بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
شرح استاد : حداقل داستان این است که آدم خدا را در زندگیش شریک کند ، یعنی مشرک بودن از ملحد بودن بهتر است . چون گاهی اوقات ما خودمان را در زندگی مالک می دانیم و می گوئیم کدام خدا ، همه چیز زندگیمان مال خودمان است ، کدام خدا ؟
حداقلش این است که از این الحاد به مرحله شرک وارد بشود ، شرک بهتر از الحاد است . وقتی مشرک شد یعنی خدا را در زندگیش شریک کرد در آن موقع یک قدم به سمت خدا آمده . یک قدم پیش آمده ، تا انشاء اله یک روزی هم موحد شود و ببیند که اصلاً من کیم ؟ ببیند که مُلک از آن خدای متعال است « ... لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (غافر / 16 ) ... امروز ملک از آن کیست؟ از آن خداى واحد قهار » ببیند که همه مُلک هستی از آنِ خداست و من کی هستم ؟ کدام مالکیت ؟ و این را ببیند و آنوقت موحد شود .
ولی خوب گاهی اوقات آدمهایی که آمده اند لااقل در زندگیشان خدا را شریک کرده اند ، یعنی اینکه به وجود خدا اقرار و اعتراف کرده اند و برای خدا یک سهمی قائل شدند و بعضی اوقات منکر همین سهم هم می شوند و سهم خدا را حذف می کنند . می گوید فهم خودم ، عبادت خودم بود که مرا به اینجا رساند ، ریاضتها و شب زنده داری های خودم بود ، گویا اصلاً خدا را نمی بیند .
امام صادق (ع) فرموده اند : « اهل علم و ریاضت و اهل سکوت ، اینها بسیارشان در مسیر ، سقوط می کنند و علتش این است که حق خدا را مراعات نکردند »
می گوید : عبادات خودم ، علم خودم ، شما که نمی دانید چقدر دود چراغ خوردم و درس خواندم و چقدر پیش استادها زانو زدم و اصلاً خدا را نمی بیند .
نمی گوید : این علم را خدا نصیب من کرد . این کمالات را نصیب من کرد . این توفیقات را خدا داد .
فقط می گوید : خودم .
این شخص نمازش را هم ملحدانه می خواند . عبادت و ریاضتش را هم ملحدانه انجام می دهد . چون متکی به خودش است .
گاهی اوقات در زندگی انسان منکر سهم خدا می شود . لااقل خدا را شریک هم نمی کند که بگوید خدا به زحمات من اثر داد ، من تلاش کردم ، خدا هم تلاش مرا نتیجه داد و لااقل مشرک باشد .
وقتی سهم خدا را انکار کرد ، خداوند فرمود : من بهترین شریکم . اگر کسی مرا در کاری شریک کند سهم خودم را هم به آن شخص واگذار می کنم .
اگر خدا بخواهد این عبد را از این بی توجهی بیرون بیاورد می گوید حداقل ملحد نباش ، فقط حول و قوه خودت را مؤثر ندان ، فقط فهم و ذکاوت خودت را مؤثر نبین ، فقط فتانت و هنرمندی خودت را مؤثر نبین ، ببین یک خدایی هم هست و یک مقداری برای خدا سهم قائل شو . وقتی عبد از خدا غافل می شود خدای متعال یک حادثه ای پیش می آورد تا او را متوجه کند .
داستان این سیل همین است ، یکهو سیل می آید و تقوای انسان را می برد ، همه آن تقوایی که یک روز جمع کرده بود و به آن تکیه کرده بود . به گفته حافظ :
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد بود توکل بایدش
همین تقوایی که به آن تکیه کرده یکهو سیل آمد و بُرد .
گفت که در این خیل حصاری به سواری دیدم
یکهو می بینید که رفت و با یک گوشه چشم همه تقوای یک عمرش را به باد داد .
این سیل لطف خداست ، چون تقوای آن شخص حجاب شد برای او ، نماز و روزه و عبادتش حجاب شد ، ریاضتش حجاب شد ، علم و دانش و تحصیلاتش حجاب شد و در اینجا متوقف شده .
خدا یک سیل می فرستد و می برد تا او متوجه شود که اینجا متوقف نمان و خدا را ببین . خدا را ببین که او به تو آموخت « الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم ( علق / 5و4 ) کسى است که به وسیله قلم تعلیم کرد ، آرى انسان را تعلیم کرد چیزهایى را که نمىدانست »
خودت را نبین ، سیل را می فرستد تا متوجه بشوی ، آنوقت که متوجه شد دیگر تن میدهد که مالک اصلی خداست ، می بیند مالکیت خدا را .