حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

دروس توحیــد – 36

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • زارعی تصمیم گرفت خدا را در کار زراعتش شریک کند تا خدا باران کافی و به موقع بفرستد و به کشت و زرعش برکت بدهد و متقابلاً او هم سر خرمن سهم خدا را جدا کند و بپردازد . سال اول زراعتش خیلی پر محصول شد و وقتی خرمن ها را درو کرد و خواست سهم ها را تفکیک کند به خدا عرض کرد : شما که الحمدلله بی نیازید ولی من خانه و زندگی حسابی ندارم ، امسال با اجازه شما من همه محصول خودم را بر می دارم و سال آینده سهم شما را حساب خواهم کرد . سال دوم هم زراعتش خیلی پر برکت شد ولی باز موقع تقسیم کردن سهمش با خدا ، گفت : خدایا من یک مقدار خرج های ضروری دیگر دارم ، امسال هم با اجازه شما تمام محصول را بر می دارم و سال آینده تمام طلب شما را یکجا می دهم . این داستان چند سال عیناً تکرار شد و زارع هر سال به بهانه ای از دادن سهم خدا طفره رفت تا اینکه یک سال بعد از درو کردن خرمن به ذهنش خطور کرد که بگوید خدایا اصلاً شما شریک نیستی ، ناگهان دید دیوار بزرگی از دور دارد نزدیک می شود . خوب که دقت کرد دید سیل عظیمی به سمت ده می آید . از ترس پا به فرار گذاشت و حتی کفشهایش هم از پایش بیرون آمد و جا ماند . سیل آمد و همه زمنی کشاورزی و خانه و زندگی او را با خود برد . زارع که به یاد عهد شکنی های خودش با شریکش ، یعنی خدا ، افتاد فهمید که لطمه را از کجا خورده است ، لذا در حالی که پا برهنه بود و کفشهایش را هم سیل برده بود سر به آسمان بلند کرد و به خدا عرض کرد که : فهمیدم چه شد ، ولی روزی که می خواستم با هم شریک شویم من کفش که پایم بود ، اما سیلی که فرستادی کفشهایم را هم برد .

شرح استاد : حداقل داستان این است که آدم خدا را در زندگیش شریک کند ، یعنی مشرک بودن از ملحد بودن بهتر است . چون گاهی اوقات ما خودمان را در زندگی مالک می دانیم و می گوئیم کدام خدا ، همه چیز زندگیمان مال خودمان است ، کدام خدا ؟

حداقلش این است که از این الحاد به مرحله شرک وارد بشود ، شرک بهتر از الحاد است . وقتی مشرک شد یعنی خدا را در زندگیش شریک کرد در آن موقع یک قدم به سمت خدا آمده . یک قدم پیش آمده ، تا انشاء اله یک روزی هم موحد شود و ببیند که اصلاً من کیم ؟  ببیند که مُلک از آن خدای متعال است « ... لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (غافر / 16 ) ... امروز ملک از آن کیست؟ از آن خداى واحد قهار » ببیند که همه مُلک هستی از آنِ خداست و من کی هستم ؟ کدام مالکیت ؟ و این را ببیند و آنوقت موحد شود .

ولی خوب گاهی اوقات آدمهایی که آمده اند لااقل در زندگیشان خدا را شریک کرده اند ، یعنی اینکه به وجود خدا اقرار و اعتراف کرده اند و برای خدا یک سهمی قائل شدند و بعضی اوقات منکر همین سهم هم می شوند و سهم خدا را حذف می کنند . می گوید فهم خودم ، عبادت خودم بود که مرا به اینجا رساند ، ریاضتها و شب زنده داری های خودم بود ، گویا اصلاً خدا را نمی بیند .

امام صادق (ع) فرموده اند : « اهل علم و ریاضت و اهل سکوت ، اینها بسیارشان در مسیر ، سقوط می کنند و علتش این است که حق خدا را مراعات نکردند »

می گوید : عبادات خودم ، علم خودم ، شما که نمی دانید چقدر دود چراغ خوردم و درس خواندم و چقدر پیش استادها زانو زدم و اصلاً خدا را نمی بیند .

نمی گوید : این علم را خدا نصیب من کرد . این کمالات را نصیب من کرد . این توفیقات را خدا داد .

فقط می گوید : خودم .

این شخص نمازش را هم ملحدانه می خواند . عبادت و ریاضتش را هم ملحدانه انجام می دهد . چون متکی به خودش است .

گاهی اوقات در زندگی انسان منکر سهم خدا می شود . لااقل خدا را شریک هم نمی کند که بگوید خدا به زحمات من اثر داد ، من تلاش کردم ، خدا هم تلاش مرا نتیجه داد و لااقل مشرک باشد .

وقتی سهم خدا را انکار کرد ، خداوند فرمود : من بهترین شریکم . اگر کسی مرا در کاری شریک کند سهم خودم را هم به آن شخص واگذار می کنم .

اگر خدا بخواهد این عبد را از این بی توجهی بیرون بیاورد می گوید حداقل ملحد نباش ، فقط حول و قوه خودت را مؤثر ندان ، فقط فهم و ذکاوت خودت را مؤثر نبین ، فقط فتانت و هنرمندی خودت را مؤثر نبین ، ببین یک خدایی هم هست و یک مقداری برای خدا سهم قائل شو . وقتی عبد از خدا غافل می شود خدای متعال یک حادثه ای پیش می آورد تا او را متوجه کند .

داستان این سیل همین است ، یکهو سیل می آید و تقوای انسان را می برد ، همه آن تقوایی که یک روز جمع کرده بود و به آن تکیه کرده بود . به گفته حافظ :

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است                راهرو گر صد هنر دارد بود توکل بایدش

همین تقوایی که به آن تکیه کرده یکهو سیل آمد و بُرد .

گفت که در این خیل حصاری به سواری دیدم

یکهو می بینید که رفت و با یک گوشه چشم همه تقوای یک عمرش را به باد داد .

این سیل لطف خداست ، چون تقوای آن شخص حجاب شد برای او ، نماز و روزه و عبادتش حجاب شد ، ریاضتش حجاب شد ، علم و دانش و تحصیلاتش حجاب شد و در اینجا متوقف شده .

خدا یک سیل می فرستد و می برد تا او متوجه شود که اینجا متوقف نمان و خدا را ببین . خدا را ببین که او به تو آموخت « الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم‏ ( علق / 5و4 ) کسى است که به وسیله قلم تعلیم کرد ، آرى انسان را تعلیم کرد چیزهایى را که نمى‏دانست »

خودت را نبین ، سیل را می فرستد تا متوجه بشوی ، آنوقت که متوجه شد دیگر تن میدهد که مالک اصلی خداست ، می بیند مالکیت خدا را .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد