بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : در جلسات قبل گفتیم که فاعلی جز خدا در این عالم نیست . هر کاری که انجام می شود خدا انجام می دهد . صرف نظر از نیت انجام دهنده که نیت انجام دهنده در درون آن فرد است و به ما ربطی ندارد. ولی وقتی فعلی از او صادر شد دیگر آن فعل ، فعل خداست . این مظهر فعل خداست و به دست او فعل الهی جاری شده است . فرقی هم نمی کند که آن فعل چه چیزی هست . یک وقتی شخصی دست نوازشی را بر سر من می کشد و یا یک شخصی سیلی محکمی را بر صورت من بزند ، هر دو فعل خداست . حالا اینکه آن طرف به چه نیتی مرا نوازش کرد و آیا اینکه مرا نوازش کرد که گولم بزند تا جیبم را خالی کند یا اینکه چون مرا دوست داشت نوازشم کرد و خواسته که محبتی به من بکند . نیات متعلق به خود آن فرد است و به ما مربوط نیست .
آن کسی هم که به من سیلی زد ، آیا کینه مرا به دل داشت یا اینکه چون خیرخواه من بوده و فکر می کرده اگر این سیلی را بخورم ادب می شوم و اصلاح می شوم .
ما کاری به نیات آدمها نداریم ، نیات انسانها در دلشان است و خداوند پاداش و جزای آن نیات را می دهد
پس نیت آن شخص که به من نرسید ، فعل آن به ما رسیده است . این فعل هم با اذن تکوینی خداست و خیر محض هم هست . هم آن سیلی برای من خیر است و هم آن نوازش برای من خیر است . گفت :
بوسه و دشنام را تک تک بده تا ببینم زین دو شیرین تر کدام
آن موقع که سیلی می زند ، سیلی اش برای من خیر است و آن موقع که نوازشم می کند ، نوازشش خیر است .
پس هر چه را که می شود خدا انجام می دهد ، چه بدست انسانها ، چه بدست عوامل طبیعی .
هر اتفاقی که در زندگی ما پیش می آید خود خداست که دارد انجام می دهد . حالا گاهی اوقات خدا کاری را که می خواهد نسبت به عبدش انجام دهد میخواهد عبدش را پرورش دهد برای اینکه او «رب» است ، گاهی اوقات این عبد را باید نوازشش کند تا رشد کند و گاهی اوقات هم باید تنبیه شود تا رشد کند . درست مثل یک معلم که برای رشد شاگردانش هم جایزه می دهد و گاهی اوقات تنبیه می کند .
لذا آن زمانی که شخصی سیلی ای به من زد آنرا خدا زد و لازمه رشد من بوده و آن موقعی که کسی آمد و مرا نوازش کرد ، آن نوازش را هم خدا کرد . هر دو را باید یک جور تعبیر کرد .
حالا اگر کسی ظلمی به شما کرد لازم بود که شما برای رشدت این ظلم را ببینی . پس اولاً دلخور نشو ، ثانیاً مأیوس نشو ، ثالثاً بخاطر اینکه زورت به این ظالم نمی رسد نرو خودکشی کن و از زندگی سیر شو . بلکه باید کیف هم بکنی که خدا آنچه را برای رشد شما بوده بدست این ظالم به شما رسانده است . اما گفتیم که خدای متعال مثل یک طبیب می ماند که شفا بخش ترین دارو را در اختیار بیمار قرار می دهد . اما بیمار چه موقع بیماری اش درمان می شود وقتی که این دارو را طبق نسخه دکتر استفاده کند . حالا این ظلمی را که این ظالم به من کرد شفا بخش ترین دارو بود برای نجات روح من و برای تعالی من ، اما این روح من چه موقع از این شفابخش ترین دارو بهره مند می شود ، وقتی که طبق نسخه الهی یعنی تعالیم و دستورالعمل های دین رفتار کنم .
یعنی بروم ببینم که اگر کسی آمد و ظلم کرد چه کاری را باید در مقابلش انجام د هی . خوب در دین گفته در برابر ظالم مقاوم باش ، با ظالم بجنگ و مبارزه کن و در مقابل ظالم تسلیم نشو .
خوب آن ظلمی که به من شد ، اولاً با روی باز و دل خوش تحملش کردم و مرا در زندگی دچار یأس و نا امیدی نکرد . چون می بینیم که خیلی ها این نگاه را به وقایع ندارند و اگر در محل کارشان با رئیسشان دچار مشکل می شوند مأیوس و افسرده می شوند . در صورتی که اگر این نگاه را نداشته باشد و بگوید ظالم کیه ؟ و این کار را خدا دارد انجام می دهد و خدا بهترین چیز را برای رشد من انجام می دهد پس این کار را خدا دارد با دست این رئیس بدجنس انجام می دهد ، بهترین چیز است برای من و باید خوشحال باشم . اما حالا این بهترین دارویی را که خدا به من داد چه موقع مرا درمان می کند وقتی که طبق نسخه الهی با این ظلم مواجه بشوم و رفتار کنم . و احکام الهی روش درست استفاده کردن این داروست برای درمان روح و جان من .
پس دیدیم با این نگاه وقتی کسی به من ظلم کرد نمی روم آدم تو سر خوری بشوم بلکه می روم در میدان مبارزه و مبارزه جانانه ای هم می کنم و اتفاقاً مبارزه سازش ناپذیر و بدون خستگی و فرسودگی را انجام می دهم که این مبارزه اهل عرفان است .
دیگران مبارزه می کنند که به چیزی برسند ، حتی مبارزه می کنند که این ظالم را شکست دهند . لذا وقتی می بینند که ظالم خیلی زورش زیاد است و من زورم نمی رسد که آنرا از پا در بیاورم در نتیجه مأیوس می شود و از مبارزه دست می کشد و از مبارزه خسته می شود .
اما عارف، مبارز و مجاهد نستوه است و هیچ وقت به ستوه نمی آید ، هیچ وقت خسته نمی شود چون با این ظالم نمی جنگد که بر این ظالم پیروز شود ، می جنگد با این ظالم چون رضای خدا جنگیدن با این ظالم است و عارف پیروزی اش را انجام تکلیف الهی می داند و نه غلبه بر این ظالم .
تکیف ما در مقابل ظالم سکوت نکردن است ، تسلیم نشدن است ، تمکین نکردن است ، پیروزی من همین است . پیروزی من این نیست که آن ظالم از بین برود ، اگر خدا مقدر کرده که با این مبارزه ظالم از بین برود که از بین می رود و اگر مقدر نکرده با این مبارزه از بین نمی رود . من کاری با بیرون ندارم ، من باید تکلیف خودم را انجام دهم ، گفت : « ما مأمور به انجام وظیفه ایم نه نتیجه »
وظیفه ما جنگیدن با ظالم است . حالا این جنگ ما به پیروزی خارجی منتهی می شود یا نه ، دیگر این ربطی به ما ندارد . خدا مصلحت ببیند به پیروزی ظاهری منتهی می کند ، مصلحت هم نبیند به پیروزی ظاهری منتهی نمی شود ، ولی ما ضرر نکردیم ، ما بهره خودمان را در رشد و تقرب الی الله برده ایم و لذا می بینیم این مبارز خسته نمی شود . در حالی که آن مبارزی که مبارزه می کند تا ظالمی را از بین ببرد و به آن حقی که آن ظالم از این تضیع کرده دست پیدا کند و بدست بیاورد و در حین مبارزه می بیند که آن ظالم زورش زیاد است و از پا در نمی آید بلکه خودش دارد از بین می رود ، مبارزه را رها می کند و انگیزه مبارزه را از دست می دهد و چه بسا می رود با خود ظالم سازش می کند .
در صورتی که انسان عارف صرفاً برای اینکه فرمان و رضای خدا را انجام دهد به میدان مبارزه می رود و هیچ وقت مأیوس نمی شود چون عارف نرفته که ظالم را از بین ببرد ، رفته است که تکلیفش را انجام دهد . این نگاه ، نگاه درست است .
متأسفانه نگاه ها گاهی اوقات افراطی است و گاهی اوقات تفریطی . گاهی اوقات یک نگاه دنیا گرا در مبارزه هست ، می گوید من می جنگم تا انتقامم را از این ظالم بگیرم ، می گوید می جنگم تا این حقی را که از من زایل کرده را از حلقومش بیرون بکشم . اگر زور ظالم کمی زیاد باشد این مبارز ، مبارزه را رها می کند و مأیوس می شود .
گاهی اوقات به اسم عرفان هم می گوئیم هر کاری شده خدا کرده و چرا باید با ظالم درگیر شویم .
هر دوی اینها غلط است . درست همان بود که گفتیم ، باید طبق نسخه پزشک رفتار کنیم و از خودمان سلیقه بخرج ندهیم و هر چه در احکام الله آمده همان را باید انجام داد .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : البته این گفته ها مال کسانی است که چشمهایشان باز شده .
وقتی رسیدیم به اینکه هستی ای جز هستی خدا نیست ، پس هر چه هست خداست و هر چه غیر خدا نیست ، پس هر چیزی را انسان می بیند تجلیات حضرت حق را می بیند و جلوه های هستی خداوند را می بیند .
لذا وقتی به زیارت مؤمن میرود خود خدا را زیارت کرده است . در حدیث است که روزی خداوند به حضرت موسی فرمودند : وقتی ما مریض شدیم به عیادت ما نیامدی ؟! حضرت موسی عرض کرد : پروردگارا شما منزه اید از اینکه بیمار شوید . پاسخ آمد : فلان فرد مؤمن که مریض شد چرا به عیادت او نرفتی ؟
عیادت مؤمن ، عیادت خداست . زیارت مؤمن ، زیارت خداست .
وقتی چشم باز شد و غیر خدا ندید ، دیگر، خدا می گوید و خدا می شنود . باید از منیت بیائیم بیرون ، جهل ما را اسیر خودش کرده و وقتی از اینها رها شدیم دیگر غیر خدائی نیست .
لذا به هر چیزی نگاه می کنی خدا را می بینی « فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله (بقره/115) پس به هر سو رو کنید به سوى خدا روى آوردهاید »
همه عالم وجه الله است پس « من زار مؤمناً فقد زار الله فی عرشه »
شرح استاد : زمانی ما میخواهیم برویم دیدار یک مؤمنی ، ممکن است همین شکل و شمایل و وضع ظاهری مؤمن من را غافل کند و مشغول ظاهر او بشوم . ولی وقتی رفتم و آن مؤمن نبود یعنی همان ظاهری که قرار بود حائل شود نبود و آن پرده حجاب نبود ، در این وقت دیگر بی پرده خدا را زیارت می کنیم .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : اگر کسی بخواهد از غنای الهی برخوردار شود باید فقر خودش را پیدا کند .
تا وقتی انسان احساس بی نیازی می کند خدا به زور چیزی در اختیار آن آدم قرار نمی دهد . خدا حریم آزادی انسانها را محترم می شمارد . با اینکه خدا مالک است و هر تصرفی را می تواند در ملک خودش انجام دهد ، اما به انسان یک اختیاری داده است و این اختیاری را که خودش به انسان داده ، این اختیار را محترم می شمارد و این اختیار را نقض نمی کند ، لذا خداوند هیچ موقع به زور متوسل نمی شود برای اینکه از یک عبدش گره ای را بگشاید .
خداوند اجازه می دهد که عبد نیازمندی خودش را پیدا کند و وقتی عبد احساس نیاز و اضطرار کرد آن موقع ثانیه ای را به تأخیر نمی اندازد و گره را می گشاید .
« وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر ... ( کهف/29) بگو: این حقّ است از سوى پروردگارتان! هر کس مىخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد »
پس خدای متعال به زور متوسل نمی شود . حرمت آزادی انسانها را مراعات می کند . خداوند می خواهد خود انسان به استقبال برود و پذیرا شود . تا انسان فقر خودش را در وجودش نیابد غنای خدواند را نمی تواند بهره مند شود .
انسان وقتی فهمید که وجودش عین فقر و نداری است ، عین فقر و نیستی است و هیچ چیزی از خودش ندارد ، وقتی این فقر را پیدا کرد از غنای خداوند بهره مند می شود .
تا وقتی انسان می گوید من اندیشمندم و می فهمم از علم خدا بهره ای نمی برد . وقتی از منیت خودش دست برداشت و بداند و برسد به اینکه هیچ نمی داند و هیچ چیزی از خودش ندارد آنوقت از علم خدا بهره مند می گردد .
تا بدانجا رسید دانش من که بدانستمی که نادانم
وقتی انسان به آنجا رسید که گفت نمی دانم ، آنوقت علم خدا می آید و ریشه نمی دانم او را از جا می کند . کما اینکه غنای خدا می آید و ریشه فقر را از وجودش می کند .
کسی که برای خودش هستی ای قائل است ، این نمی تواند از هستی خدا بهره ای ببرد . ولی وقتی رسید به فنا و فانی شد « کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان (رحمن/26) هر کس که روى آن [زمین] است فنا پذیر است » همه فانی هستند نگفت همه فانی می شوند . بعضی اوقات این آیه را بد معنا می کنند و فکر می کنند که بالاخره یک روزی همه می میرند . اولاً مردن فنا نیست ، موت غیر فنا است . ثانیاً نگفت همه فانی می شوند ، گفت همین الان فانی هستند .
انسانها دچار یک توهمی شده اند و برای خودشان یک هستی ای قائل اند ، اگر از این توهم آزاد شوند و پی ببرند که هیچی نیستند ، آنوقت هستی خدا می آید و ریشه نیستی را از وجود آنها می کند .
همه میت هستند نه اینکه یک روزی بعداً ممیرند « کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت (آل عمران/3) هر کس مرگ را مىچشد » هر نفسی در هر لحظه موت را می چشد نه اینکه یک روزی می میرد . و انسان این را پی نبرده و فکر می کند که زنده است ، اگر پی برد به موت و موت را در خودش پیدا کرد آنوقت حیات خدا می آید و ریشه موت او را می کند و به حیات جاوید می رسد .
در این حیات جایی برای موت نیست . هستی ای پیدا می کند که فنا در آن راه ندارد . غنایی پیدا می کند که فقر در آن جایی ندارد . علمی پیدا می کند که در آن جهل راه ندارد .
در واقع این پرده جهل، ما را محروم کرده است از بهره مندی فیوضات الهی . اگر این پرده کنار برود و منیت را بگذاریم زمین ، آنوقت :
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
اگر از این حجاب منیت و از این حجاب انیت و انانیت انسان رها بشود آنوقت به همه هستی خدا راه پیدا می کند ، به همه علم خدا ، به همه غنای خدا راه پیدا می کند . آنوقت دیگر می شود مظهر :
« هو الحی الذی لا یموت » دیگر زنده ای می شود که مرگ ندارد .
این راه برای همه باز است و خداوند دنبال مشتری این متاع می گردد .
خیلی ها خدا را برای یک چیزی می خواهند. اگر کسی مشتری خود خدا بشود آنوقت می بینید که چه حاصل می شود .