بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
در زمان حضرت نوح (ع) پیر زنی بود که با چند فرزند یتیمش در کلبه ای که ته دره قرار داشت ، زندگی می کرد و حضرت نوح (ع) هر وقت از کار ساختن کشتی خسته می شد ، به کنار کلبه ی آن پیرزن می آمد و با او حرف می زد . وقتی قرار شد طوفان بیاید ، نوح (ع) به او وعده داد که هنگام طوفان او را خبر کرده و به کشتی سوار می کند . وقتی طوفان آغاز شد ، نوح (ع) آن پیرزن را از خاطر برد . وقتی آب همه جا را گرفت ، نوح (ع) به یاد پیرزن افتاد و تأسف خورد که چرا فراموش کرد او را سوار کند . هنگامی که طوفان فرو نشست ، نوح (ع) دید در نقطه ای دور دست سبزه زاری وجود دارد ، نزدیک رفت و با تعجب مشاهده کرد خانه همان پیرزن است و هیچ آسیبی به آن نرسیده است و پیرزن و فرزندانش همه سالمند . از پیرزن پرسید : طوفان که آمد و آب همه جا را گرفت ، تو متوجه نشدی ؟ پیرزن گفت : یک بار که می خواستم نان بپزم ، دیدم ته تنورم کمی غمناک است ، پس این از آثار آن طوفان بوده است .
کسی که با خدا باشد ، طوفان حوادث به او زیان نمی رساند و حتی وجود آنها را هم احساس نمی کند .
شرح استاد : حضرت نوح (ع) کشتی را نه در کنار دریا بلکه در ته دره ای می ساخت و به همین دلیل همه او را مسخره می کردند که چرا اینجا مشغول ساختن کشتی است .
وقتی طوفهای عظیمی مانند طوفهای مصیبت و غم و مشکلات و مصائب که همه را غرق و نابود می کند در این میان کسی که دلش با خداست اصلاً وجود اینگونه مصائب را هم احساس نمی کند .
وقتی حضرت ابراهیم (ع) را در آتش انداختند ، حضرت آتشی را ندیدند و همه جا را گلستان می دیدند. کسی که با خداست وقتی در آتش مصائب قرار می گیرد برایش گلستان می شود ، بلکه حتی وجود آن مصائب را هم احساس نمی کند .
سلام
بسیار سپاسگزارم از زحماتی که در این مسیر متحمل میشوید
اجر مهرتان با مهر آفرین.