بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم
به هر چه از دشواری ها که تن دادی ، باطل می شود . اگر به فقر تن دادی ، یا به هر مصیبتی که برایت پیش آید ، راضی شدی ،زندگی برایت شیرین می شود . بسوز و بساز . اصلاً دوای سوز ، ساز است . اگر سازش کردی ، همه بلاها و سوزها ساز می شود .
شرح استاد : اگر بخواهید سوزش هر ناملایمی تبدیل بشود به ساز زیبا ، راهش تن دادن به دشواری ها ، محرومیت ها ، نداری ها و فقرهاست .
----------------------------------------------------------
کوچک نمی تواند خود بزرگ را دوست بدارد ، بلکه بزرگ را برای چیزهایی که به او می دهد ، دوست دارد . ما رفتیم از خدا چیزی بگیریم ، خدا تور انداخت و ما را گرفت . آن چیزها دانه بود که برای به تور انداختن ما ریخته بود . شکار وقتی به تور افتاد ، چون دانا نیست ، دست و پا می زند تا از تور بیرون رود . .ولی پرنده ی دانا دست و پا نمی زند . به قول خواجه حافظ : مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش . وقتی صاحب تور می آید مرغ دانا را بگیرد او شروع می کند به چَه چَه زدن . صاحب تور می گوید تو چرا فرار نکردی و نرفتی ؟ او می گوید من جان نداشتم ، یعنی مُـردم . مثل آن دوست حضرت امیر (ع) که در شب شهادت حضرت زهرا (س) وقتی به همه گفتند بروید ، او از در خانه حضرت نرفت و وقتی اما حسن (ع) فرمود : چرا نرفتی ؟ گفت : من پای رفتن نداشتم و نتوانستم بروم . حضرت امیر (ع) فرمود : پس بگوئید بیاید داخل منزل . وقتی کسی نمی تواند گله کند ، خدا حامی او می شود .
شرح استاد : کوچک نمی تواند بزرگ را دوست بدارد و این بزرگ است که کوچک را دوست دارد . کوچک فقط می تواند اظهار محبت کند . محبت حقیقی از بزرگ به کوچک است و خداست که عبدش را دوست می دارد ، عبد کوچکتر از آن است که بتواند خدا را دوست بدارد . عبد نعمت های خداوند را دوست دارد ، عبد نعمتهای خداوند مانند احسانش ، ستار بودنش و ... را دوست دارد و خود خدا را به اعتبار این که خداست نه ، عبد به اعتبار اینها خداوند را دوست دارد .
خداوند این نعمات را به مانند دانه ای پاشید و ما را صید کرد و با این کار در دام محبت خداوند افتادیم .
خداوند این نعمات مانند همسر و فرزند ، سلامتی ، روزی ، فهم و شعور و ... را به ما داد و اینها همه بهانه بود و توری بود تا ما را صید کند و ما به خاطر این نعمات می گوئیم که خدا چه خوب خدایی است.
حالا شکار وقتی به دام تور افتاد شروع به دست و پا زدن می کند و اتفاقاً وقتی بیشتر دست و پا می زند این نخ های تور بیشتر به دست و پایش می پیچد و شکار تقلای بیهوده می کند و فقط خودش را خسته می کند . اما پرنده دانا می داند که راه گریزی نیست و بیخودی تقلا نمی کند چون راهی برای فرار نیست ، همه در قبضه خداوند هستند ، قبضه مانند این مشت بسته است و این را هم پرنده دانا می داند که چه جایی بهتر از اینجا می تواند برود ؟ چه جایی بهتر از آغوش خدا و اولیاء خدا ؟ حالا فرض کنید خداوند این قبضه را باز کند کجا برویم ؟؟
مرغ دانا وقتی صاحب تور می آید که او را بگیرد شروع به چَه چَه زدن می کند ، شروع می کند به اظهار محبت .
سلام
برایتان آرزوی سلامت و توفیق دارم
مدتی که به بروز نفرمودید خیلی چشم انتظار ماندیم .
انشاءالله که در این مسیر پایدار و به لطف حق رستگار باشید.
از تلاش خوب شما سپاسگزارم .
به نام خدا
با سلام خدمت دوست عزیز
فرمایش شما صحیح است و از بابت تأخیر در مقالات پوزش می خواهم.