حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

دروس توحیــد – 32

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • پیامبر اکرم (ص) به حضرت علی (ع) فرمود : خودم دیدم و از خودم شنیدم و احدی آن را ندیده است . دیدم که در قبضه خدا هستم و همه خلق هم آنجا هستند و هیچ جایی بهتر و مطلوبتر از آنجا نیست . اگر به مشیت الهی تن بدهی زندگی بر تو شیرین می شود . اما اگر به آن تن ندهی و خلاف آن را بخواهی ، یعنی تقلا کنی که از قبضه خدا بیرون بیایی ، چون ممکن نیست زندگی بر تو تلخ می شود .

شرح استاد : وقتی انسان دست را می بندد می شود قبضه .  حالا اگر یک چیزی در مشت بسته باشد ، این دیگر راه پس و پیش ندارد و راه بیرون آمدن ندارد .

پیامبر (ص) فرمودند در قبضه خداوند هستم ، تحت کنترل مطلق الهی هستم ، کوچکترین حرکتی از من سر نمی زند مگر به اذن الله . جز به خواست خدا هیچ چیزی بر من رخ نمی دهد و هیچ چیزی از جانب من سر نمی زند ، در قبضه مطلق خدا هستم .

آن چیزی از کمالات که پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) بیان و اظهار کرده اند ، اینها چیزهایی است که قسمت دیگران هم هست . آنها یک مقاماتی دارند که دم بر نیاورده اند و سخنی نگفته اند آن مقامات متعلق به خودشان می باشد ، اما هر یک از مقامات بلندی که اظهار نموده اند و به زبان آورده اند ، این اظهار کردن یعنی اینکه نصیب دوستانشان هم می تواند بشود .

این بیاناتی را که پیامبر (ص) اظهار کردند ، نشانه این است که نصیب دوستان اهل بیت هم می شود انشاء الله خداوند متعال چشمها را باز کند و نشان دهد . چون خودمان نمی توانیم ببینیم . اگر کسی به حول و قوه خودش و به عبادت و ریاضت خودش و به تقوا و تدین خودش و به هنر و اندیشه خودش متکی باشد از هیچ جایی نمی تواند سر در بیاورد . خداست که باید نشان بدهد . ما نمی توانیم برویم و ببینیم . در قرآن کریم هم هر جا صحبت دیده شدن حقایق ملکوتی هست ، خدا می گوید : ما نشان دادیم .

« وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین‏ ( انعام/75) و همچنین ما بر ابراهیم ملکوت باطن آسمانها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسید »

خداوند نفرمود : ابراهیم رفت و دید . و در جای دیگر می فرماید :

« سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق‏ ... (فصلت / 53 ) به زودى آیات خود را هم در آفاق و خارج از وجود آنان و هم در داخل وجودشان نشان خواهیم داد تا روشن گردد که خدا حق است‏ ... »

این است که از خود ما کاری بر نمی آید و باید نشانمان بدهند .

خدای متعال در این عالم حرمت آزادی و اختیار بندگانش را مراعات می کند ، چون خودش عبد را مختار آفریده . به همین دلیل خداوند اختیار عبد را سلب نمی کند بلکه می گذارد خود عبد بیاید اختیارش را دو دستی تحویل خدا بدهد . بیاید و بگوید : « خدایا ، اختیار و صاحب اختیار بودن، که به من جاهل نمی آید ، اگر اختیار خودم به دست خودم بیافتد با این عقلی که دارم جز بدبختی برای خودم ببار نمی آورم، اختیار به کسی برآزنده است که عالم باشد ، آگاه باشد ، بصیر باشد ، بنابراین اختیار به خود شما زیبنده است ، این اختیاری که به من محبت کردی با اختیار خودم تقدیم شما می کنم و می خواهم عبد شما و تسلیم شما باشم »

خداوند در دنیا مراعات اختیار بنده اش را می کند و به زور متوسل نمی شود ، اما در آخرت اینگونه نیست چون اختیاری نیست . اختیار تا لحظه جان دادن است ، بعد از جان دادن نشان خواهد داد و با زور هم که شده چشم ها را باز می کند .

اما در دنیا این خود عبد است که باید طالب بشود ، خود عبد باید خواستار بشود ، وقتی که این طلب و این آمادگی و این درخواست درونی در عبد ایجاد شد و با همه وجود تشنه و طالب شد و طلبش ، طلب واقعی بود و طلب تمام عیار بود ، طلبی بود که آرام و قرار را از او گرفت ، طلبی بود که او نتوانست به جز این بیندیشد ، طلب به گونه ای شد که دیگر هیچ چیز جز آن مطلوب حقیقی نتوانست او را  آرام کند و نتوانست هیچ موضوعی جز همین موضوع را بیندیشد و فکر کند و همه وجودش را این خواست گرفت و تشنگی این طلب همه وجودش را داغ کرد و قرار و آرام را از او ربود .

وقتی که اینطور شد ، یعنی خود عبد پذیرا و خواستار شد آنوقت است که خداوند متعال حقایق را به او نشان می دهد .

همانطور که گفتیم چون خدا عبدش را مختار آفریده ، حرمت اختیار عبد را مراعات می کند ، در دنیا می گذارد خود عبد طالب بشود آنوقت خداوند دست به کار می شود .

انشاءاله طالب بشویم تا پرده ها کنار برود آنوقت آن حقیقت را می بینیم که همه در قبضه الهی هستند ، آن فضا ، یک فضای بسته است ، در آن جا راه بیرون رفتن نیست ، آنجا قبضه است .

حالا اگر آنجا را پسندیدیم که جای مطبوعی بود و اگر دیدیم عجب قبضه لطیفی است و هیچ جایی قشنگ تر از این جا نیست ، آنوقت است که چون در قبضه خداست کیف می کند و از این شادمان است که این مشت هیچ وقت باز نمی شود و هیچ جایی مطلوب تر ، شیرین تر ، قشنگ تر ، لطیف تر از این جا نیست ، در آنجاست که می گوید : خوشحالم از اینکه جای دیگر نمی توانم بروم .

بارها این مثال را زده ام که اگر بیایند و دربهای این اتاق را بر روی ما ببندند و به ما بگویند که همه شما در این اتاق زندانی هستید و راه فرار ندارید ، در این گروه دو دسته می توانند وجود داشته باشند ، یک گروه که طالب بیرون رفتن هستند و دلشان در کسب و کار و منزل و عزیزانشان است به محض اینکه این مطلب را شنیدند ، این جا می شود شکنجه گاه . چه بسا اگر این مطلب را نشنیده بودند یکی دو ساعت دیگر هم در این مجلس می نشستند اما به محض اینکه متوجه شدند که درها بسته شده و امکان خروج وجود ندارد از همان لحظه اینجا می شود شکنجه گاه و بسیار تلخ به آنها خواهد گذشت ، اما گروه دوم که دل از هم جا بریده اند ، آنها اینجا را دوست میدارند و بودن با همدیگر را در اینجا دوست میدارند و آنچه را که در بیرون است پشت سر گذاشته اند و به هیچ کدام دل نبسته اند ، دل بستگی اشان در این فضا است ، محبوبشان در این فضاست ، حالا اگر به اینها بگویند در بسته است و بیرون رفتن امکان پذیر نیست چقدر اینها کیف می کنند و می گویند خیالمان راحت شد ، دیگر همیشه اینجا هستیم .

عبد هم همینجور است و در قبضه خداوند متعال قرار دارد .

آن عبدی که می خواهد از این قبضه بزند بیرون ، چون این مشت بسته است و راه بیرون رفتن نیست ، این عبد مرتب خودش را به زمین و زمان می کوبد و خیلی به او کار سخت می شود و در این وادی له می شود ، در حدیثی که خداوند به حضرت داوود فرموده است :

 « ای داوود تو چیزی را اراده می کنی و من که خدا هستم چیز دیگری را اراده می کنم و واقع نمی شود مگر همانکه من خدا آنرا اراده کرده ام . اگر تسلیم شدی و به اراده من تن دادی به این قبضه ای که درونش قرار داری و پذیرا شدی و مشیت مرا پذیرفتی و تسلیم خواست من شدی آنوقت می بینی آن چیزی که دارد واقع می شود همان چیزهایی است که تو می خواهی ، چون خواست تو خواست من است  

گفت من از درد و وصل و هجران                                پسندم آنچه را جانان پسندد

چون سلیقه علیحده ای از خودت نداشتی و تسلیم من شدی و وقتی تسلیم من شدی همه آن چیزهایی که دارد واقع می شود می بینی همانهایی است که خودت دوست داری و خودت آرزو می کنی . اما اگر تسلیم نشوی و تن ندهی به اراده و مشیت من ، ترا به تعب می اندازم در راه آن چیزی که اراده کرده و خواستی ، یعنی به زمین و آسمان می زنی و به در و دیوار می کوبی که هر طوری شده به خواسته ات برسی ، بعد از اینکه خسته و له شدی آخرش واقع نمی شود مگر همانی که من خدا خواسته ام  » .

لذا کسی که می بیند در قبضه الهی است و صاحب این قبضه را هم دوست میدارد اگر اینطوری باشد آن قبضه لذتبخش می شود ولی اگر خدای ناکرده صاحب آن قبضه را دوست نداشته باشد آنوقت چقدر رنج آور می شود .

لذا در همین مجلس خود ما اگر به ما بگویند در مجلس بسته ، می تواند برای کسانی جهنم شود و برای کسانی همین مجلس بهشت گردد .

پس اگر طالب این هستیم که زندگی بر ما شیرین بگذرد راهش این است که تسلیم بشویم و تن بدهیم به همان چیزی را که خدای متعال برای ما مقدر کرده است . شاید شما بگوئید که چگونه پذیرا شوم چون برایم تلخ است ، پاسخش این است که اگر در اول کار به کام شما تلخ باشد و اگر شما یقین کنید خدایی که شما را در قبضه خودش گرفته و آنچه مشیت خودش است بر شما جاری می کند آن خدا خیر و مصلحت شما را بیش از شما تشخیص می دهد ، آن خدا بیش از شما خیر خواه شماست . دیگر آن چیزی که دارد پیش می آید ولو اوایل که هنوز ذائقه درمان نشده آنها را تلخ ببیند اما می گوید داروی تلخی است اما داروی شفا بخشی است . اگر خداوند را همین قدر باورش داشته باشیم و به اندازه یک دکتری که تجویز می کند حسن ظن به مقدارت الهی پیدا کنیم ولو اوایل کار هم ذائقه ما تلخی از آن احساس کند اما به ثمرات شیرین آن تن خواهیم داد ، همانطوری که انسان با پای خودش به بیمارستان می رود و با دست خودش ، خودش را تسلیم پزشک می کند که پزشک کارد را بردارد و شکم او را پاره کند و با اینکه این جراحی درد هم دارد اما به خاطر آن اعتماد و حسن ظنی که انسان به آن پزشک دارد با پای خودش می رود و آن تلخی را هم پذیراست . چرا ؟ چون میداند این تلخی مقدمه شیرین درمان شدن و شفا یافتنش می باشد . اگر به خدا هم تا این اندازه اعتماد و حسن ظن داشته باشیم تن می دهیم به مشیت الهی ، اگر با خدا رفیق شویم که دیگر از این حرفها می گذریم ، اگر محبت الهی و عشق الهی در دل انسان حاکم شود دیگر بحث سبک و سنگین کردن که این به نفع من است یا به نفع آن دیگر گم می شود . چون انسان زمانی نفع و ضرر خودش را می بیند که خودش را ببیند .

انسان عاشق خود نمی بیند فقط معشوق می بیند و بس .

عشق فنای در معشوق شدن است .

عاشق خودی نمی بیند که بخواهد حالا فکر کند که آن چیزی را که معشوق می کند به نفعش است یا به ضررش . نفع و ضرر مال قبل از عشق است ، نفع و ضرر مربوط به منزل عقل است . اما وقتی انسان به وادی دل پا گذاشت آنجا دیگر کدام نفع و ضرر ؟ آنجاست که دیگر هر چه او می کند دوست داشتنی است حالا که اینطوری شد دیگر تن می دهد به آن چیزی که او می کند

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.reyshop.com/group.htm

با سلام

وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو شوید و در قرعه کشی ما شرکت کنید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm

با تشکر

در سایه سارمعرفت شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:28 ب.ظ http://darsayesaremarefat.blogfa.com/

داد استادم به من درسی
جدید
عشق باید نزد تو باشد
شدید
عین و شین و قاف آن
رازی بود
عشق های این زمین
بازی بود
عین عشق باشد علاقه
به خدا
شین آن یعنی شدیدا
مبتلا
عشق یعنی آن که باشی
بی ریا
قاف آن یعنی که قلبی
پربلا
عشق یعنی همسفر با
کاروان
پر کشیدن از زمین تا
آسمان
عشق پیدا می شود در
این بیان
سجده ی ذره برای
بی کران
عشق یعنی بنده ای صادق
شدن
بر کلاس عاشقان لایق
شدن
عشق یعنی ساختن در
سوختن
شعله ی عشقش به جان
افروختن
این زمان لازم بود ما را
ولی
عشق یعنی حب مولایم
علی
عشق یعنی بنده ی دلبر
شدن
در عدالت پیرو حیدر
شدن
عشق یعنی مستی و
دیوانگی
دور شمع عاشقی
پروانگی
عاشقی معنی شود در
یک کلام
عشق زینب به حسینش
والسلام
عشق باشد جانمازی پر
زنور
عشق یعنی قلب بینا چشم
کور
عشق هو برتر بود در
عشق ها
عشق لیلی کی شود
عشق خدا؟؟؟
گفته هایم بحرعشقش را
نم است
گر کنی جان را فدایش آن
کم است
درس استاد هر دل خالص
شکست
در وجودم شعله ی عشقش
نشست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد