حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

رضا - 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

حضرت موسی (ع) به شخصی برخورد که کور و کر بود و دست و پا هم نداشت ، به یک تکه گوشت شبیه تر بود تا انسان . از او پرسید : حالت چطور است ؟ یعنی دنیا و ربت را چگونه می بینی ؟ آن شخص در پاسخ موسی (ع) گفت : کیست در این دنیا که حالش مثل من باشد ؟ چشم ندارم ، در نتیجه آنچه را خدا راضی نیست نمی بینم ، گوش ندارم ، در نتیجه سخنی را که خدا دوست ندارد نمی شنوم . پا ندارم ، در نتیجه به جایی که خدا راضی نیست نمی روم . دست ندارم ، در نتیجه کاری را که خدا نمی پسندد نمی کنم و کسی را که خدا نمی خواهد بزنم نمی زنم . پس در همه عالَــم کسی نیست که حالش از خوبی به من برسد . موسی از معرفت و رضامندی و شاکر بودن او بسیار متعجب شد . ما هم سعی کنیم کارهای خدا را با حسن ظن تعبیر خوب کنیم تا ان شاءالله به ارزش دادن ها و ندادن های خدا پی ببریم . شکر حقیقی هر نعمت ، درک ارزش آن نعمت است .

شرح استاد : این انسانی که بیشتر شبیه یک تکه گوشت است اگر می خواست کاستی هایش را از زاویه عیب جویی نگاه کند ، باید یک پارچه غصه و دلخوری و ناراحتی می بود و کلی خودش را از خداوند طلبکار می دید . منتها نگاه این انسان به خداوند از زاویه حُـسن ظن و خوشبینی است ، یعنی یقین داشت این خدایی که من می دانم هست جز خیر از او سر نمی زند و جز خوبی بنده اش چیز دیگری نمی خواهد و هر کاری می کند خیر بنده اش در آن نهفته است .

نگاه ما باید به گونه ای بشود که نگاه جستجو گر زیبائیها و کشف کننده جمال باشد . باید اینقدر با خودمان کار کنیم تا چنین ملکه ای در چشم ما ایجاد بشود تا به هر چه نگاه می کنیم چشمانمان بگردد و یک زیبائی و حُسن در او پیدا کند .

اگر نگاه ما نگاه حُـسن ظن باشد آنوقت به هر چه نگاه می کنیم یک تعبیر خوب در آن پیدا می کنیم .

وقتی انسان با یک شخصی که انسان بسیار خوب و مهربانی است رفیق شد آنوقت هر عملی از این شخص سر بزند برای ما دوست داشتنی است و یک تعبیر قشنگ برای کارهایش پیدا می کنیم .

مرحوم دولابی (رحمةالله) نقل می کردند : یک کسی در دربار قاجار نوکر بود و یک روزی ناصرالدین شاه به این نوکر حرف رکیکی می زند . این نوکر در هر مجلسی می رفت به عنوان افتخار خودش این جمله رکیک را برای دیگران بیان می کرد که سلطان صاحبقران به من فلان جمله رکیک را گفتند و کلی افتخار می کرد . ببینید شاه به او فحش داده ولی این نوکر چقدر کیف کرده است .

انشاءالله ما در دستگاه خدا اینطور باشیم ، و با حُسن ظن و اعتماد این باورمندی را به خدا داشته باشیم تا هر کاری را که خدا با ما کرد کلی کیف کنیم .

بوسه و دشنام را تک تک بده                 تا ببینم زین دو شیرین تر کدام

خدایا بوسه و دشنام را جدا جدا به من بده تا طعم و شیرینی هر کدام را بتوانم حس کنم که کدام یک شیرین تر و لذت بخش تر است .

این جفای تو ز مهرت خوبتر                   انتقام تو ز جان محبوبتر

اگر به این حُسن ظن برسیم که هر اتفاقی برایمان پیش می آید ، اولاً جز خدا کسی کاره ای نیست و ثانیاً از خدا چیزی جز خیر سر نمی زند ، آنوقت ذهن ما یک تعبیر خوب برای آن پیدا می کند .

حتی ما در دستورات اخلاقی هم داریم که کار مؤمن را تعبیر خوب کنید و دنبال تعابیر منفی نگردید.

حالا خدا هم مؤمن است . " ... لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ... (حشر/23) ... هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متکبر است‏ ... "

اتفاقات زندگیت را تعبیر خوب کن آنوقت ببین چه روح رضایی بر تو حاکم می شود و کم کم اسرار الهی بر تو آشکار و ارزش دادن ها و ندادن های خداوند را متوجه می شوی .

شکر نعمت ها درک نعمت هاست .

تسلیم - 16

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هیچ گاه با مقدرات الهی نجنگ ، اگر هم می جنگی ، خائفانه بجنگ و نه با جسارت و بی پروایی . من هم گاهی از جامعه و عملکرد اشخاص خسته می شوم و فی الواقع در آن موارد حالت تسلیم رضامندانه به مقدراتی که جاری می شود ، در من نیست ، اما این حالتم خائفانه است .

شرح استاد : تمام اتفاقات سررشته اش در دست خداست ، " وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

 وقتی انسان در برابر هر اتفاقی که در این عالم می افتد پذیرش ندارد و نق می زند این خودش یک نوع عدم تسلیم است .

انسان باید تن بدهد به مقدرات الهی در عین اینکه به وظایفی که خداوند گفته عمل کند ، و مجدداً تذکر می دهیم که این به معنای این نیست که تنبلی کنیم و بیکار بنشینیم و دست روی دست بگذاریم ، که اگر این را نتوانیم خوب هضم کنیم خودش مبداء بسیاری از انحرافات می شود .

ما وظیفه داریم در مقابل ستمگر بجنگیم اما این شمشیر زدن نه بخاطر دق و دلی خالی کردن و کینه و تلافی کردن است بلکه می جنگیم چون دستور خداست که اگر خداوند دستور داده بود که با این هم نجنگ نمی جنگیدیم .

این گفتار به این معنا نیست که اگر فقیر شدی بنشینی و بگویی خوب خداوند خواسته و من نمی روم کار کنم . این مفهوم کاملاً غلطی است ، بلکه تو آن فقر را به شیرینی و گوارایی و خشنودی و رضا پذیرا بشو بعد بلند شو برو برنامه ریزی و کار و تلاش کن .

محرکت باید امر خداوند باشد نه نفست .

انشاءالله خوب بر روی این نکته دفت و کار کنید که خدای ناکرده این بحث ها به بی عملی و کار نکردن و بی تفاوتی و ... منجر نشود .

گاهاً هم پیش می آید که کارهایی در اجتماع اتفاق می افتد که خوشایند نیست و به اسم اسلام کارهای خطایی انجام می شود که این باعث دلگیری انسان می شود ولی باید حالت و رفتار ما خائفانه باشد و انسان به خدا عرضه کند که : خدایا شرمنده ام که نمی توانم این شرایط را هضم کنم .

نه اینکه با جسارت و بی پروایی اعتراض بکنیم به مقدرات الهی و سعی و تلاش نمائیم که با دستوراتی که خداوند فرموده در جهت رفع نقایص برآئیم .

----------------------------------------------------------------------

تسلیم ، مال اول راه و تفویض ، مال آخر کار است .

شرح استاد : اول راه باید انسان تسلیم خدا باشد و آنچه خدا گفته انجام دهد . تفویض یعنی واگذار کردن .

مثالی بزنم ، یک وقتی بنده مغازه ای دارم و میخواهم درآمد سرشاری هم داشته باشم اما شمّ اقتصادی ندارم و تشخیص نمی دهم که چه اجناسی را باید در مغازه قرار داد ولی یک فرد خبره و مسلطی در این امور هست که می توانم از او استفاده کنم . به همین خاطر نظریه خودم را کنار می گذارم و تسلیم رأی و نظر او می شوم . این فرد می گوید در این فصل فلان جنس را باید بخری می گویم چشم ، می گوید برای فروش باید اجناس را اینطوری عرضه کنی می گویم چشم ، می گوید روش تبلیغت باید اینگونه باشد می گویم چشم .

در اول کار من تسلیم دستورات این فرد خبره هستم تا سود ببرم ولی در آخر کار مغازه را هم در اختیار او قرار می دهم و می گویم من به درد این کار نمی خورم چون نه تشخیص این کار را دارم ، نه شمّه اش را دارم ، نه زرنگی اش را دارم و خلاصه اینکه به درد کاسبی نمی خورم ، ولی از آنطرف این فرد خبره قرار شد مرا تامین کند و من دیگر به فکر سود و ضرر و خرید جنس و ... نباشم . به این کار می گویند تفویض .

مؤمن در آخر کار خودش را تفویض می کند و خودش را مالک نمی داند و انتظاری هم از خدا ندارد .

" ... وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّه‏ ... (غافر/44) ... من کار خود را به خدا واگذار کردم‏ ... "

با این تفویض دیگر انسان شریک در کارهایش نیست و هیچ سهمی در قضایا ندارد .

تسلیم - 15

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد . یکی از دوستانش که از ماجرا مطلع شد ، به او گفت من مشکلت را حل می کنم ، از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت ، بگو شما درست می فرمایید . فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند : تو به ما بدهکاری ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این چک های تو است که برگشت خورده است ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : باید بدهی هایت را به ما بپردازی ، گفت : شما درست می فرمایید . خلاصه هر چه به او گفتند ، او همین جمله را تکرار کرد . آخرالآمر طلبکارها به هم گفتند : این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم ، پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم ، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند . همه با هم توافق کردند و به او گفتند : ببین ، این بدهی های تو به ماست . گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : ببین روی همه آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این هم چک های توست که همه را پاره کردیم ، گفت : شما درست می فرمایید . به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلبکارها خلاص شد . عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید : چه کردی ؟ او هم ماجرا را تعریف کرد . همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت ، به او گفت : از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی ، اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری . گفت : شما درست می فرمایید . گفت شما درست می فرمایید که برای من پول نمی شود، گفت : شما درست می فرمایید . گفت این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم ، گفت : شما درست می فرمایید .

در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند ، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد.

البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند .

شرح استاد : این شما درست می فرمایید را خود خدا و خوبان به ما یاد داده اند و این چقدر انسان را خلاص می کند .

اگر انسان همین یک جمله را یاد بگیرد که هر چه خدا گفت و هر چه خدا کرد و اهل بیت (ع) گفتند فقط بگوید : شما درست می فرمایید . آنوقت با این کار بدهی های انسان هم پاک می شود و خداوند گناهان را پاک می کند و می فرماید ببین گناهانت را پاک کردم ، که انسان در پاسخ می گوید : شما درست می فرمایید .

خلاصی از دنیا و آخرت در همین جمله شما درست می فرمایید است .

تسلیم - 14

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

به حکم او تن بده و محکوم او شو تا حاکم شوی . العبودیةُ جوهرة کنهها الرُبوبیة : بندگی گوهری است که کنه و حقیقت آن پروردگاری است . اهل حکمت بودن ، یعنی محکوم او شدن و تن به حکم به او دادن .

شرح استاد : اگر انسان به حکم الهی تن بدهد و پذیرای حکم خدا بشود ، آنوقت انسان حاکم می شود .

انسان وقتی بندگی می کند مولا می شود . وقتی تسلیم شدی آنوقت امیر و فرمانروا می شوی . ولی وقتی که جلوی خدا ایستاده ای و من یکی و خدا هم یکی ، آنوقت مشخص است که وضعیت خراب می شود . عبد خدا شدن یعنی قائم مقام خدا شدن .

بطور مثال کارمند یک اداره را ببنیید که وقتی رئیسش می بیند تمام دستورات را کارمندش مو به مو اجرا می کند و این کارمند بدون اینکه کسی به او ارجاع کند خودش وظیفه شناس است و سر کار به موقع می آید و حتی وقت اضافه برای کار می گذارد و بیش از وظیفه شغلی اش تلاش می کند ، خوب این رئیس آن کارمند را قائم مقام خودش می کند و کارهای اداره را به او می سپارد . کارمند چون عبد و تسلیم رئیسش بود به آن مقام نائل شد .

اگر انسان هم عبد خدا بشود آنوقت فعل خدا از این انسان سر می زند و به مقام ربوبیت می رسد و خداوند کل تشکیلات عالم را در اختیار او قرار می دهد . مگر خداوند تشکیلات این عالم را به محمد (ص) و آل محمد نسپارد ؟ حتی عالم آخرت هم به دستان اهل بیت (ع) است . اهل بیت مظهر ربوبیت خداوند هستند .

----------------------------------------------------------------------

در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد .

شرح استاد : در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد . در غیر اینصورت دائماً باید با زمین و آسمان بجنگد و کاری هم از پیش نمی برد .

انسان وقتی عبد شد می جنگد ولی با خیال راحت می جنگد . پیکر و ظاهر مؤمن مبارزه می کند ، تلاش می کند ، تقلا می کند ، فریاد می زند  ، در مقابل ستمگر می ایستد و هر چه احکام شرع است را انجام می دهد ولی ته دل مؤمن راحت و آرام است .

انشاء الله خداوند حقیقت ربوبیت و تسلیم را روزی همه ما قرار دهد تا باب نجات در همه امور هستی بر ما گشوده شود .

تسلیم - 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در خانه وقتی زن و بچه تسلیم پدرند ، همسایه ها از عیب آن خانه خبر ندارند . وقتی دعوا شد و سر و صدا بلند شد ، عیب ها برملا می شود . پس تا تسلیم بودیم ، عیوب پوشیده بود . اسلام هم که آمد ، عیب ها پوشیده شد . الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است . اگر صلح کنیم و با صلح و صفا با خدا رابطه برقرار کنیم که دیگر اصلاً عیبی باقی نمی ماند .

شرح استاد : ولایت پدر نازله ولایت خداست . حالا وقتی اهالی منزل تسلیم پدر باشند عیوب آن خانه مخفی می ماند و اگر دعوا باشد دیگر آبرویی برای هیچ یک از اهالی آن منزل نیست .

در اسلام داریم : «الاسلام یجب ما قبله» اینست که اسلام روی گذشته را میپوشاند و عطف به ماسبق نمی کند. حضرت امیر (ع) فرموده اند : الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است .

----------------------------------------------------------------------

پدر خانواده که تسلیم حجت خدا شد ، بچه ها هم مال امام می شوند . لذا خود بچه ها در مورد پدرشان می گویند : او به ما کاری ندارد ، ما هم به او کاری نداریم .

شرح استاد : وقتی بچه ها تسلیم پدر باشند و پدر هم تسلیم حجت خدا باشد آنوقت بچه ها مال امام می شوند .

مدیریت خدا در کلیه امور را نگاه کنید ، همه کارها را خودش می کند ولی انگار نیست .

" وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

همه کارها بدست خودش است .

اخلاق مدیریتی را از خداوند یاد بگیریم .

تسلیم - 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

فاضل فضولی می کند و در برابر خدا اظهار نظر و سلیقه می کند ، اما عبد تسلیم و ساکت است .

شرح استاد : حتماً دیده اید کسانی که مرتب ایراد می گیرند و ادعای فضل دارند ساکت نمی نشینند . حتی این افراد زمانی که شخص دیگری مشغول سخنرانی است وسط آن سخنرانی مطالبی را می گویند یا سؤالاتی می کنند که می خواهند بگویند بله ما هم اهل فن هستیم و بالاخره ادعای فضل می کنند . لذا فاضل فضولی می کند و نمی تواند آرام بنشیند .

حالا کار به جایی می رسد که همین فاضل نزد خدا هم اظهار فضل می کند که خدایا اگر آن کار را می کردی بهتر بود با اگر آن کار آنطوری انجام شده بود فلان نتیجه را می داد .

اما عبد تسلیم مقدرات الهی است و سکوت محض است . عبد هیچ پیشنهادی به خدا نمی دهد چون می داند که فقط خداوند عالم است . گفت :

من گروهی می شناسم ز اولیاء                     که دهانشان بسته باشد از دعا

---------------------------------------------------------------------------

خیر را جبراً به ما داده اند . جبر است ، ولی جبر لطف ، نه جبر قهر . خداوند آن قدر احسان می کند که چاره ای جز تن دادن به بندگی او نمی ماند . الانسانُ عبیدُ الاحسان : انسان بنده ی احسان است . نیمی از امور انسان جبر است و در نیمه ی دیگر نیز اختیار ندارد . یعنی خدا آن قدر به او خوبی می کند که چاره ای جز تسلیم کردن خود به خدا برایش باقی نمی ماند .

شرح استاد : هر چه خداوند خوبی به ما داده است به زور داده است . ما که فهم و شعور و تشخیص آنرا نداشتیم .

جبر قهر این است که شما دلتان می خواهد از این اتاق بیرون بروید و من درهای این اتاق را قفل می کنم و شما را به زور در این اتاق نگه می دارم . جبر قهر یعنی علیرغم میل و خواست شما با زور و فشار بیرونی یک چیزی را به شما تحمیل می کنند .

جبر لطف این است که من اینقدر به شما محبت می کنم که شما دیگر به هیچ قیمتی دلتان نمی خواهد اینجا را ترک کنید ، گویا که دیگر اصلاً در اختیار خودتان نیستید . در این حالت دوم هم نمی توانید بروید اما نرفتنی که با محبت همراه است . اینقدر محبت و خوبی دیده ای که در کمند آن قرار گرفته ای و دیگر نمی توانی از دستش فرار کنی و در دام محبت او اسیر شده ای .

انسان باید بنشیند و بیاندیشد که خداوند با ما چه کرده و چه می کند تا ببیند که غرق در لطف و فضل و احسان و عطای الهی قرار دارد حتی آن کسی که خودش را محروم ترین فرد عالم می بیند .

خداوند انسان را غرق در محبت می کند و انسان چاره ای ندارد جز اینکه تن به بندگی او بدهد و دل به او بسپارد .

آیا عاشق شدن اختیاری است ؟

نخیر اختیاری نیست . وقتی حُسن و جمال طرف را دیدی دیگر نمی توانی دلی نبندی و آنوقت است که در دام عشق او گرفتاری .

الانسان عبیدُ الاحسان یعنی اینکه به هر کسی خوبی بکنید او می شود بنده تو . خداوند هم محسن است یعنی انسان را غرق دریای احسان خودش می کند لذا انسان عبد خداوند می شود .

اگر خواستید عبد خداوند بشوید راهش همین است که احسان خداوند را در زندگی خود ببینید و هر کسی را هم خواستید راهنمایی کنید که او هم بندگی کند ، البته این به آن معنا نیست که آن شخص نماز بخواند و روزه بگیرد بلکه همه زندگی آن شخص زندگی بنده وار بشود به او کمک کنید تا آن شخص خوبی های خداوند را در زندگیش پیدا کند . البته این را هم بگوئیم که نمی توان تمام خوبی ها را نشان داد ولی اگر بتوانید به آن شخص گوشه ای از خوبی های خداوند در حق او را نشان بدهید بی اختیار دل به لطف خدا می بازد .

باز هم این نکته را تذکر بدهیم که وقتی کلمه جبر در عبارات گفته می شود با یک تساهلی بکار میرود والا در امور تکوینیات کلمه جبر کاربردی ندارد . چون جبر وقتی است که دو فاعل داشته باشیم و یکی از این دو دیگری را وادار کند علیرغم میلش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد که می گوئیم اولی ، دومی را مجبور کرد . در تکوینیات اصلاً دومی وجود ندارد .

در پنجاه درصد مابقی که اختیار ماست وقتی خداوند جمال خودش را که همان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند را نشان می دهد دل انسان را می برند و زمانی که دل انسان را بردند در اصل همه وجود انسان را می برند چون دل هر جا برود همه وجود هم آنجا می رود . پس وقتی دلبر، دل ما را برد در اصل همه وجود ما را هم با خود می برد ، لذا پایم آن جایی می رود که او می رود و دستم آن جایی می رود که او کاری را انجام می دهد .

انشاء الله بگونه ای بشویم که لطف و احسان خداوند را ببینیم که البته کمتر نشسته ایم ببینیم خداوند با ما چه کرده است و بیشتر دنبال طلبکاری هایمان از خداوند هستیم . بیشتر به دنبال این هستیم که خداوند چه چیزی را به ما نداده و چه کاری برای ما نکرده است ، لذا غالب انسانها اوقاتشان از خداوند تلخ است ولو اینکه به زبان هم نیاورند . بیشتر انسانها به دنبال نداده ها هستند و چشم شان داده هایی که خداوند در اختیارشان قرار داده را نمی بیند و به همین دلیل چشمشان به دنبال نعمت هایی است که خداوند در اختیار کس دیگری قرار داده و این مانند کسی است که در یک میهمانی چشمش به غذای دیگران است و به این فکر نمی کند که آن غذاها را نه تنها به او نمی دهند ضمن اینکه از غذایی که جلو خودش است هم لذت نمی برد .

تسلیم - 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

مؤمن مانند بچه ی دو سه ساله ای است که روی پاهای پدر و در بغل او نشسته است و به این فکر می افتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کند و به هر جا که دلخواهش است ، برود . پدر هم مانع نمی شود و ضمن اینکه مراقب اوست ، وی را آزاد می گذارد . بچه پس از آنکه برخاست و مقداری این طرف و آن طرف دوید ، خسته می شود و در می یابد که هیچ جا بهتر از دامان پدرش نیست ، لذا دو باره به آغوش او باز می گردد و همان جا که در آغاز نشسته بود ، می نشیند . مؤمن نیز پس از آنکه مقداری به اتکای اختیار خود و برای رسیدن به خواسته هایش تقلا نمود و خود را خسته کرد ، پی می برد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست ، لذا به اختیار خود به آغوش خدا و اولیائش باز می گردد و به مقدرات الهی تن می دهد و به قضای الهی تسلیم می شود . ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود ، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم .

شرح استاد : اول کار طبیعی است که انسان یک منمی دارد و برای آرزوها و کارهای خودش برنامه ریزی دارد و به همین دلیل تقلاهای مختلفی را انجام می دهد تا شرایط را مطابق هوس هایش تغییر دهد . البته بعد از اینکه انسان همه تقلاهایش را انجام داد و خسته شد مجدداً به آغوش خدا باز می گردد . گفت : سر بنه آنجا که باده خورده ای .

بالآخره بر می گردد همان جای اول نزد خدا و اولیائش ، و کم هستند کسانی که از همان روز اول تسلیم باشند . معمولاً یک اندازه ای شلنگ تخته می اندازیم و وقتی فهمیدیم کارهای بیهوده و بی ربطی انجام می دهیم آنوقت است که بر می گردیم .

------------------------------------------------------------------------

اعتبار اختیار ما به این است که با اختیار خود به قضا و قدر الهی تن بدهیم و تسلیم او شویم .

شرح استاد : بهترین استفاده از اختیار این است که انسان اختیارش را دو دستی تقدیم خدا بکند و عرضه کند :

خدایا اختیار به کسی زیبنده است که علم دارد ، شما عالمید و من جاهلم . و وقتی اختیار در دست جاهل باشد به خودش ضرر می رساند . اصلاً این لباس قشنگ اختیار به من عبد نمی آید و به شما زیبنده است که : " ... وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏ (بقره/29) ... او به هر چیز داناست‏ "

ما از خدا ممنون هستیم که این قوه اختیار را به ما عنایت کرده است اما این لباس زیبا فقط زیبنده خود خداست .

تسلیم - 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

قَـدَر یعنی اندازه ، و مال فهم ماست . خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است . در قَـدَر ، محاسبات عبد است که با خود فکر می کند چه بکنم و چه نکنم . قَـدَر کم و زیاد می شود . مثلاً کاری را انجام می دهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه می شود. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد نمی شود . در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کاری خواهی کرد ، اما عبد از آن خبر ندارد ، با خود فکر می کند که این کار را بکنم و یا نکنم ، یعنی دچار قَـدَر و مقدار است . عبد وقتی تن به قضا داد ، راحت می شود . عبد دانا از قَـدَر به قضا پناه می برد و به قضای الهی تن می دهد . عبد در قَـدَر دعا می کند که از قَـدَر به قضا برود . هر جا که از قَـدَر خسته شدی و عاجز شدی ، به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است . مولایم ابا عبدالله (ع) در گودال قبلگاه به خدا عرض داشت : الهی رضاً بِـقضائک : خدایا به قضای تو رضایت دادم .

مؤمنین دو قسمند : یک عده از قَـدَر بهره می برند و با فکر و تدبیر خود کار می کنند و عده ی دیگر به قضا تن داده اند و خود را محکوم خدا می دانند . اگر چه بالاخره قَـدَر مغلوب قضا می شود و سرانجام همه به قضا تن می دهند ، ولی بعضی از مؤمنین زودتر به قضا تن داده اند و راحت شده اند . اهل قُرب به قضا تن داده اند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتی ها و چهنمی ها می رسد هم از جانب آنهاست .

شرح استاد : در قدر با رفتارهایی که بنده می کند مقادیر کم و زیاد می شود . مثلاً شما یک صدقه و یا صله رحمی را بجا می آورید که خداوند برای این کار عمر شما را افزون می کند و یا خدای نکرده شما دچار ظلمی می شوید و قطع رحمی می کنید که همین باعث می شود عمرتان کوتاه شود . پس آن عمری که در قدر است کم و یا زیاد می شود . پس آن چیزی که تقدیر به آن تعلق گرفته با رفتار عبد قابل تغییر است .

در نهج البلاغه هم هست که حضرت در پای دیواری که کج بود بلند شدند و در کنار دیوار دیگری نشستند و بعد فرمودند : از قدر الهی به قضای الهی پناه می برم .

مؤمن زمانی که در محاسبه و برنامه ریزی است مرتب دعا می کند که خدایا عمرم را زیاد کن ، رزقم را زیاد کن و ... اما باید به برکت همین دعاها از قدر به قضا برود تا از این دغدغه ها راحت بشود .

پس هر وقت این فکر و خیالات به سراغ آدم آمد که چه کار بکنم چه کار نکنم و از این کار خسته شدی پناه ببرید به قضای الهی .

البته عده ای هم هستند که با این محاسبات زندگی می کنند ولی عده ای هم هستند که کارمند خدا هستند . یعنی کسی که نانوا و یا میوه فروش است صبح که از منزل به درب مغازه می آید فکر این را نمی کند که خوب امروز چقدر گیرش می آید ، این فکر را می کند که کارمند خداست و خدا او را مأمور کرده که به خلقش نان یا میوه برساند .

این چقدر خوب است که همه خودشان را کارمند خدا بدانند و البته همه کارمند خدا هستند چون خداوند همه را استخدام کرده تا به این وسیله نیازهای بندگان را مدیریت کند و ببینید که خداوند چقدر قشنگ همه را به هم وصل کرده است که اگر از منظر الهی بنگرید خوش جنس و بدجنس هم معنا نمی دهد چون همه دارند کارهای خدا را انجام می دهند و اگر بفهمیم که کارمند خدا هستیم آنوقت چقدر کار ما شرافت پیدا می کند و ما برای خودمان شرافت قائل می شویم و دیگر نمی گوئیم که داریم حمالی می کنیم تا پول در بیاوریم . اگر این را بفهمیم آنوقت همانطور که ملائکه کارمند خدا هستند شما هم کاری مانند ملائکه می کنید و دیگر حمالی معنا نمی دهد ، هر چند از ملائکه بالاترید ولی اقلاً مانند ملائکه هستید . کارمند خدا و عیادی خدا هستید و دارید کار می کنید .

بنّا هستید دارید ساختمان می سازید ، پزشک هستید دارید بیمار معالجه می کنید و ... همه کارمند خدا هستند . انشاء الله شرافت این کار را بتوانیم درک کنیم .

حالا وقتی انسان کارمند خدا شد سرش را می اندازد پائین و کارش را می کند و کاری به چیز دیگری ندارد . مثل اینکه شما در تجارت خانه ای کارمند هستید و تاجر شما را مأمور می کند که بروید به مغازه های دیگران و طلب تاجر را وصول کنید . شما وقتی دارید بر می گردید و این پولها را گرفته اید ، آیا شما ذوقی می کنید ؟ نه ، چون باید این پولها را تحویل تاجر بدهید و به شما ربطی ندارد و اگر رفتید در مغازه ها و آنها گفتند که فعلاً پولی ندارند ، آیا شما غصه ای می خورید ؟ نه و اصلاً ناراحت نمی شوید چون می دانید مزدتان مشخص است که آخر روز آنرا به شما خواهند داد .

انشاء الله خودمان را کارمند خدا بدانیم آنوقت با خیال راحت خیلی قشنگ زندگی می کنیم . آنوقت دیگر انگیزه ای که باعث بشود انسان مردم را اذیت کند ، دلگی کند ، مال مردم خواری کند و ... باقی نمی ماند .

تن دادن به قضای الهی به معنای کاری نکردن نیست ، بلکه کاری که می کند مقصودش در آن کار کردن عوض خواهد شد . مقصودش این نیست که درآمد بدست بیاورد بلکه مقصودش این است که مشکلی از خلق خدا به دست او حل شود و خدمتی به خلق خدا کرده باشد .

تسلیم - 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

خداوند به حضرت داود پیامبر وحی نمود فلان خانم را برای همسری تو برگزیده ام . حضرت داود به سراغ آن خانم رفت و قضیه را مطرح کرد ، ولی آن خانم گفت ، من چندان عبادت و اعمال صالحی ندارم که لیاقت همسری شما را داشته باشم ، خانم دیگری هم نام من در همین محله زندگی می کند که خیلی اهل عبادت است ، قاعدتاً اشتباه شده است و آن خانم منظور خداوند بوده است . حضرت داود که به هدایت الهی مطمئن بود ، از او پرسید : شما وقتی فقیر می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت : چون نمی دانم فقر برای من بهتر است یا ثروت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده ، تن می دهم . حضرت پرسید : وقتی بیمار می شوید چه می کنید ؟ آن خانم گفت ، چون نمی دانم مرض برای من بهتر است یا صحت ، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده تمکین می کنم . حضرت چند فقره از این سؤالات را مطرح کرد و آن خانم هم همین گونه پاسخ داد . بعد حضرت داود گفت : با این معرفت و روح تسلیم و رضا که در شما می بینم ، مطمئناً اشتباهی رخ نداده است و خود شما برای همسری من تعیین شده اید .

شرح استاد : در این داستان فروتنی و تواضع این خانم را می رساند ، که وقتی حضرت داود پیغام خداوند را به او می رساند ، این خانم خودش را کوچک دانست و گفت من لیاقت همسری شما را ندارم و شما خیلی بزرگوارید و این خودش یک شرافت بزرگی برای انسان است که آدم خودش را کوچک ببیند و با همه عبادات جن و انسی هم که انجام می دهد خودش را در پیشگاه الهی و اولیاء الهی دست خالی ببیند .

پیامبر اکرم (ص) در مناجات خود می فرمایند : " الهی ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک /  خدایا ما تو را آن گونه که باید نشناختم و آن گونه می‏بایست عبادت نکردیم ".

اما نکته محوری این داستان همان روح تسلیم و رضاست که صلاحیتی در این خانم ایجاد کرده که همسر یک پیامبر بزرگ الهی باشد .

روح این خانم بگونه ای است که هر چیزی را که خداوند برایش پیش می آورد سکوت و پذیرش محض است . چرا که ما در مقابل حوادث چه اظهار نظری بکنیم ، که اگر اظهار نظری هم بکنیم بیگدار به آب زده ایم و حرف بی ربطی زده ایم .

مثال آن بیماری است که نزد پزشک می رود و آنچه را پزشک برای سلامت او تجویز می کند ، آن بیمار پذیرش محض است و نه به دکتر می گوید چه چیزی را در نسخه بنویس و نه به دکتر می گوید چرا فلان دارو را برای من نوشتی چون می داند هر اظهار نظری در مقابل پزشک بکند بی ربط سخن گفته است .

این زن همه شایستگی اش برای همسری با پیامبر خدا از این روح تسلیم و رضای او نشئت گرفته است .

این مطلب را بارها گفته ایم که : " العبد کالمیت بین یدی الغسال یقلبها کیف یشاء / عبد واقعی خدا در بین دو دست جمال و جلال الهی مثل جنازه مرده ایست در دستان مرده شور " .

جنازه مرده هیچ اظهار نظری در مورد کاری که مرده شور می کند نمی کند .

لذا هر چه خدا می کند فقط و فقط سکوت است و پذیرش محض .

تسلیم - 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هر چه ما به خدا گفتیم ، او نکرد . هر چه هم خدا گفت ، ما نکردیم . عالِـم باید تابع جاهل شود یا به عکس ؟

شرح استاد : هر چه دعا و التماس کردیم خدا نکرد چون آن چیزهایی که هوس و آرزو کردیم چه ضررهای بزرگی برای ما داشت ، لذا خداوند تابع هوس و آرزوهای ما نشد .

از آنطرف، هر چه را هم خدا گفت که تابع دستورات من باشید ما نکردیم و دنبال هوس و بازیهای خودمان بودیم .

پس هر دو داریم راه خودمان را می رویم . اگر بخواهیم این جنگ از بین برود و صلح ایجاد بشود که اصل صلح که مصلح کل می خواهد ایجاد کند ، صلح بین عبد و مولا است . مصلح کل می خواهد انسانهایی که دارند با خدا می جنگند و از دست خدا غضبناک هستند را صلح ایجاد کند ، که در نهج البلاغه حکمت 228 داریم :

" مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً / کسى که از دنیا اندوهناک مى باشد، از قضاء الهى خشمناک است "

و یا حافظ در غزلیات خود دارد :

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد                   صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

اگر بخواهیم صلح در همه جهان اتفاق بیافتد راهش همین است. و اگر کسی بخواهد که راه به مصلح کل پیدا کند راهش همین است . راه این است که باید با خدا صلح کنیم . چون وقتی عبد با مولا صلح کرد دیگر با احدی جنگ ندارد . همه دعواهایی را که با خلق داریم بخاطر این است که به مقدارت الهی تن نداده ایم . به دیگران تعدی ، اجحاف ، ظلم و سلطه جویی می کنیم چون به مقدرات الهی تن نداده ایم .

حال طبق عقل و منطق ما باید تابع باشیم یا خدا باید تابع هوس های ما باشد ؟

---------------------------------------------------------------------------

خدا عالم است و خیرخواه بنده . بنده جاهل است و خواهان هوس هایش ، که اغلب به خیر خودش نیست . با این حساب آیا نباید عبد تسلیم مقدرات الهی شود و بر تشخیص و تمایلات خودش اصرار نورزد ؟ پیامبر اکرم (ص) در جنگ احزاب ، وقتی که کار خیلی سخت شد ، چوبدستی ای که برای فرماندهی جنگ در دست داشت ، به زمین گذاشتند و به خداوند عرضه داشتند که : اللهم ان شئتَ ان لا تعبَدُ لا تعبَدُ : خدایا اگر خودت نمی خواهی عبادت شوی ، عبادت نخواهی شد . یعنی خدایا هدف ما عمل به رضای شماست و از خود نظریه و خواسته ی مستقلی نداریم ، اگر مشیت به شکست ما و نابودی آیین یکتاپرستی قرار گرفته است ، ما هم تسلیمیم .

شرح استاد : تسلیم محض در برابر خداوند را ببینید . 

حضرت رسول (ص) با چوب دستی اشان در جنگ هر گروهی را فرماندهی می کردند . در حین جنگ وقتی فشار دشمن زیاد شد و مسلمانان در آستانه فروپاشی بودند حضرت همین چوب دستی را هم بر زمین گذاشتند و به خداوند ابراز فرمودند :

خدایا اگر مشیت تو بر این قرار گرفته که ما شکست بخوریم و سپاه اسلام نابود بشود ما از خودمان نظریه خاصی نداریم . هدف ما فرمان توست و می خواهیم خواسته تو عملی بشود . خدایا ما زورمان نمی رسد خلاف مشیت تو عمل کنیم . نه تنها زورمان نمی رسد بلکه نمی خواهیم خلاف مشیت تو عمل کنیم . خدایا ما آمده ایم که مشیت تو عملی بشود و با مشیت تو جنگ نداریم .

چون یک زمانی انسان به کسی زورش نمی رسد ولی یک زمانی طالب بر کاری نیست . حضرت طالب نبودند که بر خلاف مشیت الهی حرکتی کنند .

لذا باید تسلیم شد و تن داد به آنچه که خداوند متعال مقدر کرده است .