بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : عبد تا بیاید منیت خودش را بگذارد زمین و تا زمانی که می گوید فهم من این است ، تشخیص من این است ، سلیقه من این است و ...
عبد در مقابل مولایش خودش را صاحب تشخیص نمی داند که بگوید به نظر من این درست است ، عبد در مقابل مولایش خودش را صاحب سلیقه نمی داند که بگوید به نظر من این قشنگ تر و زیباتر است .
عبد هیچ چیزی ندارد . عبد استقلال فکری ندارد .
در زیارت جامعه می گوئیم : « ... قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَع ... قلبم تسلیم شماست و رأیم تابع رأى شماست »
عبد که خودسری و استقلال ندارد . عبد ، عبد است . هیچ چیزی از خودش ندارد . عبد تسلیم محض است .
هر کجا خدا گفت بکن ، ما که گوش نکردیم و به فهم خودمان و تشخیص خودمان عمل کردیم و گفتیم این به نظر ما این بهتره ، این قشنگ تره ، این درست تره ، و مطیع خدا نشدیم .
خدا دید با این روالی که ما داریم نجات پیدا نمی کنیم ، چون هر چه راه نجات است و به ما می گوید ، ما برای خودمان یک کار دیگر را انجام می دهیم ، خدا هم می خواست ما را نجات دهد ، خوب تنها راه نجات ما چیست ؟ این است که عقل را از ما بگیرد ، چون با این عقل در برابر خدا ایستاده ایم و می گوییم خدایا گفته ای که این کار اینطوری درست است ولی با عقل ما اینطور است که طور دیگر درست است ، و با این کار در مقابل خدا می ایستیم . خدا دید تا این عقل ناقص بر ما حکومت می کند ، نه آن عقل الهی لذا این عقل جزئی را از ما سلب کرد .
این عقل جزئی ، این عقل ابزاری ، این عقل خاکی ، این عقل حسابگر ، این عقل دوراندیش ، تا این عقل در وجود ما حکومت می کند ، ما عبد خدا نمی شویم ، ما برای خودمان یک کسی هستیم ، حکومت مستقل در برابر خدا داریم ، با این وضع ما فرمانبر و رعیت خدا نمی شویم .
خدا هم که می خواهد ما را نجات دهد ، چه کاری انجام می دهد ؟ این عقل را برای چند لحظه از ما سلب می کند ، بعد آن کاری که به خیر و مصلحت ماست بدست ما جاری می کند بعد دوباره عقل را بر می گرداند ، عقل که بر می گردد متحیر می شویم که خدایا این من بودم که این کار را انجام دادم ، مرتب می گوییم چطور من این کار را کردم ؟ در حالی که خدا کرد ، خدا عقلت را گرفت . اما این به مصلحت تو بود ، خدا به دست تو این کار را انجام داد .
گاهی اوقات در جنبه های دنیایی هم این مسئله هست ، مثل کسی که در امر تجارت و کسب و کار خبره است و سر اهل همه عالم کلاه می گذارد در همین حال کسی می آید یک جنس بی ارزشی را با قیمت خیلی کلان به این آقا می فروشد ، این آقا هم این جنس را می خرد و پولش را هم می دهد ، چند لحظه بعد که فروشنده می رود یکهو این آقا به خودش می آید و می گوید ای داد و بیداد چه کلاهی سرم رفت ، می گوید با این همه تجربه در کسب و کار این جنس را به من انداختن .
اما یک زمانی که گذشت همین جنسی را که در انبارش مانده و مشتری ندارد یک دفعه همین جنس در بازار کم و قیمت آن جنس در بازار صد برابر می شود . آن وقت می بیند همان جنس بنجلی را که به او انداخته بودند چه سود کلانی برایش ایجاد کرد . خدا عقل این را سلب کرد و آن چیزی را که به نفعش بود بدست او جاری کرد ، بعد هم که عقلش را برگرداند هزار تا فحش بخودش داد که چطور من چنین اشتباهی کردم که یک جنس اینجوری را به من بیندازند ، اما خدا منفعت این عبد را اراده کرده بود .
این از جنبه دنیایی بود اما اصل این امر در جنبه معنوی است . حالا گاهی اوقات عبد ناخواسته یک گناه از او سر میزند . عبدی که متقی و اهل تقوا و دیانت است و اصلاً دنبال معصیت نمی گردد ، بعضی وقتها خدا این عقلش را سلب می کند و این آدم در آن حال یک معصیتی مرتکب می شود ، بعد که عقلش برمی گردد و می گوید ای داد بیداد من بودم چنین کاری کردم ؟ من و چنین معصیتی ؟ مرتب می گوید خدایا چطور شد چنین کاری کردم ؟ می گوید : من که این کاره نبودم و هاج و واج می ماند .
اما بعد ، کم کم متوجه می شود که درست در همین لحظه لازم بود چنین معصیتی !
تو الآن داشتی بخاطر طاعت و عبادتت غرور پیدا می کردی ، عجب پیدا می کردی ، باید خدا یکجوری تو را نجات میداد و تنها راهش هم این بود که یک معصیتی با دستت انجام شود . خدا عقلت را سلب کرد و آن معصیت ناخواسته بدست تو انجام شد و وقتی این معصیت را مرتکب شدی هزار تا بد و بیراه هم بخودت گفتی که این بنده معصیت کار آلوده کثیف و ...
با این کار عجب و غرور از بین رفت و نجات پیدا کردی .
سلام! ممنون انتخاب خوبی بود و ممنون از توضیحات ...
به نام حق
سلام و درود ویژه خدمت اخوی گرامی
خداوند به شما خیر دهد
به یاد شما هستیم و لایق باشیم دعاگو
هرجا هستید شاد و سلامت باشید
یا حق