حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

رضا - 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هر کس میانه اش با خدایش صفا باشد ، گمشده هایش را پیدا می کند .

شرح استاد : وقتی انسان رابطه اش با خدا مکدر است فضای عالم بر او تاریک می شود . اما وقتی رابطه اش با خدا باصفا شد گرد و غبارها می نشیند و فضا آفتابی و لطیف می شود و آنوقت در روح و روانش هر آنچه را که گم کرده پیدا می شود .

اگر خدا را گم کرده ، پیامبر را گم کرده ، امام را گم کرده و حتی اگر خودش را گم کرده ، آنرا پیدا می کند .

باید کدورتها ، طلبکاری هایمان و توقع های بیجایمان را به یک گونه ای حل کنیم . راهش هم همین است که باید با خودمان بنشینیم و به قول معروف سنگ هایمان را با خودمان وا کنیم و خودمان را راضی کنیم که بیاییم و با خدا آشتی کنیم . به شیرینی و گوارایی رضا بدهیم آنچه را خداوند برایمان رقم زده است حال می خواهد در حوزه تکوین باشد یا در حوزه تشریع . اگر اینطوری شد آنوقت است که گمشده های ما پیدا می شود .

-------------------------------------------------------------------

وقتی دلت از خدا رضا شود ، غنچه ی دلت می خندد و باز می شود . آن وقت عطر و زیبایی آن آشکار می شود .

شرح استاد : دل مؤمن مانند غنچه می ماند . غنچه در ابتدا سفت و محکم مانند سنگ است، اما بعداً که می شکفد و باز می شود چقدر این برگها لطافت و عطر دل انگیز دارند .

دل مؤمن ابتداعش بسته است ولی وقتی دلش از خدا راضی شد و غصه دار نبود ، هر چند خنده ظاهری باشد که این تبسم تأثیرات مثبت بر روی خودتان و هم بر روی دیگران می گذارد . حالا اگر آن خنده ای که جان آدمی است و در دل انسان است و انسان می فهمد که خدا چه چیزهای بزرگی را به او داده است که تا دیروز نمی دانست ولی امروز در آن باز شد .

دل انسان که خندید یعنی این که غنچه شکفت و عطر آن تمام وجودش را می گیرد .

-------------------------------------------------------------------

هر وقت دلت خندید ، دیگر کارت تمام شده و به مقصد رسیده ای . هر وقت باران رحمت آمد و آفتاب محمد (ص) تابید ، خودت را به آن عرضه کن تا گــُلت بشکفد .

شرح استاد : " وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (شمس/1) سوگند به خورشید و گسترش نور آن‏ "

این خورشید، حضرت رسول مکرم اسلام (ص) می باشد . وقتی باران الهی و خورشید حضرت رسول(ص) تابیدن گرفت و غنچه دلت هم شکفت آنوقت دیگر کم و کسری نداری .

رضا - 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

اگر از خدا و خوبان خدا رضا شدیم ، زنده زنده به بهشت می رویم .

شرح استاد : بهشت آن جایی است که به انسان خوش می گذرد . اگر از خدا و خوبان خدا رضا شدیم چون همه چیزهایی که می خواهیم در همین جا هست پس به ما خوش می گذرد و حتی چیزهایی هم که نیست خوشحالیم که نیست ، پس آن چیزی که هست بهترین چیزی می تواند باشد که هست . این را می گویند بهشت .

بهشت آن جاست که کارزاری نباشد            کسی را با کسی کاری نباشد

وقتی چشممان باز شد و دیدیم در این عالم کسی را با کسی کاری نیست و هر چیزی که برای ما پیش می آید فقط این خداست که دارد این کارها را انجام می دهد و هر کسی خودش هست با خدای خودش و احدی در زندگی ما کاره ای نیست و وقتی فهمیدیم که همه کاره خداست و  این خدا چه خدای خوبی است که مصالح و منافع ما را بهتر از خود ما تشخیص می دهد و خیرخواه تر از خود ما به ماست و چون قادر و غنی مطلق است خواسته های ما را عملی می کند .

همه چیزهایی که الآن برای ما وجود دارد بهترین چیزهاست و چیزهایی هم که برای ما وجود ندارد حتماً ضرری داشته که در اختیار ما قرار نداده ، پس بهشت چه جایی بهتر از این جا .

بهشت تر از این بهشت خانه دوست است ، همه جذابیت بهشت به وجود دوست است . به گفته مرحوم دولابی (ره) می فرمودند : بهشت بدون دوست را باید هشت و گذاشت و رفت .

فرق بهشت و هشت در یک (بـــ ) است که این (بـــ ) وجود مقدس حضرت امیرالمؤمین علی (ع) است. همه لذت بخشی بهشت در دیدن مبارک حضرت امیرالمؤمین (ع) است . حالا اگر در این دنیای مادی چشمتان باز شد و حضرت را مشاهده کردی آیا این جا بهشت هست یا خیر ؟

اگر جای دیگری سراغ دارید بفرمائید .

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود          وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

صبر کنم پیر شوم بعد بمیرم و شب اول قبرم طی شود و تازه بروم پای میز محاکمه و در صحرای محشر محشور بشوم و بعد از پل صراط عبور کنم و بعد وارد بهشت بشوم . این همه راه !!، خوب همین الآن فی المجلس در بهشت هستم .

پس دیدید زنده زنده می شود انسان به بهشت برود .

-----------------------------------------------------------------

اگر کسی میانه اش با خدا صفا باشد ، خداوند دست روی سرش می کشد .

شرح استاد : دست خدا حجت خداست . اگر می خواهی دست امام زمان (عج) بر روی سرت قرار بگیرد رابطه ات را با خدا باصفا کن .

-------------------------------------------------------

با خدای خود صلح کن تا به مصلح عالم راه پیدا کنی .

شرح استاد : بزرگترین کاری را که حضرت امام زمان (عج) انجام می دهند این است که رابطه خلق با خدا را آشتی می دهند چون مصلح عالمند و صلح ایجاد می کند . وقتی انسانها با خدا آشتی کردند دیگر چیزی وجود ندارد که با هم دعوا کنند و در نتیجه صلح بین خلق هم ایجاد می شود .

پس با خدا آشتی کنیم تا راه به مصلح کل پیدا کنیم .

رضا - 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

آنچه خدا برای انسان مقدر کرده و بریده است ، چه دنیا باشد ، چه آخرت باشد و چه هیچ یک از آن دو نباشد ، بهترین چیز است .

شرح استاد : اگر خدا دنیا را برای ما مقدر کرده همان خوب است ، اگر آخرت را برای ما مقدر کرده همان خوب است و یا اینکه هیچکدام را به ما نداده : " یا من له الدنیا و الاخرة ارحم لمن لیس له الدنیا و الاخرة " و اینها چه کسانی هستند ؟ این دسته اهل عشق و محبت به خدا هستند .

گفت : دنیا بر اهل آخرت حرام است ، آخرت بر اهل دنیا حرام است و دنیا و آخرت بر اهل الله حرام است .

ما ز دوست غیر از دوست حاجتی نمی خواهیم         حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

گفت :

گر مخیر بُکندم ز قیامت که چه خواهی                     دوست ما را و جنت و فردوس شما را

لدا آن زمانی که خداوند نه دنیا و نه آخرت می هد ، یعنی نه کاسبی خوبی در مغازه داشتی و نه در کاسبی نمازهایت یک حال خوشی داشتی که این آدمی است که نه دنیا دارد و نه آخرت و این انسان فقط خدا را دارد .

------------------------------------------------------------------

اینکه امام رضا (ع) دست خالی اش را توی دست ما بگذارد ، یعنی خودش را به ما داده است و این ، برای ما کافی است . یعنی ما را قبول کند و به مقام رضا برساند که لا سحط بعدالرضا : بعد از رسیدن به مقام رضا دیگر غضبی وجود ندارد .

شرح استاد : شخصی در حرم حضرت مکاشفه ای برایش پیش آمد که حضرت در دست کسی چیزی قرار می دهند و وقتی نوبت خودش می شود حضرت دستان خالی را در دست این شخص قرار می دهد که این نشانه این است که ما از حضرت چیزی نمی خواهیم جز خود حضرت را . گفت :

گر از دوست چشمت به احسان اوست        تو دربند خویشی نه دربند دوست

لذا زمانی که چیزی نمی دهند یعنی می خواهند خودشان را بدهند .

رضا - 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

اشخاص ابتدا طالب غنا و سلامتی و رفاهند و اگر خدا به آنها ندهد ، چه بسا از خدا مکدر شوند و کافر گردند . بعد که کم کم رشد کردند ، خدا گاهی اوقات می دهد و گاهی اوقات نمی دهد . تا به جایی می رسند که فقر را از غنا ، بیماری را از صحت و سختی را از راحتی بیشتر دوست دارند . البته معلوم نیست از فقر و غنا و صحت و بیماری و راحتی و سختی کدام یک بهتر است ، بستگی به اشخاص دارد . لذا وقتی جابر خدمت حضرت سجاد (ع) رسید و گفت : سختی ها و محرومیت ها را بیشتر دوست دارم ، حضرت فرمودند : ما این طور نیستیم ، هر چه را خدا برای ما پیش بیاورد ، ما دوست داریم . به هر حال ، بشر اول با بشارت به راه می آید و بعد آمادگی انذار را پیدا می کند . انذار از بشارت بزرگ تر است . لطف و محبتی که در انذار نهفته است ، بیشتر از لطف و محبتی است که در بشارت ها آشکار است .

شرح استاد : خداوند در ابتدای کار همه چیز را می دهد چون اگر ندهد انسان دست از همه چیز بر می دارد . این داستان دانشجویان بنده است که می آیند و می گویند استاد ، دیگر نه من و نه خدا و من امروز نماز صبح هم نخواندم . می گویم چرا ؟ می گویند این همه نذر کردم ، سفره انداختم ، نماز حاجت خواندم ، دعای توسل خواندم ولی خدا خواسته مرا اجابت نکرد . بخاطر همین مسئله خدا ابتدای کار می دهد ولی چون انسان باید رشد کند بعضی وقتها می دهد و بعضی وقتها نمی دهد و این رشد بجایی می رسد که می فهمند در این ندادنهای خدا چه عطاهای بزرگی نهفته است .

اینکه خداوند وضعیت ظاهری زندگی  ما را تغییر می دهد بدلیل حال درونی ماست و در هر وضعیتی رشد ما متناسب با یک چیزی است .

" ... ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ... (رعد/11) ... و خدا نعمتى را که نزد گروهى هست تغییر ندهد، تا آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند ... "

حال درونی ما که تغییر می کند حال بیرونی ما را هم تغییر می دهد . یک وقتی فقر است و یک وقتی غناست ، یک وقتی بیماری است و یک وقتی صحت و ...

انسان در ابتدای کار با چهار تا باریک اله که به آدم می گویند انگیزه پیدا می کند . انسان تا زمانی که بچه است با باریک اله راه می رود که به این می گویند بشارت . اما بعد آمادگی انذار پیدا می کند و لطف خدا در انذار بیشتر از بشارت است و آن زمانی که خدا به ما اخم می کند لطف و محبت بیشتری نسبت به بشارت در آن نهفته است .

مثال آن کودکی است که تحت نظارت دایه ای بزرگ می شود . وقت نهار که می شود دایه با ریشخند سعی می کند غذا را به کودک بدهد اما اگر کودک آن غذا را نخورد دایه غذا را بر می گرداند و دایه زیاد کاری به آن ندارد که کودک غذا را خورد یا نخورد . اما مادر کودک در ابتدا با ریشخند و قربون صدقه سعی می کند غذا را به کودک بدهد ، اگر کودک نخورد ، مادر در ابروهایش گره می اندازد و اخم می کند و با عصبانیت می گوید بچه جون بخور و کودک را تهدید می کند . توجه بفرمائید که محبت مادر از محبت دایه بالاتر است ولی آن محبت بالاتر را در انذار اظهار می کند . آنجائی که خداوند متعال در حال انذار است اهل معرفت شیرینی بیشتری را می چشند و لذت بیشتری را می برند .

لذا در آن زمانی که خداوند مشغول انذار است یکدفعه ترش نکنیم و بدانیم که پروردگار عالم دارد محیت بیشتری را اعمال می کند .

رضا - 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

غم ، شب است و شادی ، روز . غم ، زلف سیاه است و شادی ، چهره ی سفید . غم ، آثار جلال است و شادی ، آثار جمال . زلف روی صورت را می پوشاند و موجب حفظ آن و زیبایی آن می شود . اوائل راه ، همه روز را طالبند و خواستار شادی و بسط می باشند . اما بعدها معلوم نیست روز بهتر است یا شب ، به نحوی که بعضی از عرفا فقر را بر غنا و بیماری را بر صحت و قبض را بر بسط ترجیح می دهند . اما اهل بیت (ع) این گونه نیستند و هر کدام را که خدا برای آنها مقدر نماید ، همان را خواهانند .

شرح استاد : زلف سیاه که همان گرفتاریها  و غم ها هستند وقتی در زندگی می آید چهره زندگی را زیباتر می کند . کمی ها و کاستی ها در زندگی مانند خال در چهره محبوب است و زیبایی آن چهره را صد چندان می کند .

اگر زیباترین چهره ها و عروسان عالم را بدهید که موی سرشان را بتراشند ، آیا باز هم زیبا هستند ؟

آن چشم و ابرو و چهره، زمانی زیباست که آن زلف سیاه آنرا احاطه کرده باشد . شادی های این عالم وقتی قابل لمس و فهم و احساس است که این زلف سیاه غم آنرا احاطه کرده باشد .

جلال الهی حفاظ جمال الهی است .

در اوایل کار همه انسانها دوست دارند که بیمار نباشند ، پولدار باشند ، قدرتمند باشند ، مشهور باشند  و ... حتی در مسیر سیر و سلوک هم همینطور است که در ابتدای کار بیشتر طالب بسط هستند و احوالات خوش عبادات ، گریه های باحال در سر نماز و مناجات های قشنگ را دوست دارند .

اما زمانی که فهم انسان باز بشود دیگر راحت نمی تواند بگوید روز بهتر از شب است و گاهی در شرایط فقر چنان رشدی برایمان اتفاق افتاده که اگر رفاه در زندگیمان جاری بود به آن رشد دست پیدا نمی کردیم . در آن تنگنا چنان افکار بلندی به مغزمان راه پیدا کرده که در وسعت ، فکرمان به آن چیزها نمی رسید و انسان به این نتیجه می رسد که گویا شب بهتر از روز است .

گاهی اوقات در شرایط سختی است که انسان می تواند به افکار بلند دست پیدا کند و حتی مسیر زندگیش را تغییر دهد و این حالت در مسیر معنویت هم همینطور است و آن سیری را که عبد در حالت قبض به آن دست پیدا می کند هزاران برابر شرایط بسط است .

در حالت بسط که اوقات خوش و باحال به انسان دست می دهد خطرات بزرگی مانند غرور و عُـجب و منم منم زدن هست اما در حالت قبض دیگر نفس کسی در نمی آید و مانند یک دَم کُنی که بر روی دیگ می گذارند احساس خفگی دست می دهد و در این حالت انسان نه حال دعا دارد ، نه حال نیایش دارد و انسان از خودش بدش می آید و از خودش کلافه و متنفر است  و این رشدی را که انسان در حالت قبض می کند چندین برابر حالت بسط است . بر همین اساس بسیاری از عرفا قبض را بهتر از بسط می دانند و معتقدند که عطاهای بزرگ برای انسان در شب بدست می آید . اما اهل بیت (ع) اینطور نیستند و آنچه را که خداوند برایشان پیش می آورد بر آن رضا هستند .

رضا - 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در جنگ صفین جاسوسان معاویه در لشگر امیرالمؤمنین (ع) نوشته هایی پخش کردند مبنی بر اینکه معاویه قصد دارد سدی را که مشرف بر اردوگاه لشگریان حضرت است ، بشکند تا آب همه ی آنها را ببرد . مالک اشتر مسئله را به عرض حضرت رساند. حضرت فرمودند : نگران نباش ، چنین اتفاقی نخواهد افتاد . شب هنگام ، عمروعاص تعدادی مأمور بالای سد برد و دستور داد طبل بزنند و سر و صدا ایجاد کنند که گویا مشغول خراب کردن سد هستند . مالک سراسیمه دستور داد سپاهیان امیرالمؤمنین شکاف دره را خالی کنند . به محض اینکه دره خالی شد ، لشگریان معاویه دره را اشغال کردند و مالک متوجه شد که فریب حیله ی معاویه را خورده است و به یاد فرمایش حضرت امیر (ع) افتاد ، لذا دستور حمله داد و با یک کارزار سخت سپاهیان معاویه را از دره بیرون راند و دو باره در آن محل مستقر شد . سپس مالک با شرمندگی خدمت حضرت رسید و عرض کرد آیا از من راضی شدید ؟ حضرت فرمود : من از تو راضی بودم حالا أرضی (راضی تر ) شدم . خوبان به خاطر خطاهای دوستانشان بر آنها خشم نمی گیرند و این ما هستیم که باید از آنها راضی شویم و اگر به آنچه آنها با ما می کنند راضی شدیم ، آنها از ما أرضی (راضی تر ) می شوند .

شرح استاد : در این داستان مالک فریب معاویه را خورد چون فرمایش حضرت را فراموش کرد و به چشم های خودش بیشتر اعتماد کرد تا فرموده امیرالمؤمنین (ع) . انشاءالله ما بگونه ای باشیم که یقین ما به آنچه که خدا و اولیاء خدا می گویند بیشتر از یقین ما به آن چیزهایی که چشم های ما می بیند باشد . اعتماد ما باید بیشتر به آنچه که خدا و اولیاء خدا گفته اند باشد نه به آنچه که چشم هایمان می بیند و عقل مان می گوید  و این امر باعث شود که در برابر خدا بایستیم و عقل مان یا دیده هایمان را ملاک قرار دهیم .

مگر عبد تشخیصی از خودش دارد ؟

در زیارت جامعه کبیره می خوانیم : " وَرَاْیى لَکُمْ تَبَعٌ / و راءى من نیز تابع (راى ) شما است "

در حدیث قدسی داریم زمانی که حضرت موسی (ع) میخواستند به کوه طور بروند اصحاب حضرت گفتند : از خدا بپرس که ما چه کاری را انجام دهیم که خدا از ما راضی باشد . حضرت این سؤال را عرضه کرد ، خداوند فرمودند :  آنها از من خدا راضی بشوند تا من از آنها راضی باشم . یعنی به مقدرات من رضایت بدهند ، به مشیت من تن بدهند و خشنود باشند از آنچه که من با آنها می کنم .

پس اگر ما از خدا راضی شویم خدا از ما أرضی (راضی تر) می شود .

رضا - 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

خدا شما را آورده و خدا شما را بر می گرداند (معاد) . بیایید از باطن به خدای خود تسلیم شوید ، آن وقت گویا خودتان را می آورید و می برید و به شما بیشتر خوش می گذرد . اگر تسلیم هم نشوی ، تو را می برند ، ولی به تو سخت می گذرد . اما اگر توجه کنی که او عالم و خیرخواه توست و تو جاهل به مصالح خویشی و بیشتر خواستار هوس هایت هستی که اغلب بر خلاف مصالح توست و لذا عقلاً تو باید تابع اراده ی او شوی نه او پیرو هوس های تو ، به مشیت او تن می دهی و تسلیم می شوی و همان را که او اراده کرده ، تو هم میخواهی . از آن به بعد هر چه می شود ، همان است که تو می خواهی و گویا خودت انجام می دهی .  الرضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم : کسی که به کار قومی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها همراه است . به فعل خدا که رضا دادی ، گویا خودت شریک در فعل او هستی . نکند بعد از عمری طاعت و عبادت ، با خدا در جنگ باشیم . مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً : کسی که از وضعیت دنیوی خود محزون باشد ، هر آینه بر خدا غضبناک است .

شرح استاد : خیلی هنر نیست که ظاهرمان تسلیم خدا باشد چون زورمان نمی رسد . مثل این است که بگوئیم ما پشت قهرمان جهان در کشتی را به خاک نزدیم ، که خوب معلوم است چون زورت به او نمی رسد این کار را نمی کنی .

اراده تکوینی خدا در جهان جاری است و مقاومت بردار نیست . باید از درون تسلیم خدا باشید و پذیرا باشیم آن چه را که خداوند رقم می زند .

فرض کنید شخص قدرتمندی بخواهد مرا از این جلسه بیرون ببرد ، اگر من مقاومت کنم چون زورش از من بیشتر است مرا با سختی هم که شده بیرون خواهد برد ، اما اگر من دلم با او باشد بدون اینکه اذیت بشوم با راحتی خیال بیرون می روم و این احساس رضایت را وقتی متوجه می شوم که بدانم خیر من هم در این بیرون رفتن است  که در این حالت گویا ما همان کاری که خودمان دنبالش بودیم دارد انجام می شود .

وقتی از کارهای قومی راضی باشی گویا که خودت هم در آن همراه هستی . مثل اینکه همین الآن کسانی در بیت الله الحرام مشغول طواف هستند . آیا شما از این کار خشنود و راضی نیستید ؟ اگر راضی باشید در همین لحظه با همان کسان مشغول طواف هستید .

حالا اگر از فعل خدا راضی باشید چه ؟ شریک آن فعل هستی و گویا که خودت داری آن فعل را انجام می دهی .

رضا - 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

ما بی خود به این عالم آمدیم و بی خود در اینجا هستیم و بی خود هم ما را از این عالم می برند . یعنی خودمان و دلمان همراه نبود و نیست . بیایید از این به بعد با خود باشیم ، یعنی رضا بدهیم به فعل خدا .

------------------------------------------------------

خلق بی خود به دنیا می آیند ، بی خود در دنیا می مانند ، بی خود از دنیا می روند ، یعنی خودشان همراهی و موافقت ندارند . اگر صانع و مربی خود را بشناسند و به او اعتماد کنند و به فعلش رضایت دهند ، با خود در دنیا خواهند بود و با خود به آخرت خواهند رفت . یعنی خودشان پذیرای آنچه صانعشان با آنها می کند ، خواهند بود .

------------------------------------------------------

توفیق توافق و همراهی عبد با مولا است . وقتی دیدی خوب خدایی داری و تا به حال هر چه با تو کرده ، خوب بوده است و اگر چیزی را مصرانه دنبالش بودی و میخواستی ، ولی آن چیز برای تو خوب نبود ، نگذاشت به تو برسد ، با خدا توافق می کنی و از آن به بعد خود خواهی بود و با خود خواهی رفت . تا وقتی رضا و اعتماد به خدا و همراهی با او نباشد ، شخص بی خود آمده و بی خود هست و بی خود می رود .

شرح استاد : توفیق یعنی اینکه ما دست از مخالفت با خدا برداریم و با خدا توافق کنیم . این خدای خوبی که هر چه برای ما خوب بوده بدون اینکه ما چیزی بگوئیم از پیش در اختیار ما قرار داد و هر چیزی را که برای ما ضرر داشت با اینکه ما هر چه زور زدیم و تقلا کردیم در اختیار ما قرار نداد .

از این خدا بهتر چه چیزی را می توان پیدا کرد ؟

رضا - 5

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

قدیم پلو کم خورده می شد . پسر جوانی همیشه در خیال خود شب عروسی اش را ترسیم می کرد و با خود می گفت آن شب پلوی مفصلی خواهم خورد . شب عروسی ، پدرش مهمان ها را بر سر سفره دعوت کرد و به پسرش گفت : تو سر سفره نرو . پسر بی خبر از آنکه غذای مفصلی برای او در حجله قرار داده اند تا با عروس خانم بخورند ، از اینکه پدرش مانع شده که همراه مهمان ها غذا بخورد و شکمی از عزا در بیاورد ، به شدت دلخور شد . آخر شب که مهمان ها رفتند ، پدرش به او گفت : خوب حالا برو به حجله . پسر که خلقش از دست پدرش به شدت تنگ بود ، با دلخوری گفت : ارواح باباش ، هر که پلو را خورده ، برود به حجله . نکند ما هم خلقمان از دست خدا و موالیانمان تنگ باشد و وقتی راه وصال و لقاء باز می شود و ما را فرا می خوانند ، مثل آن داماد باشیم ؟ وقتی که با خدا خلوت می کنیم و بر سجاده ی عبادت می نشینیم و یا وقتی که موت می آید و به حجله گاه مؤمنین می رویم ، نکند خلقمان از خدا تنگ باشد .

شرح استاد : این مطلب را بارها گفته ایم و باز هم تکرار خواهیم کرد که هر کس از وضعیت زندگیش دلخوره فی الواقع از دست خدا دلخوره . چون این وضعیت زندگی ما را احدی بوجود نیاورده غیر خدای متعال .

" وَ بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضُرِّی (مناجات شعبانیه) خدایا زیادی و نقص به دست توست "

در نتیجه وقتی از وضعیت زندگی دلخور بودیم یعنی از کارهایی که خدا کرده دلخور هستیم .

" مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً (نهج البلاغه/حکمت 228) کسى که از دنیا اندوهناک مى باشد، از قضاء الهى خشمناک است "

این همه طالب سیر و سلوک هستیم که به لقاء الله برسیم ، حالا نکند مثل این داماد باشیم که سالها انتظار شب وصل را می کشید اما بخاطر اینکه اجازه ندادن پلویی که آرزویش را داشت بخورد غضب کند و وارد به حجله نشود . حالا نکند روزی درب منزل حضرت امیر (ع) را بر روی ما بگشایند و ما بگوئیم هر کس پلویش را خورده و یا هر کس در دنیا عشق و کیف کرده یا پولدار بوده یا هر کس خانه آنچنانی داشته به نزد حضرت برود . این خیلی زشت است .

وقتی سر سجاده نشسته ای به زیارت چه کسی رفته ای ؟ به زیارت خدا . در روایات داریم که وقتی اذان می گفتند معصومین می فرمودند : وقت زیارت فرا رسید .

این خیلی زشت است که این محبوب و معشوقی را که این همه بزرگ است و اوست که اذن دیدار میدهد و وقت ملاقات میدهد اما انسان با اخم درهم کشیده و دل پر از کدورت به دیدار برود .

مرگ هم لقاء است . اما جهالت دنیای امروز زیباترین چیز را تبدیل به وحشتناک ترین چیز کرده است .

قشنگ تر از موت چه چیزی هست ؟  خوش یُـمن تر از حضرت عزرائیل چه کسی هست ؟ و این مَلک همان است که می آید و پرده های حجله را به کناری می زند و عاشق و معشوق را به دیدار هم موفق می کند . یکی از اسامی مرگ لقاءالله است . در روایات داریم : " نم کنوم العروس " قبر حجله گاه مؤمن است . و این چقدر زشت است که در زمان ورود به حجله گاه انسان با دلخوری وارد شود .

ریشه تمام دلخوری ها محبت دنیاست و محبت دنیا میوه جهل بشر است .

اگر درست به قیافه بزک کرده دنیا نگاه کنید اینقدر لک و پیس و جوش و چرکی دارد که از دور فقط دلربا است . اگر یک کمی خیره بشوید عیوبش را به درستی می بینید .

اگر معشوق به ما بگوید من فقط یک ساعت معشوق توأم ، آیا انسان باید به یک چنین معشوقی دل ببندد ؟ کدام پول و ثروت ، کدام جوانی و شادآبی ، کدام میز ریاست به کسی وفا کرده است ؟

دنیایی که لازمه اش تضاد است و اولین آن دعواهایی است که انسانها را به جان هم می اندازد . یا بر سر پول و قدرت یا بر سر لذات شهوانی یا سر شهرت و وجاهت است که خلق را به جان هم انداخته است .

تمام هنرمندی دنیا در این است که خودش را از دور به شما نشان می دهد و بر همین اصل دلبری می کند و دل انسانها را می برد .

وگرنه وقتی انسان به مطامع دنیا که رسید اولش یک ذوقی می کند و بعد کم کم جذابیتش از بین می رود و می بیند چیزی را که یک عمر دنبالش بوده چیز عجیب و غریبی نبوده است .

دنیا یک پیر کفتار اجوزه ای است که از دور خودش را بزک کرده است .

شما ببینید کسی بر سر آخرت با هم دعوا می کند ؟ یعنی اگر شما امشب یک نماز شب باحال خواندی مزاحم نماز شب کس دیگری نیستی . اما اگر شما رئیس این اداره بشوید دیگر مزاحم من هستید که من نمی توانم رئیس اداره بشوم . شما وقتی مشغول غذا خوردن هستید و از غذا لذت می برید نمی تواند لذت خوابیدن را هم ببرید و هم زمان نمی توانید از لذائذ دنیا استفاده کنید .

لحظه جان دادن به کسی که محبت دنیا دارد فقط می توانیم بگوئیم که پناه می بریم به خدا . چون در زمان جان دادن می بیند که همه چیزهایی را که او دوست داشته دیگر در اختیارش نیست لذا با عداوت و کینه جان می دهد و به ملاقات خدا می رود که فقط پناه می بریم به خدا .

رضا - 4

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً : پس هر آینه در سختی ، آسانی است . هر آینه در سختی ، آسانی است .  نفرموده إِنَّ بَعدَ الْعُسْرِ یُسْراً . در دل " عُـسر " "یُـسر " خوابیده است . یعنی در همین سختی و ناراحتی ، نه پس از آن ، شیرینی و راحتی هست . به آنچه خدا برایت پیش آورده ، صابر باش و تن بده و تسلیم باش تا شیرینی اش ظاهر شود .

شرح استاد : چون شما به آنچه خدایت کرده تن نداده ای و تسلیم نشده ای ، طعم شیرین آنرا نمی فهمی و همه حواست به این است که آنها را پس بزنی .

هر اتفاقی را که خدا برایت پیش آورد : فقر ، بیماری و ... هر عُسری در زندگی پیش آمد مَــع آن یُـسر است . در واقع لایه روئین آن عُــسر است و داخلش یُــسر است . ظاهرش عُـسر و باطنش یُـسر است.

و تنها کسانی که با اعتماد و حُسن ظن و خوش بینی و خوش گمانی به مقدرات الهی تن می دهند شیرینی سختی ها را متوجه می شوند .

-----------------------------------------------------------

خانم درشت هیکلی در صحن مسجد الحرام نشسته بود و در حالی که با انگشت به کعبه اشاره می کرد ، رو به من کرد و گفت : این از اول تا به حال هیچ خوبی به من نکرده است (یعنی خدا) . پرسیدم چرا ؟ گفت : شوهرم را که اول زندگی از من گرفت ، در طول عمر هم یک شب وضعم خوب است و سیرم ، شب دیگر گرسنه ام و ... گفتم : از چه راهی زندگی ات را می گذرانی ؟ گفت : خیاطی . گفتم : بچه هایت را چه می کنی ؟ گفت : همه را به خانه بخت فرستاده ام . گفتم : سفر چندم است به مکه مشرف شده ای ؟ گفت : سفر چهارمم است . گفتم : راستی که خیلی رو داری . خیلی از ثروتمندان و خانواده دارها حسرت یکبار آمدن به مکه را دارند و تو چهار سفر است که مشرف شده ای و باز هم از خدا گله داری ؟ خنده ای کرد و بلند شد و رفت .

مواظب باشید در ملاقات با خدا و خوبان خدا خلقمان از آنها تنگ نباشد . اگر ذره ای انصاف بدهیم و به داده های خدا توجه کنیم میانه مان با خدا صفا می شود .

شرح استاد : این خیلی بد است که انسان به ملاقات چنین معبودی اذن پیدا می کند اما با اخلاق تنگ و تلخ وارد شود . این خیلی زشت است .

انسانی که می خواهد حتی سر سجاده برود با خودش کار کند و حتی به دروغ هم شده خندان برود . با دل گرفته و غصه و دلخوری نرویم .

این را قبلاً هم گفته ایم که هر کس از زندگیش دلخوره از دست خدا دلخور است .

وقتی می خواهید به زیارت اهل بیت (ع) مشرف شوید سعی کنید بیرون حرم این دلخوری ها را حل کنید و بعد با دل شاد و خشنود از خداوند و اولیاء خدا وارد شوید .

انشاءالله خداوند متعال این توجه را به ما عنایت کند تا قلبی راضی و خشنود و شاد از مقدرات الهی را پیدا کنیم .

رضا - 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

به آنچه خدا به شما داده است ، شاد باشید و برای آنچه نداده ، غمناک نباشید .

شرح استاد : وقتی به قیافه مؤمن نگاه می کنیم باید ذوق و سرزندگی و شادآبی موج بزند .

" وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَة (قیامة/22) در آن روز صورتهایى شاداب و مسرور است‏ "

اگر در این دنیا هم به ربت نظر کنی چهره ات " ناضرة " می شود و همین جا هم برایت قیامت می شود .

ببین این زندگی را چه کسی برایت فراهم کرده است . ببین این پدر و مادر و این زمانه را برای تولد تو و این سرزمین را برای زندگی تو و ... چه کسی ترتیب داده است .

این بچه های کوچک را نگاه کنید که وقتی نظر به آنها می اندازید خود به خود حالت بهجت و شادمانی در چهره خودتان نمایان می شود ، مؤمن حداقل باید چهره اش اینگونه باشد .

اگر هم چیزی به ما نداده دیگر متوجه شدیم که چرا نداده است . پس غصه دار نباشیم .

--------------------------------------------------------------------------

خیر در آن چیزی است که خداوند برای ما پیش می آورد .

شرح استاد : " الخیرُ فی ما وقع؛ یعنی خیر در آن چیزی است که واقع شده و اتفاق افتاده است " .

همان مناسب ترین ، زیباترین ، دوست داشتنی ترین ، ارزشمندترین چیزی که در این موقعیت و شرایط می توانست اتفاق بیافتد همان است که اتفاق افتاد ، چون پیش آورنده این اتفاق خداست .

شما چطور می توانید بگوئید این اتفاق را خدا بوجود آورد ولی بهتر از این می توانست باشد . آیا می توانید برای آن توجیهی پیدا کنید که این کاری که خدا کرد ناقص بود ؟

پس هر چه که شده بهترین است .

خیر به معنای خوب بودن نیست بلکه یعنی بهتر و خوبتر است . یعنی آنکه واقع شده بهترین بوده است .

انشاءالله ما این گفتارها را به خودمان تلقین کنیم تا به باور و یقین برسیم .

وقتی به یقین رسیدیم دیگر غصه و حسرت و احساس محرومیت در زندگی باقی نمی ماند و راه رسیدن به یقین تلقین به خویشتن است .

مؤمن در حال طی کردن برزخ است . ایمان برزخ بین اسلام و ایقان است . اول مسلم می شود و ظاهرش تسلیم است ، بعد دلش اسیر و ایمان وارد دلش می شود ، حال ایمان باید تبدیل به ایقان بشود و به یقین برسد .

رضا - 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

کسی که خود را محروم ترین افراد می داند ، اگر اندکی در مورد آنچه خدا به او عطا نموده است فکر کند ، خود را غرق در عطاهای خدا خواهد یافت . مسأله اینجاست که ما کمتر به داده های خدا فکر می کنیم و بیشتر حواسمان دنبال چیزهایی است که نداریم . آنچه را که خدا به مصلحت ما ندیده و نداده است که هر چه تقلا کنیم ، به ما نخواهد رسید و حسرت آن بر دلمان خواهد ماند ، آنچه را هم داریم که هیچ وقت به آن نگاه نکردیم که ببینیم و لذت آن را ببریم ، لذا یک پارچه غصه و حسرت و احساس محرومیت شده ایم . همین اعضای سالم بدنمان را فکر کنیم که هر کدامش چقدر می ارزد . اگر مثلاً چشم ما در معرض نابینا شدن باشد و همه ی دنیا مال ما باشد ، حاضر نیستیم همه آن را بدهیم و کور نشویم ؟ سایر اعضا هم به همین ترتیب . همین بدن سالم که خدا به ما داده ، حساب کنید روی هم چند قیمت دارد ؟ بالاتر از آن نعمت عقل است که اگر نداشتیم ، نه کسی ارزشی برای ما قائل بود و نه حتی در اموال خودمان حق تصرف داشتیم و باید قیم برای ما می گرفتند . نعمت هدایت الهی و محبت خدا و اولیای او که از همه بالاتر . با این همه دارائی دیگر کسی محروم باقی می ماند ؟

شرح استاد : همان کسی که مرتب می گوید من بدشانسم و هیچی ندارم اگر بنشیند و به راستی فکر کند داده های خودش را پیدا می کند و می بیند عطاهای خدا را . البته ما بیشتر حواسمان دنبال چیزهایی است که نداریم . من ماشین فلان ندارم ، خانه فلان جور ندارم و ... و چون دنبال چیزهایی دیگران هستیم عطاهایی را که خدا به خودمان داده را نمی بینیم .

آن چیزهایی را که خدا به ما نداده اینطور نبوده که نعوذ بالله خدا جاهل بوده و آن چیز که مصلحت ما در آن بوده خدا خبر نداشته که آن چیز به مصلحت ماست یا اینکه به مصلحت ما بوده ولی خدا دستش خالی بوده و نمی توانسته آنرا در اختیار ما قرار دهد و یا اینکه آن چیز به مصلحت ما بوده و هم در اختیارش هم بوده ولی بخیل بوده که آنرا به ما بدهد . اینطور که نیست ، پس حتماً آن چیزهایی را که خدا به ما نداده به مصلحت ما نبوده است .

باید بدانیم آن چیزهایی را که خدا به ما نداده برای ما ضرر دارد و چون خدا ما را دوست دارد هر چه هم ما اصرار کنیم خدا آنرا در اختیار ما قرار نمی دهد .

این همان مثال آن بچه ای است که مریض است و نباید فلان غذا یا خوراکی را بخورد و این بچه هر چه به مادرش گریه و التماس و ضجه کند ، مادر چون این بچه را دوست دارد و می داند اگر این خوراکی را بچه اش استفاده کند بیماری اش حاد می شود و حتی امکان دارد جانش را از دست بدهد به همین دلیل خواسته بچه را اجابت نمی کند .

حداقلش این است که خدا را به اندازه یک مادر قبول داشته باشیم که آنچه به مصلحت ما ندیده به ما نداده و چون ما را دوست دارد هر چه التماس و تقلا کنیم آنرا به ما نخواهد داد . ما مرتب اصرار می کنیم بده و او نمی دهد لذا حسرت آن چیز به دلمان می ماند .

باید به آن چیزهایی که خدا به ما داده نگاه کنیم تا در زندگی کیف کنیم و خوشحال باشیم و لذت ببریم و چون نگاهمان به جاهای دیگر است زندگیمان یک پارچه غصه و حسرت و محرومیت شده است .

زندگی های تلخ ، حسرت نداشتن ها ، غصه از دست رفتن ها ، احساس محرومیت که من هیچی در زندگی ندارم و ... همه اینها ریشه اش در این است که حواسمان به داده های دیگران است و داده های خود را نمی بینیم .

فرض کنید همه دنیا متعلق به شما باشد و پزشکان بگویند که تا یک هفته دیگر شما چشمان خود را برای همیشه از دست خواهید داد ، آیا واقعاً حاضر نیستید هر مقداری که لازم است از دارائی تان هزینه کنید تا چشمان خود را حفظ کنید ؟ ولو اینکه بگویند همه دنیایتان را بدهید ؟ همه ما حاضریم تمام دارائیمان را بدهیم و لحظه ای کور نشویم و این به همه اعضای بدن تعلق می گیرد .

همه اعضای بدنتان را قیمت گذاری کنید . چند می ارزد ؟ آیا غیر از این است که برای هر کدام حاضریم یک دنیا را خرج کنیم . حالا فکر کنید همه اعضای بدن سالم ولی عقل دچار نقصان باشد ، دیگر باید برای شما یک قیم هم بگیرند که کارهایتان را بدرستی انجام دهد . اگر ارثی هم به او برسد در اختیارش قرار نمی دادند . حتی حق تصرف در اموال خودش را هم ندارد .

این عطاهای خداوند چقدر می ارزد ؟!

حالا همه اعضای یدن سالم ، عقل هم سالم ولی هدایت الهی نبود ، الآن ما در چه وضعیتی بودیم؟

این عشق خدا و خوبان خدا که هدیه بزرگ خداست ، تنها هدیه ای است که می ارزد خداوند بر ما منت بگذارد و برای این نعمت بازخواست خواهیم شد که : " ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم‏ (تکاثر/8) سپس در یک چنین روزى راجع به نعمت (هاى پروردگار) از شما بازپرسى خواهد شد "

امام صادق (ع) خدمتکاری داشتند که وضع زندگیش خوب نبود . روزی یکی از اصحاب که تاجر متمولی بود به دیدن حضرت آمدند ، قبل از خداحافظی این تاجر خدمتکار را به کناری کشید و گفت : آیا حاضری جایت را با من عوض کنی ؟ من حاضرم همه ثروتم را به تو بدهم و تو این منصب خدمتکاری حضرت را به من بده . تاجر که از منزل حضرت رفتند خدمتکار پیشنهاد تاجر را به حضرت عرض کرد و کسب تکلیف نمود . حضرت برای اینکه خدمتکار به قوه تشخیص برسد و قدر نعمت ولایت را بفهمد فرمودند هر طور میل خودت است عمل کن . خدمتکار به نزد تاجر رفت و پیشنهاد او را پذیرفت و قرار شد در مرحله اول لباسهایشان را با هم عوض کنند ، هم اینکه خدمتکار خواست لباسش را از تن خارج کند فریادی زد و گفت : نه حاضر نیستم این لباس نوکری را به کسی بدهم و به جایش مال دنیا را بگیرم .

حالا این نعمتهای معنوی چند می ارزد ؟

آیا باز هم در خود احساس محرومیت می کنید و از خدا گله مندید ؟

رضا - 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

حضرت موسی (ع) به شخصی برخورد که کور و کر بود و دست و پا هم نداشت ، به یک تکه گوشت شبیه تر بود تا انسان . از او پرسید : حالت چطور است ؟ یعنی دنیا و ربت را چگونه می بینی ؟ آن شخص در پاسخ موسی (ع) گفت : کیست در این دنیا که حالش مثل من باشد ؟ چشم ندارم ، در نتیجه آنچه را خدا راضی نیست نمی بینم ، گوش ندارم ، در نتیجه سخنی را که خدا دوست ندارد نمی شنوم . پا ندارم ، در نتیجه به جایی که خدا راضی نیست نمی روم . دست ندارم ، در نتیجه کاری را که خدا نمی پسندد نمی کنم و کسی را که خدا نمی خواهد بزنم نمی زنم . پس در همه عالَــم کسی نیست که حالش از خوبی به من برسد . موسی از معرفت و رضامندی و شاکر بودن او بسیار متعجب شد . ما هم سعی کنیم کارهای خدا را با حسن ظن تعبیر خوب کنیم تا ان شاءالله به ارزش دادن ها و ندادن های خدا پی ببریم . شکر حقیقی هر نعمت ، درک ارزش آن نعمت است .

شرح استاد : این انسانی که بیشتر شبیه یک تکه گوشت است اگر می خواست کاستی هایش را از زاویه عیب جویی نگاه کند ، باید یک پارچه غصه و دلخوری و ناراحتی می بود و کلی خودش را از خداوند طلبکار می دید . منتها نگاه این انسان به خداوند از زاویه حُـسن ظن و خوشبینی است ، یعنی یقین داشت این خدایی که من می دانم هست جز خیر از او سر نمی زند و جز خوبی بنده اش چیز دیگری نمی خواهد و هر کاری می کند خیر بنده اش در آن نهفته است .

نگاه ما باید به گونه ای بشود که نگاه جستجو گر زیبائیها و کشف کننده جمال باشد . باید اینقدر با خودمان کار کنیم تا چنین ملکه ای در چشم ما ایجاد بشود تا به هر چه نگاه می کنیم چشمانمان بگردد و یک زیبائی و حُسن در او پیدا کند .

اگر نگاه ما نگاه حُـسن ظن باشد آنوقت به هر چه نگاه می کنیم یک تعبیر خوب در آن پیدا می کنیم .

وقتی انسان با یک شخصی که انسان بسیار خوب و مهربانی است رفیق شد آنوقت هر عملی از این شخص سر بزند برای ما دوست داشتنی است و یک تعبیر قشنگ برای کارهایش پیدا می کنیم .

مرحوم دولابی (رحمةالله) نقل می کردند : یک کسی در دربار قاجار نوکر بود و یک روزی ناصرالدین شاه به این نوکر حرف رکیکی می زند . این نوکر در هر مجلسی می رفت به عنوان افتخار خودش این جمله رکیک را برای دیگران بیان می کرد که سلطان صاحبقران به من فلان جمله رکیک را گفتند و کلی افتخار می کرد . ببینید شاه به او فحش داده ولی این نوکر چقدر کیف کرده است .

انشاءالله ما در دستگاه خدا اینطور باشیم ، و با حُسن ظن و اعتماد این باورمندی را به خدا داشته باشیم تا هر کاری را که خدا با ما کرد کلی کیف کنیم .

بوسه و دشنام را تک تک بده                 تا ببینم زین دو شیرین تر کدام

خدایا بوسه و دشنام را جدا جدا به من بده تا طعم و شیرینی هر کدام را بتوانم حس کنم که کدام یک شیرین تر و لذت بخش تر است .

این جفای تو ز مهرت خوبتر                   انتقام تو ز جان محبوبتر

اگر به این حُسن ظن برسیم که هر اتفاقی برایمان پیش می آید ، اولاً جز خدا کسی کاره ای نیست و ثانیاً از خدا چیزی جز خیر سر نمی زند ، آنوقت ذهن ما یک تعبیر خوب برای آن پیدا می کند .

حتی ما در دستورات اخلاقی هم داریم که کار مؤمن را تعبیر خوب کنید و دنبال تعابیر منفی نگردید.

حالا خدا هم مؤمن است . " ... لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ... (حشر/23) ... هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متکبر است‏ ... "

اتفاقات زندگیت را تعبیر خوب کن آنوقت ببین چه روح رضایی بر تو حاکم می شود و کم کم اسرار الهی بر تو آشکار و ارزش دادن ها و ندادن های خداوند را متوجه می شوی .

شکر نعمت ها درک نعمت هاست .

تسلیم - 16

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

هیچ گاه با مقدرات الهی نجنگ ، اگر هم می جنگی ، خائفانه بجنگ و نه با جسارت و بی پروایی . من هم گاهی از جامعه و عملکرد اشخاص خسته می شوم و فی الواقع در آن موارد حالت تسلیم رضامندانه به مقدراتی که جاری می شود ، در من نیست ، اما این حالتم خائفانه است .

شرح استاد : تمام اتفاقات سررشته اش در دست خداست ، " وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

 وقتی انسان در برابر هر اتفاقی که در این عالم می افتد پذیرش ندارد و نق می زند این خودش یک نوع عدم تسلیم است .

انسان باید تن بدهد به مقدرات الهی در عین اینکه به وظایفی که خداوند گفته عمل کند ، و مجدداً تذکر می دهیم که این به معنای این نیست که تنبلی کنیم و بیکار بنشینیم و دست روی دست بگذاریم ، که اگر این را نتوانیم خوب هضم کنیم خودش مبداء بسیاری از انحرافات می شود .

ما وظیفه داریم در مقابل ستمگر بجنگیم اما این شمشیر زدن نه بخاطر دق و دلی خالی کردن و کینه و تلافی کردن است بلکه می جنگیم چون دستور خداست که اگر خداوند دستور داده بود که با این هم نجنگ نمی جنگیدیم .

این گفتار به این معنا نیست که اگر فقیر شدی بنشینی و بگویی خوب خداوند خواسته و من نمی روم کار کنم . این مفهوم کاملاً غلطی است ، بلکه تو آن فقر را به شیرینی و گوارایی و خشنودی و رضا پذیرا بشو بعد بلند شو برو برنامه ریزی و کار و تلاش کن .

محرکت باید امر خداوند باشد نه نفست .

انشاءالله خوب بر روی این نکته دفت و کار کنید که خدای ناکرده این بحث ها به بی عملی و کار نکردن و بی تفاوتی و ... منجر نشود .

گاهاً هم پیش می آید که کارهایی در اجتماع اتفاق می افتد که خوشایند نیست و به اسم اسلام کارهای خطایی انجام می شود که این باعث دلگیری انسان می شود ولی باید حالت و رفتار ما خائفانه باشد و انسان به خدا عرضه کند که : خدایا شرمنده ام که نمی توانم این شرایط را هضم کنم .

نه اینکه با جسارت و بی پروایی اعتراض بکنیم به مقدرات الهی و سعی و تلاش نمائیم که با دستوراتی که خداوند فرموده در جهت رفع نقایص برآئیم .

----------------------------------------------------------------------

تسلیم ، مال اول راه و تفویض ، مال آخر کار است .

شرح استاد : اول راه باید انسان تسلیم خدا باشد و آنچه خدا گفته انجام دهد . تفویض یعنی واگذار کردن .

مثالی بزنم ، یک وقتی بنده مغازه ای دارم و میخواهم درآمد سرشاری هم داشته باشم اما شمّ اقتصادی ندارم و تشخیص نمی دهم که چه اجناسی را باید در مغازه قرار داد ولی یک فرد خبره و مسلطی در این امور هست که می توانم از او استفاده کنم . به همین خاطر نظریه خودم را کنار می گذارم و تسلیم رأی و نظر او می شوم . این فرد می گوید در این فصل فلان جنس را باید بخری می گویم چشم ، می گوید برای فروش باید اجناس را اینطوری عرضه کنی می گویم چشم ، می گوید روش تبلیغت باید اینگونه باشد می گویم چشم .

در اول کار من تسلیم دستورات این فرد خبره هستم تا سود ببرم ولی در آخر کار مغازه را هم در اختیار او قرار می دهم و می گویم من به درد این کار نمی خورم چون نه تشخیص این کار را دارم ، نه شمّه اش را دارم ، نه زرنگی اش را دارم و خلاصه اینکه به درد کاسبی نمی خورم ، ولی از آنطرف این فرد خبره قرار شد مرا تامین کند و من دیگر به فکر سود و ضرر و خرید جنس و ... نباشم . به این کار می گویند تفویض .

مؤمن در آخر کار خودش را تفویض می کند و خودش را مالک نمی داند و انتظاری هم از خدا ندارد .

" ... وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّه‏ ... (غافر/44) ... من کار خود را به خدا واگذار کردم‏ ... "

با این تفویض دیگر انسان شریک در کارهایش نیست و هیچ سهمی در قضایا ندارد .

تسلیم - 15

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد . یکی از دوستانش که از ماجرا مطلع شد ، به او گفت من مشکلت را حل می کنم ، از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت ، بگو شما درست می فرمایید . فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند : تو به ما بدهکاری ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این چک های تو است که برگشت خورده است ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : باید بدهی هایت را به ما بپردازی ، گفت : شما درست می فرمایید . خلاصه هر چه به او گفتند ، او همین جمله را تکرار کرد . آخرالآمر طلبکارها به هم گفتند : این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم ، پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم ، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند . همه با هم توافق کردند و به او گفتند : ببین ، این بدهی های تو به ماست . گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : ببین روی همه آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی ، گفت : شما درست می فرمایید . گفتند : این هم چک های توست که همه را پاره کردیم ، گفت : شما درست می فرمایید . به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلبکارها خلاص شد . عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید : چه کردی ؟ او هم ماجرا را تعریف کرد . همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت ، به او گفت : از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی ، اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری . گفت : شما درست می فرمایید . گفت شما درست می فرمایید که برای من پول نمی شود، گفت : شما درست می فرمایید . گفت این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم ، گفت : شما درست می فرمایید .

در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند ، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد.

البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند .

شرح استاد : این شما درست می فرمایید را خود خدا و خوبان به ما یاد داده اند و این چقدر انسان را خلاص می کند .

اگر انسان همین یک جمله را یاد بگیرد که هر چه خدا گفت و هر چه خدا کرد و اهل بیت (ع) گفتند فقط بگوید : شما درست می فرمایید . آنوقت با این کار بدهی های انسان هم پاک می شود و خداوند گناهان را پاک می کند و می فرماید ببین گناهانت را پاک کردم ، که انسان در پاسخ می گوید : شما درست می فرمایید .

خلاصی از دنیا و آخرت در همین جمله شما درست می فرمایید است .

تسلیم - 14

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

به حکم او تن بده و محکوم او شو تا حاکم شوی . العبودیةُ جوهرة کنهها الرُبوبیة : بندگی گوهری است که کنه و حقیقت آن پروردگاری است . اهل حکمت بودن ، یعنی محکوم او شدن و تن به حکم به او دادن .

شرح استاد : اگر انسان به حکم الهی تن بدهد و پذیرای حکم خدا بشود ، آنوقت انسان حاکم می شود .

انسان وقتی بندگی می کند مولا می شود . وقتی تسلیم شدی آنوقت امیر و فرمانروا می شوی . ولی وقتی که جلوی خدا ایستاده ای و من یکی و خدا هم یکی ، آنوقت مشخص است که وضعیت خراب می شود . عبد خدا شدن یعنی قائم مقام خدا شدن .

بطور مثال کارمند یک اداره را ببنیید که وقتی رئیسش می بیند تمام دستورات را کارمندش مو به مو اجرا می کند و این کارمند بدون اینکه کسی به او ارجاع کند خودش وظیفه شناس است و سر کار به موقع می آید و حتی وقت اضافه برای کار می گذارد و بیش از وظیفه شغلی اش تلاش می کند ، خوب این رئیس آن کارمند را قائم مقام خودش می کند و کارهای اداره را به او می سپارد . کارمند چون عبد و تسلیم رئیسش بود به آن مقام نائل شد .

اگر انسان هم عبد خدا بشود آنوقت فعل خدا از این انسان سر می زند و به مقام ربوبیت می رسد و خداوند کل تشکیلات عالم را در اختیار او قرار می دهد . مگر خداوند تشکیلات این عالم را به محمد (ص) و آل محمد نسپارد ؟ حتی عالم آخرت هم به دستان اهل بیت (ع) است . اهل بیت مظهر ربوبیت خداوند هستند .

----------------------------------------------------------------------

در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد .

شرح استاد : در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود ، نجات ندارد . در غیر اینصورت دائماً باید با زمین و آسمان بجنگد و کاری هم از پیش نمی برد .

انسان وقتی عبد شد می جنگد ولی با خیال راحت می جنگد . پیکر و ظاهر مؤمن مبارزه می کند ، تلاش می کند ، تقلا می کند ، فریاد می زند  ، در مقابل ستمگر می ایستد و هر چه احکام شرع است را انجام می دهد ولی ته دل مؤمن راحت و آرام است .

انشاء الله خداوند حقیقت ربوبیت و تسلیم را روزی همه ما قرار دهد تا باب نجات در همه امور هستی بر ما گشوده شود .

تسلیم - 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

در خانه وقتی زن و بچه تسلیم پدرند ، همسایه ها از عیب آن خانه خبر ندارند . وقتی دعوا شد و سر و صدا بلند شد ، عیب ها برملا می شود . پس تا تسلیم بودیم ، عیوب پوشیده بود . اسلام هم که آمد ، عیب ها پوشیده شد . الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است . اگر صلح کنیم و با صلح و صفا با خدا رابطه برقرار کنیم که دیگر اصلاً عیبی باقی نمی ماند .

شرح استاد : ولایت پدر نازله ولایت خداست . حالا وقتی اهالی منزل تسلیم پدر باشند عیوب آن خانه مخفی می ماند و اگر دعوا باشد دیگر آبرویی برای هیچ یک از اهالی آن منزل نیست .

در اسلام داریم : «الاسلام یجب ما قبله» اینست که اسلام روی گذشته را میپوشاند و عطف به ماسبق نمی کند. حضرت امیر (ع) فرموده اند : الاسلام هُـو السلیم : اسلام همان تسلیم است .

----------------------------------------------------------------------

پدر خانواده که تسلیم حجت خدا شد ، بچه ها هم مال امام می شوند . لذا خود بچه ها در مورد پدرشان می گویند : او به ما کاری ندارد ، ما هم به او کاری نداریم .

شرح استاد : وقتی بچه ها تسلیم پدر باشند و پدر هم تسلیم حجت خدا باشد آنوقت بچه ها مال امام می شوند .

مدیریت خدا در کلیه امور را نگاه کنید ، همه کارها را خودش می کند ولی انگار نیست .

" وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (مناجات شعبانیه) و کاستی و فزود و سود و زیانم تنها به دست توست نه دگری " .

همه کارها بدست خودش است .

اخلاق مدیریتی را از خداوند یاد بگیریم .

تسلیم - 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

فاضل فضولی می کند و در برابر خدا اظهار نظر و سلیقه می کند ، اما عبد تسلیم و ساکت است .

شرح استاد : حتماً دیده اید کسانی که مرتب ایراد می گیرند و ادعای فضل دارند ساکت نمی نشینند . حتی این افراد زمانی که شخص دیگری مشغول سخنرانی است وسط آن سخنرانی مطالبی را می گویند یا سؤالاتی می کنند که می خواهند بگویند بله ما هم اهل فن هستیم و بالاخره ادعای فضل می کنند . لذا فاضل فضولی می کند و نمی تواند آرام بنشیند .

حالا کار به جایی می رسد که همین فاضل نزد خدا هم اظهار فضل می کند که خدایا اگر آن کار را می کردی بهتر بود با اگر آن کار آنطوری انجام شده بود فلان نتیجه را می داد .

اما عبد تسلیم مقدرات الهی است و سکوت محض است . عبد هیچ پیشنهادی به خدا نمی دهد چون می داند که فقط خداوند عالم است . گفت :

من گروهی می شناسم ز اولیاء                     که دهانشان بسته باشد از دعا

---------------------------------------------------------------------------

خیر را جبراً به ما داده اند . جبر است ، ولی جبر لطف ، نه جبر قهر . خداوند آن قدر احسان می کند که چاره ای جز تن دادن به بندگی او نمی ماند . الانسانُ عبیدُ الاحسان : انسان بنده ی احسان است . نیمی از امور انسان جبر است و در نیمه ی دیگر نیز اختیار ندارد . یعنی خدا آن قدر به او خوبی می کند که چاره ای جز تسلیم کردن خود به خدا برایش باقی نمی ماند .

شرح استاد : هر چه خداوند خوبی به ما داده است به زور داده است . ما که فهم و شعور و تشخیص آنرا نداشتیم .

جبر قهر این است که شما دلتان می خواهد از این اتاق بیرون بروید و من درهای این اتاق را قفل می کنم و شما را به زور در این اتاق نگه می دارم . جبر قهر یعنی علیرغم میل و خواست شما با زور و فشار بیرونی یک چیزی را به شما تحمیل می کنند .

جبر لطف این است که من اینقدر به شما محبت می کنم که شما دیگر به هیچ قیمتی دلتان نمی خواهد اینجا را ترک کنید ، گویا که دیگر اصلاً در اختیار خودتان نیستید . در این حالت دوم هم نمی توانید بروید اما نرفتنی که با محبت همراه است . اینقدر محبت و خوبی دیده ای که در کمند آن قرار گرفته ای و دیگر نمی توانی از دستش فرار کنی و در دام محبت او اسیر شده ای .

انسان باید بنشیند و بیاندیشد که خداوند با ما چه کرده و چه می کند تا ببیند که غرق در لطف و فضل و احسان و عطای الهی قرار دارد حتی آن کسی که خودش را محروم ترین فرد عالم می بیند .

خداوند انسان را غرق در محبت می کند و انسان چاره ای ندارد جز اینکه تن به بندگی او بدهد و دل به او بسپارد .

آیا عاشق شدن اختیاری است ؟

نخیر اختیاری نیست . وقتی حُسن و جمال طرف را دیدی دیگر نمی توانی دلی نبندی و آنوقت است که در دام عشق او گرفتاری .

الانسان عبیدُ الاحسان یعنی اینکه به هر کسی خوبی بکنید او می شود بنده تو . خداوند هم محسن است یعنی انسان را غرق دریای احسان خودش می کند لذا انسان عبد خداوند می شود .

اگر خواستید عبد خداوند بشوید راهش همین است که احسان خداوند را در زندگی خود ببینید و هر کسی را هم خواستید راهنمایی کنید که او هم بندگی کند ، البته این به آن معنا نیست که آن شخص نماز بخواند و روزه بگیرد بلکه همه زندگی آن شخص زندگی بنده وار بشود به او کمک کنید تا آن شخص خوبی های خداوند را در زندگیش پیدا کند . البته این را هم بگوئیم که نمی توان تمام خوبی ها را نشان داد ولی اگر بتوانید به آن شخص گوشه ای از خوبی های خداوند در حق او را نشان بدهید بی اختیار دل به لطف خدا می بازد .

باز هم این نکته را تذکر بدهیم که وقتی کلمه جبر در عبارات گفته می شود با یک تساهلی بکار میرود والا در امور تکوینیات کلمه جبر کاربردی ندارد . چون جبر وقتی است که دو فاعل داشته باشیم و یکی از این دو دیگری را وادار کند علیرغم میلش کاری را که دوست ندارد انجام بدهد که می گوئیم اولی ، دومی را مجبور کرد . در تکوینیات اصلاً دومی وجود ندارد .

در پنجاه درصد مابقی که اختیار ماست وقتی خداوند جمال خودش را که همان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند را نشان می دهد دل انسان را می برند و زمانی که دل انسان را بردند در اصل همه وجود انسان را می برند چون دل هر جا برود همه وجود هم آنجا می رود . پس وقتی دلبر، دل ما را برد در اصل همه وجود ما را هم با خود می برد ، لذا پایم آن جایی می رود که او می رود و دستم آن جایی می رود که او کاری را انجام می دهد .

انشاء الله بگونه ای بشویم که لطف و احسان خداوند را ببینیم که البته کمتر نشسته ایم ببینیم خداوند با ما چه کرده است و بیشتر دنبال طلبکاری هایمان از خداوند هستیم . بیشتر به دنبال این هستیم که خداوند چه چیزی را به ما نداده و چه کاری برای ما نکرده است ، لذا غالب انسانها اوقاتشان از خداوند تلخ است ولو اینکه به زبان هم نیاورند . بیشتر انسانها به دنبال نداده ها هستند و چشم شان داده هایی که خداوند در اختیارشان قرار داده را نمی بیند و به همین دلیل چشمشان به دنبال نعمت هایی است که خداوند در اختیار کس دیگری قرار داده و این مانند کسی است که در یک میهمانی چشمش به غذای دیگران است و به این فکر نمی کند که آن غذاها را نه تنها به او نمی دهند ضمن اینکه از غذایی که جلو خودش است هم لذت نمی برد .

تسلیم - 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

مؤمن مانند بچه ی دو سه ساله ای است که روی پاهای پدر و در بغل او نشسته است و به این فکر می افتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کند و به هر جا که دلخواهش است ، برود . پدر هم مانع نمی شود و ضمن اینکه مراقب اوست ، وی را آزاد می گذارد . بچه پس از آنکه برخاست و مقداری این طرف و آن طرف دوید ، خسته می شود و در می یابد که هیچ جا بهتر از دامان پدرش نیست ، لذا دو باره به آغوش او باز می گردد و همان جا که در آغاز نشسته بود ، می نشیند . مؤمن نیز پس از آنکه مقداری به اتکای اختیار خود و برای رسیدن به خواسته هایش تقلا نمود و خود را خسته کرد ، پی می برد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست ، لذا به اختیار خود به آغوش خدا و اولیائش باز می گردد و به مقدرات الهی تن می دهد و به قضای الهی تسلیم می شود . ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود ، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم .

شرح استاد : اول کار طبیعی است که انسان یک منمی دارد و برای آرزوها و کارهای خودش برنامه ریزی دارد و به همین دلیل تقلاهای مختلفی را انجام می دهد تا شرایط را مطابق هوس هایش تغییر دهد . البته بعد از اینکه انسان همه تقلاهایش را انجام داد و خسته شد مجدداً به آغوش خدا باز می گردد . گفت : سر بنه آنجا که باده خورده ای .

بالآخره بر می گردد همان جای اول نزد خدا و اولیائش ، و کم هستند کسانی که از همان روز اول تسلیم باشند . معمولاً یک اندازه ای شلنگ تخته می اندازیم و وقتی فهمیدیم کارهای بیهوده و بی ربطی انجام می دهیم آنوقت است که بر می گردیم .

------------------------------------------------------------------------

اعتبار اختیار ما به این است که با اختیار خود به قضا و قدر الهی تن بدهیم و تسلیم او شویم .

شرح استاد : بهترین استفاده از اختیار این است که انسان اختیارش را دو دستی تقدیم خدا بکند و عرضه کند :

خدایا اختیار به کسی زیبنده است که علم دارد ، شما عالمید و من جاهلم . و وقتی اختیار در دست جاهل باشد به خودش ضرر می رساند . اصلاً این لباس قشنگ اختیار به من عبد نمی آید و به شما زیبنده است که : " ... وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏ (بقره/29) ... او به هر چیز داناست‏ "

ما از خدا ممنون هستیم که این قوه اختیار را به ما عنایت کرده است اما این لباس زیبا فقط زیبنده خود خداست .

تسلیم - 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

قَـدَر یعنی اندازه ، و مال فهم ماست . خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است . در قَـدَر ، محاسبات عبد است که با خود فکر می کند چه بکنم و چه نکنم . قَـدَر کم و زیاد می شود . مثلاً کاری را انجام می دهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه می شود. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد نمی شود . در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کاری خواهی کرد ، اما عبد از آن خبر ندارد ، با خود فکر می کند که این کار را بکنم و یا نکنم ، یعنی دچار قَـدَر و مقدار است . عبد وقتی تن به قضا داد ، راحت می شود . عبد دانا از قَـدَر به قضا پناه می برد و به قضای الهی تن می دهد . عبد در قَـدَر دعا می کند که از قَـدَر به قضا برود . هر جا که از قَـدَر خسته شدی و عاجز شدی ، به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است . مولایم ابا عبدالله (ع) در گودال قبلگاه به خدا عرض داشت : الهی رضاً بِـقضائک : خدایا به قضای تو رضایت دادم .

مؤمنین دو قسمند : یک عده از قَـدَر بهره می برند و با فکر و تدبیر خود کار می کنند و عده ی دیگر به قضا تن داده اند و خود را محکوم خدا می دانند . اگر چه بالاخره قَـدَر مغلوب قضا می شود و سرانجام همه به قضا تن می دهند ، ولی بعضی از مؤمنین زودتر به قضا تن داده اند و راحت شده اند . اهل قُرب به قضا تن داده اند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتی ها و چهنمی ها می رسد هم از جانب آنهاست .

شرح استاد : در قدر با رفتارهایی که بنده می کند مقادیر کم و زیاد می شود . مثلاً شما یک صدقه و یا صله رحمی را بجا می آورید که خداوند برای این کار عمر شما را افزون می کند و یا خدای نکرده شما دچار ظلمی می شوید و قطع رحمی می کنید که همین باعث می شود عمرتان کوتاه شود . پس آن عمری که در قدر است کم و یا زیاد می شود . پس آن چیزی که تقدیر به آن تعلق گرفته با رفتار عبد قابل تغییر است .

در نهج البلاغه هم هست که حضرت در پای دیواری که کج بود بلند شدند و در کنار دیوار دیگری نشستند و بعد فرمودند : از قدر الهی به قضای الهی پناه می برم .

مؤمن زمانی که در محاسبه و برنامه ریزی است مرتب دعا می کند که خدایا عمرم را زیاد کن ، رزقم را زیاد کن و ... اما باید به برکت همین دعاها از قدر به قضا برود تا از این دغدغه ها راحت بشود .

پس هر وقت این فکر و خیالات به سراغ آدم آمد که چه کار بکنم چه کار نکنم و از این کار خسته شدی پناه ببرید به قضای الهی .

البته عده ای هم هستند که با این محاسبات زندگی می کنند ولی عده ای هم هستند که کارمند خدا هستند . یعنی کسی که نانوا و یا میوه فروش است صبح که از منزل به درب مغازه می آید فکر این را نمی کند که خوب امروز چقدر گیرش می آید ، این فکر را می کند که کارمند خداست و خدا او را مأمور کرده که به خلقش نان یا میوه برساند .

این چقدر خوب است که همه خودشان را کارمند خدا بدانند و البته همه کارمند خدا هستند چون خداوند همه را استخدام کرده تا به این وسیله نیازهای بندگان را مدیریت کند و ببینید که خداوند چقدر قشنگ همه را به هم وصل کرده است که اگر از منظر الهی بنگرید خوش جنس و بدجنس هم معنا نمی دهد چون همه دارند کارهای خدا را انجام می دهند و اگر بفهمیم که کارمند خدا هستیم آنوقت چقدر کار ما شرافت پیدا می کند و ما برای خودمان شرافت قائل می شویم و دیگر نمی گوئیم که داریم حمالی می کنیم تا پول در بیاوریم . اگر این را بفهمیم آنوقت همانطور که ملائکه کارمند خدا هستند شما هم کاری مانند ملائکه می کنید و دیگر حمالی معنا نمی دهد ، هر چند از ملائکه بالاترید ولی اقلاً مانند ملائکه هستید . کارمند خدا و عیادی خدا هستید و دارید کار می کنید .

بنّا هستید دارید ساختمان می سازید ، پزشک هستید دارید بیمار معالجه می کنید و ... همه کارمند خدا هستند . انشاء الله شرافت این کار را بتوانیم درک کنیم .

حالا وقتی انسان کارمند خدا شد سرش را می اندازد پائین و کارش را می کند و کاری به چیز دیگری ندارد . مثل اینکه شما در تجارت خانه ای کارمند هستید و تاجر شما را مأمور می کند که بروید به مغازه های دیگران و طلب تاجر را وصول کنید . شما وقتی دارید بر می گردید و این پولها را گرفته اید ، آیا شما ذوقی می کنید ؟ نه ، چون باید این پولها را تحویل تاجر بدهید و به شما ربطی ندارد و اگر رفتید در مغازه ها و آنها گفتند که فعلاً پولی ندارند ، آیا شما غصه ای می خورید ؟ نه و اصلاً ناراحت نمی شوید چون می دانید مزدتان مشخص است که آخر روز آنرا به شما خواهند داد .

انشاء الله خودمان را کارمند خدا بدانیم آنوقت با خیال راحت خیلی قشنگ زندگی می کنیم . آنوقت دیگر انگیزه ای که باعث بشود انسان مردم را اذیت کند ، دلگی کند ، مال مردم خواری کند و ... باقی نمی ماند .

تن دادن به قضای الهی به معنای کاری نکردن نیست ، بلکه کاری که می کند مقصودش در آن کار کردن عوض خواهد شد . مقصودش این نیست که درآمد بدست بیاورد بلکه مقصودش این است که مشکلی از خلق خدا به دست او حل شود و خدمتی به خلق خدا کرده باشد .