حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

مبحث قناعت – 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

دندان طمع را باید کند . در دنیا آنچه نیست که نیست . آنچه را هم هست ، نیست فرض کن . دندان طمع دنیا را یک جا بکن .

شرح استاد : آدمی که قانع نیست ، طماع است و قناعت کردن یعنی بسنده کردن به آنچه که خداوند متعال مقدر و عطا کرده است و زیاده خواهی نداشتن و چشم ندوختن و طمع نورزیدن به آنچه که خداوند نداده است .

پس لازمه داشتن قناعت این است که انسان دندان طمع را بکند . این تعبیر دندان کندن هم یعنی اینکه طمع را باید از بیخ و ریشه صرف نظر بکند .

حالا اگر انسان در زندگی دنیوی خودش دندان طمع را از بیخ بکند می داند و یقین دارد که آن چیزهایی را که نداریم ، خداوند به ما نداده است ، چون غیر خدا در زندگی ما احدی کاره ای نیست ( لا مؤثر فی الوجود الی الله ) غیر از خدا ، صاحب اثری وجود ندارد . خداست و لا غیر ، هر چه می شود خدا می کند ، هر چه داده شده است خدا داده است ، و هر چه داده نشده است هم خدا نداده است .

غیر خدایی در کار نیست و کاره ای نیست .

خداوند متعال که بر اساس حکمت و رحمت عمل می کند و خداوند متعال مصالح و نیاز واقعی عبد را برای تعالی و کمال به روشنی می داند و بر اساس این علم خودش و بر اساس خیزخواهی و رحمتی که برای این عبد دارد که طالب این است که این عبد تعالی پیدا کند و به قله های کمال قرب الی الله نائل بشود درست متناسب با آن نیاز عبد مقدرات را جاری می کند . پس آنچه که داده شده خداوند داده و آنچه که داده نشده خداوند نداده است و اگر خدا هم نداده به این خاطر بوده است که اگر آن چیز به عبد داده می شد زینبار بود و ضرر داشت لذا خداوند آنرا نداد .

پس آرام بگیریم و تن بدهیم به آن چیزهایی که خداوند به ما نداده است ، چرا که یقین داریم که بودن آن چیز برای ما زیانبخش بود ، حالا آن چیزهایی هم که هست باید بدانیم آن چیزها احتمال نابودی و فنا دارد چون ذات دنیا نیستی و نابودی و فنا است « کل من علیها فان » «فان» نه اینکه بعدها فانی می شود بلکه همین الآن فانی است ، منتها الآن یک سایه و شبحی از آن چیز هست که او را موجود می دانیم ولی آن چیز ذاتاً فانی است .

پس آن هستها را نیست فرض کنیم ، چون وقتی آن هست ها را هست فرض کردی فردا اگر خداوند آن هست ها را به مصلحتی از تو گرفت آنوقت اوقاتت تلخ می شود ، چون وقتی هستی را هست فرض کردی به آن دل می بندی و به آن تکیه می کنی ، و وقتی آنرا از تو گرفتند آنوقت هست که پشتت خالی می شود ، لذا آنهایی هم که هست را نیست فرض کن تا ببینی زندگی چقدر راحت می شود ، اولاً به خاطر نداشتن آن چیزها دلخور نیستی و ناراحتی و غصه و حسرت نداری و ثانیاً به خاطر از دست رفتن داشته هایت هم دیگر دچار ماتم و حزن نمی شوی .

رمز راحت زیستن و رمز با آرامش خیال زندگی کردن در همین است که انسان طمع دنیا را از بیخ بکند .

اگر خداوند چیزی را برای انسان مهیا نمود خوب انسان استفاده می کند ، چون تزهد با زهد متفاوت است . تزهد یعنی اینکه آن چیزی را که خداوند عنایت نموده ولی من آن را پس می زنم ولی زهد یعنی اینکه دل نبندیم به چیزی .

وقتی داشته هایت را نیست فرض کنی دیگر چه چیزی اوقات شما را تلخ می کند ؟

مبحث قناعت – 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

بسم الله که بگویی ، دست تو همان دست خدا می شود و با دست خدا که غذا بخوری ، سیر     می شوی .

شرح استاد : شما وقتی بسم الله می گوئید یعنی با وجهه الهی وارد عمل می شوید ، آنوقت همه وجودتان می شود ابزار فعل خدا که این را در مباحث دروس توحید مفصل بیان کرده ایم که دست شما می شود یدالله ، چشمتان می شود عین الله ، زبانتان می شود لسان الله ، همه وجودتان می شود ابزار فعل خدا .

در آن مباحث گفتیم که وقتی فهمیدی که این دست ، دست خداست آنوقت با دست خودت می توانی خودت را نوازش کنی ، با دست خودت می توانی از خودت دستگیری کنی ، حالا اگر با این دست غذا بخوری ، چون خدا به تو غذا داده آنوقت سیر می شوی . حالا چه غذای خوردنی باشد و چه هر چیز دیگری که خداوند به تو داده است .

مبحث قناعت – 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • روزی حضرت سلیمان از خداوند اجازه خواست تا به شکرانه ی حشمت و سلطنتی که خداوند بر او بخشیده است ، مهمانی برگزار کند و به همه ی مخلوقات سوری بدهد . خداوند اجازه فرمود و سلیمان هم سفره ی عظیمی تدارک دید و از همه ی مخلوقات دعوت کرد تا یک وعده غذا مهمان او باشند . روز مهمانی ، یک ساعت مانده به وقت پذیرائی ، ماهی بزرگی که نامش هَــــــلوع بود ، سر از زیر آب بیرون آورد به حضرت سلیمان عرض کرد گویا امروز ناهار مهمان شما هستیم . سلیمان گفت آری . سلیمان از او خواست که صبر کند تا همه ی میهمان ها بیایند و با هم غذا بخورند ، اما هلوع نپذیرفت و لذا سلیمان قبول کرد که او سهم خودش را زودتر بخورد . هلوع دهانش را باز کرد و در یک نفس همه آنچه را که در سفره بود ، بالا کشید و به سلیمان گفت که من با این غذا سیر نشدم ، آنچه خوردم ، نیم قورت بود ، در حالی که من باید سه قورت غذا بخورم تا سیر شوم ، لذا دو قورت و نیم باقی مانده است . حضرت سلیمان با دیدن این صحنه به سجده افتاد و به عجز خویش در پیشگاه الهی اقرار کرد و از خدا خواست که آبروی او را حفظ کند و برای سیر شدن مهمان هایش که در راه بودند ، رزق بفرستد . آنگاه حضرت سلیمان از هلوع پرسید که خداوند هر روز تو را چطور سیر می کند؟ هلوع عرض کرد برگ سبزی را برای من می فرستد که با خوردن آن سیر می شوم . قـــــرآن فرمود : خلق الانسان هَـلوعاً ، انسان هلوع (حریص) آفریده شده است . لذاست که جز خدا هیچ چیز انسان را سیر نمی کند . همین که انسان با قلب یاد خدا کرد ، سیر می شود . به همین خاطر بود که پدر و مادرهای قدیمی در مورد بچه های پرخورشان می گفتند: مگر خدا سیرش کد و الا سیری ندارد ، چه حرف درستی بود .

شرح استاد : حضرت سلیمان در این داستان یک منم زد و خواست که حشمت خودش را بر همه نشان بدهد و همه خلق را سر سفره خودش مهمان کند اما خدا به حضرت سلیمان نشان داد که اگر تو روزی دهنده بودی حتی یکی از مخلوقات مرا هم نمی توانی سیر کنی ، لذا حضرت سلیمان به سجده افتاد که خدایا فقط تویی که می توانی مخلوقاتت را سیر کنی و من نمی توانم .

انسانی که اهل حرص است مانند آن هَـــــلوع است و اگر همه عالم را هم بخورد دو قورت و نیمش هنوز باقی است . یعنی اگر قرار باشد کسی با دنیا سیر شود محال است که سیر بشود ، چون اگر تمام پول و ثروت و مقام دنیا را هم که به او بدهند باز هم سیر نمی شود .

تمام ثروتمندان بزرگ عالم را نگاه کنید تا دقیقه آخر عمرشان حرص اضافه کردن به ثروتشان را دارند ، چون سیر نشده اند . بزرگترین و قدرتمندترین آنها مانند آمریکا را ببینید که مایل است حیطه قدرت و سلطه خود را در دنیا گسترده تر بکند بخاطر این است که سیر نمی شود و به همین دلیل آرام و قرار ندارد .

انسان هَــــــلوع است . و اگر بخواهد خودش را با دنیا سیر کند ، دنیا نیم قورتش هم نیست و هنوز دو قورت و نیم دیگرش باقی است . لذا جز خدا هیچ چیز انسان را سیر نمی کند . همین که انسان با قلبش یاد خدا را بکند و به خدا راه پیدا کرد و با خدا صمیمی شد  از همه چیز عالم سیر می شود و تشنه هیچ چیزی نیست .

فقط خداوند است که می تواند روح انسان را اشباع و سیر کند .

هیچ چیزی جز لقای خدا ، جز ربط با خدا ، جز قرب خدا ، جز رسیدن به مقام عندالهی ، نمی تواند انسان را سیر کند .

این را به کرات دیده اید که انسان در خیال خود تصور می کند که اگر به فلان چیز برسد می گوید که دیگر هیچ چیز دیگری نمی خواهد و وقتی به فلان چیز رسید ، همان لحظه رسیدن یک ذوقی می کند اما دو روز بعدش همان چیز دلش را می زند . حالا یک چیز دیگر می خواهد !!

هیچ چیزی حتی اگر شهرت و مقام و لذت و ثروت و مقام هم باشد  برای همیشه نمی تواند روح انسان را اشغال کند . حتی می گویند مسلخ عشقهای زمینی وصال است .

شما عاشق یک خانه رویایی می شوید همه این رویایی بودن و جذاب بودن و خواستنی بودنش تا قبل از اینکه صاحب این خانه بشوید بوده است ، همین که این خانه را بدست بیاورید یک ذوقی می کنید که به این خانه رسیدم ، چند روز که در این خانه زندگی کنید این خانه برایتان معمولی می شود . چون دیگر این خانه ارضایتان نمی کند . همه عشقها اینطوری است . حتی همین عشق های بشری که دو انسان عاشق همدیگر می شوند ، که اگر عشق آنها عشق خاکی باشد ، عشق حیوانی باشد ، عشق شهوانی باشد ، همین هم مسلخش وصال است . یعنی رویایی بودن رسیدن این دختر و پسر به همدیگر مربوط به قبل از ازدواج است ، همین که به هم رسیدن ، اگر خدای ناکرده روحها جذب هم نشده باشند و عشق ، عشق انسانی و معنوی نباشد و فقط جذب جاذبه های جنسی و شهوانی شده باشند پس از چهار روز که با هم زندگی می کنند برای هم تکراری می شوند آنوقت اولِ قهر و دعوا و جدایی و خدای ناکرده هرزگی و هزار و یک جور آلودگی می شوند .

تنها چیزی که می تواند روح انسان را در جاذبه خودش نگه دارد فقط خداوند متعال و عشق الهی است.