حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 15

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

امیرالمؤمنین علی (ع) به کمیل که از اصحاب سرّ حضرت و مجذوب محبت ایشان بود، فرمود : " ان هذه القلوب اوعیة : دل ها ظرفند ، ظرف علم ، معرفت ، محبت و ... وَ خیرها اوعاها : و بهترین دل ها پر ظرفیت ترین و بزرگ ترین آنهاست . " با صبر کردن بر ابتلائاتی که خدا برای شخص پیش می آورد ، دل انسان بزرگ می شود .

در سن کودکی ، وقتی گوسفندی را سر می بریدند و شکمش را خالی می کردند ، بادکنک داخل شکمش را بر می داشتیم . ابتدا جای باد شدن نداشت و بسیار کوچک بود ، ولی ما آن را بین دو سنگ می گذاشتیم و می مالیدیم . هر چه بیشتر مالیده می شد ، لطیف تر و نازک تر می شد و بیشتر جای باد شدن پیدا می کرد . آن قدر آنرا می مالیدیم که آخر کار به اندازه ی توپ های فوتبال امروزی باد می شد و با آن بازی می کردیم . البته تا وقتی که تازه بود ، می شد آن را مالید . خدا و خوبان خدا هم تا من و شما شنگولیم ، ما را با سختی ها مالش می دهند ، از در و دیوار و از دست پدر و مادر و آشنا و غریبه آن قدر ناگواری ها و سختی ها را بر سر ما می ریزند ، حقمان پایمال می شود ، مورد بی احترامی و اهانت واقع می شویم و ... تا در اثر تحمل آن ابتلائات و سختی ها دلمان بزرگ شود .

شرح استاد : باید ظرف دل و جان ما بزرگ بشود تا ظرفیت آن عطاهای بزرگ را داشته باشد . با این دل کوچکی که ما داریم به قول قدیمیها با یک کشمش گرمی ش می کند و با یک قوره سردی ، حالا خداوند متعال چه چیزی را در دل ما بریزد ؟ حالا ما از خداوند چیزهای بزرگ بخواهیم ، چگونه آن چیزهای بزرگ در دل ما جا بگیرد ؟ برای اینکه آن چیزهای بزرگ در دل ما جا بگیرد باید دل ما را بین آن دو سنگ بگذارند و حسابی آنرا مالش بدهند تا ظرفیت پیدا کند و بزرگ شود تا گنجایش آن معارف بزرگ ، آن عشقها و آن محبتهای بزرگ را داشته باشد .

این را بدانید ، از طرف خداوند که دریغ و بخلی نیست ، اگر ما چیز کمی گیرمان آمده بخاطر این است که ظرفی را که با خود برده ایم ظرف کوچکی بوده است . هر کس هر ظرفی با خودش ببرد به همان اندازه ظرفش را پُــر می کنند . گیر در کوچک بودن ظرفهای ماست در خزائن الهی بخلی نیست.

اگر می خواهید ظرف وجودتان بزرگ شود باید ابتلائات ببینید . در دل این ابتلائات روح و ظرف تان بزرگ می شود و ظرفیت آن عطاهای بزرگ حضرت حق را پیدا می کنید .

لذا اگر ابتلائاتی در زندگی ما آمد اخــم ها در هم نرود ، این برای آن است که ابتلائات را خوب تحویل بگیریم .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 14

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

بوسه و دشنام را تک تک بده                       تا ببینم زین دو شیرین تر کدام

شرح استاد : اگر انصاف انسان باز بشود ، اگر فهم انسان باز بشود واقعاً انسان گیر می کند که خداوند در نوازش ها بیشتر خوبی می کند یا در ابتلائاتی که برای ما بوجود می آورد .

در دعای پانزدهم صیحفه سجادیه می خوانیم : اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِیهِ مِنْ سَلامَةِ بَدَنِى، وَ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِى مِنْ عِلَّةٍ فِى جَسَدِى : خداوندا! سپاس تو را بر آن تندرستى که همیشه از آن برخوردار بودم، سپاس تو را بر این بیمارى که در تن من پدید آوردى.

توجه بفرمائید همانطور که حضرت برای سلامتی خود شاکرند برای بیماری خودشان هم شاکر هستند.

بعد می فرمایند : فَمَا أَدْرِى، یَا إِلَهِى، أَیُّ الْحَالَیْنِ أَحَقُّ بِالشُّکْرِ لَکَ، وَ أَیُّ الْوَقْتَیْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَکَ : و نمى دانم کدام یک از این دو حال به شکرگزارى سزاوارتر است و کدام یک از این دو هنگام به سپاس اولى تر؟

أَ وَقْتُ الصِّحَّةِ الَّتِى هَنَأْتَنِى فِیهَا طَیِّبَاتِ رِزْقِکَ، وَ نَشَّطْتَنِى بِهَا لابْتِغَاءِ مَرْضَاتِکَ وَ فَضْلِکَ، وَ قَوَّیْتَنِى مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِى لَهُ مِنْ طَاعَتِکَ؟ : آیا هنگام تندرستى که روزهاى پاکیزه خود را بر من گوارا ساخته بودى و مرا در طلب رضایت و فضل خود چالاک گردانیده و براى اداى طاعاتى که توفیق دادى مرا نیرو بخشیده اى.

أَمْ وَقْتُ الْعِلَّةِ الَّتِى مَحَّصْتَنِى بِهَا، وَ النِّعَمِ الَّتِى أَتْحَفْتَنِى بِهَا، تَخْفِیفا لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَیَّ ظَهْرِى مِنَ الْخَطِیئَاتِ، وَ تَطْهِیرا لِمَا انْغَمَسْتُ فِیهِ مِنَ السَّیِّئَاتِ، وَ تَنْبِیها لِتَنَاوُلِ التَّوْبَةِ، وَ تَذْکِیرا لِمَحْوِ الْحَوْبَةِ بِقَدِیمِ النِّعْمَةِ؟ : یا هنگام بیمارى که مرا از آلودگى ها پاک کردى و تحفه ها فرستادى که بار پشت مرا از گناهان سبک گردانى و از چرک معصیت که بدان آلوده ام پاک سازى و متوجه کردى مرا که قدر نعمت پیشین را بدانم و به یاد من آوردى که به توبه زنگ گناه را از خویشتن بزدایم .

وَ فِى خِلالِ ذَلِکَ مَا کَتَبَ لِىَ الْکَاتِبَانِ مِنْ زَکِیِّ الْأَعْمَالِ، مَا لا قَلْبٌ فَکَّرَ فِیهِ، وَ لا لِسَانٌ نَطَقَ بِهِ، وَ لا جَارِحَةٌ تَکَلَّفَتْهُ، بَلْ إِفْضَالا مِنْکَ عَلَیَّ، وَ إِحْسَانا مِنْ صَنِیعِکَ إِلَیَّ. : در این میان نویسندگان براى من چندان عمل صالح نوشتند که در اندیشه هیچ دلى نگنجد و و هیچ زبان، یاراى بر شمردن آن را ندارد و هیچ یک از اندام هاى من رنجى براى آن عمل نکشیده، بلکه محض فضل و احسان توست.

این است که وقتی فهم انسان باز بشود متحیر می ماند که خدایا ابتلائات تو شیرین تر است یا نعمتهای تو ؟

ای جفای تو زمهرت خوبتر                           انتقام تو زجان محبوبتر

و لذا انسان می ماند که کدام یک از اینها را سپاس بگذارد و کدام یک شیرین تر و لذیذ تر است و کدام یک از اینها ارزشمند تر است ؟

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

جوانی که از کودکی پدرش را بسیار اذیت کرده بود ، بعد از اینکه بزرگ شد و ازدواج کرد ، به یاد اذیت هایی که به پدرش کرده بود و خوبی هایی که پدر به او کرده بود ، افتاد . نزد پدر رفت و به او گفت : من شما را خیلی اذیت کرده ام و شما محبت های زیادی در حق من کرده اید ، مرا حلال کنید . پدر هم به او گفت حلالت کردم . مدتی بعد جوان به یاد سیلی ای افتاد که روزی پدرش به او زده بود و او به خاطر کودکی از پدر رنجیده شده و کینه ی او را به دل گرفته بود ، اما امروز می فهمید که آن سیلی او را از چه انحراف و خطر بزرگی حفظ کرد . لذا نزد پدر رفت و به او گفت : پدر جان ، همه خوبی هایی که تا به حال به من کرده ای یک طرف و آن سیلی که آن روز به من زدی یک طرف . امروز می فهمم که آن سیلی از همه محبت های دیگری که به من کرده ای بالاتر است و به خاطر آن از شما سپاسگزارم .

روزی که فهم انسان باز شود ، خواهد دید که ابتلائات و گرفتاری هایی که خدا برای او پیش آورده است ، چه خیرهایی برای او داشته و خداوند از رهگذر آنها محبتی به او کرده که در خوشی ها و نعمت ها چنان محبتی به او نکرده است . به همین خاطر است که وقتی خدا پرده را بر می دارد ، انسان غصه می خورد که چرا به خاطر ابتلائات و محرومیت های دنیا غصه خورده است و آن روز بیش از آنچه برای نعمت ها و گشایش ها شاکر است ، به خاطر محرومیت ها و ابتلائات شاکر خواهد بود .

شرح استاد : اگر وجدان انسان بیدار شود در همین جا این حال به انسان دست می دهد که این فقر ، این بیماری ، این ناکامی و این دشواری ها که خداوند برای ما بوجود می آورد ، چه لطف و عطای بزرگی به ما کرده و چه راهی در جلوی پای ما باز کرده است .

اگر فهم انسان باز نباشد شاید از آن ابتلائات خیلی دل رنجیده بشود که حتی از خداوند کدورت خاطر پیدا کند و به خداوند شکوایه کند که خدایا چرا این کار را با من کردی ؟ مگر من چکاری انجام داده بودم و کلی از خداوند طلبکار بشود اما زمانی که این فهم باز بشود آن وقت است که می فهمد که خداوند چه کاری با او انجام داده است .

برای این که انسان وارد این وادی بشود جز این تلنگر هیچ چیز دیگر نمی توانست آن انسان را بیدار کند، و این ضربه را باید میخوردی تا بیدار شوی و از آن روزمره گی و از آن مسیر زندگی طبیعی و دنیوی خودت را نجات بدهی تا در مسیر فلاح و تعالی و تکامل قرار بگیری . زمانی که این را فهمیدی آن وقت است که به خاک سجده می افتی و خدا را شاکر .

این همان داستان آن فرزندی است که به پدرش گفت همه خوبی هایت یک طرف و آن سیلی که به من زدی یک طرف ، که امروز می بینم آن سیلی با من چه کرده است ، که با آن سیلی عطایی به من کرده ای که با هزاران چیزهایی که به من دادی و نوازش هایی که مرا کردی به اندازه آن عطا نبود .

اگر عقل انسان باز بشود که خداوند با این ابتلائات چه عطاهایی با او کرده است آنوقت می فهمد در این عطاهای ظاهری آن عطاها نبود .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 12

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

شاید رحمت و لطف و عطای حق در آنچه نداده ، بیشتر از چیزهایی باشد که عطا کرده است .

شرح استاد : این شاید که در ابتدای جمله است از یقین بزرگتر است .

خداوند متعال چیزهایی را به ما عنایت کرده است که ما می فهمیم ، مانند این بدن سالم ، عقل سالم ، پدر و مادر خوب ، پیامبری به این خوبی و امامان معصوم را که نصیب ما کرده است . اما خداوند چیزهایی هم به ما نداده که شاید لطف و عطای نداده ها بیشتر از داده ها باشد ولی ما جاهل هستیم و اینها را خبر نداریم ، اینها الطاف خفیه الهی است .

حاج آقا مصطفی خمینی در چندین سال قبل از انقلاب در نجف از دنیا رفتند ، حاج آقا مصطفی اردات خاصی به مرحوم دولابی داشتند ، بعد از وفات ایشان مرحوم دولابی فرمودند زمانی که حاج آقا مصطفی در سجده بودند یک نسیم مطبوعی آمد و حاج آقا مصطفی خودشان را تسلیم کردند . مرحوم امام (ره) اطلاعیه ای بعد از وفات ایشان صادر کردند و فرمودند : رحلت حاج آقا مصطفی از الطاف خفیه الهی بود . یعنی عطاهای بزرگی که کارش گرفتن است و حاج آقا مصطفی از امام و جامعه ما گرفته شد  ولی جرقه این انقلاب بعد از رحلت ایشان براه افتاد .

لطف های خفیه خداوند از لطف های جلیله او بزرگتر است . اتفاقاً خداوند عطاهای بزرگی را که می خواهد انجام بدهد معمولاً ظاهرش یک ظاهر جذاب و دوست داشتنی ای نیست .

افراد با ذکاوت هم همین کار را انجام می دهند . فرض کنید یک شخصی جواهر با قیمتی در منزل دارد و حالا میخواهد به مسافرت برود . این شخص می داند که اگر این جواهر را در کمد بگذارد زمانی که دزد می آید می داند که ممکن است جواهرات در کمد باشد یا اگر این جواهرات را در یک صندوق بگذارد دزد درب این صندوق را خواهد شکست . لذا این افراد رند جواهرات را در لابلای یک کهنه کثیف می پیچند و آنرا در یک مکان کثیفی قرار می دهد بعد به مسافرت می رود . حالا اگر دزد بیاید فکرش به آن مکان کثیف نمی رسد که در آن مکان کثیف شاید در داخل یک دستمال کثیف همچین جواهراتی باشد .

در الطاف بزرگ الهی یک تلخی وجود دارد . در خفای آن عطایا لطف است ، در ظاهرش عُـسر و تنگی و سختی است .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

یا من عطائهُ عطاوٌ و مَنعهُ عطاءٌ : ای خداوندی که عطا کردنت عطا است و دریغ نمودن و ندادن تو هم عطاست . کسی که دهنده و غنی است ، این گونه است . خوبان این گونه اند . دوستان اهل بیت (ع) و مؤمنین هم همین گونه اند . وقتی می دهند که می دهند ، وقتی هم نمی دهند ، باز هم می دهند . ولی اهل طبیعت عکس این هستند ، وقتی که می گیرند می گیرند ، وقتی هم می دهند ، می گیرند. اهل آخرت کارشان عطا و دادن است ، اهل طبیعت منع و گرفتن .

شرح استاد : این گفتار مثال یک مادر مهربانی است نسبت به فرزند خودش که زمانی یک خوراکی را به فرزندش می دهد که فرزند آن خوراکی را دوست دارد و طالب آن خوراکی است که این کار مادر عطایی است که به فرزند خود می کند ، و وقتی هم آن چیزی را که آن بچه هوس کرده ولی برایش ضرر دارد و مادر هوس او را عملی نمی کند و آن چیز را به او نمی دهد در اصل مادر با آن ندادنش دارد خیر می رساند به فرزندش ، چون با دادن آن چیز به فرزند مواجبات بیماری و ناراحتی او را فراهم می کند . لذا این مادر در دادن و منع و ندادنش دارد به فرزند محبت می کند و این خصوصیت مؤمن است . این صفت خداست که از خدا به اولیاء خدا و از اولیاء خدا به مؤمنین رسیده است . وقتی می دهند که می دهند و وقتی نمی دهند ، باز هم می دهند .

کافر و شقی که اهل طبیعت هستند وقتی چیزی می دهند ، برای این می دهند که حتماً چیزی از شما بگیرند . چون قصد آنها این نیست که چیزی به شما بدهند ، اگر حقوقی به شما می دهند برای این است که چهار برابر آن حقوق از شما کار بکشند . پس آن دادنشان برای گرفتن است . قصد آنها این است که کاری از شما بکشند و برای این کار دانه ای هم جلوی شما می پاشند . لذا زمانی که دارند به شما چیزی می دهند به نیت گرفتن ، آن کار را انجام می دهند .

در احکام دین توجه فرمائید آنجائی که خمس و ذکات می گیرند در اصل با پرداخت آنها ، چیزهای بسیار بزرگتری را می دهند . این احکام بهانه هایی است برای دادن آن چیزهای بزرگتر . خداوند خواسته چیزهایی بدهد که راهش و بهانه اش را پرداخت خمس و ذکات قرار داده است .

حتی زمانی که انسانی در میدان جنگ جان خودش را از دست می دهد که به فرموده قرآن : " إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... (توبه/111) خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آنها باشد ... "  خداوند خواسته بهشت را بدهد این را بهانه کرده است . اصل بر دادن است که وقتی چیزی را می گیرد قصدش دادن است .

اگر حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در ساعات آخر که همه اصحاب و نزدیکانشان شهید شده بودند و دیگر کسی باقی نمانده بود و حتی کوچکترین سرباز، حضرت علی اصغر (ع) هم شهید شده بودن و حضرت سیدالشهداء (ع) تنهای تنها بودند که در آن لحظات حضرت حال و هوای عجیبی داشتند ، از یک طرف اهل حرم نگران و از طرف دیگر دشمن حمله ور ، و این نقل شده است که حضرت سوار بر اسب خود بودند و حمله می کردند به سمت دشمنی که قصد داشت به طرف خیمه ها و خود حضرت حمله کنند و بعد برای اینکه اهل حرم متوجه بشوند که حضرت هنوز زنده هستند حضرت می فرمودند : " لا حول ولا قوة الا بالله " و با این ذکر پیغام می فرستادند برای اهل حرم که من هنوز هستم و با این روش مرتب به سمت دشمن حمله می کردند و آنها را عقب می زدند و مجدداً به عقب بر می گشتند . حالا تصور کنید با این حملات و با توجه به داغ هایی که حضرت در طول این روز دیده بودند و گرمای زیاد و آن تشنگی ببینید چه بر سر انسان می آورد و این بود که حضرت رمق را از دست دادند ، حضرت چند لحظه ای از اسب پیاده شدند و نیزه را بر زمین زدند و اصحاب خودشان را صدا زدند و فرمودند : آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟ آیا کسی هست به نصرت من بر خیزد ؟ آیا کسی هست از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند ؟ اگر حضرت در اینجا طلب نصرت می کند آیا حضرت نیاز به نصرت خلق دارد ؟ حضرتی که تمام خلقت بر سر او می چرخد ، همه اهل عالم از مجرای وجود او فیض و کمالات هستی را می برند ، حضرت به چه کسی محتاج است جز به خداوند متعال ؟ همه اهل عالم ریزه خوار سفره حضرت هستند ، حتی همین اشقیایی که امروز شمشیر به دست گرفتند و قصد جان حضرت را کرده اند ، آنها هم همین الآن وجودشان را از مجرای وجود حضرت دریافت می کنند . حیات و قدرت و علمشان را از مجرای وجود آن حضرت دریافت می کنند . حضرت به چه کسی نیاز دارد که نصرت بگیرد ؟ لذا آنجایی که حضرت می فرمایند : "هل من ناصراً ینصرنی " در واقع دارند می فرمایند : آیا کسی هست که بیاید تا من او را یاری کنم ؟ اولیاء خدا اینگونه اند که وقتی چیزی می گیرند در واقع دارند می دهند ، حضرت می خواهند یاری کنند . حضرت وقتی طلب آب کردند به این معنا است که حضرت می خواهند آب بنوشانند ، می خواهند آب معرفت ، آب کمال ، آب حقیقت ، آب توحید ، شراب توحید و ولایت را بنوشانند وقتی می گوید یک جرعه آب به من بدهید .

خدا و اولیاء خدا و مؤمنین اینگونه اند که وقتی می گیرند فی الواقع دارند می دهند بر خلاف اهل طبیعت که دانه می پاشانند تا صیدی بکنند .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

کلیه ی ناهمواری هایی که بر انسان تحمیل می شود ، در حقیقت نعمت است . امام حسن عسگری (ع) می فرمایند : ما من بلیة الا و لله فیها نعمة محیط بها ، هیچ بلایی نیست ، مگر اینکه نعمتی دارد که محیط بر آن بلاست .

شرح استاد : همه گرفتاریها و ابتلائات ظاهرش گرفتاری است و گرنه در باطنش موفقیت است .

" إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا (الشرح/6) بلکه با هر دشوارى دو گشایش است‏ "

خداوند نفرمود  ( إِنَّ بَعدَ الْعُسْرِ یُسْرا ) که اول سختی و دشواری است و بعدش آسانی و راحتی ، بلکه فرمود : " إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا " یعنی همراه با سختی و گرفتاری ، راحتی است . نفرمود بعد از سختی راحتی است که ما بگوئیم خوب اولش باید سختی را تحمل کنیم تا بعدها نتیجه آنرا که راحتی است ببینیم . خداوند فرموده در دل این گرفتاری ، راحتی و فرج است . یعتی گرفتاری لایه روئین راحتی است و لایه زیرین همان فرج است . با این سختی جسمت را آزار می دهد ولی روحت را آزاد می کند و این هم زمان انجام می شود . با این گرفتاری جسمت احساس تلخی دارد ولی هم زمان روحت احساس شیرینی می کند .

امام حسن عسگری (ع) فرموده اند : هیچ بلایی نیست مگر آنکه در دل آن گرفتاری نعمتی وجود دارد که آن نعمت احاطه کرده است آن بلا را . یعنی نعمت غالب است بر آن گرفتاری . این وجه بلا یک طعم تلخی است که در ذائقه ما قرار می گیرد ، اما در این طعم تلخ هزار آثار مثبت نهفته است .

این را در مباحث قبلی گفته ایم که اگر حادثه ای به مزاق ما تلخ است نه اینکه خود حادثه ها تلخ هستند بلکه این ذائقه خود ماست که دچار تلخی شده است . و این مانند کسی است که دلش بر اثر ناراحتی گوارش خوب کار نمی کند و همین ناراحتی باعث می شود که دهان آن شخص تلخ مزه می شود و اگر شیرین ترین شیرینی را هم به او بدهید باز هم می گوید عجب بد مزه است . این تلخی مربوط به دهان خودش است نه مربوط به آن شیرینی که شما به او دادید .

وقتی تعلق و محبت به دنیا می آید روح انسان رودل می کند آنوقت شیرین ترین چیزی را که خداوند به انسان می دهد ، انسان احساس تلخی می کند . حالا اگر محبت به دنیا برود هر چه خداوند می دهد شیرین است .

حب حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است         به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست

حالا اگر روح رودل دارد و از این گرفتاری احساس تلخی می کنیم باید توجه داشته باشیم که این تلخی پوسته نازکی است که بر روی اصل این قضیه که ماندگار است کشیده شده و این تلخی از بین می رود و آن چیزی که ماندگار است آن سودی است که در روح و جان ما همیشه و جاودانه باقی می ماند.

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 9

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

دوستان اهل بیت (ع) مثل گربه ی حضرت رضا (ع) هستند که هر طور پرتابش کنی، بر روی چهار دست و پا به زمین می آید ، یعنی هر چه بر سر دوست اهل بیت (ع) بیاورند ، به نفعش تمام می شود .

شرح استاد : در حدیثی است که روزی پیامبر اکرم (ص) در میان اصحاب نشسته بودند که حضرت تبسم کردند . اصحاب تعجب کردند و سؤال کردند یا رسول الله کسی چیزی نگفت ولی شما خندیدید ؟  حضرت فرمودند : من داشتم فکر می کردم مؤمن به چه حالتی است که اگر آنرا ریز ریز هم بکنند باز این کار به نفع مؤمن تمام می شود ، راه ضرر برای مؤمن بسته است و هیچ کسی نمی تواند به مؤمن ضرر برساند .

حالا این تعبیر گربه حضرت رضا (ع) و یا به نقل قول دیگری گربه مرتضی علی (ع) است که به هر طوری این گربه را از بلندی به پائین پرتاب کنی با چهار دست و پا به زمین می آید . مؤمن هم همینطور است و هر بلایی بر سرش بیاید به نفعش تمام می شود و با هیچ طریقی نمی توان به او ضرر زد . یعنی اینکه هر اتفاقی برای مؤمن بیافتد به سود اوست . حالا آن اتفاق می خواهد شیرین باشد یا تلخ ، می خواهد موفقیت ظاهری باشد یا ناکامی ظاهری ، فرقی نمی کند و فی الواقع به نفع اوست و مؤمن در همه این امور سود برده است .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 8

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

اینکه خداوند فرموده است : لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏ . تا بر آنچه از دستتان میرود ، اندوهگین و متأسف نشوید و به خاطر آنچه به دستتان می آید ، فرحناک نگردید . اگر نبود یقین به اینکه خداست که چیزها را از ما می گیرد یا به ما می دهد و خداوند خیرخواه و عالِم به مصالح بندگان خود می باشد ، پس وقتی چیزی از دستمان میرود ، مصلحت ما در نداشتن آن است و وقتی به دستمان می رسد ، خیر ما در داشتن آن است . اگر این یقین نبود ، العیاذبالله این حرف زور بود.

شرح استاد : قبلاً گفتیم که احدی جز خداوند متعال در زندگی ما کاره ای نیست . " لا مؤثر فی الوجود الی الله "  .

این چیزی را که از دست ما رفته است را اولاً ما باید به آن پی ببریم که این چیز را خداوند از زندگی ما خارج کرده است و این مشکل و گرفتاری را خداوند در زندگی ما پیش آورد . ثانیاً این خداوندی که این گرفتاری را برای من پیش آورد خیرخواه من است . پس آنچه که در حال شدن است به مصلحت ماست. چون همه آن چیزی را که می شود ، چه به دست انسانهای دیگر ، چه به دست عوامل طبیعی ، همه کار خداوند متعال است .

حضرت امیر (ع) در مناجات شعبانیه می فرمایند : " ... مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلانِیَتِی وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی . ... قلم تقدیرت نافذ و جاری است و افزونی و کاهشم و سود و زیانم، تنها به دست توست. "

حالا اگر این باور و یقین نبود و فرض کنیم بنده صد میلیون تومانم دود و خاکستر بشود و من خم به ابرو نیاورم و متأسف نشوم ، و یا صد میلیون تومان گیرم بیاید و اصلاً خوشحال نشوم ، خوب این حرف زوری است .

فقط وقتی می شود این بدست آوردن ها و از دست دادن ها روح ما را به موج در نیاورد ، چه موج غم و چه موج شادی ، که انسان وصل شده باشد به آن بیکرانه توحید .

انسان باید بداند که دادن و گرفتن ، هر دو کار خداست و هر دو ، هم یکی است و هم خیر . بدست آوردن و از دست دادن هر دو یکی است . اگر به این یقین رسیدید آنوقت اگر چیزی گیرتان آمد ذوق زده نمی شوید و اگر چیزی را از دست دادید غمگین و ناراحت نمی شوید .

اینها راز شاد زیستن است و کلیدهای بزرگ زندگی است . که ابتداعاً باید شناخته شده و بعد به باور تبدیل بشود . به قول مرحوم دولابی " وقتی باور شد این باور ، یاور می شود " . تفاوت باور با یاور در یک نقطه است که آن نقطه ، نقطه تحت باء بسم الله الرحمن الرحیم و آن حضرت امیر المؤمنین (ع) است .

اگر علی (ع) بیاید کنار باور می شود یاور .

راه رسیدن به باور تلقین مکرر به خویشتن است .

وقتی تحقیقات علمی خودمان را انجام دادیم و تردیدهای عقلی امان برطرف شد و دیگر قبول کردیم که مطلب ما حرف درستی است ، حالا اگر این مطلب را بارها و بارها برای خودمان تکرار کنیم و مرتب یادآور بشویم و تلقین بکنیم ، کم کم این مطلب به باور و یقین تبدیل می شود .

این همان رمز تکرار اذکار و عبادات است که ما را به یقین میرساند .

" وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقین‏ (حجر/99) پروردگار خویش را عبادت کن تا برایت یقین فرا رسد "

پس برای رسیدن به یقین راه این است که انسان این حقایق را برای خودش تکرار کند .

مرحوم دولابی می فرمودند : " اگر انسان به این حیوانات حلال گوشت دقت کند می بیند که یکی از مشخصات این حیوانات آن است که نشخوار کننده هستند . مثل گاو ، گوسفند ، شتر که وقتی به مرتعی می رسند آن علفها و سبزه ها را می خورند بعد در زمان فراغت همان خورده ها را از معده برمی گردانند و دو باره می جوند و می جوند تا آن علفها قابل هضم بشود ، شاید این عمل نشخوار چندین بار انجام می شود . حالا اگر انسان می خواهد که حلال گوشت بشود راهش نشخوار کردن است و این لقمه ها و غذاهای معنوی را که می خورید حالا چه در جلسات باشد و چه در کتابها باشد را رها نکنید ، این لقمه ها را در فرصت فراغت دو باره نشخوار کنید و آن مطالب روحی را برگردانید در ذهنتان و فکر کنید که آن مطالب چه معنایی داشت و این کار را چندین بار تکرار کنید که این تکرار کمک می کند که هم مطلب را بهتر بفهمید و هم بر روح و جانتان رسوخ کند و بنشیند تا به یقین تبدیل بشود. وقتی به یقین تبدیل شد دیگر آثار بسیار شیرین او را بدست خواهیم آورد . و گرنه با تکرار لفظ بهره زیادی را نصیب انسان نمی کند ."

حالا اگر بزرگترین امواج و طوفانها و مشکلات در زندگی انسان برپا شود ولی او خم به ابرو نیاورد و یا بزرگترین موفقیت ها که دیگران را مست می کند حتی یک ذره او تکان نمی دهد .

" مؤمن همچون کوه راسخ و مستحکمی است که تندبادها نمی توانند او را حرکت بدهند ."

پس اگر این خصوصیت مؤمن است ، خداوند می فرماید علت اینکه حادثه ها و ابتلائات و اتفاقات و موفقیتها را پیش می آوریم برای این است که : " لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم (حدید/23) این را بدان جهت خاطر نشان ساختیم تا دیگر از آنچه از دستتان مى‏رود غمگین نشوید، و به آنچه به شما عاید مى‏گردد خوشحالى مکنید "

انسان وقتی به این یقین رسید به یک شادی دست پیدا می کند که دیگر این شادی های دنیوی اثری ندارد . روح انسان دیگر آرام است و از تلاطم خبری نیست " ِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏ (رعد/28) تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مى‏کند "

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 7

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

وقتی که غصه انسان را می گیرد ، شب است . خداوند فرمود : وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَة . و ما شب و روز را دو آیت و نشانه قرار دادیم ، پس آنگاه نشانه شب را محو کردیم و نشانه روز را روشن و قابل دیدن قرار دادیم . کسی که با نویسنده نامه دوست است و محبت دارد کلماتی را هم که نویسنده برای پوشاندن از اجنبی روی آنها خط زده است ، می تواند بخواند . دوست، وقتی غصه آمد ، می فهمد که خدا به آن وسیله به او گفته است بیا در خانه ی ما . این رمز را خصیصین می توانند بخوانند .

شرح استاد : هر زمانی که صحبت از " لیل " می شود همان زمانی است که آسمان روح ما تاریک و گرفته است . هم "لیل" و هم "نهار" هر دو نشانه هستند و نشانه آن چیزی است که می توان آنرا دید اما فرق "لیل" با "نهار" در چیست ؟ می فرماید : نشانه شب را محو کردیم ولی چرا ؟

این را در قالب مثالی اگر بگویم این است که : اگر انسان بخواهد برای یک محبوبی و یا یک دوست صمیمی و یگانه ای یک نامه ای را بصورت درباز و گشاده ای ارسال کند ، در این نامه حرفهای عمومی را خیلی آشکارا می نگارد ولی روی نوشته های خصوصی را خط می زند . اگر این نامه به دست فرد غریبه ای بیفتد نوشته های خصوصی را نمی تواند بخواند چون روی کلمات خط خورده است ، اما زمانی که این نامه دست یک دوست می آید که دیگر او محرم است ، او با توجه به کلمات قبل و بعد از نامه متوجه می شود کلمات خط خورده چه هستند و متوجه منظور نویسنده می شود .

در عالم محبت و یگانگی خیلی از حرفها را عاشق و معشوق با اشاره به هم منتقل می کنند که دیگران هیچی از آن نمی فهمند . گاهی با گوشه چشم و یا لبخند و یا اشاره دستی یک دنیا حرف را دو تا انسانی که با هم محبت و یگانگی و انس دارند به هم منتقل می کنند . وقتی یگانگی آمد آنوقت این اشاره ها معنا پیدا می کند .

اشاره های قرآن را کسانی می توانند بگیرند که با صاحب قرآن یگانگی داشته باشند .

خیلی چیزها را اهل محبت که شاید سوادی هم نداشته باشند از قرآن می فهمند که دیگرانی که عالمند و مفسر و محقق علوم قرآنی هستند متوجه نمی شوند . شاید حتی بتوان گفت که حروف مقطعه قرآنی هم از این سنخ باشد .

خداوند فرموده : " الم " و پیامبر اکرم (ص) تا ته قضیه را متوجه شده اند .

خداوند آیه " لیل " را بر رویش قلم کشیده است ، چون مطلب اسرار آمیزی بود و یک سری بود و این سر را فقط اهل محبت متوجه می شوند ، که این "لیل" چه مربوط به "لیل" عالم طبیعت باشد و چه "لیل" درون خوشان  .

وقتی غم و غصه آمد ، اهل محبت می فهمند که پشت این غم خداوند چه پیامی را ارسال می کند .

گرفتاری و ابتلائات پیک دوست است .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 6

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

·     از حضرت امیر و حضرت زهرا (ع) است که : " فعلُهُ قولٌ " : خداوند با کارهایش با ما حرف می زند . هر وقت غصه دارمان کرد ، یعنی با ما کاری دارد . غم پیغام دوست است . غم پیغام اوست . وقتی غم آمد ، با او خلوت کن ببین با تو چکار دارد .

هر در که به هر کجاست شب بر بندند                   الا در دوست را که شب باز کنند

مقصود از شب ، اوقات گرفتاری است .

شرح استاد : همه حرفها را که لازم نیست انسان با زبان بگوید بلکه با رفتار هم می توان حرف زد . اگر کسی وارد یک مجلسی شد و انسان جلوی پای آن شخص بلند شد ، انسان با زبان حرفی نزده اما با رفتارش نشان داده که برای آن شخص احترام قائل است . انسان وقتی به کسی نگاه تندی کرد نشان می دهد که نسبت به آن شخص دلخوری دارد . وقتی انسان به شخصی تبسم کرد نشان می دهد که من ترا دوست می دارم . لذا رفتارهای انسان هم می توانند حرف بزنند .

خداوند بیشتر حرفهایش را با کارهایش می زند ، کمتر با الفاظ حرف می زند . الفاظ خداوند همین کتابهای آسمانی و احادیث قدسی است اما خداوند متکلم است و دائماً با کارهایش در حال حرف زدن است . همین اتفاقاتی که هر روزه در زندگی ما رخ می دهد حاوی یک پیامی از جانب خداوند متعال است . در جلسات قبل توضیح دادیم که به حادثه های زندگی با دیده عبرت نگاه کنیم، و از نگاه روئین زندگی عبور کردن و آن پیامی را که خداوند خواسته به ما منتقل کند را کشف کنیم. باید از خود سؤال کنیم که این اتفاقی را که در زندگی ما افتاد خداوند خواست چه پیامی را من دریافت کنم ؟ این کار را باید تمرین کرد تا ملکه وجود انسان بشود . البته دیگران شاید بگویند این آدم عاقل نیست ولی ایرادی ندارد ، حتی به انبیاء مجنون می گفتند .

انسانی که این عالم را عالم زنده ای می داند و هر اتفاقی که افتاد ، فکر می کند که این اتفاق خود به خود نیفتاده است و در این اتفاق خداوند خواست پیامی را برساند و واقعاً حادثه های کوچک و بزرگ زندگیمان را اینطوری نگاه کنیم .

این خیلی مهم است که ما با یک جهان زنده و با فهم و شعور زندگی کنیم .

اگر به جایی رفتید که در بسته بود فکر کنید چرا در بسته است ، و با خود بیندیشید هر بار که من به اینجا می آمدم که در باز بود چرا اینبار بسته است ؟

اگر به جایی رفتم که کسی با گرمی از من استقبال کرد ، با خود بیندیشید خداوند متعال با این استقبال گرم چه پیامی برای من داشته است ؟

در قدیم بازی کودکانه ای بود که تعدادی از بچه ها یک مسئول بازی داشتند که این مسئول یکی از بچه ها را از اتاق بازی بیرون می کرد ، این مسئول یک شیئی ای را در داخل اتاق جابجا می کرد مثلاً یک کتابی را از روی میز برمی داشت و روی یک قفسه می گذاشت بعد آن کودک را صدا می کردند که به اتاق برگردد و آن کودک باید متوجه می شد که چه چیزی جابجا شده و برای اینکه آن کودک را به سمت آن شیئی هدایت کنند ، مسئول بازی با یک قلمی ضرباتی را به چوب می زد . کودک هر چه نسبت به آن شیئی نزدیک تر می شد صدای ضربات بیشتر می شد و هر چه فاصله می گرفت صدای ضربات کمتر می شد و با این صدای ضربات مسئول بازی این کودک را هدایت می کرد تا اینکه کودک بتواند آن شیئی را پیدا کند .

خداوند هم با ما این کار را می کند ، خداوند هم با همین ضرباتی که در زندگی ما بوجود می آورد ، ما را هدایت می کند . این حادثه ها همان ضربات است . باید معنای این ضربه ها را بفهمیم تا بتوانیم به مقصدمان برسیم و زود آنرا پیدا کنیم .

عمل خدا سخن خدا است .

خداوند اگر مریضمان کرد ، اگر سالم شدیم ، اگر حقیرمان کرد ، اگر محبوبمان کرد ، اگر گمنامان کرد ، اگر به قدرت رسیدیم ، اگر از قدرت به پائین آمدیم و ... ، با تک تک این اتفاقات خداوند دارد با ما حرف می زند و پیام هدایت را به ما می رساند . خداوند با کارهایش راه کمال را به ما نشان می دهد . انشاءالله اهل تعمل و تدبر بشویم . خداوند هادی است و با همین اتفاقات راه هدایت را به ما نشان میدهد .

آدم ها سه دسته اند . یک دسته از آدمها بیدارند و اگر حرفی را هم آهسته به او بگوئید می فهمد.  دسته دوم خوابند و آدم خواب را باید تکانی به او بدهید و صدایش کنید تا بتوانید مطلبی را به او بگوئید. حالا اگر خواب این آدم عمیق تر و سنگین تر باشد باید او را محکم تر تکان بدهید . خداوند هم همین کار را می کند . اگر بیدار باشیم و حرف خدا را بفهمیم احتیاج به تکان نداریم و اگر در خواب غفلت باشیم تکانی به ما میدهد تا حرفش را بفهمیم . اما خدا نکند کسی خودش را به خواب زده باشد که فقط پناه می بریم به خدا که آن شخص هیچ راه معالجه ای ندارد چون آدم خواب را می توان بیدار کرد ولی انسانی که عمداً خودش را به خواب زده را نمی توان کاری کرد و راه نجاتی برای او نیست .

این گرفتاریها و راه بندانها و گره هایی را که خداوند در زندگی ما بوجود می آورد  برای این است که خداوند با ما کاری دارد و زمانی که با خداوند خلوت کردیم و برگشتیم می بینیم که گره ها باز و گرفتاریها برطرف شد . اصلاً گرفتاری بوجود آمد تا تو بروی با خدا خلوت کنی .

شب به یک معنا ، کره زمین در حالتی است که پشت به خورشید است و می گوئیم شب شد . ولی وقتی که گرفتاریی به ما عارض شد این هم شب است و شب روح ماست و دل ما گرفته و تاریک شده است . لذا وقتی شب آمد بهترین زمان خلوت با خداوند متعال است که وقتی از نزد خداوند برگشتی می بینی که فجر طالع شد و خورشید طلوع کرد و همه گرفتاری زندگی برطرف شد .

پس این گرفتاری چه چیز ارزشمندی بود که خداوند متعال آنرا پیش آورد، چون ما را به خودش دعوت کرد. این غم پیغام دوست است ، دوست پیغامی فرستاده که دلم برایت تنگ شده ، اگر معنی این غم و گرفتاری را بفهمیم خیلی راحت می شویم . برای آشنا شدن به باب ابتلائات می توانید به جلد کتاب سوم اصول کافی باب شدت ابتلائات رجوع فرمائید .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 5

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم 

·     پیامبر اکرم (ص) فرمود : یا علی هر که تو را دوست بدارد ، دچار دشمن می شود. هر که مرا دوست بدارد ، دچار فقر می شود و هر که خدا را دوست بدارد دچار بلا می شود . ( بلا یعنی بدون اینکه عبد نقشی و تقصیری داشته باشد ، او را زیر و رو می کند . همانطور که در حدیث داریم که دل مؤمن بین دو انگشت (جلال و جمال) خداست و هر طور که بخواهد آن را زیر و رو می کند . یا داریم که عبد در دست خدا مثل جنازه ی مرده است بین دو دست مرده شوی که به هر طرف بخواهد ، آن را می چرخاند . )

شرح استاد : دوستی با خدا و اهل بیت (ع) هزینه دارد . در مباحث توحید گفتیم که وقتی می گوئی   ( لا اله الا الله ) باید هزینه اش را بپردازی . تا گفتی من محب امیرالمؤمنین هستم ، من موالی امیرالمؤمنین هستم بلافاصله برایت دشمن تراشیده می شود و از در و دیوار دشمن بر سرتان می ریزد . افراد دشمنت می شوند بدون اینکه دلیلی برایش پیدا کنی . شما در یک وادی قرار گرفته ای که هر کس در این وادی قرار بگیرد دشمن پیدا می کند .

زندگی خود امیرالمؤمنین را نگاه کنید ، سرسخت ترین دشمنان را خود امیرالمؤمنین داشتند .

شما وقتی به مغازه ای میرود که جنسی بخرید و مغازه دار معادل آن جنس از شما طلب کرد ، این کار خلاف انتظار شما نیست و می گوئید این کار مغازه دار طبیعی است چون این جنسی را که من میخواهم بخرم اینقدر می ارزد و من هم باید مبلغش را بپردازم . اگر قیمت و ارزش دوستی با امیرالمؤمنین را فهمیدیم ، آنوقت اگر در محیط کارمان ، در خانه امان ، یا همسایه امان و ... در هر جایی، افراد دشمنمان شدند دیگر خلاف انتظارمان نیست و از پیش می دانیم که قیمت دوستی با امیرالمؤمنین این است که دشمن علیه انسان قیام کند .

حالا اگر کسی عاشق رسول الله (ص) شد که گفت :

سعدیا اگر عاشقی و جوانی است                        عشق محمد بس است و آل محمد

پیامبر اکرم (ص) حبیب الله است ، هر کس عاشق رسول الله (ص) شد هم دچار فقر ظاهری و هم فقر باطنی می شود . البته اصل فقر همان فقر باطنی است که پیش درآمدش فقر ظاهری است . باید تحمل فقر ظاهری را داشته باشیم . خداوند برای اینکه حقیقت ما را به ما بشناساند به محض اینکه ادعای محب بودن را بیان کنیم بلافاصله محکی می آورد که مشخص شود این ادعای ما چقدر عیار دارد ، لذا کسی که ادعای محبت پیامیر اکرم (ص) را می کند فقر به سراغش می آید . فقر ظاهری علاج دارد و زمانی که انسان پولدار شد از فقط ظاهری نجات پیدا می کند اما فقر باطنی یا ذاتی هیچ علاجی ندارد جز خود خداوند متعال که می تواند این فقر را برطرف نماید .

یک وقتی هست که من یک سیلی به شخصی زده ام و یک کسی هم پیدا می شود و یک سیلی به من میزند ، یک زمانی جمله تندی بیان کرده ام و یا دل کسی را آزرده ام و کسی هم پیدا می شود جمله تندی یا دل من را می شکند . به این نمی گویند بلا بلکه این بازتاب فعل خودم است .

به گفته مولانا : این جهان کوه است و فعل ما ندا .

بازتاب عمل ما به خود ما بر می گردد . " إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها ... (اسرا/7) اگر نیکى و احسان کردید بخود کرده و اگر بدى و ستم کردید باز بخود کرده‏اید ... "

به آن فقیری که کمک کردید در اصل خودت بودی ، آن عکس خودت بود ، داشتی به خودت خوبی می کردی و اگر بدی هم کردی به خودت بدی کردی .

بلا چیزی است که هیچ علتی برایش پیدا نمی کنی . یک گرفتاری پیش آمده و هر چقدر فکر می کنی که خدایا من چکار کردم؟ ، کسی را اذیت کردم؟ ، دلی را آزردم؟ ، حقی را ناحق کردم؟ ، معصیتی کردم؟ ، هر چقدر می گردی هیچ سرمنشأی را پیدا نمی کنی . این را می گویند بلا .

بلا آن چیزی است که خداوند برای رشد ما آنرا لازم دیده است و ربطی به اعمال ما ندارد و به همین دلیل کسی که خداوند را دوست بدارد بلا برایش نازل می شود .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 4

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

ابتلائات مال اهل ایمان است و هر چه مراتب ایمان شخص بالا رود ، ابتلائاتش هم بیشتر می شود . می گویند شخصی الاغی داشت و از قضا همین که او نماز خوان شد ، الاغش مُـــرد . ناچار او الاغ دیگری خرید و به طویله برد که ببندد . الاغ به او لگدی زد . او هم به الاغ گفت : اگر از این کارها بکنی دو رکعت نماز هم برای تو می خوانم .

شرح استاد : تا دیروز که آن انسان خدا و پیغمبر نمی شناخت زندگیش راحت بود . نه گرفتاری ، نه مشکلی ، درست مثل حیوانی میخورد و میخوابید و در طبیعت میچرید . چون خداوند برای حیوانات گرفتاری پیش نمی آورد .

" ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون‏ (حجر/3) رهایشان کن بخورند و سرگرم بهره‏گیرى از لذت‏ها باشند و آرزوها به خود مشغولشان کند که بزودى خواهند فهمید "

کار خدا مثل کار آدمیزادها نیست . تا کسی میرود با خدا رفیق بشود خداوند هم برایش بلا می فرستد.

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • البلاء للولاء : بلا برای دوستان است . اولین کسانی که به خاطر محبت زیاد بچه را چشم می زنند و بچه مریض می شود ، پدر و مادر بچه اند . خدا هم هر وقت به بنده اش نظر کند ، او را مبتلا می سازد .

شرح استاد : قدیم ها رسم بود وقتی بچه ها مریض می شدند ، پدر و مادرها سریعاً می رفتند و کسی را که می توانست برای بچه تخم مرغ بشکند می آوردند و می گفتند که این بچه چشم خورده است و معتقد بودند کسی که این بچه را نظر کرده است با این روش چشم زدن او را خنثی می کنند .

این روش بدین صورت بود که یک تخم مرغ می آوردند با یک تکه زغال و اسامی کسانی که این بچه را دیده بودند  و آشنا بودند را نام می بردند و یک خطی بر روی تخم مرغ می کشیدند ، بعد دو سکه در بالا و پائین تخم مرغ قرار میدادند و مجدداً با هر بار که نام کسی را می بردند یک فشاری به تخم مرغ می آوردند تا اتفاقی با بردن نام شخصی این تخم مرغ می شکست و معتقد بودند که با این کار اثر چشم زخمی که آن شخص به کودک رسانده از بین می رود . اتفاقاً وقتی برای بچه ها تخم مرغ می شکستند این اسامی معمولاً به نام پدر و مادر بچه می افتاد که بزرگترها می گفتند این چشم از سر محبت و علاقه پدر و مادر به بچه وارد شده است .

خداوند و اولیاء خدا هم وقتی بنده ای را دوست دارند او را چشم می زنند و او را مبتلا می کنند و بلا بسراغش می آید .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • گرفتار ، همان گرفته یار است .

شرح استاد : شما به هر کس که می رسید می گوئید : گرفتارم .

این گرفتار یعنی چه ؟ یعنی گرفته یار . یعنی یار ما را گرفته است . یار ما را در آغوش گرفته و ما را می فشارد و چون ما نازک نارنجی هستیم گریه و داد و بیدادمان درآمده است . او از محبت ، ما را در آغوشش می فشارد و ما از نازک نارجی بودن دادمان درآمده است .

خداوند متعال وقتی بنده ای را که دوست بدارد او را با بلا مواجه می کند .

این بچه های پنج شش ماهه را نگاه کنید که وقتی انسان آنها را می بیند ، آدم را سر ذوق می آورند . گاهی اوقات بر اساس ذوق و علاقه، انسان این بچه را در آغوش می گیرد و در بغلش او را می فشارد  و یا یک گاز از لپش می گیرد . انسان او را برای علاقه می فشارد ولی بچه چون ظرفیت ندارد شروع به گریه می کند .

خداوند چون مؤمن را دوست دارد به سراغش می آید و او را در بغلش می فشارد در حالی که مؤمن احساس می کند که گرفتاری برای او ایجاد شده است .

کاستی ها و ابتلائات ، غم ها و نگرانی ها – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا: در دنیا همه روزها عاشورا و همه جاها کربلاست .

دارٌ بالبلاء محفوفة : دنیا خانه ای است که آمیخته با ابتلائات است . در دنیا یک نفر خودش گرفتاری دارد ، یک نفر غصه ی شخص دیگری را میخورد و یک نفر غصه همه را میخورد .

شرح استاد : این جمله "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" و "دار بالبلاء محفوفة" که از حضرت علی (ع) نقل شده بخوبی ماهیت دنیا را نشان می دهد . این دنیا با ابتلائات آمیخته شده است .

توجه کنید، یک زمانی هست که انسان یک جایی می رود و پیش فرض هم این است که آنجا یک جایی است که خیلی راحت است و در آنجا خوش می گذراند ، ولی اگر با این انتظار به آنجا وارد بشود و در آنجا اندکی وسائل راحتی کم باشد ، به انسان سخت می گذرد چون آن انتظار و توقعش برآورده نشده است . اما اگر از قبل بداند انسان به جایی می رود  که در آنجا خیلی سختیها هست ، حالا اگر در دنیا با کمی کاستی هم روبرو بشود خیل ذوق زده می شود که دنیا عجب جای خوبی است و به آن سختیها که می گفتند نیست .

حضرت علی (ع) فرمودند : دارٌ بالبلاءمحفوفة ، حالا اگر تصور و توقع ما از دنیا یک چنین چیزی باشد و این باشد که "کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا" همه روزهای زندگی ما عاشورا و همه سرزمین ها و عرصه ها کربلاست و فرموده اند : "کرب و بلا" یعنی سرزمین "کرب" و سرزمین "بلاست" ، حالا با این توصیف اگر گرفتاری بر ما عارض بشود دیگر خلاف انتظار ما نیست . چرا که اگر گرفتاری پیش نیامد خلاف انتظار است و کلی ذوق زده می شویم . یک ضرب المثلی است که می گوید : "بنا را بر مرگ می گذارند تا به تب راضی شود " داستان همین ماجراست ، چون بجای مردن ، انسان تب کرده و این خوشحالی دارد .

حالا شما بنا را در این دنیا همین جمله بگذارید که " دارٌ بالبلاءمحفوفة " یعنی بنا بر این است که بلا بیاید ، حالا اگر زمانی هم بلا نیامد این جای حمد و شکر الهی دارد که بلا نیامده است و اگر بلا آمد که خلاف انتظار نیست و حادثه غیر منتظره ای رخ نداده است و وقتی انسان انتظار حادثه ای را داشت و آن حادثه اتفاق افتاد دیگر بر انسان سخت نمی گذرد .

معمولاً وقتی انسان انتظار حادثه ای را ندارد و اگر حادثه اتفاق بیافتد به انسان شوک وارد می شود ، این مانند آن است که برای شخصی خبر بیاورند که یک جوانی در اثر تصادف از دنیا رفته است و چون آن شخص انتظار فوت آن جوان را نداشته شوک زده می شود در حالی که اگر شخصی سالخورده ای در بستر بیماری باشد و از دنیا برود معمولاً خبر این فوت باعث شوک زدگی نمی شود چون همه خود را آماده کرده بودند که با توجه به بیماری و سن بالای آن شخص این فوت اتفاق بیافتد .

حالا این بلا یعنی چه ، انشاءالله در مباحث بعدی آن را باز خواهیم کرد . که این بلا برای مؤمن اثرات سازندگی دارد و بسیار ارزشمند است . مؤمن در بلاها رشد می کند . همانند سنگ طلایی می ماند که در بوته ذوب فلز با آن همه حرارت شدید ناخالصی ها جدا می شود و مؤمن تبدیل به طلای ناب و خالص می شود .

این بحث ریاضت ها که در عرفان و سیر و سلوک هست خداوند متعال در زندگی ما پیش می آورد و باید سعی کنیم آنها را خوب تحویل بگیریم و با روح رضامندی پذیرای آنها باشیم و با تسلیم در برابر فرمان خدا، رفتاری مورد امر الهی را در آن موقعیت و در برابر آن سختی و دشواری از خودمان نشان بدهیم . ریاضت اصلی همین است که به آن ریاضت های خداداد می گویند . در حالی که این ریاضت های خود ساخته که من بنشینم مانند این مرتاض های هندی میخ به خودم فرو کنم و … اینها بدرد نمی خورد .

انسان باید به ریاضت های خداداد تن بدهد. و هر کس به اندازه اقتضائات روح خودش این ریاضت ها را دارد. یک کسی فقر دارد ، شخصی دیگر بیماری دارد ، کسی دیگر دارای فرزندی ناخلف است ، شخصی دیگر همسایه ای دارد که او را اذیت می کند ، کس دیگری رئیسی دارد که بر او سخت می گیرد و ...

خداوند متعال هیچ مؤمنی را بدون بلا نگذاشته است . در حدیث داریم که زندگی مؤمن خالی نمی شود از اینکه کسی او را بیازارد  ، حتی اگر آن مؤمن به سر کوه هم برود موجودی باعث اذیت او می شود ، چون مؤمن با اذیت دیدن رشد می کند .

وقتی ابتلائات وارد می شوند باید پذیرا بود و انسان نباید جا خالی کند چرا که این بلاها اوج لطف و محبت خداوند متعال به عبد مؤمن است . اگر خداوند محبتی به این مؤمن نداشت او را رها می کرد تا مانند این حیوانات در این طبیعت مشغول چرا باشد . اینکه می بیند خداوند متعال این ابتلائات را می فرستد برای این است که پروردگار با این مؤمن کاری دارد تا ثمری حاصل شود ، این آدم نباید به بیهودگی و بطالت این عمرش بگذرد .

" لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَد (بلد/4) به راستى انسان را در رنج و محنت کشیدن آفریده‏ایم. "

" یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه‏ (انشقاق/6) هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیده‏اى [و رنج برده‏اى‏] و به لقاى او نایل خواهى شد. "

و این لطف خداوند متعال است که این سختی ها برای رشد انسان وارد شده است که شاعر گفته است :

گر با دیگرانش بود میلی                          چرا ظرف مرا بشکست لیلی

" البلاء للولاء " بلا مال اهل ولا است ، مال اهل ولایت و اهل محبت است و این بلاهای دنیوی خیلی بزرگ است و هر چیزی که به انسان سختی وارد کند خیلی باعث رشد می شود .

این را بگویم که وقتی بلایی آمد دادتان در نیاید . اگر زمانی دیدید که مشکلی پیش آمده که حتی راه نفس کشیدن و نجات هم نداری بدان که خداوند متعال شما را در دیگ زود پزی قرار داده تا سریعتر رشد کنی و میخواهد کاری را که باید شصت سال طی می کردی ، آنرا یک هفته ای طی کنی .

بلا برای انبیا و اولیاء باعث ترفیع درجات آنها می شود . بلا برای مؤمنین باعث تطهیر روح آنها از گرد و غبار و غفلت و معصیت های این عالم است و برای اشقیا عقوبت و کیفر است .

برای مؤمنین که گرد و غبار عالم کثرت، کدورتی را برای ما ایجاد کرده و یا غفلتی برایمان پیش آمده و یا آلودگی به معصیتی رخ داده که باید برای حضور در محضر پاکان باید آن غفلتها و معصیتهاو گرد و غبار پاک شوند تا راه پیدا کنیم به عالم پاکان .

در حدیث داریم که :" شدیدترین مردم در بلایا پیامبرانند و بعد اولیاءاند و … و هر چه درجه عبد بالاتر ابتلائات سنگین تر "

هیچ زمانی انسان در زندگیش بی نیاز از بلا نیست .

در گذشته بازی کودکانه ای وجود داشت که بچه ها این متن را با هم می خواندند : " حمومک مورچه داره بشین و پاشو خنده داره " ، کار مورچه گاز گرفتن است و بزرگان این متن را اینگونه تفسیر می کردند که : در حمومک دنیا کسانی هستند که ما را گاز می گیرند و باعث می شوند که انسانها از جایشان بپرند  و به زمین نچسبند که هم بشینش خنده داره و هم پا شدنش خنده داره .

قرآن کریم در مورد سرنوشت بلعم بن باعو می فرماید : " وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون‏ (اعراف/176) گر مى‏خواستیم وى را بوسیله آن آیه‏ها بلندش مى‏کردیم ولى به زمین گرایید (پستى طلبید و به دنیا میل کرد) و هوس خویش را پیروى کرد، حکایت وى حکایت سگ است که اگر بر او هجوم برى پارس مى‏کند و اگر او را واگذارى پارس مى‏کند. این حکایت قومى است که آیه‏هاى ما را تکذیب کرده‏اند پس این خبر را بخوان شاید آنها اندیشه کنند "

خداوند این مورچه ها را می فرستد که شاید دوست ما ، رئیس ما ، فرزند ما ، همسر ما ، همسایه ما و … باشد و آنها ما را گاز می گیرند که خصوصیت این کار آن است که دلبستگی ما را از دنیا کم می کند و آمادگی پرواز به سمت عالم معنا در ما پیدا می شود .

بلا به یک لحاظ دیگر به معنای امتحان است . که این ضعفهایی که در باطن ماست و از آنها بی خبریم با امتحانهایی که در سر راه مان پیش می آورد باعث می شود که این ضعفها بیرون بزند و علائم آن بصورت یک رفتار اشتباهی و یک عمل خطایی بروز می کند . و ما با دیدن این علائم پی به وجود آن نفس باطنی خودمان ببریم و در صدد رفع آن نقص بر بیائیم . که اگر این امتحان نبود و ما به این ضعف خودمان پی نمی بردیم ، این ضعف همچنان در وجود ما می ماند . خداوند متعال محبت می کند که ما را به معرفت النفس هدایت می کند ، نقصها و عیبهای ما را به خودمان می شناساند تا بتوانیم خودمان را بسازیم .

انسانی که درجه اش بالا می رود دیگر ابتلائات زندگی خودش برایش دشواری ندارد و به راحتی پذیرا می شود ابتلائات زندگی خودش را ، اما غصه دیگران را می خورد . یک عارف همانند مادری که فرزندش بیمار شده و پزشک دستور داده فلان آمپول را به فرزند تزریق کنند و این بچه چون از آمپول می ترسد مرتباً شیون و گریه می کند ، مادر به یک لحاظ قند در دلش آب می شود و خوشحال است که داروی لازم برای بهبودی فرزندش تهیه شد و تزریق شد و فرزندش به زودی خوب می شود لذا به این لحاظ با همه وجود خوشحال است و در دلش خندان است اما به لحاظ دیگر چون فرزندش جاهل است و متوجه نیست که این دارو برایش لازم است و تأثیرات دارو را متوجه نیست و این فرزند فقط درد این آمپول را می فهمد و مشغول درد کشیدن و گریه کردن است ، لذا به خاطر گریه کردن و متأثر بودن فرزند این مادر دچار ناراحتی و غصه می شود  . یک عارف هم همینطور است چون از آن کلاس گذشت که دیگر ابتلائات برای خودش تلخ باشد که شاعر گفت :

به حلاوت بخورم زهر                               که شاهد ساقی است

به ارادت بکشم درد                                که درمان هم از اوست

عارف زمانی که به ابتلائات دیگران نگاه می کند و می بیند که خداوند یک بلایی برای او فرستاده است به این لحاظ که این بلا سازنده و رشد دهنده این عبد است خوشحال است ، اما به لحاظ دیگر که می داند که این عبد هنوز به این راه آشنا نیست که این بلا چقدر چیز گرانبهائی است و اگر خداوند این بلا را نمی فرستاد لازم بود خود این بنده از خداوند التماس کند که خدایا چنین بلایی برای من بفرست و چون هنوز این بنده فهمش باز نشده و جاهل است لذا به خاطر دردناک بودن این بلا ، عبد به خودش می پیچد و به خاطر غصه آن عبد این عارف هم غصه دار است .

زمانی که روح بزرگ شد آنوقت است که دیگر انسان یک نفر را نمی بیند و نگاهش به همه است . یک وقت من غصه می خورم که مردم جاهلند و به خاطر دردناک بودن ابتلائات ، زندگی برایشان تلخ است و یک وقت من غصه می خورم که چرا مردم به بیراهه می روند ؟ چرا این سرمایه های عظیمی که خداوند در وجودشان قرار داده آنها را عاطل و باطل رها کرده اند ؟ چرا این فرصت گرانبهای عمر را که خداوند برای رشد و تکامل و تعالی در مسیر الی الله در اختیار آنها قرار داده اینطور بیهوده و هرزه تلف می کنند ؟ می شود در لحظه لحظه عمر این عالم از همه لذاید معنوی استفاده کرد ولی اینطور دست خالی دارند این عالم را طی می کنند ؟