حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

جوانی که از کودکی پدرش را بسیار اذیت کرده بود ، بعد از اینکه بزرگ شد و ازدواج کرد ، به یاد اذیت هایی که به پدرش کرده بود و خوبی هایی که پدر به او کرده بود ، افتاد . نزد پدر رفت و به او گفت : من شما را خیلی اذیت کرده ام و شما محبت های زیادی در حق من کرده اید ، مرا حلال کنید . پدر هم به او گفت حلالت کردم . مدتی بعد جوان به یاد سیلی ای افتاد که روزی پدرش به او زده بود و او به خاطر کودکی از پدر رنجیده شده و کینه ی او را به دل گرفته بود ، اما امروز می فهمید که آن سیلی او را از چه انحراف و خطر بزرگی حفظ کرد . لذا نزد پدر رفت و به او گفت : پدر جان ، همه خوبی هایی که تا به حال به من کرده ای یک طرف و آن سیلی که آن روز به من زدی یک طرف . امروز می فهمم که آن سیلی از همه محبت های دیگری که به من کرده ای بالاتر است و به خاطر آن از شما سپاسگزارم .

روزی که فهم انسان باز شود ، خواهد دید که ابتلائات و گرفتاری هایی که خدا برای او پیش آورده است ، چه خیرهایی برای او داشته و خداوند از رهگذر آنها محبتی به او کرده که در خوشی ها و نعمت ها چنان محبتی به او نکرده است . به همین خاطر است که وقتی خدا پرده را بر می دارد ، انسان غصه می خورد که چرا به خاطر ابتلائات و محرومیت های دنیا غصه خورده است و آن روز بیش از آنچه برای نعمت ها و گشایش ها شاکر است ، به خاطر محرومیت ها و ابتلائات شاکر خواهد بود .

شرح استاد : اگر وجدان انسان بیدار شود در همین جا این حال به انسان دست می دهد که این فقر ، این بیماری ، این ناکامی و این دشواری ها که خداوند برای ما بوجود می آورد ، چه لطف و عطای بزرگی به ما کرده و چه راهی در جلوی پای ما باز کرده است .

اگر فهم انسان باز نباشد شاید از آن ابتلائات خیلی دل رنجیده بشود که حتی از خداوند کدورت خاطر پیدا کند و به خداوند شکوایه کند که خدایا چرا این کار را با من کردی ؟ مگر من چکاری انجام داده بودم و کلی از خداوند طلبکار بشود اما زمانی که این فهم باز بشود آن وقت است که می فهمد که خداوند چه کاری با او انجام داده است .

برای این که انسان وارد این وادی بشود جز این تلنگر هیچ چیز دیگر نمی توانست آن انسان را بیدار کند، و این ضربه را باید میخوردی تا بیدار شوی و از آن روزمره گی و از آن مسیر زندگی طبیعی و دنیوی خودت را نجات بدهی تا در مسیر فلاح و تعالی و تکامل قرار بگیری . زمانی که این را فهمیدی آن وقت است که به خاک سجده می افتی و خدا را شاکر .

این همان داستان آن فرزندی است که به پدرش گفت همه خوبی هایت یک طرف و آن سیلی که به من زدی یک طرف ، که امروز می بینم آن سیلی با من چه کرده است ، که با آن سیلی عطایی به من کرده ای که با هزاران چیزهایی که به من دادی و نوازش هایی که مرا کردی به اندازه آن عطا نبود .

اگر عقل انسان باز بشود که خداوند با این ابتلائات چه عطاهایی با او کرده است آنوقت می فهمد در این عطاهای ظاهری آن عطاها نبود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد