بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
کسی که خود را محروم ترین افراد می داند ، اگر اندکی در مورد آنچه خدا به او عطا نموده است فکر کند ، خود را غرق در عطاهای خدا خواهد یافت . مسأله اینجاست که ما کمتر به داده های خدا فکر می کنیم و بیشتر حواسمان دنبال چیزهایی است که نداریم . آنچه را که خدا به مصلحت ما ندیده و نداده است که هر چه تقلا کنیم ، به ما نخواهد رسید و حسرت آن بر دلمان خواهد ماند ، آنچه را هم داریم که هیچ وقت به آن نگاه نکردیم که ببینیم و لذت آن را ببریم ، لذا یک پارچه غصه و حسرت و احساس محرومیت شده ایم . همین اعضای سالم بدنمان را فکر کنیم که هر کدامش چقدر می ارزد . اگر مثلاً چشم ما در معرض نابینا شدن باشد و همه ی دنیا مال ما باشد ، حاضر نیستیم همه آن را بدهیم و کور نشویم ؟ سایر اعضا هم به همین ترتیب . همین بدن سالم که خدا به ما داده ، حساب کنید روی هم چند قیمت دارد ؟ بالاتر از آن نعمت عقل است که اگر نداشتیم ، نه کسی ارزشی برای ما قائل بود و نه حتی در اموال خودمان حق تصرف داشتیم و باید قیم برای ما می گرفتند . نعمت هدایت الهی و محبت خدا و اولیای او که از همه بالاتر . با این همه دارائی دیگر کسی محروم باقی می ماند ؟
شرح استاد : همان کسی که مرتب می گوید من بدشانسم و هیچی ندارم اگر بنشیند و به راستی فکر کند داده های خودش را پیدا می کند و می بیند عطاهای خدا را . البته ما بیشتر حواسمان دنبال چیزهایی است که نداریم . من ماشین فلان ندارم ، خانه فلان جور ندارم و ... و چون دنبال چیزهایی دیگران هستیم عطاهایی را که خدا به خودمان داده را نمی بینیم .
آن چیزهایی را که خدا به ما نداده اینطور نبوده که نعوذ بالله خدا جاهل بوده و آن چیز که مصلحت ما در آن بوده خدا خبر نداشته که آن چیز به مصلحت ماست یا اینکه به مصلحت ما بوده ولی خدا دستش خالی بوده و نمی توانسته آنرا در اختیار ما قرار دهد و یا اینکه آن چیز به مصلحت ما بوده و هم در اختیارش هم بوده ولی بخیل بوده که آنرا به ما بدهد . اینطور که نیست ، پس حتماً آن چیزهایی را که خدا به ما نداده به مصلحت ما نبوده است .
باید بدانیم آن چیزهایی را که خدا به ما نداده برای ما ضرر دارد و چون خدا ما را دوست دارد هر چه هم ما اصرار کنیم خدا آنرا در اختیار ما قرار نمی دهد .
این همان مثال آن بچه ای است که مریض است و نباید فلان غذا یا خوراکی را بخورد و این بچه هر چه به مادرش گریه و التماس و ضجه کند ، مادر چون این بچه را دوست دارد و می داند اگر این خوراکی را بچه اش استفاده کند بیماری اش حاد می شود و حتی امکان دارد جانش را از دست بدهد به همین دلیل خواسته بچه را اجابت نمی کند .
حداقلش این است که خدا را به اندازه یک مادر قبول داشته باشیم که آنچه به مصلحت ما ندیده به ما نداده و چون ما را دوست دارد هر چه التماس و تقلا کنیم آنرا به ما نخواهد داد . ما مرتب اصرار می کنیم بده و او نمی دهد لذا حسرت آن چیز به دلمان می ماند .
باید به آن چیزهایی که خدا به ما داده نگاه کنیم تا در زندگی کیف کنیم و خوشحال باشیم و لذت ببریم و چون نگاهمان به جاهای دیگر است زندگیمان یک پارچه غصه و حسرت و محرومیت شده است .
زندگی های تلخ ، حسرت نداشتن ها ، غصه از دست رفتن ها ، احساس محرومیت که من هیچی در زندگی ندارم و ... همه اینها ریشه اش در این است که حواسمان به داده های دیگران است و داده های خود را نمی بینیم .
فرض کنید همه دنیا متعلق به شما باشد و پزشکان بگویند که تا یک هفته دیگر شما چشمان خود را برای همیشه از دست خواهید داد ، آیا واقعاً حاضر نیستید هر مقداری که لازم است از دارائی تان هزینه کنید تا چشمان خود را حفظ کنید ؟ ولو اینکه بگویند همه دنیایتان را بدهید ؟ همه ما حاضریم تمام دارائیمان را بدهیم و لحظه ای کور نشویم و این به همه اعضای بدن تعلق می گیرد .
همه اعضای بدنتان را قیمت گذاری کنید . چند می ارزد ؟ آیا غیر از این است که برای هر کدام حاضریم یک دنیا را خرج کنیم . حالا فکر کنید همه اعضای بدن سالم ولی عقل دچار نقصان باشد ، دیگر باید برای شما یک قیم هم بگیرند که کارهایتان را بدرستی انجام دهد . اگر ارثی هم به او برسد در اختیارش قرار نمی دادند . حتی حق تصرف در اموال خودش را هم ندارد .
این عطاهای خداوند چقدر می ارزد ؟!
حالا همه اعضای یدن سالم ، عقل هم سالم ولی هدایت الهی نبود ، الآن ما در چه وضعیتی بودیم؟
این عشق خدا و خوبان خدا که هدیه بزرگ خداست ، تنها هدیه ای است که می ارزد خداوند بر ما منت بگذارد و برای این نعمت بازخواست خواهیم شد که : " ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم (تکاثر/8) سپس در یک چنین روزى راجع به نعمت (هاى پروردگار) از شما بازپرسى خواهد شد "
امام صادق (ع) خدمتکاری داشتند که وضع زندگیش خوب نبود . روزی یکی از اصحاب که تاجر متمولی بود به دیدن حضرت آمدند ، قبل از خداحافظی این تاجر خدمتکار را به کناری کشید و گفت : آیا حاضری جایت را با من عوض کنی ؟ من حاضرم همه ثروتم را به تو بدهم و تو این منصب خدمتکاری حضرت را به من بده . تاجر که از منزل حضرت رفتند خدمتکار پیشنهاد تاجر را به حضرت عرض کرد و کسب تکلیف نمود . حضرت برای اینکه خدمتکار به قوه تشخیص برسد و قدر نعمت ولایت را بفهمد فرمودند هر طور میل خودت است عمل کن . خدمتکار به نزد تاجر رفت و پیشنهاد او را پذیرفت و قرار شد در مرحله اول لباسهایشان را با هم عوض کنند ، هم اینکه خدمتکار خواست لباسش را از تن خارج کند فریادی زد و گفت : نه حاضر نیستم این لباس نوکری را به کسی بدهم و به جایش مال دنیا را بگیرم .
حالا این نعمتهای معنوی چند می ارزد ؟
آیا باز هم در خود احساس محرومیت می کنید و از خدا گله مندید ؟