حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

مبحث رزق – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • رزق مقدر و مقسوم است و رزاق خداست . رزقمان هنر ما نیست و حرص و تقلای ما آن را زیاد نخواهد کرد .

شرح استاد : در قرآن کریم کراراً تأکید دارد که روزی هم ارزاق معنوی است هم ارزاق مادی ، حالا آن چیزی که از رزق متبادر می شود ، ارزاق مادی مانند آن چیزی که می خوریم ، خانه ای که داریم ، لباسی که تنمان می کنیم ، امکانات مادی که در زندگی نصیبمان شده ، که اگر در ارزاق مادی این برای ما حل بشود انشاءالله می بینیم که در ارزاق معنوی هم همینطور است .

قرآن کریم می فرماید : « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ ( الذاریات /58) بدرستى یگانه رزاق و داراى قوت و متانت خداست‏ » .

فرمود : « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ... (هود/6) هیچ جنبده‏اى در زمین نیست مگر آنکه خدا رزق او را به عهده گرفته‏ ... »

فرمود : « وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏ (الذاریات / 22) و در آسمان، هم رزق شما هست و هم آنچه که وعده داده شده‏اید »

آنگاه خداوند قسم یاد می کند  که : « فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُون‏ ( الذاریات / 23) پس به رب آسمانها و زمین سوگند که آنچه وعده داده شده‏اید عینا مثل اینکه شما سخن مى‏گویید حق است‏ »

روزی شما دست شما نیست در آسمان رقم می خورد . هنر شما ، روزی نیست . رزاق منم و روزی شما را از عالم بالا نازل می کنم . نه اینکه اصل روزی دست شما نیست بلکه مقدار روزی هم کار شما نیست .

فرمود : «  إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیرا ( الاسراء/30) که پروردگار تو رزق را براى هر که بخواهد توسعه مى‏دهد و براى هر که بخواهد تنگ مى‏گیرد »  

فرمود : « ... نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ... (الزخرف/32) ... این ماییم که معیشت انسانها در زندگى دنیا را تقسیم مى‏کنیم‏ ... »

آیات رزق را در قرآن مطالعه بفرمائید ببینید خداوند چه می فرمایند . این گفته ها با ذهنی که الحادی است و همه چیز را حول و قوه خودش می بیند اصلاً سازگاری ندارد . فرد مادی می گوید من خوب برنامه ریزی کردم و خوب هم تلاش کردم در نتیجه رزقم زیاد می شود ، اگر هم تلاش نکنم رزقم کم خواهد شد . این آدم خودش را مؤثر در رزق می بیند ، در حالی که قرآن می فرماید شما در رزقتان هیچ کاره هستید ، نه اصل رزقتان و نه کم یا زیاد رزقتان دست شما نیست ، دست خدای متعال است .

نهج البلاغه امیر المؤمنین (ع) را در بحث رزق نگاه بفرمائید ، حضرت امیر فرموده اند : « رزق مقدر است و مقسوم است » یعنی : قدر و اندازه رزق هر کسی را خدا تعیین می کند و قسمت هر کسی را از رزق خدا مشخص کرده است .

این را هم بگوئیم که عده ای نگویند خداوند تبعیض قائل شده ، اینطور نیست ، فرض کنید که ما در این جلسه طفل شیرخواره داشته باشیم ، یک بچه یک ساله داشته باشیم ، یک بچه هفت ساله داشته باشیم ، یک جوان بیست ساله داشته باشیم ، یک پیر مرد 80 ساله هم داشته باشیم ، اگر بخواهیم حکیمانه رفتار کنیم و بخواهیم به همه اینها غذا بدهیم راه این نیست که به همه یکجور غذا بدهیم . هر کسی غذای مناسب حال خودش را می طلبد که به او داده شود . عدالت این است . خداوند متعال هم اینکار را انجام می دهد ، رزقی که می دهد متناسب با حال درونی و روحی هر کسی است . مانند دستور العمل داروهای یک پزشک است که تجویز می کند . ممکن است که سه نفر دارای یک بیماری باشند اما سن اینها با هم متفاوت است ، بدن اینها از نظر فربه بودن و یا لاغر بودن متفاوت است ، بیماری یکی است و یک دارو را هم باید به این سه نفر داد . اما مقدار مصرف این دارو برای آن جوان یا پیر یا برای آن آدم لاغر یا چاق با هم فرق می کند .

رزقی را که خدا مقدر می کند در واقع روزی ما می کند . یک موقع رزق غذایی که است که می خوریم، یک موقع هم هر چه در زندگی اتفاق بیافتد روزیمان بوده است .

روزیت بوده است پولدار بشوی یا روزیت بوده فقیر بشوی ، روزیت بوده به یک مقام بالائی برسی و یا روزیت بوده که در موضع ضعف قرار بگیری ، همه آن چیزی که پیش می آید روزی ماست ، رزق ماست .

روزی من بوده که به فلان مجلس راه پیدا کنم و هر چیزی را که خدا لطف کرده و در زندگی پیش آورده همه حکمیانه بوده است ، و خداوند روزی من کرده که حوادث و موقعیتهایی برایم پیش بیاید .  چون آنچه که در بیرون پیش می آید مثل دارو می ماند برای روح انسان . اگر خدا فقر پیش می آورد اگر غنا ، اگر قدرت پیش می آورد اگر ضعف ، هر چه پیش می آورد داروی درمان گر روح آن انسانی است که این حادثه برایش پیش آمده ، البته اینها را در مباحث توحید صحبت کرده ایم و اینها شرح مباحث توحید است .

خدا می گوید من مقدار مصرف مجاز دارو را برای مریض تعیین کرده ام ، اینجوری نبود که این مریض خیلی فعال بود و به مقدار بیشتری از دارو دسترسی پیدا کرد ، آن یکی مریض چون کاهل بود به مقدار کمتری از دارو دسترسی پیدا کرد ، ربطی به فعل مریض ها ندارد . من هستم که به تناسب حال و موقعیت و وضعیت این بیمار تشخیص می دهم که چه مقداری دارو را باید بدهم و چه نوع دارویی بدهم.

لذا خداوند متعال رزق را تقدیر  و تقسیم می کند . یعنی قدرش و قسمت رزق را برای هر کسی خدا معین می کند بر اساس آن علم و حکمت الهی .

حضرت علی (ع) در نهج البلاغه می فرمایند : « الرِّزْقَ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُک (نامه 31)  » رزق دو گونه است ، یکی رزقی که دنبال تو می دود تا خودش را به تو برساند یکی هم رزقی است که تو دنبال آنی که به او برسی و به تو نمی رسد مگر همانی که دنبال توست .

اگر هم دنبال یک رزقی دویدی و به آن رسیدی ، تصادفاً در آن مسیری دویدی که آن رزق داشت می آمد به سمت تو .

رزق را خدا می خواهد تقلای عبد سبب رزق نیست .

چقدر حدیث داریم که تقلای عبد رزق او را زیاد نمی کند ، انفاق عبد رزق او را کم نمی کند .

رزق هر کسی بصورت دقیق مشخص است . یک سر سوزن کم یا زیاد نمی شود . متناسب حال اوست . کما اینکه بخاطر تقلای بیمار که دکتر دارو را زیاد نمی کند یا بخاطر تقلا نکردن بیمار که دکتر دارو را کم نمی کند . دکتر کاری به تقلای مریض ندارد . دکتر حال مریض را می بیند و به تناسب آن حال دارو را تجویز می کند . خدای متعال هم اینکار را انجام می دهد .

در حدیث داریم که : زمانی که محتضر می خواهد جان بدهد ، قبل از جان دادنش سه ملائکه به سراغ او می آیند . ملک اول موکل بر غذاست . می آید به محتضر می گوید همه عالم را نگاه کردم یک لقمه غذا که سهمیه شما باشد که بخورید باقی نمانده است . همه کوپنت را مصرف کرده ای . از این لحظه به بعد اگر غذا به دهان محتضر بگذارند نمی تواند فرو ببرد . ملک دوم موکل بر آب است . می آید به محتضر می گوید همه عالم را گشتم دیگر یک قطره آب از این عالم که سهمیه شما باشد که بنوشید برای شما باقی نمانده است ، همه سهمیه ات را مصرف کرده ای . حالا اگر آبی به دهان محتضر بریزند نمی تواند فرو ببرد . ملک سوم موکل بر هواست . می آید به محتضر می گوید همه عالم را نگاه کردم دیگر یک ذره از این هوای عالم که سهمیه شما باشد که بتوانید تنفس کنید باقی نمانده است . محتضر جان می دهد . یعنی تا ذره آخر غذایی که می خوریم ، آبی که می نوشیم ، هوایی که تنفس می کنیم در این عالم ،  همه مشخص است . و  احدی نمی تواند یک سر سوزن بیشتر از آن چیزی که رزق اوست در این عالم مصرف کند یا یک سر سوزن کمتر از آنچه که رزقش می باشد مصرف کند .

در حدیث داریم که رزق مانند اجل می ماند ، همانطور که اگر از مرگ فرار کنی و در هر جایی پنهان شوی به سراغت می آید ، رزق هم مانند اجل می ماند ، هر جایی فرار کنی بالاخره به سراغت می آید . نمی توانیم مصرفش نکنیم .

نقل می کنند که خلیفه دوم یک روز به منزل رفت و زنش شیر برنج پخته بود . خلیفه دوم شروع به عصبانیت کرد که من شیر برنج نمی خورم ، گفت می روم میهمان حضرت علی (ع) می شوم . به منزل حضرت امیر (ع) آمد ، گفت: یا علی (ع) آمده ام امروز نهار پیش شما باشم ، حضرت فرمود: خوش آمدی ، پرسید نهار چه چیزی دارید؟ حضرت فرمود : شیر برنج داریم ، گفت: من امروز شیر برنج نمی خورم ، هر جایی رفت دید شیر برنج دارند ، با حالت عصبانی بید و براه به زمین و زمان می گفت از شهر خارج شد و به صحرا رفت . در صحرا به دو چوپان برخورد کرد که در حال گوسفند چرانی بودند ، گفت میروم پیش این چوپانها یک لقمه نانی می خورم ، من شیر برنج نمی خورم . به پیش چوپانها رفت ، چوپانها سؤال کردند نهار خورده ای ؟ گفت : نه . گفتند : ما هم نهار نخورده ایم با هم نهار می خوریم ، نهار را که سر سفره گذاشتند دید شیر برنج است . گفت : من شیر برنج نمی خورم ، چوپانها با شنیدن این حرف او را وادار کردند که شیر برنج را بخورد .

رزق مانند اجل می ماند ، از دستش فرار هم نمی شود کرد ، نه اینکه مصرفش نکرد . نه می شود بیشتر مصرف کرد نه می شود کمتر مصرف کرد . آن چیزی را که خداوند تقدیر کرده همان است . با تقلای بیخودی خودت را خسته می کنی ، جز همانی را که خداوند مقدر تو کرده مصرف تو نمی شود . همانی را که خداوند مقدر تو کرده مصرف تو می شود . لذا اگر هول بزنی و بیشتر مصرف کنی بعداً باید کمتر مصرف کنی . اگر در مصرف مواد قندی اسراف کنی ، قند خونت می رود بالا ، میروی پهلوی دکتر ، دکتر می گوید : قند خون شما بالاست فعلاً چند ماهی قند مصرف نکنید . ببین هول زدی ، تند تند خوردی باید چند ماهی نخوری که جبران شود . اگر حرف دکتر را گوش کردی عمر طبیعیت را می کنی، اگر گوش نکردی و به خوردن مواد قندی ادامه دادی ، آنقدر قند خونت بالا می آید که سکته می کنی و میمیری . تــه مانده سهمیه ات را هم می خوری و بعد میمیری . بیشتر از سهمیه نمی توانی مصرف کنی ، کمتر از سهمیه هم نمی توانی مصرف کنی . یک سر سوزن هم کسی نمی تواند مصرف کند .

حتماً دیده اید که وقتی بچه ها با هم بازی می کنند که چه کسی بیشتر می تواند نفسش را حبس کند ، مرتب به خودشان فشار می آورند که نفس نکشند بعد یکدفعه یک نفس بلند می کشند . آن سه ، چهار تا نفسی را که نکشیده بودند یک دفعه می کشند . یک نفس عمیق کشید بجای آن سه ، چهار تا جبران کرد . کمتر هم نمی شود مصرف کرد . یک سر سوزن نه کمتر و نه بیشتر از آن چیزی که خداوند مقدر کرده نمی شود مصرف کرد .

در حدیث داریم : هر کسی تا کاملاً رزق خودش را مصرف نکند محال است بمیرد .

لذا دیده اید کسانی خودکشی می کنند ، و خودشان را از طبقه چندم یک ساختمان پرت می کنند ، استخوانهایشان خورد می شود ولی زنده می مانند . این آدم سهمیه اش تمام نشده باید بماند بقیه سهمیه اش را مصرف کند .

داستان آن دزد را شیند ه اید که یک روزی حضرت امیر (ع) به جایی می رفتند ، از اسبشان پیاده شدند و خواستند به نزد کسی بروند ، یک شخصی آنجا ایستاده بود ، حضرت فرمود : این اسب را مواظب باش تا من بروم و برگردم . حضرت که رفتند چون آن شخص دزد بود ، دهنه و زین و لگام اسب را برداشتند و فرار کردند . حضرت که برگشتند دیدند اسبشان برهنه است ، رفتند در بازار که لوازم اسب را تهیه نمایند ، رفتند به همان مغازه ای که این لوازم را قبلاً خریده بودند ، از قضا آن دزد هم برای اینکه این لوازم را بفروشد به پیش همین مغازه دار می رود ، مغازه دار که خودش این لوازم را به حضرت امیر (ع) فروخته بود می گوید چند می فروشی ؟ می گوید : دو دینار . مغازه دار هم لوازم را می خرد ، حضرت امیر نزد مغازه دار می رود و داستان را نقل می کند ، مغازه دار می گوید : یا علی (ع) لوازم را به خود من فروخته اند ، حضرت فرمود : این لوازم را چند خریده ای ؟ گفت : دو دینار . حضرت دو دینار را به مغازه دار دادند و لوازم را گرفتند . بعد فرمودند : این بنده خدا اگر دست به دزدی نمی زد من قصدم این بود که دو دینار از بابت این که مواظب اسب من بوده به او بدهم ، این صبر نکرد ، همان دو دینار گیرش آمد ، این آدم دو دینار امروز رزقش بود اما این دو دینار را نجس کرد و با نجاست به آن رسید . اگر صبر و اعتماد کرده بود از راه حلال و پاک به آن می رسید .

این است که باید خداوند را رزاق بداند و به رزاقیت خدا اعتماد کند . یعنی بداند که هر چه روزی ما تا این لحظه به ما رسیده ، روزی ما بوده و هر چه نرسیده به این علت به ما نرسیده که روزی ما نبوده است. از این به بعد تا آخر عمر همین است .

آنچه که روزی ماست به ما خواهد رسید یقیقناً ، و آنچه که روزی ما نیست هر مقدار هم که تقلا کنیم و به زمین و زمان بزنیم به ما نخواهد رسید .

این حدیث گویا از امام صادق (ع) است که فرمودند  : مرغهایی در صحرای خشک زندگی  می کنند که غذای این مرغها ماهیهای ریزی است که در اقیانوسها زندگی می کنند . یکی از اصحاب سؤال کرد  این ماهیهای اقیانوس با آن صحرای خشک چه مربوط است ؟  حضرت فرمود : خدای متعال ابرهای غلیظی را از روی اقیانوسها بلند می کند که این ماهیهای ریز هم همراه این ابرها بلند می شوند و خداوند این ابر را توسط بادها هدایت می کند تا بالای این صحراها ، این مرغ دهانش را رو به آسمان باز می کند و هیچ تقلایی هم نمی کند ، ابر می آید و این ماهی را در دهان این مرغ می اندازد و مرغ او را می خورد . آن شخص تعجب کرد . حضرت فرمود : تعجب کردی . اگر اعتماد شما به رزاقیات خدا کامل بود می دیدی رزق از این هم ساده تر گیرش آمده است . منتها شما چون اعتماد به رزاقیات خدا ندارید و به حول و قوه خودتان متکی هستید . می گوئید اینجا بنشیم رزقم می آید پیش من ، باور ندارید .

حالا این که باید نشست و یا نباید نشست یک بحث دیگری است .

نـــــه نباید نشست ، اما ننشستن نه اینکه برویم رزق خودمان را زیاد کنیم . نه ، نمی نشینیم چون خدا نشستن را دوست ندارد . فعالیت می کنیم چون خدا با فعالیت بنده اش خرسند و راضی می شود ، نه چون رزق ما در فعالیت است .

از این بحث آن طرفش را نتیجه نگیرید که کار را رها کنیم و تلاش نکنیم . نـــــــــــــــــــــــــــــــه ، کسی که این حقایق توحیدی را می فهمد عبد خداست ، می خواهد رضایت خدا را تأمین کند و می داند که رضایت خدا در این است که عبد، مولد ، سازنده ، خلاق ، تکاپوگر باشد . آدم عاطل و باطل و سربار دیگران و تنبل ، اینها را خدا دوست نمی دارد . او بخاطر رضایت خدا تلاش می کند نه بخاطر رسیدن به رزق . رزق خودش را مطمئن است که به او می رسد .

حضرت امیر المؤمنین (ع) را نگاه کنید که چقدر فعال بودند و این همه نخلستان را آباد کردند و چقدر قنات و نهر آب جاری کردند ، چقدر با کندن چاه ، آن چاه را به آب رساندند .

این نکته را هم بگویم که گاهی اوقات در روایات و احادیث داریم که اگر کسی فلان کار را انجام بدهد روزیش وسیع می شود . تمام آنچه را که در این روایات می بینید هیچکدامشان در باب تقلا کردن نیست . مثلاً گفته اند کسی که صله رحم را بجا بیاورد خداوند به او وسعت رزق به او می دهد ، کسی که نماز شب بخواند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که بین الطلوعین را بیدار باشد خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که هر روز استغفار کند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که هر شب سوره واقعه را مداومت کند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، یا اینکه فلان ذکر را بگوید خداوند به او وسعت رزق می هد و یا امثال اینها . ببینید هیچکدام از اینها تقلای اقتصادی نیست.

اینها همان رفتارهای معنوی و انسانی است که روح ما را متحول می کند . روح که حالتش تغییر کرد ، حالت جدید این روح تناسب دارد با وضعیت جدیدی از رزق .

لذا چون حال عوض شد مانند یک مریضی که حالش تغییر کرد ، پزشک هم نسخه دارو راتغییر می دهد . حالش که تغییر کرد خداوند نسخه را تغییر می دهد .

« ... ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ... ( الرعد/11) ... و خدا نعمتى را که نزد گروهى هست تغییر ندهد، تا آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند ... »

پس نقص ها متحول شد در این کارها . صله رحم کرد ، انفاق کرد ،  که کلید رزق « ... وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِق‏ ... (الطلاق/7) ... و کسی که روزی اش تنگ شد ، انفاق کند ... » کسی که دچار فقر شد از همان یک ذره ای که دارد یک تکه اش را بکند و به فقیر بدهد و آنوقت ببیند چه می شود .

کلید رزق انفاق است .

حضرت علی (ع) می فرمایند : « إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ (قصار/250) وقتی از فقر کارتان به گرسنگی کشید با دادن صدقه با خدا تجارت کنید »

این انفاق چگونه درها را باز می کند ؟ این انفاق حال روحی تو را متحول می کند ، مقدار رزق متناسب با حال روحی آن شخص است .

تمام روایاتی که در مورد وسعت رزق داریم ناظر بر این قضیه است ، هیچکدام ناظر بر تقلا کردن و حرص زدن و امثال اینها نیست .

وسعت و یا تنگی رزق چیزی نیست که بگوئیم وسعت بهتر از تنگی است . آن تنگی بهترین میزان رزق بود برای آن حال روحی قبلی ، این وسعت بهترین میزان رزق است برای حال روحی جدید او . لذا کم یا زیاد بودن رزق دلیل خوبی یا بدی بودن آن آدم نیست . کما اینکه میزان مصرف دارو دلیل بر این نیست که این مریض ، مریض خوبی است یا مریضی است بد . اگر کسی فقیر است دلیل بر این نیست که آدم بدی است اتفاقاً از آن طرف بسیاری از اولیاء خدا در فقر زندگی کردند . همین نهج البلاغه را نگاه کنید ، حضرت می فرمودند : این موسی پیامبر را بنگرید که اینقدر این علفهای بیابان را می خورد تا رنگ شکمش به رنگ سبزی علفهای بیابان شد . به خدا عرض کرد : « رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر (خطبه 159) پروردگارا آنچه برایم فرستادی بدان محتاجم » این فقیر بودن او یک قرص نان بود ، این پیامبر اوالعزم دست به یک قرص نان هم پیدا نمی کرد . بنابراین فقر چیز بدی نیست . کمی یا زیادی داروی مصرفی هیچکدام به ذاته نه بد هستند نه خوب . تناسب دارو برای حال آن بیمار است ، ممکن است یک وقتی کسی رشدش با وسعت رزق باشد و یک وقت کسی رشدش با تنگی رزق اتفاق بیافتد .

در حدیث قدسی داریم که : « یک دسته از بندگان من کسانی هستند که امر دین آنها (یعنی باطن و درون آنها ) اصلاح نمی شود مگر با گشاده روزی بودن ، با سلامتی جسمانی ، و من خدا هم آنها را مبتلا می کنم به گشاده روزی بودن و به سلامتی جسمانی ، و داشتن مسکن ، در نتیجه امر دین آنها اصلاح می شود و یک دسته از بندگان من هم هستند که امر دین آنها اصلاح نمی شود مگر با فقر ، با بیماریهای جسمانی ، و نداشتن مسکن ، و من خدا هم آنها را مبتلا می کنم به فقر و بیماری و نداشتن مسکن تا در نتیجه امر دین آنها اصلاح می شود . و من خدا بهتر تشخیص می دهم که امر دین بندگان مؤمن من با چه چیزی قابل اصلاح است »

هر حالی یک مقدار خاصی از رزق و یک نوع خاصی از رزق را می طلبد برای اینکه این بنده رشد کند .

بنابراین اگر کسی را فقیر کرد دلیل بر این نیست که خداوند او را دوست ندارد یا این بنده بدی است و اگر کسی را هم ثروتمند کرد دلیل بر این نیست که این آدم سوگلی و برجسته ای است .

در حدیث قدسی داریم که وقتی فقر به اولیاء خدا روی می آورد می گویند : « خوش آمدی ، خیر مقدم ای علامت و شعار صالحان » و وقتی ثروت و دنیا به آنها روی می آورد می گویند : « یک گناهی مرتکب شدیم که خدا دارد فوری عقوبتش را به ما می دهد » یعنی دارد سر ما را با پول و مال دنیا گرم می کند که دیگر از پرداختن به خدا باز بمانیم .

ممکن است ثروت بد باشد و فقر خوب باشد ، ما نمی دانیم ، ما نمی دانیم .

جابر بن انصاری در سن پیری خدمت امام سجاد (ع) رسیدند ، حضرت فرمود : در چه حالی هستی ؟ عرض کرد : یابن رسول الله در حالی هستم که فقر را از ثروت ، بیماری را از سلامتی ، گمنامی را بیشتر از شهرت دوست دارم ( اینجا معلوم می شود که جابر راه رفته است و از آن حد اولیه جلوتر رفته) امام سجاد چون می خواستند که او را تکان بدهند و یک قدم دیگر هم جلوتر ببرند به او فرمودند: ولی ما اهل بیت اینطور نیستیم . این صحابه پیر رسول خدا یکدفعه تکانی خورد و عرض کرد : یابن رسول الله مگر شماها چطوری هستید ؟ حضرت فرمود : ما هر چیزی را خدا پیش بیاورد دوست داریم . فقیرمان کند دوست داریم آن فقر را ، ثروتمندمان کند دوست داریم آن ثروت را ، بیماران کند دوست داریم آن بیماری را ، سلامتی دهد دوست داریم آن سلامتی را . هر چه خدا بخواهد ما آن را دوست داریم . چون می دانیم آن چیزی را که خدا پیش آورده مناسب ترین چیز است برای رشد و تعالی و تقرب ما . لذا هر چه خدا بدهد دوست داریم .

اصل نماز برای تحول روحی است ، نماز آمده که انسان متقی را به قرب خدا برساند ، آمده که او را به معراج ببرد ، منتهی گفتند کسی که این نماز را بجا می آورد تأثیری در حالت روحی او ایجاد می شود که آن حالت روحی جدید او متناسب می شود با رزق وسیع تر و خدا هم رزق وسیع تر را با توجه به حالت روحی جدید او به او می دهد ، البته اگر کسی برود سراغ نماز برای وسعت رزق ، آن دیگر نماز نیست که بجا می آورد ، آن دیگر کاسبی است که انجام می دهد . نماز حتماً باید قصد تقرب به خدا وجود داشته باشد هر انگیزه دیگری که شریک او بشود دیگر آن نماز نیست « ... وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (الکهف/110) ... و هرگز در پرستش خدا احدى را با او شریک نگرداند »  نباید چیزی شریک بشود در عبادت و بندگی .

ساده زیستی غیر از زهد است . زهد یعنی بی رغبتی به دنیا . ممکن است من خیلی هم ساده زندگی کنم اما به همان چیزهای ساده ای که دارم دلبسته باشم پس من زاهد نیستم . ممکن است کسی هم زندگی خیلی شیکی داشته باشد و زاهد باشد یعنی دلبسته به اینها نباشد ، اگر خبر بیاورند که همه اش سوخت و خاکستر شد یک سر سوزن متأسف نشود و خم به ابرو نیاورد .

حضرت علی (ع) می فرمایند : زهد بین دو کلمه قرآن است و بعد این آیه را تلاوت فرمودند :

« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏ ... (الحدید/23) تا آنکه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مکنید ... »

و این حالت مربوط به کسی است که دلبسته به دنیا نیست . بود یا نبودش نمی تواند او را متأثر کند .

پس زهد غیر از ساده زیستی است . حالا اگر یک کسی زندگی ساده ای را انتخاب کرد ، این زندگی ساده را به اختیار خودش انتخاب کرد و این به این معنا نیست که خداوند رزق او را کم می کند . خداوند رزق او را کم نمی کند ، خدا رزق را در اختیار او قرار میدهد حالا او ممکن است این رزق را معاوضه کند با یک چیز دیگری . یعنی ممکن آن چیزی را که خداوند روزی اش کرده را بدهد و یک چیز بزرگتر بگیرد . دنیا را بدهد و آخرت را بگیرد . گر چه همانی هم که ساده زیست است آن چیزی که تا آخر عمرش مصرف می شود دقیقاً مساوی با همانی است که خدا مقدر کرده است .

اختیار ما در تحویل گرفتن است با دل خوش و روحیه شاد . همانی را که خدا میدهد تحویل بگیریم .

اما کسانی که ثروت زیاد دارند ولی رزقشان نیست و نمی توانند مصرف کنند ، این رزق می ماند در حسابهای بانکی و بعد از مردنش بچه هایش مصرف می کنند ، در اصل حمالی کس دیگری را کرده و رزقی را که مربوط به خودش نبوده را جمع کرده است . یا دزد می آید و می برد یا دولت مصادره می کند ، این ثروت رزق او نبود .

گفتیم آن چیزی را که خداوند متعال مقدر می کند مثل داروست ، این دارو مناسب حال این بیمار است منتها وقتی این دارو اثر می کند که بیمار متناسب با دستورالعمل پزشک با این دارو رفتار کند ، معمولاً این قسمت دوم را ما فراموش می کنیم . من در شرایط تنگنای اقتصادی قرار گرفتم و در یک خانواده فقیر متولد شده ام ، این شرایطی است که خداوند متعال برای من مقدر کرده است ، لازمه رشد من این بوده است ، اما این شرایط چه موقع منجر به رشد من خواهد شد ؟ وقتی که ببینم خدا در دینش چه دستوری برای برخورد با چنین شرایطی (فقر) دستور داده و من باید همانگونه رفتار کنم . آن چیزی را که خداوند برایم پیش آورده بهترین است برای من ، اما این اثرش وقتی در من ظاهر می شود که با او درست رفتار بکنم ، من درست از آن شرایط بهره بگیرم . اگر خدا تو را فقیر کرده گفته برو دزدی کن ؟ ، گفته برو شخصیت خودت را بریز به پای آدمهای ثروتمند ؟ ، چاپلوسی و تملق گویی آنها را در پیش بگیر؟ ، گفته برو رشوه بگیر؟ ، گفته برو خود فروشی کن؟ ، گفته برو وطن فروشی کن؟ ، یا اینکه گفته : به تو فکر دادم ، نیروی بازوی توانا دادم ، بلند شو تلاش کن ، آنوقت آنجوری را که خداوند گفته عمل بکنم من بهترین بهره را از آن شرایطی که خداوند پیش آورده می برم . چون شرایط روحی من تغییر کرد شرایط بیرونی را هم خدا تغییر می دهد . « ... ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ... (الرعد/11) و خدا نعمتى را که نزد گروهى هست تغییر ندهد، تا آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند»  اینکه می گوئیم خداوند رزق را معین کرده به این معناست : که قدر و اندازه این دارو متناسب با حال بیمار تنظیم شده است . پزشک مقدر کرده که این بیمار چه دارویی بخورد و به چه میزانی مصرف نماید . این تقدیر از چه چیزی است ؟ از حال بیمار است . حالا اگر بیمار طبق همان دستورالعملهای پزشک از این دارو استفاده کرد این بیمار حالش عوض می شود ، حال بیمار که تغییر کرد دکتر هم نسخه اش را تغییر می دهد . لذا می بینید که یکدفعه مشکل فقر هم حل شد . چون خود فقر اصالتاً موضوعیتی ندارد ، همانطور که ثروت هم اصالتاً موضوعیتی ندارد ، آن چیزی که اصالتاً موضوعیت دارد تعالی و رشد و تکامل انسان است . حال بعضی ها در شرایط ثروت این تعالی برای آنها حاصل می شود و بعضی ها در شرایط فقر . تعالی که ایجاد شد دیگر آن چیز (ثروت – فقر) خاصیت خود را بخشید و لازم نیست ادامه پیدا کند .

اولیاء خدا به تعبیری دست به دهان هستند ، یعنی همانی را که تحویل می گیرند می خورند و مابقی را هم میدهند . چون یقین دارند که در وعده بعد هم همان کسی که در وعده قبلی داد دوباره می دهد منتها چون ما یقین و اعتمادمان کامل نیست به ما اجازه دادند که تا حد یکسال ذخیره غذائی نگاه داریم. مثلاً اگر می خواهی برنج بخری به اندازه یکسالت برنج بخر . البته این به دلیل ضعف یقین ماست یعنی مشکل مائیم و الا اگر ما یقینمان به رزاقیات خدا کامل بود اصلاً نیازی به این حرفها نبود ولی چون یقین و اعتماد ما ضعیف است در روایات تا یکسال را اجازه داده اند و بیش از یکسال را اجازه نداده اند . ضمن اینکه اگر در آینده نیاز به یک پولی داشته باشید که اگر بگوئی فعلاً پولهایم را جمع کنم تا بعداً نیازم را برطرف کنم میتوانی پس انداز کنی . چون ما ثبات و استقرار و یقین کاملی نداریم لذا اینطور دستور داده اند و گرنه همانطور که گفتیم برای اهل یقین که به نفس مطمئنه رسیده اند نقد به نقد روزی را تحویل و خرج می کنند که این مربوط به درجات بالاست . من که نگرانی دارم، باید یکطوری این نگرانی آرام بگیرد ، حالا با پس انداز کردن این کار را انجام می دهم .

از یک قرن قبل در سازمان ملل متحد سازمان خواربار جهانی مسئله گرسنگی در جهان مطرح شد ، و این نکته را گفتند که منابع غذایی زمین کفاف جمعیتی که در حال بوجود آمدن هستند را نمی دهد و باید جلوی ازدیاد نسل را گرفت حتی بعضی ها گفتند که باید جنگ براه انداخت و یک عده ای را از این طریق از بین برد که انسانهای دیگر گشنه نمانند ، خوب این شک نسبت به رزاقیت خداست و این غلط است ، حتی از نظر علمی هم این گونه صحبتها قابل نقد است ، در دنیایی که می خواهند بازار اقتصادی را کنترل کنند و قیمت غلات و محصولات کشاورزی را تحت کنترل داشته باشند کشورهای بزرگ دنیا میلیونها تن مواد غذایی اعم از غلات و گندم را به دریا می ریزند و اینها مطالب پوشیده ای نیست ، بخاطر اینکه می گویند اگر عرضه زیاد شود قیمت در بازار پائین می آید . حالا در دنیا ما با مسئله گرسنگی روبرو هستیم ؟ همین گندمهایی را که به دریا ریخته می شود اگر به کشورهای آفریقایی بدهند دیگر آنجا مشکل گرسنگی ندارند . مضافاً بر اینکه این سرمایه هایی را که هزینه می کنند برای تولید جنگ افزارها و براه انداختن این جنگها ، چقدر سرمایه هزینه می شود برای اینگونه کارها ؟ و می دانیم که این جنگ افزارها و سلاحهای پیچیده مدرن و فوق مدرن بسیار بسیار گران قیمت هستند ، خوب این سرمایه ای را که هزینه می شود برای تولید اینگونه سلاحها و انباشت اینها و مصرف شدن آنها در صحنه های جنگ ، حالا اگر همین سرمایه متمرکز شود در عرصه تولید منابع غذایی آیا باز هم مشکلی بنام گرسنگی بر روی کره زمین خواهیم داشت ؟ اگر توزیع عادلانه ثروت در دنیا اتفاق بیافتد یعنی اینطور نباشد که اکثری قلیل از مردم کره زمین از شدت سیری دارند می ترکند و تعداد دیگری از مردم کره زمین بخاطر غارتی که شده اند از گرسنگی دارند از پا در می آیند . یا اینکه عدالت اقتصادی حاکم شود ، حتی آمده اند حساب کرده اند که ته مانده غذاهایی که در کشورهای مرفه غربی دور ریخته می شود اگر اینها را جمع کنند کافی است برای اینکه مشکل گرسنگی را در کشورهای جهان سوم حل کنند . اینها همان حرفهایی است که اسلام آمده و گفته که باید بشود . اگر اینها حل بشود دیگر مقوله گرسنگی و کنترل جمعیت را که مشروعیت بدهد جنگ و کشتار را از بین خواهد برد . خداوند متعال قبل از اینکه بنده ای را خلق کند رزق او را آماده کرده است . خود شما وقتی مهمان دعوت می کنید قبل از اینکه مهمان بیاید غذایش را پخته و آماده کرده اید . چطور ممکن است خداوند متعال مهمان دعوت کند در این ضیافت بزرگ جهان خلقت ولی غذایش را آماده نکرده باشد ؟! این خودش نوعی سوءظن است نسبت به خدای متعال . خداوند متعال وقتی بنده ای را خلق می کند از قبل رزقش را تدارک دیده است . پس انگیزه کنترل جمعیت اگر این مسئله است ، این انگیزه کاملاً منتفی است . در حال حاضر همان کشورهایی که به ما کنترل جمعیت را توصیه می کنند خودشان جایزه می دهند به خانواده هایی که بیشترین فرزند را داشته باشند . و از اینطرف از طریق کارشناسان اقتصادی ، از طرف چهره های وابسته به کشورهای غربی که در کشورشان صاحب مقام هستند فشار بسیار جدی می آورند خصوصاً به جهان اسلام که کنترل کنند جمعیت مسلمانان را . چون اینطوری که خودشان برآورد کرده اند در چند دهه دیگر تعداد مسلمانهای دنیا نسبت به اقوام دیگر بیشتر خواهد شد و اینها می خواهند که این اتفاق نیافتد . می خواهند که این جمعیت عظیم مسلمانان را به نحوی جلوی آن را بگیرند . و از آنطرف دیگر اقوام را آمارشان را ببرند بالا .

دروس توحیــد – 38

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • تو اسم اصغر خدا را به من نشان بده تامن اسم اعظم را به تو نشان بدهم . مگر اسم خدا می شود اصغر باشد ؟

شرح استاد : کسانی که می افتند در این مباحث ادعیه و ... و می گردند که اسم اعظم پیدا کنیم و می گویند با اسم اعظم می شود هر کاری کرد .

ولی حالا واقعاً اسم اعظم یک لفظ است که مثلاً برویم فلان لفظ را که با واژه ها ترکیب شده یاد بگیریم و او را بگوئیم و هر کاری انجام بشود ؟ یا اینکه اسم اعظم چیز دیگری است یا بهتر بگویم یک حقیقتی است ؟

در زبان عربی اسم از « سمه » می آید یعنی علامت ، فلش ، فلش نقطه ای را نشان می دهد و خودش مهم نیست ، فلش توجه ما را می برد به سمت یک چیزی . اسم هم همین است . اسم چیزی است که وقتی با آن مواجه می شویم توجهمان میرود به سمت صاحب اسم . یعنی اگر اسم کسی را الآن ببرم بلافاصله همه شما توجهتان میرود به سمت مسمی ( شخصی که دارای این اسم است ) . خود اسم برایتان موضوعیتی ندارد و مانند فلش می ماند و ذهن شما را می برد به سمت صاحب اسم .

اسماء لااقل دو حالت هستند : یکی آن موجوداتی هستند ، آن حقیقتهایی هستنند در عالم که وقتی آنها را نگاه می کنیم توجه شما را می برند به سمت خدا . و به این اعتبار همه موجودات اسماء اله هستند . چرا ؟ چون به هر مخلوقی نگاه کنی می گوید من خالقی دارم ، به هر مصنوعی نگاه کنی می گوید صانعی هست .چون خودش چیزی ندارد ، هر چه دارد از خداست . هستی اش از خداست ، کمالاتش از خداست ، ممکن که به خودی خود چیزی ندارد . نه اقتضاء وجود دارد نه اقتضاء ادب . ممکن ، یک لوح سفید است که چیزی داخلش ننوشته اند . اگر نوشته ای می بینی این نوشته از جای دیگر است . ممکن یک آیینه است ، هیچ صورت و تصویری داخلش نیست . اگر تصویری داخل آن می بینی این تصویر از جای دیگر است . لذا وقتی شما داخل این آیینه نگاه کردی و عکس یک آدمی را داخل آن می بینی متوجه می شوی که داخل این اتاق کسی ایستاده ، این آیینه خودش را نشان نمی دهد ، این آیینه عکس آن چیزی که روبرویش ایستاده را نمایش می دهد . مخلوق یک آیینه است و خدا را دارد نشان می دهد . هر مخلوقی در حد ظرفیت وجودی خودش جلوه ای از اسماء و صفات الهی را نشان می دهد . آیینه ای است خدا نما . جلوه اسماء و صفات الهی در آن نمایان است . پس همه مخلوقات اسماء اله هستند .

با این معنا اسم اعظم می شود چی ؟ می شود آن موجودی که بزرگترین آیینه است و کاملترین جلوه خدای متعال در آن متجلی است . آیینه تمام نمای اسماء و صفات حضرت حق . آن موجود می شود اسم اعظم .

اسم اعظم به این معنا حقیقت انسان کامل است . انسان کامل به معنای مطلق کلمه پیامبر خاتم (ص) می باشد . لذا او اسم اعظم خداست . تجلی اعظم خداست . اسم اعظم، امیر المؤمنین (ع) است که نفس حضرت خاتم (ص) است . اسم اعظم، اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند . این حقیقت اسم اعظم است .

حالا هر کسی وجودش تجلی گاه این بزرگان شد به همان مقداری که وجودش پذیرای تجلی این بزرگان شده در واقع به اسم اعظم رسیده است .

اسم اعظم واژه و لفظ نیست .

اگر کسی که چشمان شهلایی دارد و جلوی آیینه می ایستد ، آن آیینه هم چشم شهلا نشان می دهد . اگر کسی رخ زیبایی دارد و جلوی آیینه می ایستد ، آن آیینه رخ زیبا نشان می دهد . حالا اگر کسی وجودش آیینه ای شد که حسن الهی در او متجلی شد ، این به اندازه ظرف وجودی خودش به مظهریت آن اسماء یی رسیده که در او تجلی کرده . خدا اگر کریم است می بینیم که او هم کریم است ، خدا اگر غفور است می بینیم او هم غفور است ، خدا اگر جواد است می بینی او هم صاحب جود و جواد است . در واقع خودش می شود اسم . نه اینکه یک کلمه ای و لفظی و چهار تا حرف یاد می گیرد و اگر این چهار تا حرف را بگوید می گویند اسم اعظم است .

آن لفظ می شود اسم الاسم . اسم ، خود این حقیقت است  .

فرمود : اسم اصغر را نشان بده تا من اسم اعظم را نشان بدهم . مگر اسم خدا کوچک می شود ؟ آن چیزی که اصغر است همان اکبر است . در داستان کربلا داریم حجت کبرای ابا عبدالله (ع) ، علی اصغر ، ظاهرش اصغر است ولی حقیقتش اکبر است . خدا اسم اصغر ندارد که من اسم بزرگش را نشانت بدهم . کدام اسم خدا کوچک است ؟ منتها باید برسی به آن حقیقت اسم ، حقیقت سلوک هم همین است ، راه سلوک برای این است که این آیینه جان سالک را به یُمن عنایات الهی و الطاف اهل بیت (ع) پاک کند ، زنگار را از روی لوح دلش پاک کند تا آن حقیقت ربوبیت در آن آیینه وجود متجلی بشود .

خُلقش بشود خُلق الهی . بشود آیینه خدا . رفتارش بشود فعل الهی ، یعنی کار خدا از او سر بزند . خدا اگر دستگیر افتادگان است او هم دستگیر افتادگان شود . خدا اگر خطا بخش و خطا پوش است او هم خطای دیگران را ببخشد . یعنی فعلش بشود فعل الله . خُلقش بشود خُلق الله . اصلاً راه همین است .

حالا اگر اینطور شد دیگر هیچ اسم خدا کوچک نیست . آیا اسم غفور خدا کوچک است ؟ آیا اسم کریم خدا کوچک است ؟ کدام اسم خدا کوچک است ؟ همه اسماء خدا بزرگند .

دروس توحیــد – 37

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خداوند حاکم حکیم است ، اما محکوم هیچ حکمی و حکمتی نیست . او فاعل ما یشاء است. حاکم کسی است که محکوم هیچ حکمی نباشد . اما سایرین محکوم حکم و حکمت هستند، یعنی باید کارهایشان بر طبق حکمت باشد . ما محکوم حکم قرآن و اهل بیت (علیه السلام ) هستیم .

  • خدا و اولیائش محکوم حکم و حکمت نیستند بلکه حکم ، محکوم آنهاست .

شرح استاد : خداوند فرمانروای عالم است و در فرمانروایی خودش در عالم حکیمانه فرمانروایی می کند ، منتها یک موقع من و شما حکیمانه کار می کنیم ، ما تابع حکمت هستیم . یعنی اینکه نگاه می کنیم حکمت چه چیزی را اقتضا می کند و ما طبق آن حکمت رفتار می کنیم .

او فاعل ما یشاء است یعنی اینکه او هر چه بخواهد انجام می دهد .

آنچه خداوند متعال انجام می دهد حکیمانه است نه اینکه آنچه حکیمانه است خداوند انجام می دهد .

خداوند حاکم است نه تابع . تابع که نمی تواند حاکم باشد .

ما محکومیم ، ما محکوم حکم دین هستیم ، محکوم حکمتهای الهی هستیم . اما خدا حاکم است و حاکم ، تابع هیچ حکمتی نیست .

آنچه آن خسرو کند شیرین بود