بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : اگر نماز با حالی خواندی ، نگوئی این هنر خودم بود ، خداوند این توفیق را به تو داد . یک دعای با حالی خواندی ، یک زیارت با حالی رفتی ، این حال خوش را به خودت نسبت ندهی .
این نماز با حال یک حسنه است و حسنه از جانب خداست .
اینکه کاری را حسنه و سیئه دیدیم مال کلاس اول است . آنجایی که بدی کردیم به خودمان نسبت می دهیم و آنجایی که خوبی کردیم به خدا نسبت می دهیم .
این انفاق کار خدا بود و کار من نبود . خداوند این منت را بر من نهاد که بتوانم این انفاق را انجام دهم ، بتوانم این جهاد ، یا عمل صالح را انجام بدهم ، اینها مال من نیست .
اما یک وقتی خدا نکرده دلی را شکستم ، حقی را تضییع کردم ، معصیتی مرتکب شدم ، اینها سیئه اند که به خودت نسبت می دهی .
اینها تا وقتی است که خودی می بینی . وقتی فعل عبد را می بینید آنرا خوب و بد می کنند . می گوئیم این ظلم کرد و کار بدی کرد ، آن دیگری عدالت ورزید و کار خوبی کرد ، این آزار کرد کار بدی کرد ، او احسان کرد به دیگری کار خوبی کرد ، وقتی فعل عبد را می بینی خوب و بد دارد ، خوبها را به خدا نسبت بده و بدها را به خودت .
اما اگر آمدی و از یک زاویه دیگری نگاه کردی و همین گناهی را که بدست خودت انجام شد را درست نگاه کردی و به این نتیجه رسیدی که آیا این گناه بدون اذن خدا انجام شد ؟ یعنی من خارج از قلمرو خدا بودم و یک حکومت خود مختاری داشتم و این گناه را مرتکب شدم ؟ یا اینکه اگر گناهی هم انجام شد این قدرتش را از خدا گرفتم ، زنده بودنم را خدا خواسته بود که زنده بمانم ، پس خارج از قلمرو خدا نبودم .
چرا خداوند این امکان را داد که این معصیت بدست من انجام شود ؟! ولو من تصمیم زشتی گرفته بودم؟ اما چرا خداوند گذاشت این تصمیم من عملی شود ؟ چرا ؟! خداوند که جز خیر برای بنده اش نمی خواهد !
حتماً یک خیری در این کار من وجود داشته که بدست من انجام شد .
اما مگر می شود که گناه هم برای انسان خیر داشته باشد ؟
بله می شود ، مانند همین گناهی که تو را از عجب نجات داد . گاهی اوقات کسی بدلیل کثرت عبادت و طاعت دچار یک نوع غروری می شود و خودش را از دیگران برتر می داند و خودش را دیگر به خدا بدهکار نمی داند . می گوید ای خدا، شما خدای خیلی خوبی هستی و از خوبی چیزی برای ما کم نگذاشتی اما من هم بنده خیلی خوبی هستم و از عبادت و طاعت کم نگذاشته ام پس به شما بدهی ندارم و حسابمان صاف است . به خلق که نگاه می کند بقیه را آدم حساب نمی کند و می گوید اینها که آدم نیستند و بهشت جای خودم است و بقیه را جهنمی می پندارد . به این می گویند عجب .
و عجب اینقدر گناه بزرگی است که هیچ گناهی به گرد پای عجب نمی رسد . یعنی اینکه آنقدر که «عجب طاعات و عبادات» انسان را از خدا دور می کند ، ارتکاب هیچ معصیتی تا این اندازه انسان را از خداوند دور نمی کند .
جناب رسول الله (ص) فرموده اند : « اگر نبود که شما گناه مرتکب بشوید من نگران بودم به چیزی مبتلا بشوید که به مراتب خطرش از گناه بیشتر است . اصحاب گفتند یا رسول الله (ص) آیا مگر چیزی هم هست که خطرش از گناه بیشتر باشد ؟ فرمودند : ( العجب ، العجب ) ، عجب اینکه من گناه ندارم، عجب اینکه من اهل طاعت و عبادتم ، این به مراتب خطرش بیشتر از گناه است ».
امام صادق (ع) می فرمایند : « خدای متعال می دانست که گناه برای مؤمن خیلی بهتر از عجب است و اگر نبود خطر عجب ، خداوند هیچ مؤمنی را مبتلای به گناه نمی کرد » .
یعنی اگر این مؤمن تصمیم می گرفت که گناهی را انجام دهد ، خداوند یک اتفاقی پیش می آورد که این مؤمن موفق نشود که آن گناه را مرتکب شود . ولی چون این خطر هست که اگر گناه نکند کم کم دچار غرور و عجب می شود و این عمل او را از خداوند دور می کند ، لذا وقتی این بنده تصمیم می گیرد که گناه انجام دهد خداوند مانعی برای این گناه ایجاد نمی کند و می گذارد این گناه عملی شود تا مبتلای به عجب که خطرش بیشتر از این گناه است نشود .
امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند : « سیئه و گناهی که در تو احساس سرشکستگی ایجاد می کند و خودت را بنده بد خدا می دانی و بنده معصیت کار خدا می بینی و همه خلق را از خودت بهتر می بینی ، این سیئه و گناه به مراتب بهتر از حسنه ای است که در تو ایجاد عجب می کند ».
حالا اگر از این زاویه به گناهت نگاه کردی ، حالا دیگر می توانی بگوئی، این چیز بدی بود ؟ چیز خیلی خوبی بود که مرا از عجب نجات داد و خدا مرا از عجب نجات داد . پس این کار هم خوب بود و این هم کار خدا بود .
کارهای خوبت را که قبلاً فهمیدی مال خداست ، کارهای بدت را می گفتی مال خودم است ، حالا که پرده رفت کنار کدام کار بد ؟ این هم خوب بود لذا « کل من عند الله » .
از بالا که نگاه می کنی « کل من عند الله » ، از پائین که نگاه می کنی حسنه و سیئه داریم .
مثلاً گناهی که انسان مرتکب شد و ضعفهای درونی خودش را از راه آن گناه پی برد . مانند یک جوش چرکی که در صورت انسان میزند و این جوش چرکی مرا متوجه می کند که آلودگیهایی در خون من وجود دارد و میروم پیش دکتر و پزشک با دارو این عفونت در خون مرا معالجه می کند ، اگر این جوش چرکی در صورت من نمایان نمی شد من که نمی فهمیدم بیماری دارم و آنوقت به پزشک مراجعه نمی کردم و این بیماری پیشرفت می کرد و مرا می کشت . پس این جوش چرکی عجب چیز خوبی بود و مرا از مرگ نجات داد و به من خبر داد که چنین عفونتی در وجود من است . حالا رفتم پیش پزشک و با داروهایش مرا درمان کرد و در کنارش یک پماد به من میدهد و می گوید این پماد را چند بار بزن روی این جوش چرکی تا از بین برود .
گناه جوش چرکی است که در پوسته وجود انسان میزند و انسان را از عفونتهای باطن خودش آگاه می کند ، از نقصها و ضعفهای باطن خودش آگاه می کند ، که اگر این گناه به دست من عملی نمی شد من خیال خامی داشتم و می پنداشتم که آدم خیلی خوبی هستم و پاک پاک هستم . ولی با همین گناه که بر روی پوستم زد فهمیدم ای داد بی داد و داخل هنوز خراب است و وقتی فهمیدم خراب است می روم دنبال تزکیه نفس و پالایش روح و آن اشکال را برطرف می کنم .
اگر این جوش خودش را نمایان نمی کرد این عیب در وجودم باقی مانده بود و این عیب پیشرفت می کرد و مرا نابود می کرد اما حالا که این جوش چرکی زد فهمیدم این عیب هست و رفتم و درمانش کردم بعد هم خدا یک پمادی داده که بزنم روی این جوش چرکی گناه تا این جوش از بین برود و پاک شود . و این پماد ، پماد توبه است که فرمود : « کسی که از گناهی توبه کند همانند کسی است که اصلاً گناهی ندارد » .
حالا این جوش چرکی چیز خوبی بود یا بد ؟ خوب بود چون مرا از عیب نفس خودم آگاه کرد و معرفت نفس به من داد که « کل من عند الله » .
البته این را بگویم که آنچه را که گفتیم مربوط به جوش چرکی است نه مربوط به آن تصمیمی که شما به گناه گرفتید . آن تصمیمی که به گناه گرفتید ، آن نیت سوء مستلزم تحمل تنبیه و کیفر است و آنجا ضرر کردی ، اما حالا که این ضرر را کردی چرا اجازه داد بعد از این نیت عملی هم بشود ، چون حتما در آن خیری بوده است . با این حرف نمی خواهیم جرأت به گناه ایجاد کنیم ولی وقتی یک گناهی جاری شد آنوقت می فهمی که خیری در آن بوده است .
سلام! ممنون از مطالب مفیدی که مینویسید..
برای شما دوست بزرگوارم دعای خیر و برکت دارم!
شما هم مرا و پدر بیمارم را دعا کنید!
عید قربان بر شما مبارک باشد!