بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
قَـدَر یعنی اندازه ، و مال فهم ماست . خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است . در قَـدَر ، محاسبات عبد است که با خود فکر می کند چه بکنم و چه نکنم . قَـدَر کم و زیاد می شود . مثلاً کاری را انجام می دهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه می شود. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد نمی شود . در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کاری خواهی کرد ، اما عبد از آن خبر ندارد ، با خود فکر می کند که این کار را بکنم و یا نکنم ، یعنی دچار قَـدَر و مقدار است . عبد وقتی تن به قضا داد ، راحت می شود . عبد دانا از قَـدَر به قضا پناه می برد و به قضای الهی تن می دهد . عبد در قَـدَر دعا می کند که از قَـدَر به قضا برود . هر جا که از قَـدَر خسته شدی و عاجز شدی ، به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است . مولایم ابا عبدالله (ع) در گودال قبلگاه به خدا عرض داشت : الهی رضاً بِـقضائک : خدایا به قضای تو رضایت دادم .
مؤمنین دو قسمند : یک عده از قَـدَر بهره می برند و با فکر و تدبیر خود کار می کنند و عده ی دیگر به قضا تن داده اند و خود را محکوم خدا می دانند . اگر چه بالاخره قَـدَر مغلوب قضا می شود و سرانجام همه به قضا تن می دهند ، ولی بعضی از مؤمنین زودتر به قضا تن داده اند و راحت شده اند . اهل قُرب به قضا تن داده اند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتی ها و چهنمی ها می رسد هم از جانب آنهاست .
شرح استاد : در قدر با رفتارهایی که بنده می کند مقادیر کم و زیاد می شود . مثلاً شما یک صدقه و یا صله رحمی را بجا می آورید که خداوند برای این کار عمر شما را افزون می کند و یا خدای نکرده شما دچار ظلمی می شوید و قطع رحمی می کنید که همین باعث می شود عمرتان کوتاه شود . پس آن عمری که در قدر است کم و یا زیاد می شود . پس آن چیزی که تقدیر به آن تعلق گرفته با رفتار عبد قابل تغییر است .
در نهج البلاغه هم هست که حضرت در پای دیواری که کج بود بلند شدند و در کنار دیوار دیگری نشستند و بعد فرمودند : از قدر الهی به قضای الهی پناه می برم .
مؤمن زمانی که در محاسبه و برنامه ریزی است مرتب دعا می کند که خدایا عمرم را زیاد کن ، رزقم را زیاد کن و ... اما باید به برکت همین دعاها از قدر به قضا برود تا از این دغدغه ها راحت بشود .
پس هر وقت این فکر و خیالات به سراغ آدم آمد که چه کار بکنم چه کار نکنم و از این کار خسته شدی پناه ببرید به قضای الهی .
البته عده ای هم هستند که با این محاسبات زندگی می کنند ولی عده ای هم هستند که کارمند خدا هستند . یعنی کسی که نانوا و یا میوه فروش است صبح که از منزل به درب مغازه می آید فکر این را نمی کند که خوب امروز چقدر گیرش می آید ، این فکر را می کند که کارمند خداست و خدا او را مأمور کرده که به خلقش نان یا میوه برساند .
این چقدر خوب است که همه خودشان را کارمند خدا بدانند و البته همه کارمند خدا هستند چون خداوند همه را استخدام کرده تا به این وسیله نیازهای بندگان را مدیریت کند و ببینید که خداوند چقدر قشنگ همه را به هم وصل کرده است که اگر از منظر الهی بنگرید خوش جنس و بدجنس هم معنا نمی دهد چون همه دارند کارهای خدا را انجام می دهند و اگر بفهمیم که کارمند خدا هستیم آنوقت چقدر کار ما شرافت پیدا می کند و ما برای خودمان شرافت قائل می شویم و دیگر نمی گوئیم که داریم حمالی می کنیم تا پول در بیاوریم . اگر این را بفهمیم آنوقت همانطور که ملائکه کارمند خدا هستند شما هم کاری مانند ملائکه می کنید و دیگر حمالی معنا نمی دهد ، هر چند از ملائکه بالاترید ولی اقلاً مانند ملائکه هستید . کارمند خدا و عیادی خدا هستید و دارید کار می کنید .
بنّا هستید دارید ساختمان می سازید ، پزشک هستید دارید بیمار معالجه می کنید و ... همه کارمند خدا هستند . انشاء الله شرافت این کار را بتوانیم درک کنیم .
حالا وقتی انسان کارمند خدا شد سرش را می اندازد پائین و کارش را می کند و کاری به چیز دیگری ندارد . مثل اینکه شما در تجارت خانه ای کارمند هستید و تاجر شما را مأمور می کند که بروید به مغازه های دیگران و طلب تاجر را وصول کنید . شما وقتی دارید بر می گردید و این پولها را گرفته اید ، آیا شما ذوقی می کنید ؟ نه ، چون باید این پولها را تحویل تاجر بدهید و به شما ربطی ندارد و اگر رفتید در مغازه ها و آنها گفتند که فعلاً پولی ندارند ، آیا شما غصه ای می خورید ؟ نه و اصلاً ناراحت نمی شوید چون می دانید مزدتان مشخص است که آخر روز آنرا به شما خواهند داد .
انشاء الله خودمان را کارمند خدا بدانیم آنوقت با خیال راحت خیلی قشنگ زندگی می کنیم . آنوقت دیگر انگیزه ای که باعث بشود انسان مردم را اذیت کند ، دلگی کند ، مال مردم خواری کند و ... باقی نمی ماند .
تن دادن به قضای الهی به معنای کاری نکردن نیست ، بلکه کاری که می کند مقصودش در آن کار کردن عوض خواهد شد . مقصودش این نیست که درآمد بدست بیاورد بلکه مقصودش این است که مشکلی از خلق خدا به دست او حل شود و خدمتی به خلق خدا کرده باشد .