حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

دروس توحیــد – 20

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • این که در حدیث آمده است « یدالله مع الجماعة » : دست خدا با جماعت است ، یعنی در جماعت این دست خداست که کار می کند ، از این طریق خواسته اند فاعلیت خدا را کمی به ما نشان بدهند .

شرح استاد : در جلسات قبل گفتیم که فاعلی جز خدا در این عالم نیست . هر کاری که انجام می شود خدا انجام می دهد . صرف نظر از نیت انجام دهنده که نیت انجام دهنده در درون آن فرد است و به ما ربطی ندارد. ولی وقتی فعلی از او صادر شد دیگر آن فعل ، فعل خداست . این مظهر فعل خداست و به دست او فعل الهی جاری شده است . فرقی هم نمی کند که آن فعل چه چیزی هست . یک وقتی شخصی دست نوازشی را بر سر من می کشد و یا یک شخصی سیلی محکمی را بر صورت من بزند ، هر دو فعل خداست . حالا اینکه آن طرف به چه نیتی مرا نوازش کرد و آیا اینکه مرا نوازش کرد که گولم بزند تا جیبم را خالی کند یا اینکه چون مرا دوست داشت نوازشم کرد و خواسته که محبتی به من بکند . نیات متعلق به خود آن فرد است و به ما مربوط نیست .

آن کسی هم که به من سیلی زد ، آیا کینه مرا به دل داشت یا اینکه چون خیرخواه من بوده و فکر می کرده اگر این سیلی را بخورم ادب می شوم و اصلاح می شوم .

ما کاری به نیات آدمها نداریم ، نیات انسانها در دلشان است و خداوند پاداش و جزای آن نیات را می دهد

پس نیت آن شخص که به من نرسید ، فعل آن به ما رسیده است . این فعل هم با اذن تکوینی خداست و خیر محض هم هست . هم آن سیلی برای من خیر است و هم آن نوازش برای من خیر است . گفت :

بوسه و دشنام را تک تک بده                                     تا ببینم زین دو شیرین تر کدام

آن موقع که سیلی می زند ، سیلی اش برای من خیر است و آن موقع که نوازشم می کند ، نوازشش خیر است .

پس هر چه را که می شود خدا انجام می دهد ، چه بدست انسانها ، چه بدست عوامل طبیعی .

هر اتفاقی که در زندگی ما پیش می آید خود خداست که دارد انجام می دهد . حالا گاهی اوقات خدا کاری را که می خواهد نسبت به عبدش انجام دهد میخواهد عبدش را پرورش دهد برای اینکه او «رب» است ، گاهی اوقات این عبد را باید نوازشش کند تا رشد کند  و گاهی اوقات هم باید تنبیه شود تا رشد کند . درست مثل یک معلم که برای رشد شاگردانش هم جایزه می دهد و گاهی اوقات تنبیه  می کند .

لذا آن زمانی که شخصی سیلی ای به من زد آنرا خدا زد و لازمه رشد من بوده و آن موقعی که کسی آمد و مرا نوازش کرد ، آن نوازش را هم خدا کرد . هر دو را باید یک جور تعبیر کرد .

حالا اگر کسی ظلمی به شما کرد لازم بود که شما برای رشدت این ظلم را ببینی . پس اولاً دلخور نشو ، ثانیاً مأیوس نشو ، ثالثاً بخاطر اینکه زورت به این ظالم نمی رسد نرو خودکشی کن و از زندگی سیر شو . بلکه باید کیف هم بکنی که خدا آنچه را برای رشد شما بوده بدست این ظالم به شما رسانده است . اما گفتیم که خدای متعال مثل یک طبیب می ماند که شفا بخش ترین دارو را در اختیار بیمار قرار می دهد . اما بیمار چه موقع بیماری اش درمان می شود وقتی که این دارو را طبق نسخه دکتر استفاده کند . حالا این ظلمی را که این ظالم به من کرد شفا بخش ترین دارو بود برای نجات روح من و برای تعالی من ، اما این روح من چه موقع از این شفابخش ترین دارو بهره مند می شود ، وقتی که طبق نسخه الهی یعنی تعالیم و دستورالعمل های دین رفتار کنم .

یعنی بروم ببینم که اگر کسی آمد و ظلم کرد چه کاری را باید در مقابلش انجام د هی . خوب در دین گفته در برابر ظالم مقاوم باش ، با ظالم بجنگ و مبارزه کن و در مقابل ظالم تسلیم نشو .

خوب آن ظلمی که به من شد ، اولاً با روی باز و دل خوش تحملش کردم و مرا در زندگی دچار یأس و نا امیدی نکرد . چون می بینیم که خیلی ها این نگاه را به وقایع ندارند و اگر در محل کارشان با رئیسشان دچار مشکل می شوند مأیوس و افسرده می شوند . در صورتی که اگر این نگاه را نداشته باشد و بگوید ظالم کیه ؟ و این کار را خدا دارد انجام می دهد و خدا بهترین چیز را برای رشد من انجام می دهد پس این کار را خدا دارد با دست این رئیس بدجنس انجام می دهد ، بهترین چیز است برای من و باید خوشحال باشم . اما حالا این بهترین دارویی را که خدا به من داد چه موقع مرا درمان می کند وقتی که طبق نسخه الهی با این ظلم مواجه بشوم و رفتار کنم . و احکام الهی روش درست استفاده کردن این داروست برای درمان روح و جان من .

پس دیدیم با این نگاه وقتی کسی به من ظلم کرد نمی روم آدم تو سر خوری بشوم بلکه می روم در میدان مبارزه و مبارزه جانانه ای هم می کنم و اتفاقاً مبارزه سازش ناپذیر و بدون خستگی و فرسودگی را انجام می دهم که این مبارزه اهل عرفان است .

دیگران مبارزه می کنند که به چیزی برسند ، حتی مبارزه می کنند که این ظالم را شکست دهند . لذا  وقتی می بینند که ظالم خیلی زورش زیاد است و من زورم نمی رسد که آنرا از پا در بیاورم در نتیجه مأیوس می شود و از مبارزه دست می کشد و از مبارزه خسته می شود .

اما عارف، مبارز و مجاهد نستوه است و هیچ وقت به ستوه نمی آید ، هیچ وقت خسته نمی شود چون با این ظالم نمی جنگد که بر این ظالم پیروز شود ، می جنگد با این ظالم چون رضای خدا جنگیدن با این ظالم است و عارف پیروزی اش را انجام تکلیف الهی می داند و نه غلبه بر این ظالم .

تکیف ما در مقابل ظالم سکوت نکردن است ، تسلیم نشدن است ، تمکین نکردن است ، پیروزی من همین است . پیروزی من این نیست که آن ظالم از بین برود ، اگر خدا مقدر کرده که با این مبارزه ظالم از بین برود که از بین می رود و اگر مقدر نکرده با این مبارزه از بین نمی رود . من کاری با بیرون ندارم ، من باید تکلیف خودم را انجام دهم ، گفت : « ما مأمور به انجام وظیفه ایم نه نتیجه »

وظیفه ما جنگیدن با ظالم است . حالا این جنگ ما به پیروزی خارجی منتهی می شود یا نه ، دیگر این ربطی به ما ندارد . خدا مصلحت ببیند به پیروزی ظاهری منتهی می کند ، مصلحت هم نبیند به پیروزی ظاهری منتهی نمی شود ، ولی ما ضرر نکردیم ، ما بهره خودمان را در رشد و تقرب الی الله برده ایم و لذا می بینیم این مبارز خسته نمی شود . در حالی که آن مبارزی که مبارزه می کند تا ظالمی را از بین ببرد و به آن حقی که آن ظالم از این تضیع کرده دست پیدا کند و بدست بیاورد و در حین مبارزه می بیند که آن ظالم زورش زیاد است و از پا در نمی آید بلکه خودش دارد از بین می رود ، مبارزه را رها می کند و انگیزه مبارزه را از دست می دهد و چه بسا می رود با خود ظالم سازش می کند .

در صورتی که انسان عارف صرفاً برای اینکه فرمان و رضای خدا را انجام دهد به میدان مبارزه می رود و هیچ وقت مأیوس نمی شود چون عارف نرفته که ظالم را از بین ببرد ، رفته است که تکلیفش را انجام دهد . این نگاه ، نگاه درست است .

متأسفانه نگاه ها گاهی اوقات افراطی است و گاهی اوقات تفریطی . گاهی اوقات یک نگاه دنیا گرا در مبارزه هست ، می گوید من می جنگم تا انتقامم را از این ظالم بگیرم ، می گوید می جنگم تا این حقی را که از من زایل کرده را از حلقومش بیرون بکشم . اگر زور ظالم کمی زیاد باشد این مبارز ، مبارزه را رها می کند و مأیوس می شود  .

گاهی اوقات به اسم عرفان هم می گوئیم هر کاری شده خدا کرده و چرا باید با ظالم درگیر شویم .

هر دوی اینها غلط است . درست همان بود که گفتیم ، باید طبق نسخه پزشک رفتار کنیم و از خودمان سلیقه بخرج ندهیم و هر چه در احکام الله آمده همان را باید انجام داد .

دروس توحیــد – 19

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • ملاقات مؤمن و عیادت او ، ملاقات خدا و عیادت خدا است .
  • در حدیث است که : « من زار مؤمناً فقد زار الله فی عرشه » : هر کسی مؤمنی را زیارت کند هر آینه خدا را در عرش زیارت کرده است .

شرح استاد : البته این گفته ها مال کسانی است که چشمهایشان باز شده .

وقتی رسیدیم به اینکه هستی ای جز هستی خدا نیست ، پس هر چه هست خداست و هر چه غیر خدا نیست ، پس هر چیزی را انسان می بیند تجلیات حضرت حق را می بیند و جلوه های هستی خداوند را می بیند .

لذا وقتی به زیارت مؤمن میرود خود خدا را زیارت کرده است . در حدیث است که روزی خداوند به حضرت موسی فرمودند : وقتی ما مریض شدیم به عیادت ما نیامدی ؟! حضرت موسی عرض کرد : پروردگارا شما منزه اید از اینکه بیمار شوید . پاسخ آمد : فلان فرد مؤمن که مریض شد چرا به عیادت او نرفتی ؟

عیادت مؤمن ، عیادت خداست . زیارت مؤمن ، زیارت خداست .

وقتی چشم باز شد و غیر خدا ندید ، دیگر، خدا می گوید و خدا می شنود . باید از منیت بیائیم بیرون ، جهل ما را اسیر خودش کرده و وقتی از اینها رها شدیم دیگر غیر خدائی نیست .

لذا به هر چیزی نگاه می کنی خدا را می بینی « فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله (بقره/115) پس به هر سو رو کنید به سوى خدا روى آورده‏اید »

همه عالم وجه الله است پس « من زار مؤمناً فقد زار الله فی عرشه »

  • خیر الزیارة فقدان المزور : بهترین زیارت هنگامی است که کسی که  به دیدار او رفته ای ، نباشد . علتش این است که این زیارت خالص خواهد بود و بی پرده خدا را زیارت خواهی کرد .

شرح استاد : زمانی ما میخواهیم برویم دیدار یک مؤمنی ، ممکن است همین شکل و شمایل و وضع ظاهری مؤمن من را غافل کند و مشغول ظاهر او بشوم . ولی وقتی رفتم و آن مؤمن نبود یعنی همان ظاهری که قرار بود حائل شود نبود و آن پرده حجاب نبود ، در این وقت دیگر بی پرده خدا را زیارت می کنیم .

دروس توحیــد – 18

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • غنای خدا عقب فقر می گردد ، علمش عقب جهل می گردد ، هستیش عقب نیستی می گردد . حیاتش عقب موت می گردد . پس غنایش فقر را از بین برد . علمش جهل را زائل کرد . هستیش فنا را از میان برداشت و حیاتش موت را از برد .

شرح استاد : اگر کسی بخواهد از غنای الهی برخوردار شود باید فقر خودش را پیدا کند .

تا وقتی انسان احساس بی نیازی می کند خدا به زور چیزی در اختیار آن آدم قرار نمی دهد . خدا حریم آزادی انسانها را محترم می شمارد . با اینکه خدا مالک است و هر تصرفی را می تواند در ملک خودش انجام دهد ، اما به انسان یک اختیاری داده است و این اختیاری را که خودش به انسان داده ، این اختیار را محترم می شمارد و این اختیار را نقض نمی کند ، لذا خداوند هیچ موقع به زور متوسل نمی شود برای اینکه از یک عبدش گره ای را بگشاید .

خداوند اجازه می دهد که عبد نیازمندی خودش را پیدا کند و وقتی عبد احساس نیاز و اضطرار کرد آن موقع ثانیه ای را به تأخیر نمی اندازد و گره را می گشاید .

 « وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر ... ( کهف/29) بگو: این حقّ است از سوى پروردگارتان! هر کس مى‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد »

پس خدای متعال به زور متوسل نمی شود . حرمت آزادی انسانها را مراعات می کند . خداوند می خواهد خود انسان به استقبال برود و پذیرا شود . تا انسان فقر خودش را در وجودش نیابد غنای خدواند را نمی تواند بهره مند شود .

انسان وقتی فهمید که وجودش عین فقر و نداری است ، عین فقر و نیستی است و هیچ چیزی از خودش ندارد ، وقتی این فقر را پیدا کرد از غنای خداوند بهره مند می شود .

تا وقتی انسان می گوید من اندیشمندم و می فهمم از علم خدا بهره ای نمی برد . وقتی از منیت خودش دست برداشت و بداند و برسد به اینکه هیچ نمی داند و هیچ چیزی از خودش ندارد آنوقت از علم خدا بهره مند می گردد .

                      تا بدانجا رسید دانش من                                    که بدانستمی که نادانم

وقتی انسان به آنجا رسید که گفت نمی دانم ، آنوقت علم خدا می آید و ریشه نمی دانم او را از جا می کند . کما اینکه غنای خدا می آید و ریشه فقر را از وجودش می کند .

کسی که برای خودش هستی ای قائل است ، این نمی تواند از هستی خدا بهره ای ببرد . ولی وقتی رسید به فنا و فانی شد « کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان‏ (رحمن/26) هر کس که روى آن [زمین‏] است فنا پذیر است » همه فانی هستند نگفت همه فانی می شوند . بعضی اوقات این آیه را بد معنا می کنند و فکر می کنند که بالاخره یک روزی همه می میرند . اولاً مردن فنا نیست ، موت غیر فنا است . ثانیاً نگفت همه فانی می شوند ، گفت همین الان فانی هستند .

انسانها دچار یک توهمی شده اند و برای خودشان یک هستی ای قائل اند ، اگر از این توهم آزاد شوند و پی ببرند که هیچی نیستند ، آنوقت هستی خدا می آید و ریشه نیستی را از وجود آنها می کند .

همه میت هستند نه اینکه یک روزی بعداً ممیرند « کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت‏ (آل عمران/3) هر کس مرگ را مى‏چشد » هر نفسی در هر لحظه موت را می چشد نه اینکه یک روزی می میرد . و انسان این را پی نبرده و فکر می کند که زنده است ، اگر پی برد به موت و موت را در خودش پیدا کرد آنوقت حیات خدا می آید و ریشه موت او را می کند و به حیات جاوید می رسد .

در این حیات جایی برای موت نیست . هستی ای پیدا می کند که فنا در آن راه ندارد . غنایی پیدا می کند که فقر در آن جایی ندارد . علمی پیدا می کند که در آن جهل راه ندارد .

در واقع این پرده جهل، ما را محروم کرده است از بهره مندی فیوضات الهی . اگر این پرده کنار برود و منیت را بگذاریم زمین ، آنوقت :

       میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست              تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

اگر از این حجاب منیت و از این حجاب انیت و انانیت انسان رها بشود آنوقت به همه هستی خدا راه پیدا می کند ، به همه علم خدا ، به همه غنای خدا راه پیدا می کند . آنوقت دیگر می شود مظهر :

« هو الحی الذی لا یموت » دیگر زنده ای می شود که مرگ ندارد .

این راه برای همه باز است و خداوند دنبال مشتری این متاع می گردد .

خیلی ها خدا را برای یک چیزی می خواهند. اگر کسی مشتری خود خدا بشود آنوقت می بینید که چه حاصل می شود .