بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
هیچ گاه با مقدرات الهی نجنگ ، اگر هم می جنگی ، خائفانه بجنگ و نه با جسارت و بی پروایی . من هم گاهی از جامعه و عملکرد اشخاص خسته می شوم و فی الواقع در آن موارد حالت تسلیم رضامندانه به مقدراتی که جاری می شود ، در من نیست ، اما این حالتم خائفانه است .
شرح استاد : تمام اتفاقات سررشته اش در دست خداست ، " وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .
وقتی انسان در برابر هر اتفاقی که در این عالم می افتد پذیرش ندارد و نق می زند این خودش یک نوع عدم تسلیم است .
انسان باید تن بدهد به مقدرات الهی در عین اینکه به وظایفی که خداوند گفته عمل کند ، و مجدداً تذکر می دهیم که این به معنای این نیست که تنبلی کنیم و بیکار بنشینیم و دست روی دست بگذاریم ، که اگر این را نتوانیم خوب هضم کنیم خودش مبداء بسیاری از انحرافات می شود .
ما وظیفه داریم در مقابل ستمگر بجنگیم اما این شمشیر زدن نه بخاطر دق و دلی خالی کردن و کینه و تلافی کردن است بلکه می جنگیم چون دستور خداست که اگر خداوند دستور داده بود که با این هم نجنگ نمی جنگیدیم .
این گفتار به این معنا نیست که اگر فقیر شدی بنشینی و بگویی خوب خداوند خواسته و من نمی روم کار کنم . این مفهوم کاملاً غلطی است ، بلکه تو آن فقر را به شیرینی و گوارایی و خشنودی و رضا پذیرا بشو بعد بلند شو برو برنامه ریزی و کار و تلاش کن .
محرکت باید امر خداوند باشد نه نفست .
انشاءالله خوب بر روی این نکته دفت و کار کنید که خدای ناکرده این بحث ها به بی عملی و کار نکردن و بی تفاوتی و ... منجر نشود .
گاهاً هم پیش می آید که کارهایی در اجتماع اتفاق می افتد که خوشایند نیست و به اسم اسلام کارهای خطایی انجام می شود که این باعث دلگیری انسان می شود ولی باید حالت و رفتار ما خائفانه باشد و انسان به خدا عرضه کند که : خدایا شرمنده ام که نمی توانم این شرایط را هضم کنم .
نه اینکه با جسارت و بی پروایی اعتراض بکنیم به مقدرات الهی و سعی و تلاش نمائیم که با دستوراتی که خداوند فرموده در جهت رفع نقایص برآئیم .
----------------------------------------------------------------------
تسلیم ، مال اول راه و تفویض ، مال آخر کار است .
شرح استاد : اول راه باید انسان تسلیم خدا باشد و آنچه خدا گفته انجام دهد . تفویض یعنی واگذار کردن .
مثالی بزنم ، یک وقتی بنده مغازه ای دارم و میخواهم درآمد سرشاری هم داشته باشم اما شمّ اقتصادی ندارم و تشخیص نمی دهم که چه اجناسی را باید در مغازه قرار داد ولی یک فرد خبره و مسلطی در این امور هست که می توانم از او استفاده کنم . به همین خاطر نظریه خودم را کنار می گذارم و تسلیم رأی و نظر او می شوم . این فرد می گوید در این فصل فلان جنس را باید بخری می گویم چشم ، می گوید برای فروش باید اجناس را اینطوری عرضه کنی می گویم چشم ، می گوید روش تبلیغت باید اینگونه باشد می گویم چشم .
در اول کار من تسلیم دستورات این فرد خبره هستم تا سود ببرم ولی در آخر کار مغازه را هم در اختیار او قرار می دهم و می گویم من به درد این کار نمی خورم چون نه تشخیص این کار را دارم ، نه شمّه اش را دارم ، نه زرنگی اش را دارم و خلاصه اینکه به درد کاسبی نمی خورم ، ولی از آنطرف این فرد خبره قرار شد مرا تامین کند و من دیگر به فکر سود و ضرر و خرید جنس و ... نباشم . به این کار می گویند تفویض .
مؤمن در آخر کار خودش را تفویض می کند و خودش را مالک نمی داند و انتظاری هم از خدا ندارد .
" ... وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّه ... (غافر/44) ... من کار خود را به خدا واگذار کردم ... "
با این تفویض دیگر انسان شریک در کارهایش نیست و هیچ سهمی در قضایا ندارد .