بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : تا وقتی برای خود شخصیتی قائلم ، تا وقتی برای خود علمی ، هنری ، عبادتی ، تقوایی، زکاوتی ، شعوری ، مدیریتی ، زوری ، قوه ای و ... قائلم هیچی نیستم و چیزی نمی ارزم . پس نیستی من ز هستی من است . هر وقت احساس هستی کردم مفت خدا نمی ارزم .
اما اگر هر چیزی در خودم دیدم از خودم ندیدم و از خدا دیدم با ارزش می شوم . اگر علم دیدم می گویم عطای خداست ، اگر قدرت دیدم می گویم قدرت الله است که به من عطا شده ، اگر وجودی دیدم – فهمی دیدم – توفیق عبادتی دیدم و ... و گفتم : اینها مال من نیست ، من خودم کی هستم که چیزی داشته باشم ، من باید خودم وجود داشته باشم تا مالک چیزی باشم ، من که هستی ای از خودم ندارم چگونه مالک علم باشم ؟ چگونه مالک قدرت باشم ؟ چگونه مالک عبادت باشم ؟
وقتی که نیستی ات را پیدا کردی آنوقت ارزش پیدا می کنی .
الهی به آنان که در تو گمند .
وقتی آدم گم شد و قطره ای شد در اقیانوس بیکرانه توحید ، آن وقت است که ارزشمند می شود .
اگر دیدی هیچ چیزی از خودت نداری ، البته اول این به زبان گفته می شود بعد با ذهن فهمیده می شود ، بعد کم کم این خورانده می شود به قلب و قلب باور کند تا لایه لایه این عمیق تر بشود این حقیقت . این لفظ است که داریم گفتگو می کنیم . انشاءالله خداوند متعال این لفظ را حقایقش را در وجود ما مستقر کند . وقتی آدم این حقیقت را دید که هیچ چیزی از خودش ندارد ، دست خالی مطلقه، حتی دستی هم ندارد که خالی باشد آنوقت حقیقت « لا اله الا الله » را پیدا می کند .
مادر بتها ، بت نفس شماست چون که آن مار و آن مار اژدهاست
و وقتی نفس مان را ندیدیم به حقیقت « لا اله الا الله » پی می بریم.
هر حقیقتی را وقتی می آوریم و آن را ساده می کنیم دیگر آن قوت و کمال حقیقی را ندارد . « تنزیل من رب العالمین » وقتی نازل می شود غیر آن چیزی است که خودش هست . آن حقیقت را رقیق می کنند که بشود هضمش کرد .
همانطور که می دانید همه اعداد از واحد تشکلیل شده اند . اگر بگویید صد میلیارد یعنی صد میلیارد یکی . لذا اعداد محدودند ، هر چقدر عدد هم بزرگ باشد باز هم محدود است . اما در ریاضیات یک بی نهایت داریم یا در علوم عقلی معنای لایتناها ، لاحد داریم . چیزی که لاحد ، لایتناها است هیچ حدی برای دومی باقی نمی گذارد . یا مثلاً می گوییم این خانه ، یعنی خانه دیگری هم در کنارش هست . چون این خانه یک حدی دارد و از نقطه ای شروع می شود و به نقطه ای دیگر ختم می شود . حال اگر این خانه ابعادش بشود بی نهایت ، یعنی در کل عالم خانه دومی می توانید تصور کنید ؟ تا بخواهید خانه دومی تصور کنید می گویند آن خانه اولی باید یکجایی تمام شده باشد که این خانه دومی از آنجا شروع شود . فرض ما این است که خانه اولی تمام شدنی نیست . چیزی که بی نهایت است جایی برای دومی نمی گذارد . البته این معنای احدیت خیلی کوچک شده . وقتی ما معنای بی نهایت را درک کردیم دیگر دو تا بی نهایت ، حتی یک بی نهایت و یک محدود دیگر قابل تعریف نیست . چون بی نهایت جای خالی ای باقی نگذاشت ، که یک محدود یا یک بی نهایت بتوان در کنارش تعریف کرد .
چون وجود صرف محض است و بی نهایت است ، وجود لا حد است ، اصلاً دومی قابل تصور نیست ، قابل تعریف نیست . چون به محض اینکه میخواهی خدای دومی تعریف کنی لازمه اش چیست ؟ سه تا خدا درست می شود . یکی آن خدای اول ، یکی هم آن خدای دوم ، خوب برای اینکه این دو خدا از هم جدا باشند یک حد واسطه ای هم میخواهند که بین این دو خدا باشد که این شد سه تا خدا . به محض اینکه از توحید رفتی بیرون حداقل به سه تا خدا میرسی .
خدای متعال چون هستی مطلق است ، بسیط الحقیقه است ، دومی برایش نمی توان قائل شد . هیچ وجودی را نمی توان در کنار وجود او تصور کرد .
لذا وقتی گفتیم خدا ، دیگر حق نداری اسم دومی را ببری . و اگر اسم دیگری را بردی خراب کردی چون دیگر این الله آن الله نیست .
لذا فرمود : « فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا ( جن/18)» هیچکس را با خدا نخوانید .
اگر شما وجودی برای مخلوق غیر وجود حضرت حق قائل شدی عملاً خدا را محدود کردی . اگر گفتی من هستم و خدا هم هست . اگر مخلوقی وجودی جدای از خدا دارد پس خدا محدود شد ، لذا احد جایی برای غیر باقی نمی گذارد . آن جمله ای که گفتند اول ما و اوسط ما و آخر ما ، همه یکی هستیم ، این یک بویی از آن احدیت دارد ، یعنی تجلی آن مقام احدیت است .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : چیزهایی که خیلی پیدایند، پنهانند .
مثلاً نور هم خودش آشکار است و هم آشکار کننده هم چیز است . اما شما نور را نمی بینید ، شما در و دیوار و ... را می بینید اما خود نور کجاست ؟
نور هم ظاهر است و به خودی خود هم مظهر دیگران است . « الله نور السموات و الارض» و خدا از شدت ظهورش مخفی است . چون شدت ظهور دارد دیده نمی شود .
شیخ محمود شبستری می گوید : « اگر خورشید بر یک حال بودی »
اگر خورشید طلوع و غروب نداشت ، نورش کم و زیاد نمیشد ، اصلاً کسی نور خورشید را احساس نمی کرد. اگر الآن هم نور خورشید را احساس می کنیم برای این است که : طلوع و غروبی هست ، ابری می آید جلوی خورشید را می گیرد ، نور خورشید کم و زیاد می شود ، قوی و ضعیف می شود ، آنوقت وجودش را ما احساس می کنیم .
حالا نور وجود حضرت حق متعال که کم یا زیاد نمی شود ، نور هستی مطلق است . و چون کم یا زیاد نمی شود ، چون طلوع و غروب ندارد ، اصلاً دیده نمی شود ، از شدت ظهور غایب است .
چون اصلاً غیر خدا کو ؟ همانطور که می گوییم خدا از شدت ظهورش مخفی است ، از شدت مخفی بودنش هم ظاهر است . مگر غیر خدا را می شود دید ؟ پس کدام مخفی ؟ و خدا از شدت آشکاری پنهان است .
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم ترا کی رفته ای ز دیده که پیدا کنم ترا
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : وقتی بخواهی بگردی خودت را پیدا کنی ، نمی توانی پیدا کنی . این بحث توحید خیلی ظریف است . اگر سر سوزنی بد متوجه بشویم سر از الحاد در می آورد . این صحبتها را باید بارها و بارها مرور کرد تا انشاء الله خدای متعال هاضمه آن را در وجود ما ایجاد نماید .
این بدن ما چیست ؟ این بدن یک ماهیت است و یک هستی به تفسیر فلاسفه . این هستی از کجاست ؟ غیر از هستی حضرت حق است ؟ مگر هستی دومی هم در عالم داریم که بشود در کنار آن هستی ، آن هستی را نام برد ؟
خلایق جلوه های خود خدا هستند . نفس یعنی چی ؟ یعنی خود علیحده ، یعنی «من» مستقل از خدا . اگر این را دیدی بلافاصله استغفار کن . این نشان می دهد چشمت خرابه ، و باید غبار را از چشمت پاک کنی ، باید چشمت را معالجه کنی تا درست ببینی . وقتی نفس را دیدی چشمت کج و کوله می بیند .
خداوند می فرماید :« الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون (انعام /82) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایتیافتگانند .
کسی که می گوید : اَ نَـــا یعنی «مــــن» ، معلومات «من» ، قدرت «من» ، فهم «من» ، شعور «من» ، عبادت «من» ، ریاضت «من» ، کشف و شهود «من» ، کرامات «من» ، هر جا بویی از «من» استشمام کردی این لباس ظلم پوشاندن بر تن ایمان است . اما اگر فقط خدا را دیدی ، عطای خدا را دیدی ، فضل خدا را دیدی ، این ایمان واقعی است . هر وقت کنار خدا یک چیز دیگر را اسم بردی لباس ظلم پوشاندی به تن ایمان .
لذا فرمود: اگر نفست را دیدی بلافاصله سجده کن ، سجده نهایت مرتبه و درجه نیستی و فنا است .
وقتی انسان سجده می کند یعنی «من» نیستم .
اگر خدای متعال در قلب مؤمن تجلی کرد، و مؤمن ظهور همه عظمت الهی را در وجود خودش دید باید بداند که «منی» در میان نیست ، این خداست که تجلی کرده ، نکند منم بزند ، که پناه می بریم به خدا.
البته وجود مؤمن می تواند آیینه حق شود ، میتواند همه علو و کبریایی و عظمت حق در مؤمن تجلی کند ، اما مؤمن نباید اینها را به خودش نسبت دهد . باید بگوید: من کیم، من هستی ای از خود ندارم .
من ز خود هست و بودی ندارم من ز خود تار و پودی ندارم
من که از خـــود وجــــودی ندارم من گدا ، من گدا ، من گدا
عبد از خودش هیچ چیز ندارد ، لذا اگر در سجده می گوئی « سبحان ربی الاعلی و بحمده » داری همان حقیقتی که در وجود خودت هست و تجلی کرده را داری توصیف و تنزیه اش می کنی . نکند این را به نفس خودت نسبت بدهی که اینها تجلی خداست که در تو ظهور کرده ، این مال تو نیست .
حالا با یک مثال اگر داخل یک آیینه یک سیمای زیبایی را دیدیم ، با چشم و ابروی زیبا ، گیسوی زیبا ، این آیینه حق ندارد که به خودش ببالد ، این آیینه یک تکه شیشه است و چیزی داخلش نیست ، حالا این صورت زیبا از روبروی این آیینه برود کنار ببینیم چه چیزی را می بینیم ؟ نکند آیینه این زبیائی را به خودش نسبت دهد ، آن زیبا رو که روبروی این آیینه ایستاده ، زیبائیها در آیینه تجلی کرده است. نکند این آیینه مغرور شود و بگوید: عجب چشم و ابروی قشنگی دارم ، عجب زلف و گیسوی قشنگی دارم . هر چه زیبائی هست مال آن زیبا رویی است که روبروی آیینه ایستاده و در این آیینه تجلی کرده .
لذا فرمود اگر این را دیدی بگو « الله اکبر» عظمت خدا را اقرار کن . نکند منم بزنی و غرور بیاید و انسان دچار خود بزرگ بینی شود .
که اگر بگویی «مـــن» این ظلمی است که خدا را با آن می پوشانی .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : هستی خدا جایی برای هستی دومی نگذاشت . اگر هستی دوم بخواهد غیر از هستی خدا مطرح شود ، حتی همانطوری که فلاسفه می گویند که بحث تشکیک در وجود را مطرح می کنند و می گویند وجود مشکک است و وجود را مراتبی است که وجود ضعیف داریم و وجود قوی داریم ، مثل نور که مشکک است .
نور خورشید داریم ، نور ماه داریم ، نور ستاره داریم ، نور چراغ داریم و ... اینها همه نورند اما مراتبی از نورند . مشکک است یعنی مراتبی دارند . اگر بخواهیم بجای خداوند متعال وجود دیگری قائل شویم ولو یک موجود بسیار ضعیف ، نعوذ بالله وجود خدا مثل وجود خورشید و وجود مخلوق مثل یک چوب کبریتی که خاموش شده و ته آن یک سرخی نمایان است ، باز هم این می شود دو تا .
هستی خدا جایی برای هستی دومی نگذاشت . اگر شما ولو مرتبه نازله ای از هستی برای غیر قائل بشوید ، هستی خدا را محدود کرده اید ، و هستی خدا نامحدود است . چون اگر این هستی ، غیر از هستی خدا دارد ، پس هستی خدا با این دو چیز است . پس هستی خدا یک جایی ختم شده و هستی دومی شروع شده . پس هستی خدا محدود شد .
خدا که نامحدود است . پس جایی برای هستی دوم نگذاشت .
هر چیزی را که در عالم می بینید و ظاهر است این بودِ خداست . این هستی خداست که جلوه گر شده و تجلی آن در عالم است .
عرفا مثالهای زیادی زده اند ولی هیچ مثالی نمی تواند آن حقیقت را برساند. مثال دریا و موج را زده اند،
گفته اند موج دریا جلوه های آب دریا است ، موج دریا وجودی جدای از آب دریا ندارند ، پس مخلوقات هم مثل موج دریای بیکرانه هستی اند ، وجودی علیحده ای جدای از وجود حضرت حق ندارند .
تعبیر سایه و صاحب سایه را کرده اند ، تعبیر آیینه و شخصی که در آیینه تجلی کرده است را نموده اند ، تعبیر خورشید و شعاع خورشید را کرده اند ، گفته اند خورشید و شعاع خورشید دو چیز نیست ، شعاع خورشید همان تجلیات خورشید است ، هستی علیحده ای جدای از خورشید ندارد . در واقع جهان خلقت تجلیات هستی حضرت حق است .
همینطور قدرت خدا نگذاشت قدرت دیگری ظاهر شود. چون همه قدرتها ظهور قدرت خداست . یعنی در برابر قدرت خدا ، قدرت دومی نیست که بگوئیم قدرت خدا از قدرت دیگری بالاتر است .
می گویند قدرت خدا فوق همه قدرتهاست ، مگر قدرت دیگری غیر از قدرت خدا هست که حالا قدرت خدا فوق همه قدرتها باشد. هر چه قدرت هست ظهور قدرت خداست . «... أن القوة لله جمیعا ...(بقره / 165) »
قوة جمیعاً متعلق به خداست . و اگر شما قدرتهایی می بینید تجلیات و جلوه های قوة خداست . قدرت دومی در مقابل قدرت حضرت حق نیست . یک قدرت هست ولا غیر . لذا قدرت خدا جایی برای ظهور قدرت دومی نگذاشت . هر جلوه ای را که در نظام عالم می بینید آن قدرت الله است . اصلاً توحید صفات مگر غیر از این است ؟ مراتب توحید را که در سلوک الی الله طی می کنید مرتبه اول : توحید افعالی ، مرتبه دوم : توحید صفاتی ، مرتبه سوم : توحید اسمائی ، مرتبه چهارم : توحید ذاتی است.
در توحید صفاتی چه می گوئیم؟ : هیچ صفاتی جز صفات الله وجود ندارد . هر چه علم هست ، علم خداست . هر چه رحمت است ، رحمت خداست . اصلاً دومی ای وجود ندارد . قدرت خدا جای خالی برای قدرت دومی باقی نگذاشت . هر چه حیات می بینیم حیات الله است ، هر چه علم می بینیم ، علم الله است .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : ما وقتی یک چیزی را می توانیم درون خودمان پیدا کنیم، که آن چیز را از خودمان داشته باشیم . « ... لیس کمثله شیئی ... ( شوری / 11 ) » همانند مثل خدا چیزی نیست . اگر می فرمود : لیس مثل شیئی ، یعنی مثل خدا چیزی نیست ، بحثی نبود اما این « کـــ » که در ابتدای «کمثله» آمده است خیلی پرده ها را بر می دارد که انشاء الله خدواند کمک کند و بفهمیم .
ما از خودمان چه چیزی را داریم ؟ گفتیم که ما اجوفیم . خدا صمد است . ما تو خالی هستیم ، اگر چیزی درون ما بود می گشتیم آنرا پیدا می کردیم ، وقتی ما تو خالی هستیم و آن چیزی که به این موجود اجوف هیبتی داده و آن چیزی که درون آنرا پُـــر کرده ، آن هستی خداست .
در واقع ما یک نمودیم، یک سایه ایم ، یک هاله ایم ، و هر چیزی را هم که بگوییم باز هم از این کمتریم که خود اینها یک حیثیتی دارند .
اگر بگوئیم عکس داخل آیینه ، که باز هم این عکس یک چیزکی از خودش دارد . و وجود ما از این هم ضعیف تر است .
ما یک چیستی داریم ، یک هستی داریم . آن هستی ما کو ؟ آن هستی مال خودمان است ؟ ممکن الوجود از خودش هستی دارد ؟
ممکن الوجود به خودی خود هیچ چیزی را ندارد . یا به تعبیر عرفا اگر بخواهیم بگوییم اعیان ثابته که صورت علمی جهان خلفتند در علم حضرت حق ، این نسبت به عدم وجود علی السویه است ، لذا اگر وجودی و جلوه ای پیدا می کند ، این متعلق به کسی است که او را متجلی کرده است . خلاصه اینکه موجودیش خداست و موجودیِ دیگری ندارد که بگردیم این موجودی را درون خودمان پیدا کنیم .
پس عبد ظهور خداست . از خود هستی علیحده ای ندارد که پیدا شود .
بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : شاید تا حالا اینطوری خودتان را نگاه نکرده باشید . تا حالا می گفتیم دیگران را ببینیم ، خدا را ببینیم . حالا دیگر یک پرده بالاتر آمدیم ، فرمود: بایست جلوی آیینه خودت را تماشا کن . اگر هنر ، هنرمند را نشان می دهد ، وقتی جلوی آیینه می ایستی ، خدا را تماشا کن . بگو عجب خدایی ، چه ابروهای قشنگی ، چه قیافه قشنگی . لذا فرمود « من عرف نفسه فقد عرف ربه » . حالا می تواند این آیینه ، آیینه ظاهری باشد که چشم و ابروهایتان را نشان دهد ، می تواند آیینه باطنی هم باشد .
یک آیینه دیگر هم هست ، آن آیینه، مؤمن است . « المؤمن مرآت المؤمن » درون مؤمن را که نگاه کنی خودت را می بینی . که داخل این حرف خیلی حرفها نهفته است ، که وقتی مؤمن را می بینی خودت را می بینی . اگر دیدی زیباست بدون خودت زیبایی ، اگر دیدی عجب زشته ، بدون خودت زشتی . جلوی مؤمن که ایستادی خودت را داری می بینی . حالا درون آیینه که خودت را می بینی و هنر ، هنرمند را نشان می دهد ، پس درون آیینه خدا را داری می بینی .
در اصل ، مؤمن کیست ؟ خود خدا . فرمود : « هو الله الذی لا اله اله الا هو الملک القدوس السلم المؤمن ... (حشر/23) » اوست خدایی که معبودی جز او نیست ، پادشاه ، قدوس ، سلام ، مؤمن .
حالا تو خدا نگاه کنی چه چیزی را می بینی ؟ آنهم مرآت المؤمن .