بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : خدای متعال چون مطمئن است که همه کسانی که به خاطر جهلشان نافرمانی می کنند و تن ندادند و تسلیم نشدند به عبودت و بندگی حضرت حق ، اینها هم از قلمرو حکومت خداوند بیرون نرفته اند . اینها یک قدری تقلا می کنند و خسته می شوند و بر می گردند . جای دیگری وجود ندارد ، چهار تا کوچه بن بست می روند ، جاهایی که فکر می کردند خیلی خوب است تقلاهاشان را که کردند و از نفس که افتادند باز می گردند .
حاج آقای دولابی (ره ) می فرمودند : یک پدری چهار زانو نشسته بود و یک بچه دو ساله ای هم در بغلش نشسته و این بچه خیلی راحت لم داده ، بعد کم کم این بچه ، خیال او را بر می دارد که چرا اینجا بنشینم ، خودم برمی خیزم و هر جا بخواهم می روم و پدر هم مانع نمی شود و اجازه می دهد که بچه بلند شود ، بچه هم بلند می شود و یک قدری در اتاق این طرف و آن طرف می دود و بعضی اوقات هم می نشیند و بلند می شود و می افتد ، بعد که این طرف و آن طرف زد و آخرش که خسته شد بعد می بیند که هیچ جایی به آن نرمی و لطیفی و لذت بخشی بغل پدرش نیست ، بعد از اینکه خودش را خسته کرد دو باره بر می گردد در آغوش پدر .
« الیه مرجعهم » اینها دو باره بر می گردند پیش خودم .
همه آنهایی که تمرد و عصیان و سرکشی کردند ، اینها هم جایی جز خود من ندارند . من هم صبرم زیاد است و شتابزده نیستم که بخواهم بلافاصله اینها برگردند ، ولشون می کنم بروند ، بروند این در و آن در بزنند و ببینند که هیچ جایی دیگری به این خوبی و قشنگی وجود ندارد . وقتی دیدند که همه درها برویشان بسته است و همه کوچه های هستی بن بست است جز بسوی خانه خدا و هیچ راهی گشوده نیست ، وقتی خودشان را خسته کردند دو باره برمی گردند به آغوش من .
ممکن است در دنیا به سوی من برگردند اگر اهل تنبع باشند ، اگر در دنیا بر نگردند در برزخ بر می گردند ، آنجا هم بر نگردند در قیامت بسوی من بر می گردند .
جایی جز پیش نزد من خدا ندارند .
لذا ای پیغمبر اگر او کافر شد تو را محزون نکند ، فکر نکن این کلاً از دست رفت ، نه این چهار صباح این نا فرمانی ها را می کند بعد برمی گردد .
حاج آقای دولابی (ره ) می فرمودند : یکی از رفقای ما که اهل معرفت و دوست داشتنی بود می گفت یک پسری داشت که خیلی سر براه نبود ، بی بند و باری و هرزگی می کرد ، حرف پدر را گوش نمی داد و تن نمی داد به راهنمائیهای پدر ، پدر هم ته دلش غصه می خورد که این بچه من دارد از دست می رود و تباه می شود . حاج آقا می فرمودند خود این پدر بعدها برایم تعریف کرد ، سالها داستان همینجوری بود و ما هم غصه می خوردیم تا اینکه بالاخره این پسر بزرگ شد و ازدواج کرد و از خانه هم رفته بود و کاری با پدر نداشت ، گفت بعد از سالها یک روز برگشت پیش من پدر و آمد دستهای مرا بوسید ، گفت پدر من حالا فهمیدم اشتباه کرده ام ، فهمیدم آن چیزی را که تو می گفتی درست بود ، من جاهل بودم .
عبد بر می گردد بسوی خدا . اگر این عبد ، عبد هوشیاری باشد این آغوش را ترک نمی کند و قصد سفر نمی کند از پیش دوست و محبوب خود ، اگر هم جاهل باشد چه بسا بلند شود و در همین دنیا متنبع بشود که برگردد به آغوش الهی ، اما اگر هم بر نگردد بالاخره یک روزی یا در برزخ یا در قیامت بر می گردد .
همه درها در این عالم بسته است جز خانه خدا .