حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

مبحث قناعت – 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • قناعت صفتی است که قابل تعریف نیست . قناعت نه به داشتن است و نه به نداشتن . هر کس قناعت داشته باشد ، عزیز است و هر کس قناعت نداشته باشد ، ولو همه چیز داشته باشد ، حاضر است خود را ذلیلانه به هر آب و آتشی بزند . ] عز من قنع و ذل من طمع : کسی که قناعت پیشه کرد ، عزیز شد و کسی که طمع ورزید ، خوار شد [ . شخص قانع به هر چه خدا برای او برساند ، راضی است . کسی که به چیزی که مال او نیست طمع داشته باشد ، قانع نیست. ] و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین : عزت تنها از آن خدا و رسولش و مؤمنان است [ .

شرح استاد : قناعت این نیست که آن چیزهایی را که خدا به من داده را استفاده نکنم ، قناعت این نیست که به دنبال چیزهایی باشم که خدا به من نداده و مرتباً حرص بزنم ، قناعت آن است که چیزی را که خداوند به من داده پذیرا و راضی باشم .

البته بالاتر از قناعت منزلهای بزرگتری هم هست ، ولی اول باید قانع بود به آن چیزی که خداوند به ما عنایت کرده است . هر چه به ما داده است ، استعداد داده ، زیبایی داده ، قدرت جسمانی به ما داده ، پدر و مادر داده ، فرزند و همسری داده ، خانه و زندگی داده ، شغل و کاری داده و ... به اینها تن بدهیم و راضی باشیم .

اگر خداوند یک لباس ابریشمی بسیار زیبا هم به ما داد ، آن را بپوشیم و پس نزنیم که ما یک لباس کرباس و پشمینه باید تن کنیم . منزل اول آن است که چیزی را که خداوند بر انسان عنایت نمود قانع باشد . چشمش به دنبال دیگران نباشد و لقمه های دیگران را نشمرد ، چون وقتی انسان حواسش به دنبال چیزی که دیگران دارند بود اولاً آن چیزی را که جلوی خودش هست را نمی بیند و کیفش را نمی برد ، ثانیاً آن چیزی را که جلوی دیگران است متعلق به دیگران است و به او نمی دهند ، در نتیجه باید آنقدر حسرت بخورد تا از حسرت سیر بشود .

انسانی  که قانع نباشد هر چند بزرگترین میلیاردر عالم هم که باشد آرامش ندارد و زندگی شیرین ندارد .

] وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکا ... (طه/124) کسى که از یاد من غافل شود زندگانى تنگى خواهد داشت‏ ... [

به گفته سعدی :

چشم تنگ دنیا دوست را                              یا قناعت پر کند یا خاک گور

انسانی که قانع نیست هیچ چیزی نمی تواند او را سیر کند . یک جهنمی است که ]هَلْ مِنْ مَزید (ق/30) آیا باز هم هست؟ [  می گوید . در جهنم اینطور است که هر چه انسانهای جدیدی را به آن وارد می کنند به جهنم می گویند ]  یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْت‏ (ق/30) [   آیا سیر شدی ؟  جهنم می گوید : (هَلْ مِنْ مَزید) باز هم هست ؟

وقتی انسان قانع نبود وجودش می شود سمبل جهنم ! هیچوقت سیری ندارد .

عزت در قناعت است . انسان قانع عزیز است . هیچ دلیلی برای چاپلوسی و التماس و گدایی پیش دیگران ندارد . هیچ دلیلی ندارد که خودش را جلوی دیگران کوچک کند . این انسان هم در نزد خدا عزیز است و هم در نزد خلق خدا و هم در وجودش عزیز است . چون قانع است و احساس کمبود و احساس محرومیت و احساس حقارت ندارد . هم عزت نفس دارد در درون خودش و هم خلق به او احترام می گذارند ، چون می دانند که این شخص چشم طمع به دارایی آنها ندارد .

اما کسی که اهل فزون خواهی و زیاده طلبی  است و به آنچه خداوند به او داده بسنده نمی کند ، این شخص ذلیل است هر چند بزرگترین ثروتمند عالم باشد ، چون برای کوچکترین چیزی که به آن طمع کرده حاضر است خودش را به بدترین حقارتها بکشاند .

مبحث قناعت – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • امیرالمؤمنین (ع) می فرماید : طوبی لمن ذکر المعاد و عمل للحساب و قنع بالکفاف و رض عن الله : خوشا بر احوال آن کس که یاد معاد کند و برای روز حساب کار کند ( و یا بی رویه و بی حساب کار نکند ) و به حدی از روزی که کفاف نیازهایش را می کند ، قناعت نماید و از خداوند راضی باشد .

شرح استاد : این گفتار بلند چهار ویژیگی انسانی که حائز به طوبی می شود  را در بر دارد ، چهار شرط  دستیابی به شجره طوبی .

بر طبق روایات شجره طوبی درختی است در بهشت که در خانه امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) روئیده و شاخه های این درخت گسترده شده در فضای بهشت و در خانه هر یک از دوستان اهل بیت (ع) یک شاخه از این درخت و شجره طوبی وارد شده و این درخت بگونه ای است که از همان شاخه مؤمن می تواند هر میوه ای که بخواهد بچیند ، هر ثمری که بخواهد می تواند از همان شاخه بدست بیاورد .

شاید به تعبیری شجره طوبی حقیقتش همان درختی است که درخت ولایت و محبت اهل بیت (ع) است . همه میوه ها را می شود از این درخت چید ، همه کمالات و زیبائیهای روح را می شود از همین محبت و  ارادت با ولایت اهل بیت (ع) بدست آورد .

طوبی به معنای شجره است ، به معنای حقیقت پاک است ، طوبی و طیب از یک ریشه اند و به یک معنای دیگر طوبی : خوش به حال کسی است  .

حال این کمالات و زیبائیها متعلق به کسی است که در طول زندگی به یاد بازگشت خودش هست . توجه دارد که این عالم خانه او نیست ، ما در این عالم یک مسافر رهگذری هستیم که قصد اقامت نباید بکنیم ، اینجا خانه ماندگاری نیست ، دار ممر است نه دار مقر ، سرزمین گذشت و عبور است نه وادی اقامت و سکونت گزیدن . مؤمن در دنیا قصد اقامت نمی کند و طبیعتاً وقتی قصد اقامت نکرد و می داند که به این منزلگاه بین راهی که وارد شده ، توقف نمی کند و چند ساعت بعد باید اینجا را ترک کند و برود . بنابراین مؤمن دل به آن مکان نمی بندد ، چون می داند حتی اگر دل هم ببندد مقیم نمی تواند بشود و باید از اینجا دست بکشد و برود . و اگر دل ببندد در آن لحظه ای که حرکت کاروان شروع می شود و می بایست در مسیر حرکت کند ، او به دلیل دلبستگی اش به آن منزلگاه بین راه، دل کندن از منزلگاه بسیار برایش سخت و دشوار است . اما بر عکس وقتی می داند که قرار نیست ما در این منزلگاه بمانیم و باید حرکت کنیم و برویم دیگر دلبستگی ایجاد نمی شود و لذا رفتن از آن منزلگاه بسیار راحت و سهل است . و از آن طرف هم توجه دارد که چون باید برویم حالا اگر دکوراسیون آن منزلگاه باب طبع ما نیست و فضای آن طبق سلیقه و ذوق ما تنظیم نشده ، برایش زیاد مهم نیست . چون منزلگاه را دائمی نمی داند .

در زندگی گذشته همه ما شاید شرایط تلخی پیش آمده باشد که در آن لحظه ای که در آن قرار داشتیم فکر می کردیم که زمین و آسمان برایمان تنگ شده و حتی ادامه حیات برایمان امکان پذیر نیست ، اما دیدیم که گذشت . اگر انسان توجه بکند که آن شرایط می گذرد ولو اینکه آن شرایط تلخ و سخت هم باشد اما چون می گذرد مهم نیست . سهل می شود تحمل مشکلات . انسان راحت می تواند بپذیرد آن شرایط را و دیگر آن شرایط سخت خیلی غیر قابل تحمل در نظر نمی آید .

لذا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند : خوشا بحال کسی که یاد می کند محل بازگشت خودش را . می داند که اهل اینجا نیست و اهل جای دیگری است . می داند که اهل جای دیگری است که باید به آنجا برگردد .

ما به فلک بوده ایم ، ما یار ملک بوده ایم           باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست

اینجا شهر ما نیست ، اینجا ما غریبیم .

من از دیار حبیبم ، نه از دیار غریب . برای مؤمن اینجا دیار غربت است . مؤمن اهل اینجا نیست . رفیقان او در اینجا نیستند .

] ... فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً (نساء/69) ... همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و شایستگانند که خداوند به آنها نعمت عنایت فرموده و چه نیکو رفیقانى هستند [ .

اگر به این دنیا آمده ایم حکمتی داشته تا قدر آن سرزمین خودمان را بدانیم و بفهمیم که آنجا چه جای خوبی است . چند روزی ما را به سرزمین غربت انداختند تا وقتی برگشتیم به سرزمین وطن ، آنوقت بفهمیم چقدر آن مطاع ارزشمند است و بزرگی و نعمت و عطای الهی را در آنجا توجه داشته باشیم .

یاد معاد برکات زیادی دارد . انسان دیگر به این دنیا دل نمی بندد و همتش به وسایلی که در این دنیاست مصروف نمی شود ، اوج همتش این دنیا نمی شود .

در دعای شب نیمه شعبان از حضرت رسول (ص) که به خدای متعال عرض می کند : که خدایا ما را از کسانی قرار مده که اکبر هَمشان دنیاست و اوج تفکرشان دنیاست ، کسانی که بزرگترین امید و آرزوهایشان نیل به مقامات و مناصب و ثروت و زیورها و لذت و شهوات دنیاست ، ما را از این گونه انسانها قرار مده  .

خوشا به حال کسی که برای حساب عمل می کند . این ( عمل للحساب ) معنای مختلفی می تواند داشته باشد . اولاً به گونه ای عمل می کند که روزی این عمل حساب رسی می شود و مورد محاسبه قرار می گیرد و حساب رس هم خود اوست .

] اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا (اسراء/14) و به او خطاب رسد که تو خود کتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنیا چه کرده‏اى که تو خود تنها براى رسیدگى بحساب خویش کافى هستى‏ [

اگر در فردای قیامت حساب رس اعمالمان خودمان هستیم و عمل بکنیم برای روز حساب ، پس در این دنیا هم می توانیم خودمان حساب رس اعمالمان باشیم و یکی از دستورات در سیر و سلوک محاسبه است . یک مؤمن و یک سالک برای شب و روزش برنامه دارد .  اول صبح که از خواب بر می خیزد با خودش قرار می گذارد که امروز را که سرمایه گرانبهائی است که یک ثانیه آنرا با تمام عالم نمی شود معاوضه کرد ، و اگر مرگ انسان فرا برسد با دادن تمام عالم یک ثانیه به عمر انسان افزوده نمی شود ، که امروز را چگونه مصرف کنم ؟ این سرمایه گرانبها را صرف چه چیزی بکنم ؟ این قرار گذاشتن با خود را مشارطه می گویند و در طی روز حالت مراقبه دارد ، یعنی مراقب خودش است که آن شرطی را که با خودش گذاشته است را درست مراعات کند و جوارحش از چشم و زبان و دست و پا همان کار را بکنند و کامش همان لقمه هایی که قرار بود را بخورد و بیاشامد و این مراقبه را یک سالک در طی روز دارد که از آن شرطی را که با خودش گذاشته بود را تخطی نکند . بعد روز که به اتمام می رسد سالک به محاسبه می نشیند که ببیند چه کرده است و آیا به آن شرط و قراری که با خودش گذاشته بود را به شایستگی و درستی انجام داده است ؟ یا خدای ناکرده تخطی کرده ؟ محاسبه امر بسیار بزرگی است . کسی در کارهایش امر محاسبه نیست ، هیچ تضمینی برای موفقیت در کارها برای او نیست. امام کاظم (ع) می فرمایند : از ما اهل بیت نیست و شیعه نیست و خودش را به ما منتصب نکند کسی که در هر شبانه روز حداقل یک بار به محاسبه خودش نمی پردازد .

آدمی که بی حساب رفتار می کند معلوم نیست سر از کجا در خواهد آورد .

تاجر و کاسبی که در کارش محاسبه نیست ، ثبت و ضبط و بررسی حسابها در کارش نیست احتمال ورشکستگیش بسیار زیاد است .

هر انسانی در پایان هر تلاشی محاسبه می کند که چه کرده است . کاسبها در پایان روز دخلشان را کنترل می کنند که ببینند چقدر درآمد داشته اند . کارمندان بانک وقتی زمان خدمات به مشتریان به اتمام می رسد ، می بینید که در بانک را قفل می کنند ولی خودشان داخل بانک مشغول محاسبه می شوند و تراز عملکرد روزانه خودشان را محاسبه می کنند .

لذا مؤمن هم در پایان روز مشغول محاسبه می شود . مؤمن هم مثل کاسب ، دخلش را که همان دلش است را کنترل می کند که چقدر موجودی وجود دارد . لذا وقتی که میخواهد سخن بگوید ابتدا می بیند رضایت خداوند در این سخنان او هست ؟ آیا این سخن به سود او هست ؟ آیا سخن حق هست ؟ بعد زبان به سخن باز می کند . بی حساب سخن نمی گوید ، بی حساب قدم بر نمی دارد .

اگر او را به جایی دعوت کردند ، قبل از رفتن محاسبه می کند که این وقتی که برای این میهمانی می گذارم و این فرصت عمری را که استفاده می کنم ، چه چیز گیرم می آید ، چون همه می روند پس من هم باید بروم ؟ انسان مؤمن می سنجد که آنجایی که میخواهد برود ، آن کاری که می خواهد انجام بدهد ، این مطلبی را که در حال نوشتن هستم ، آیا واقعاً این برای خداست ؟! هر کاری که می خواهیم انجام بدهیم قبلش یک تأملی بکنیم ببینیم آیا برای خدا کار انجام می دهیم ؟

خوشا بحال کسی که بر آن چیزی که کفاف نیازهای او را می دهد قانع است ، زیاده طلب نیست ، قانع است به آن چیزی که خداوند متعال بر او عطا کرده است .

و خوشا بحال کسی که وقتی قانع شد به آن چیزی که کفاف نیازهای واقعی او را می دهد دلیلی برای دلخوری از خدا ندارد .

ما چه موقعی از خداوند دلخور می شویم ؟ زمانی که هوا و هوس و آمال و آرزوهایمان را  خداوند  برایمان برآورده نمی کند . در این حالت از خداوند دلخور می شویم . چون در غیر این حالت که دلیلی برای دلخوری از خداوند وجود ندارد . وقتی زیاده طلب شدیم و آن زیادیها هم برایمان ضرر دارد و خداوند به ما نداد و ما هم توقع داریم که خداوند به ما بدهد و توقعمان که برآورده نشد از خداوند دلخور می شویم . حتی وقتی خداوند بیشتر از نیازهای ما را هم در اختیاز ما قرار داد ، خوب ما خوشحال تریم .