مؤمن . مرکبش را خلق کرده برای سوار شدن ، غذایش را خلق کرده برای خوردن ، لباسش را خلق کرده برای پوشیدن ، خداوند اینها را برای استفاده ما خلق کرده است . استفاده نکردن مطلق اصلاً جایز نیست . اما این استفاده به تجمل و تشریفات منجر نشود . چون تجمل و تشریفات همان اضافه های لباسی است که ما آنرا تو می گذاریم .

عبادات ما یک علائم و نمادها و تنزیل هایی هستند از یک حقایق بزرگ . اگر انسان بتواند ظاهر عبادات را درست عمل کند کم کم به باطن و حقیقت آن عبادات سر در می آورد.

اگر کسی لب خواسته هایش را تو یگذارد دیگر زیاده خواهی ندارد ، آمال و آرزوهای دور و دراز و بیش از ضرورتها و نیازهای واقعی در زندگیش ندارد و به همانی که خداوند عنایت کرده قانع است و به همان حد کفایت زندگیش قانع است ( توجه داشته باشید که اینها راه خوش زندگی کردن است و اینها ریاضت نیست  ) ، حالا اگر کسی همین روزه را مراعات کند سر از حقیقت روزه یعنی امیرالمؤمنین علی (ع) در می آورد . این شدنی است که انسان عمری در کنار حضرت امیرالمؤمنین زندگی کند . در کتاب "ره توشه دیدار" نوشتیم که لازم نیست انسان برود در حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) تا با او دیدار کند . اگر انسان بتواند به حقیقت زیارت راه پیدا کند دیگر هیچ جا نیست که این انسان دیگر تنها باشد ، دیگر هر جا می نشیند می بیند که ائمه (ع) در کنار او نشسته اند . دیگر همه جا می شود حرم امن الهی . دیگر هر طرف رو بگردانید می شود وجه الله ، که وجه الله همان ائمه (ع) هستند . خودشان فرموده اند " و نحن وجه الله " ما اهل بیت وجه الله هستیم .

ولایت ارکان همه اشیاء را پُـــــر کرده است . دیگر ما کجا را نگاه کنیم که حضرت حجت (عج) را نبینیم ؟

همه اعمال عبادی که ما انجام می دهیم مَــجاز است و حقیقت نیست ولی اگر نماز می خوانیم براستی نماز بخوانیم ، حواسمان و دلمان جای دیگری نباشد ، تند تند نماز نخوانیم که فقط نماز را از سر خودمان وا کرده باشیم و نماز را تمام عیار با رغبت و با توجه بخوانیم تا حق نماز را ادا کرده باشیم و به حقیقت نماز برسیم که این نماز تمام زندگی او را فرا می گیرد . اگر چنین کند به حقیقت نماز یعنی پیامبر (ص) می رسد .

خوشا آنان که دائم در نمازند .

مبحث قناعت – 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • اگر کسی قانع باشد ، امروز زندگی خیلی ساده است . سابق خیلی سخت بود . آنچه امروز زندگی را بر افراد سخت کرده ، بَرج است نه خرج های واقعی و ضروری . آن هم که نهایت ندارد . اما اگر به ضروریات اکتفا کنند ، زندگی خیلی ساده می گذرد .

شرح استاد : اگر می خواهید زندگی برایتان لذت بخش باشد ، رمزش در قانع بودن به آن چیزی است که ضروریات زندگی است . اگر کسی به ضروریات زندگی قانع باشد خیلی ساده بدست می اید حتی در همین شرایطی که همه می گویند کمبود و گرانی است .

 اگر ما واقعاً نیازهای زندگیمان را نگاه کنیم چقدر باید تلاش و کار کنیم تا بتوانیم این نیازها را تأمین کنیم ؟

حالا یک زمانی است که برای خرید لباس خود را مقید می کنیم که یکدست لباس مهمانی شب ، مهمانی روز ، مهمانی تابستان ، مهمانی زمستان ، مهمانی نصف شب و ... را می خواهیم تهیه کنیم و یا باید سر سفره  ده جور سالاد و سوپ و غذا بچینیم ، خوب اینها بَــــرج است و هزینه های غیر ضروری است .

یک شکم داریم که می توان با یک غذای ساده نیازهای پروتئینی و ویتامین آنرا تأمین کرد ، که با این غذا سلامتی و  انرژی لازم را هم بدست بیاوریم .

واقعاً چقدر هزینه های اینطوری داریم ؟ اینها چیزهایی است که اگر در زندگی ما نباشد هیچ جای زندگی ما بطور واقعی لنگ نمی شود ، بلکه ما خودمان را معتاد کرده ایم به اینگونه مسائل و چون این اعتیاد را نمی توانیم تأمین کنیم زجر می کشیم . مثل یک انسان سالمی که سالم بود ولی با اعتیاد به مواد مخدر ، چون این مواد به او نمی رسد مثل مارگزیده به خود می پیچد ، که باید به او گفت ای بنده خدا تو خودت ، خودت را معتاد کردی .

ما خودمان را معتاد کرده ایم به زندگی های تجملتای و تشریفاتی .

باید برویم در زندگی های خودمان را بگردیم ، حتی همان کسی که می گوید من هیچ چیزی را ندارم ، ببیند چند تا از آن چیزهایی را که دارد اگر هم نباشد واقعاً هیچ آسیبی به زندگی او نمی رساند .

خیلی از چیزها برای خودنمایی و چشم و هم چشمی است . یا اینکه می گویند اگر ما این کار را نکنیم مردم چه می گویند !!

ما برای خودمان یک کارهای تحمیلی درست کرده ایم که زندگی ما را تلخ کرده است و بعد هم از کله سحر باید زن و شوهر از منزل خارج شوند تا آخر شب کار کنند تا اقساطشان عقب نیافتد .

آیا این زن و شوهر حق ندارند که با هم بنشینند و با هم صحبت کنند و از هم لذت ببرند و یک زمانی برای تفریح داشته باشند ؟ و یک زمانی برای تفکر داشته باشند ؟ یک زمانی برای مطالعه داشته باشند؟ یک زمانی برای عبادت داشته باشند ؟ یک زمانی برای پرداختن به فرزندانشان داشته باشند ؟

الآن به زندگیها نگاه کنید ، زن و شوهر از همان آغاز زندگی اینقدر هزینه های غیر ضروری به خودشان تحمیل می کنند که اینها تبدیل به غصه هایی می شود که باید مدتها زحمت بکشند تا این بدهیها پرداخت شود . و اینها زندگی را تلخ می کند . این را نمی گوئیم که انسان مثلاً کم بخورد ، نخیر ، بلکه بر اساس نیازهای درونی بدنش غذا بخورد اما این مستلزم ریخت و پاش نیست ، اینها مستلزم تجملات و تشریفات نیست .

بنده خودم وقتی این برنامه های صدا و سیما را که می بینم غصه ام می گیرد که واقعاً ما در نظام اسلامی چه چیزهایی را به مردم آموزش می دهیم . واقعاً باید برای این برنامه های آشپزی و سفره آرایی که صدا و سیما وقت می گذارد و مردم وقتشان را تلف می کنند و  برای بشری که قدر عمر خود را نمی داند باید گریست .

عمری که باید صرف بندگی در راه خدا باشد و صرف تعالی انسان شود ، صرف سیر الی الله بشود ، صرف رسیدن به کمالات قله های الهی بشود ، چرا باید این زمان را بیهوده از دست بدهد ؟ و تازه هزینه هایی را به زندگی تحمیل نماید که زن و مرد باید با چه سختی کار کند تا جبران نماید .

ببینید از این بَــــرجها چقدر در زندگی شماها هست ؟ و وقتی به بَـرج کشید دیگر زندگی جهنم است و این بَــرج دیگر ته ندارد . وقتی زندگی به تجملات و تشریفات رسید دیگر این تمام شدنی نیست . و واقعاً این حماقت نیست که انسان اینگونه زندگی خودش را تلخ کند ؟ و تازه بنشیند و غصه بخورد که این زندگی چقدر تلخ است .

اگر انسان به همان ضروریات زندگی توجه کند علی الرغم همه گرانیها و کمیودهایی که وجود دارد تأمین هزینه های زندگی خیلی راحت است .

به هر حال اگر کسی قانع باشد زندگی امروز خیلی ساده است .

مبحث قناعت – 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • قناعت صفتی است که قابل تعریف نیست . قناعت نه به داشتن است و نه به نداشتن . هر کس قناعت داشته باشد ، عزیز است و هر کس قناعت نداشته باشد ، ولو همه چیز داشته باشد ، حاضر است خود را ذلیلانه به هر آب و آتشی بزند . ] عز من قنع و ذل من طمع : کسی که قناعت پیشه کرد ، عزیز شد و کسی که طمع ورزید ، خوار شد [ . شخص قانع به هر چه خدا برای او برساند ، راضی است . کسی که به چیزی که مال او نیست طمع داشته باشد ، قانع نیست. ] و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین : عزت تنها از آن خدا و رسولش و مؤمنان است [ .

شرح استاد : قناعت این نیست که آن چیزهایی را که خدا به من داده را استفاده نکنم ، قناعت این نیست که به دنبال چیزهایی باشم که خدا به من نداده و مرتباً حرص بزنم ، قناعت آن است که چیزی را که خداوند به من داده پذیرا و راضی باشم .

البته بالاتر از قناعت منزلهای بزرگتری هم هست ، ولی اول باید قانع بود به آن چیزی که خداوند به ما عنایت کرده است . هر چه به ما داده است ، استعداد داده ، زیبایی داده ، قدرت جسمانی به ما داده ، پدر و مادر داده ، فرزند و همسری داده ، خانه و زندگی داده ، شغل و کاری داده و ... به اینها تن بدهیم و راضی باشیم .

اگر خداوند یک لباس ابریشمی بسیار زیبا هم به ما داد ، آن را بپوشیم و پس نزنیم که ما یک لباس کرباس و پشمینه باید تن کنیم . منزل اول آن است که چیزی را که خداوند بر انسان عنایت نمود قانع باشد . چشمش به دنبال دیگران نباشد و لقمه های دیگران را نشمرد ، چون وقتی انسان حواسش به دنبال چیزی که دیگران دارند بود اولاً آن چیزی را که جلوی خودش هست را نمی بیند و کیفش را نمی برد ، ثانیاً آن چیزی را که جلوی دیگران است متعلق به دیگران است و به او نمی دهند ، در نتیجه باید آنقدر حسرت بخورد تا از حسرت سیر بشود .

انسانی  که قانع نباشد هر چند بزرگترین میلیاردر عالم هم که باشد آرامش ندارد و زندگی شیرین ندارد .

] وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکا ... (طه/124) کسى که از یاد من غافل شود زندگانى تنگى خواهد داشت‏ ... [

به گفته سعدی :

چشم تنگ دنیا دوست را                              یا قناعت پر کند یا خاک گور

انسانی که قانع نیست هیچ چیزی نمی تواند او را سیر کند . یک جهنمی است که ]هَلْ مِنْ مَزید (ق/30) آیا باز هم هست؟ [  می گوید . در جهنم اینطور است که هر چه انسانهای جدیدی را به آن وارد می کنند به جهنم می گویند ]  یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْت‏ (ق/30) [   آیا سیر شدی ؟  جهنم می گوید : (هَلْ مِنْ مَزید) باز هم هست ؟

وقتی انسان قانع نبود وجودش می شود سمبل جهنم ! هیچوقت سیری ندارد .

عزت در قناعت است . انسان قانع عزیز است . هیچ دلیلی برای چاپلوسی و التماس و گدایی پیش دیگران ندارد . هیچ دلیلی ندارد که خودش را جلوی دیگران کوچک کند . این انسان هم در نزد خدا عزیز است و هم در نزد خلق خدا و هم در وجودش عزیز است . چون قانع است و احساس کمبود و احساس محرومیت و احساس حقارت ندارد . هم عزت نفس دارد در درون خودش و هم خلق به او احترام می گذارند ، چون می دانند که این شخص چشم طمع به دارایی آنها ندارد .

اما کسی که اهل فزون خواهی و زیاده طلبی  است و به آنچه خداوند به او داده بسنده نمی کند ، این شخص ذلیل است هر چند بزرگترین ثروتمند عالم باشد ، چون برای کوچکترین چیزی که به آن طمع کرده حاضر است خودش را به بدترین حقارتها بکشاند .

مبحث قناعت – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • امیرالمؤمنین (ع) می فرماید : طوبی لمن ذکر المعاد و عمل للحساب و قنع بالکفاف و رض عن الله : خوشا بر احوال آن کس که یاد معاد کند و برای روز حساب کار کند ( و یا بی رویه و بی حساب کار نکند ) و به حدی از روزی که کفاف نیازهایش را می کند ، قناعت نماید و از خداوند راضی باشد .

شرح استاد : این گفتار بلند چهار ویژیگی انسانی که حائز به طوبی می شود  را در بر دارد ، چهار شرط  دستیابی به شجره طوبی .

بر طبق روایات شجره طوبی درختی است در بهشت که در خانه امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) روئیده و شاخه های این درخت گسترده شده در فضای بهشت و در خانه هر یک از دوستان اهل بیت (ع) یک شاخه از این درخت و شجره طوبی وارد شده و این درخت بگونه ای است که از همان شاخه مؤمن می تواند هر میوه ای که بخواهد بچیند ، هر ثمری که بخواهد می تواند از همان شاخه بدست بیاورد .

شاید به تعبیری شجره طوبی حقیقتش همان درختی است که درخت ولایت و محبت اهل بیت (ع) است . همه میوه ها را می شود از این درخت چید ، همه کمالات و زیبائیهای روح را می شود از همین محبت و  ارادت با ولایت اهل بیت (ع) بدست آورد .

طوبی به معنای شجره است ، به معنای حقیقت پاک است ، طوبی و طیب از یک ریشه اند و به یک معنای دیگر طوبی : خوش به حال کسی است  .

حال این کمالات و زیبائیها متعلق به کسی است که در طول زندگی به یاد بازگشت خودش هست . توجه دارد که این عالم خانه او نیست ، ما در این عالم یک مسافر رهگذری هستیم که قصد اقامت نباید بکنیم ، اینجا خانه ماندگاری نیست ، دار ممر است نه دار مقر ، سرزمین گذشت و عبور است نه وادی اقامت و سکونت گزیدن . مؤمن در دنیا قصد اقامت نمی کند و طبیعتاً وقتی قصد اقامت نکرد و می داند که به این منزلگاه بین راهی که وارد شده ، توقف نمی کند و چند ساعت بعد باید اینجا را ترک کند و برود . بنابراین مؤمن دل به آن مکان نمی بندد ، چون می داند حتی اگر دل هم ببندد مقیم نمی تواند بشود و باید از اینجا دست بکشد و برود . و اگر دل ببندد در آن لحظه ای که حرکت کاروان شروع می شود و می بایست در مسیر حرکت کند ، او به دلیل دلبستگی اش به آن منزلگاه بین راه، دل کندن از منزلگاه بسیار برایش سخت و دشوار است . اما بر عکس وقتی می داند که قرار نیست ما در این منزلگاه بمانیم و باید حرکت کنیم و برویم دیگر دلبستگی ایجاد نمی شود و لذا رفتن از آن منزلگاه بسیار راحت و سهل است . و از آن طرف هم توجه دارد که چون باید برویم حالا اگر دکوراسیون آن منزلگاه باب طبع ما نیست و فضای آن طبق سلیقه و ذوق ما تنظیم نشده ، برایش زیاد مهم نیست . چون منزلگاه را دائمی نمی داند .

در زندگی گذشته همه ما شاید شرایط تلخی پیش آمده باشد که در آن لحظه ای که در آن قرار داشتیم فکر می کردیم که زمین و آسمان برایمان تنگ شده و حتی ادامه حیات برایمان امکان پذیر نیست ، اما دیدیم که گذشت . اگر انسان توجه بکند که آن شرایط می گذرد ولو اینکه آن شرایط تلخ و سخت هم باشد اما چون می گذرد مهم نیست . سهل می شود تحمل مشکلات . انسان راحت می تواند بپذیرد آن شرایط را و دیگر آن شرایط سخت خیلی غیر قابل تحمل در نظر نمی آید .

لذا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند : خوشا بحال کسی که یاد می کند محل بازگشت خودش را . می داند که اهل اینجا نیست و اهل جای دیگری است . می داند که اهل جای دیگری است که باید به آنجا برگردد .

ما به فلک بوده ایم ، ما یار ملک بوده ایم           باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست

اینجا شهر ما نیست ، اینجا ما غریبیم .

من از دیار حبیبم ، نه از دیار غریب . برای مؤمن اینجا دیار غربت است . مؤمن اهل اینجا نیست . رفیقان او در اینجا نیستند .

] ... فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً (نساء/69) ... همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و شایستگانند که خداوند به آنها نعمت عنایت فرموده و چه نیکو رفیقانى هستند [ .

اگر به این دنیا آمده ایم حکمتی داشته تا قدر آن سرزمین خودمان را بدانیم و بفهمیم که آنجا چه جای خوبی است . چند روزی ما را به سرزمین غربت انداختند تا وقتی برگشتیم به سرزمین وطن ، آنوقت بفهمیم چقدر آن مطاع ارزشمند است و بزرگی و نعمت و عطای الهی را در آنجا توجه داشته باشیم .

یاد معاد برکات زیادی دارد . انسان دیگر به این دنیا دل نمی بندد و همتش به وسایلی که در این دنیاست مصروف نمی شود ، اوج همتش این دنیا نمی شود .

در دعای شب نیمه شعبان از حضرت رسول (ص) که به خدای متعال عرض می کند : که خدایا ما را از کسانی قرار مده که اکبر هَمشان دنیاست و اوج تفکرشان دنیاست ، کسانی که بزرگترین امید و آرزوهایشان نیل به مقامات و مناصب و ثروت و زیورها و لذت و شهوات دنیاست ، ما را از این گونه انسانها قرار مده  .

خوشا به حال کسی که برای حساب عمل می کند . این ( عمل للحساب ) معنای مختلفی می تواند داشته باشد . اولاً به گونه ای عمل می کند که روزی این عمل حساب رسی می شود و مورد محاسبه قرار می گیرد و حساب رس هم خود اوست .

] اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا (اسراء/14) و به او خطاب رسد که تو خود کتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنیا چه کرده‏اى که تو خود تنها براى رسیدگى بحساب خویش کافى هستى‏ [

اگر در فردای قیامت حساب رس اعمالمان خودمان هستیم و عمل بکنیم برای روز حساب ، پس در این دنیا هم می توانیم خودمان حساب رس اعمالمان باشیم و یکی از دستورات در سیر و سلوک محاسبه است . یک مؤمن و یک سالک برای شب و روزش برنامه دارد .  اول صبح که از خواب بر می خیزد با خودش قرار می گذارد که امروز را که سرمایه گرانبهائی است که یک ثانیه آنرا با تمام عالم نمی شود معاوضه کرد ، و اگر مرگ انسان فرا برسد با دادن تمام عالم یک ثانیه به عمر انسان افزوده نمی شود ، که امروز را چگونه مصرف کنم ؟ این سرمایه گرانبها را صرف چه چیزی بکنم ؟ این قرار گذاشتن با خود را مشارطه می گویند و در طی روز حالت مراقبه دارد ، یعنی مراقب خودش است که آن شرطی را که با خودش گذاشته است را درست مراعات کند و جوارحش از چشم و زبان و دست و پا همان کار را بکنند و کامش همان لقمه هایی که قرار بود را بخورد و بیاشامد و این مراقبه را یک سالک در طی روز دارد که از آن شرطی را که با خودش گذاشته بود را تخطی نکند . بعد روز که به اتمام می رسد سالک به محاسبه می نشیند که ببیند چه کرده است و آیا به آن شرط و قراری که با خودش گذاشته بود را به شایستگی و درستی انجام داده است ؟ یا خدای ناکرده تخطی کرده ؟ محاسبه امر بسیار بزرگی است . کسی در کارهایش امر محاسبه نیست ، هیچ تضمینی برای موفقیت در کارها برای او نیست. امام کاظم (ع) می فرمایند : از ما اهل بیت نیست و شیعه نیست و خودش را به ما منتصب نکند کسی که در هر شبانه روز حداقل یک بار به محاسبه خودش نمی پردازد .

آدمی که بی حساب رفتار می کند معلوم نیست سر از کجا در خواهد آورد .

تاجر و کاسبی که در کارش محاسبه نیست ، ثبت و ضبط و بررسی حسابها در کارش نیست احتمال ورشکستگیش بسیار زیاد است .

هر انسانی در پایان هر تلاشی محاسبه می کند که چه کرده است . کاسبها در پایان روز دخلشان را کنترل می کنند که ببینند چقدر درآمد داشته اند . کارمندان بانک وقتی زمان خدمات به مشتریان به اتمام می رسد ، می بینید که در بانک را قفل می کنند ولی خودشان داخل بانک مشغول محاسبه می شوند و تراز عملکرد روزانه خودشان را محاسبه می کنند .

لذا مؤمن هم در پایان روز مشغول محاسبه می شود . مؤمن هم مثل کاسب ، دخلش را که همان دلش است را کنترل می کند که چقدر موجودی وجود دارد . لذا وقتی که میخواهد سخن بگوید ابتدا می بیند رضایت خداوند در این سخنان او هست ؟ آیا این سخن به سود او هست ؟ آیا سخن حق هست ؟ بعد زبان به سخن باز می کند . بی حساب سخن نمی گوید ، بی حساب قدم بر نمی دارد .

اگر او را به جایی دعوت کردند ، قبل از رفتن محاسبه می کند که این وقتی که برای این میهمانی می گذارم و این فرصت عمری را که استفاده می کنم ، چه چیز گیرم می آید ، چون همه می روند پس من هم باید بروم ؟ انسان مؤمن می سنجد که آنجایی که میخواهد برود ، آن کاری که می خواهد انجام بدهد ، این مطلبی را که در حال نوشتن هستم ، آیا واقعاً این برای خداست ؟! هر کاری که می خواهیم انجام بدهیم قبلش یک تأملی بکنیم ببینیم آیا برای خدا کار انجام می دهیم ؟

خوشا بحال کسی که بر آن چیزی که کفاف نیازهای او را می دهد قانع است ، زیاده طلب نیست ، قانع است به آن چیزی که خداوند متعال بر او عطا کرده است .

و خوشا بحال کسی که وقتی قانع شد به آن چیزی که کفاف نیازهای واقعی او را می دهد دلیلی برای دلخوری از خدا ندارد .

ما چه موقعی از خداوند دلخور می شویم ؟ زمانی که هوا و هوس و آمال و آرزوهایمان را  خداوند  برایمان برآورده نمی کند . در این حالت از خداوند دلخور می شویم . چون در غیر این حالت که دلیلی برای دلخوری از خداوند وجود ندارد . وقتی زیاده طلب شدیم و آن زیادیها هم برایمان ضرر دارد و خداوند به ما نداد و ما هم توقع داریم که خداوند به ما بدهد و توقعمان که برآورده نشد از خداوند دلخور می شویم . حتی وقتی خداوند بیشتر از نیازهای ما را هم در اختیاز ما قرار داد ، خوب ما خوشحال تریم .