بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
جوانی که از کودکی پدرش را بسیار اذیت کرده بود ، بعد از اینکه بزرگ شد و ازدواج کرد ، به یاد اذیت هایی که به پدرش کرده بود و خوبی هایی که پدر به او کرده بود ، افتاد . نزد پدر رفت و به او گفت : من شما را خیلی اذیت کرده ام و شما محبت های زیادی در حق من کرده اید ، مرا حلال کنید . پدر هم به او گفت حلالت کردم . مدتی بعد جوان به یاد سیلی ای افتاد که روزی پدرش به او زده بود و او به خاطر کودکی از پدر رنجیده شده و کینه ی او را به دل گرفته بود ، اما امروز می فهمید که آن سیلی او را از چه انحراف و خطر بزرگی حفظ کرد . لذا نزد پدر رفت و به او گفت : پدر جان ، همه خوبی هایی که تا به حال به من کرده ای یک طرف و آن سیلی که آن روز به من زدی یک طرف . امروز می فهمم که آن سیلی از همه محبت های دیگری که به من کرده ای بالاتر است و به خاطر آن از شما سپاسگزارم .
روزی که فهم انسان باز شود ، خواهد دید که ابتلائات و گرفتاری هایی که خدا برای او پیش آورده است ، چه خیرهایی برای او داشته و خداوند از رهگذر آنها محبتی به او کرده که در خوشی ها و نعمت ها چنان محبتی به او نکرده است . به همین خاطر است که وقتی خدا پرده را بر می دارد ، انسان غصه می خورد که چرا به خاطر ابتلائات و محرومیت های دنیا غصه خورده است و آن روز بیش از آنچه برای نعمت ها و گشایش ها شاکر است ، به خاطر محرومیت ها و ابتلائات شاکر خواهد بود .
شرح استاد : اگر وجدان انسان بیدار شود در همین جا این حال به انسان دست می دهد که این فقر ، این بیماری ، این ناکامی و این دشواری ها که خداوند برای ما بوجود می آورد ، چه لطف و عطای بزرگی به ما کرده و چه راهی در جلوی پای ما باز کرده است .
اگر فهم انسان باز نباشد شاید از آن ابتلائات خیلی دل رنجیده بشود که حتی از خداوند کدورت خاطر پیدا کند و به خداوند شکوایه کند که خدایا چرا این کار را با من کردی ؟ مگر من چکاری انجام داده بودم و کلی از خداوند طلبکار بشود اما زمانی که این فهم باز بشود آن وقت است که می فهمد که خداوند چه کاری با او انجام داده است .
برای این که انسان وارد این وادی بشود جز این تلنگر هیچ چیز دیگر نمی توانست آن انسان را بیدار کند، و این ضربه را باید میخوردی تا بیدار شوی و از آن روزمره گی و از آن مسیر زندگی طبیعی و دنیوی خودت را نجات بدهی تا در مسیر فلاح و تعالی و تکامل قرار بگیری . زمانی که این را فهمیدی آن وقت است که به خاک سجده می افتی و خدا را شاکر .
این همان داستان آن فرزندی است که به پدرش گفت همه خوبی هایت یک طرف و آن سیلی که به من زدی یک طرف ، که امروز می بینم آن سیلی با من چه کرده است ، که با آن سیلی عطایی به من کرده ای که با هزاران چیزهایی که به من دادی و نوازش هایی که مرا کردی به اندازه آن عطا نبود .
اگر عقل انسان باز بشود که خداوند با این ابتلائات چه عطاهایی با او کرده است آنوقت می فهمد در این عطاهای ظاهری آن عطاها نبود .