حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

مبحث رزق – 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • آرام به طرف دنیا بروید ، خدا اگر خواست زیادش را می دهد . مقدار رزق به تقلای فرد بستگی ندارد .

شرح استاد : هر چه که مصباح الهدی را ادامه می دهیم مخصوصاً 10 فصل اول ، اینها شاخه های توحید است  ، اینها ثمرات همان بحثهایی است که در توحید بصورت ریشه ای به آن نگاهی انداختیم و حالا آثار او را در ابعاد مختلف می بینیم . یعنی اگر کسی توحید را به شایستگی باور و معرفت پیدا کند در حد خودش همه این آثار در پی او خواهد آمد .

همانطور که گفتیم این تدبیر و تقلای ما ، زرنگی و تیز هوشی ما و حُسن مدیریت ما نیست که رزق ما را تأمین می کند ، خدای متعال رزاق است . آن چیزی را که در این مطالب است باور داشتن به این مطالب است که اینها به جان ما بنشیند و واقعاً نگاه ما به عرصه رزق اینجور بشود . خودمان را در وادی رزق کاره ای ندانیم ، رزق را عطای خدا بدانیم و سهمیه خودمان را از رزق هم بدانیم که حساب شده از پیش تعیین شده ، اینجور نیست که تصادفاً مقدار زیاد یا مقدار کم از رزق نصیب ما شده باشد ، همانطور که قبلاً عرض کردم آنچه خدای متعال مقدر می کند برای عبدش دقیقاً متناسب با شرایط روحی و درونی است که آن عبد دارد و احتیاج و نیاز آن روح برای تعالی ، تکامل ، پاک شدن ، قوی شدن و کمال یافتن به آن چیزی که هست ، خداوند متعال به همان میزان حساب شده مقدر و عطا می کند . حالا چون رزق معنای خیلی گسترده ای دارد ، رزق می تواند اعم از ارزاق مادی و معنوی باشد یعنی همانطور که غذایی می خوریم رزقی است که نصیب ما شده معارفی هم که بدست ما میرسد آنها هم ارزاق است منتها آنها ارزاق معنوی است . پس رزق مادی و معنوی معنای گسترده ای دارد و از منظر دیگر هم آنچه که نصیب انسان می شود و انسان از او بهره می برد رزق انسان است . رزق غیر از دارایی است ، گاهی اوقات افراد با حرص و تقلا و زحمت زیاد و حتی خدای ناکرده با آلوده کردن خود به حرام ثروت و دارایی انباشته می کنند اما چه بسا قسمت اعظم آن رزق آنها نیست ، آنها برای جمع آوری آن مال فقط خودشان را خسته کرده اند ، آزرده کردند ، به معصیت آلوده کردند. اما چه بسا رزق آنها نباشد ، چه بسا اینها بماند و آنها بمیرند و دیگران این رزق را استفاده کنند .

در حدیث داریم : کسی به خاطر دارایی که اندوخته جهنم می رود و وارث او بخاطر حُسن استفاده ای که از آن کرده اند به بهشت می روند . یعنی فردی خودش را به حرام آلوده کرده و برای جمع کردن آن ثروت و بخاطر اینکه حق الناس را تضییع کرده معذب خواهد بود ، اما همین ثروت و دارایی وقتی به فرزندان یا وراث او رسید و آنها افراد دین باوری بودند و آن ثروت و دارایی را در مسیر رضای الهی هزینه و مصرف کردند و بخاطر حسن استفاده از این ثروت آنها به بهشت می روند . زجر و خستگی تهیه کردن این ثروتها و زجر و عذاب اخروی را بخاطر آلوده شدن به حرام آن فرد اول ، متحمل شد اما لذت و بهره این ثروت را که نیل به مدارج بلند معنوی و اخروی است این فرزندان و وراث بردند .

بنابر این مهم این است که اینها را باور کنیم که رزق غیر از آنی است که جمع می کنیم و چه بسا بسیار چیزهایی که داریم جمع می کنیم اینها رزق دیگران است ، چیزی را جمع می کنیم و دزدی می آید و آنرا می برد ، چیزی را جمع می کنیم و یک حادثه طبیعی آن را نابود می کند ، ساختمانی را می سازیم و زلزله ای آن را ویران می کند ، یا پولی را انباشته می کنیم و یک دولت یا قوه قضایه ای آن را مصادره می کند ، آنها رزق ما نبوده فقط خستگی جمع آوری آن دارائی را متحمل شده ایم .

رزق آن مقدار از امکانات عالم است که واقعاً مصرف انسان می شود . نه آن چیزی که فقط در حسابها ثبت و درج می شود بدون اینکه انسان بهره و لذت حتی دنیوی از استفاده از آن ثروت را بکند.

حال اگر یقین کردیم که رزاق ما خداست و میزان رزق ما هم به تقلای ما بستگی ندارد ، رزق از جانب خداوند متعال مقدر و فرستاده شده است ، ما فقط ادب تحویل گرفتن آن رزق را داریم . اگر یقین کردیم این رزق با همان میزان مقدرش سهمیه ماست دیگر دلیلی ندارد که حرص بزنیم و خودمان را خیلی خسته کنیم ، تقلاهای بیش از حد بی معنا خواهد بود .

اینکه فرموده اند : آرام به طرف دنیا بروید ، خدا اگر خواست زیادش را می دهد . مقدار رزق به تقلای فرد بستگی ندارد ، این به معنای بیکار بودن و عاطل و باطل بودن نیست بلکه می تواند یک عنصر مولد و فعال در عرصه فعالیتهای اقتصادی باشد اما انگیزه او در این فعالیت ، ثروت اندوزی و حرص و محبت دنیا نیست . او کار و تلاش اقتصادی انجام می دهد چون خداوند متعال انسان تلاش گر را دوست دارد .

انسانی که سربار دیگران است ، انسانی که تنبل و بیکاره است محبوب خدا نیست .

خداوند متعال انسان تلاش گر و زاینده و مولد و سازنده را دوست می دارد . آنهم نه به این قصد که رزقی برای خود فراهم کند بلکه به قصد ادب بندگی در محضر الهی که دست به کار و تلاش میزند .

در جلسه قبل گفتم همان امیرالمؤمنین (ع)  در نهج البلاغه که کراراً بحث مقدر بودن و مقسوم بودن رزق را تأکید کردند ، همان حضرت در صحنه کار و تلاش اقتصادی بسیار فعال و زاینده بودند . چقدر نهرها جاری کردند ، چقدر قناتها حفر کردند و چاهها را به آب رساندند ، چقدر نخلستانها را احداث و به ثمر رساندند ، اما انگیزه در این تلاش دنیا طلبی و محبت دنیا نبود . لذا وقتی این تلاشها به نتیجه می نشست بلافاصله قلم و کاغذ می خواست و آن نخلستان و یا آن چاه آب یا قنات را وقف نیازمندان و فقرا و مستمندان می کرد .

پس دو تا بحث است ، یک بحث تلاش و فعالیت است و یکی این که کار و تلاش را سبب رزق خود بدانیم و بخاطر دلبستگی به دنیا تقلای بیش از حد نکنیم و آن تقلایی که سرمنشأش محبت دنیا است معمولاً آلودگی هم بدنبال دارد . تقلب و گرانفروشی و کم فروشی و رشوه خواری و رانت خواری و امثال اینها ثمره فعالیت اقتصادی است که محرکش محبت دنیا است .

در نامه ای که به یکی از مسئولین بلند مرتبه نوشتم و از سیاستهای ایشان انتقاد کردم همین بود که بعد از جنگ هشت ساله ، بحث بر این مسئله بود که کشور ساخته شود و چرخ اقتصاد ، دو باره به حرکت در آید و ایشان امکانات مرفه دنیای امروز را ترسیم می کردند و این آیه را سر لوحه قرار داده بودند که : « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا ... (اعراف/32) بگو: اى بنى اسرائیل چه کسى زینتهاى خدا را براى بندگان خود آفریده حرام کرده است و از صرف روزى حلال و پاکیزه منع کرده است بگو: این نعمت‏ها در دنیا براى اهل ایمان است‏ ... »

بعد از اینکه این محبت دنیا در دلها کاشته شد و مردم دلشان رفت برای این امکانات مرفه دنیای امروز ، آنوقت ایشان گفتند که این وظیفه دولت است که این امکانات را در اختیار شما بگذارد و دولتی که دوران انقلاب و جنگ را پشت سر گذاشته است امکاناتی را ندارد که در اختیار مردم قرار دهد ، اگر میخواهید که دولت این کار را انجام دهد و چنین زندگی مرفه ای را برای شما فراهم کند بیائید دست به دست هم بدهیم و کمر همت را محکم ببندیم و برویم به سمت عرصه اقتصادی و چرخ اقتصاد را به حرکت در بیاوریم و کشور را دوباره بسازیم و آباد کنیم .

در این نیت ما بحثی نداریم و اینکه کشور فعال شود و ساخته شود ، این نیت ، نیت خوبی است . اما راه ، راه غلطی بود ، راه ایجاد کردن دلباختگی به دنیا .

مردمی که در هشت سال دفاع مقدس و سالهای دوران انقلاب محرکشان عشق به خدا بود .

امام (ره ) اگر توانست در این مملکت انقلاب ایجاد بکند چه علتی داشت ؟چون دلبستگی و عشق به خدا را ایجاد کرد . « حب الدنیا رأس کل خطیئه و حب الله رأس کل حسنه » امام (ره) چون محبت خدا را دلها کاشت این تخم  « ... مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء (ابراهیم/24)  ... و سخن نیک را به درخت پاکیزه‏اى تشبیه کرد که ریشه‏اش (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟!»  امام (ره) محبت خدا را در دلها کاشت و محبت خدا آثارش ظاهر شد .

دیدیم همان مردمی را که از آسیب ترویج فرهنگ ستمشاهی لطمه های بزرگ خورده بودند ، همان مردم وقتی دلباختگی به خدا در قلبهایشان ایجاد شد چطور جان بر کف نهادند و در مقابل گلوله های نیروهای گارد شاهنشاهی به خیابانها آمدند و شعار الله اکبر سر دادند . و بعد از پیروزی انقلاب سالهای طولانی دوران جنگ را بخاطر داریم که بخاطر محبت به عشق خدا چه روحیه ای را ایجاد کرده بود و همه حسرت شهادت را می خوردند  و چطور استقبال می کردند از جبهه های نبرد و چطور همه دنیا برای آنها بی ارزش بود و عبادت و مناجات با خدا و خلوت کردن ها در عرصه عبادت جذابیتی برایشان ایجاد می کرد که او را با همه لذایذ دنیای مادی حاضر نبودند تعویض کنند . اینها ثمره محبت خدا را در دلها کاشتن است چون وقتی نور محبت الله وارد قلب کسی می شود ظلمت محبت دنیا از قلب خارج می شود . « ... إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات‏ ... (هود/114) نور محبت خدا ظلمت سیئه دنیا را خارج می کند » . ثمرات آن صفا ، صمیمیت ، محبت ، یگانگی ، ایثارگری ، فداکاری ، حقی بود که مردم در آن سالها با هم انجام می دادند .

اما وقتی چرخشی اتفاق افتاد ، به گمان اینکه مردم تحریک بشوند برای تلاش اقتصادی و دلشان برای محبت دنیا بتپد و محبت دنیا در این جامعه ترویج شد ثمرات این را هم دیدیم . به اسم سازندگی و توسعه اقتصادی ، به اسم عمران و آبادی راه اشرافیت و تجمل طلبی و اختلافات طبقاتی ، تبعیضات ، آلودگی های اقتصادی ، رانت خواریها ، غارت بیت المال و بی رحمانه به مردم فقیر هجوم آوردن و احتکار کردن کالاهای مورد نیاز مردم و اینها فسادهایی بود که در این 16 سال پایه گذاری شد و ما تلخی آن را با گوشت و پوست و استخوانمان احساس کردیم .

بنابراین محرک فعالیت اقتصادی فرق می کند که چه باشد . یک موقع محرک اقتصادی امیرالمؤمنین علی (ع) را به حرکت وا می دارد ، او عشق به خداست ، او تلاش برای جلب رضایت الهی است ، او تقلای برای ایفای ادب در مقام یک عبد در پیشگاه پروردگار است . اما یک وقت هم انگیزه محبت دنیاست ، وقتی انگیزه ، محبت دنیا می شود ، آلودگی به حرام هست ، حرص و تقلاهای بیش از حد هست ، وا ماندن از معنویت و روح و روان انسانی هست ، و همه چیز در خدمت جسم و نیازهای حیوانی درآوردن هست .

خدای متعال زینت الهی و نعمتهای الهی را بر کسی حرام نکرده است . منتها آنها را تقسیم کرده و مقدر کرده است . اگر شما مؤدب بنشینید ، مؤدب راه بروید و به تعبیر کتاب مصباح آرام به طرف دنیا بروید و با تقلا و حرص نروید همان چیزی که نصیب شماست به شما میرسد . ولی وقتی تقلا هست هم روحتان را آلوده می کنید و هم خودتان را خسته می کنید و هم چیزی بیشتر نصیب تان نمی شود .

رزق طیب آن رزقی است که شما مؤدبانه از خدا تحویل می گیرید .

تصور نکنیم اگر می گوییم رزاق خداست پس دست و پایمان را رو به قبله دراز کنیم و بگوییم رزقمان می آید .

تلاش اقتصادی به انگیزه رزق نیست .

شما فقط می روید آن رزقی را که خداوند پست کرده تحویل می گیرید . و از آنطرف هم می رویم به قصد خدمت به خلق .

اگر نانوائید ، می روید درب مغازه نانوائی را باز می کنی می گوئی من کارمند خدا هستم ، خدا رزاق است و میخواهد به بنده هایش نان بدهد ، من کارمند خدا و دست خدا هستم ، جزء عوامل اجرائی خدا هستم ، خدا با دست من به بندگانش نان می دهد .

اگر کشاورز هستی و میوه ای تولید می کنی ، می گوئی خداوند متعال رزق بندگانش را در این آفتاب سوزان هندوانه سرخ خنکی قرار داده است ، من هم کارمند خدا هستم و این را دارم آماده می کنم که ببرند نزد بندگان خدا .

صبح که می خواهی به سر کار بیایی بگوئید خدایا من دارم میروم که قدمی به سمت رضایت تو بردارم و حق یک انسان مظلومی را احقاق کنم ، اگر پزشک هستم بگویم خدایا میروم یکی از بندگان تو را که بیمار است درد او را تخفیف بدهم و او را سالم کنم ، حق ویزیت من که کم نمی شود و به من می دهند ، انسان ضرر نمی کند ، نیتی که در کارش دارد اینطوری باشد و محرکش این گونه باشد . محرکش پول جمع کردن و ثروت اندوزی نباشد . آنوقت خیلی لذت می برد از آن کار کردن . دیگر کار کردن برای او می شود بازی ، بازی لذت بخش بهجت آفرین .

« إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ ... (محمد/36) همانا زندگانى دنیا [مانند] بازیچه و سرگرمى است‏ ... »

بازی هم باید لذت بخش باشد و در آن شاد باشد نه اینکه خسته و له بشود . ارزش بازی در آن است که انسان از آن لذت ببرد و در آن شادی و بهجت ایجاد کند .

این فعالیتهای دنیوی ما وقتی این شادی و بهجت را برای ما ایجاد می کند که ما اینجور نگاه کنیم که بگوئیم از زمانی که پشت دخل مغازه ام نشسته ام آمده ام که بازی کسب و کار بکنم . رزقم را که می دانم خدای متعال مقدر کرده و همانقدر که مقدر شده  یک سر سوزن کم یا زیاد هم نمی شود و به من می رسد . پس من آمده ام اینجا که بازی خرید و فروش را انجام بدهم . آنوقت می بینید که چقدر راحت هستید و حرص نمی خورید که بگوئید آن مشتری رفت آن مغازه ، قیمت جنس چقدر آمده پائین و یا قیمت رفته بالا و دیگر آن نگرانی و اضطرابها را ندارید . چون میداند رزقش همانی است که هست ، با اعصاب و خیال راحت هیچ انگیزه ای برای گرانفروشی و کم فروشی ، کلاه سر مشتری گذاشتن ، جنس تقلبی فروختن ، احتکار کردن ندارد چون میداند اینها در رزقش اثری ندارد . لذا یک فعالیت کاملاً سالم انجام میدهد آن هم با شادی ، جنس می فروشد و می خرد . قیمت می آید پائین ، می رود بالا ، برای او فرقی نمی کند . میداند که دارد بازی می کند که کیف کند .

« ... نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ... (الزخرف/32) ... این ماییم که معیشت انسانها در زندگى دنیا را تقسیم مى‏کنیم‏ ... »

« إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیرا (الاسراء/30) پروردگار تو رزق را براى هر که بخواهد توسعه مى‏دهد و براى هر که بخواهد تنگ مى‏گیرد »

وقتی اینطوری نگاه کرد دیگر دارد بازی می کند و این بازی ، بازی شاد و قشنگی هم می شود .

این مثال را بارها گفته ام : بازی فوتبال را نگاه کنید . اگر بازیکنان با این قصد به زمین بیایند که دارند بازی می کنند ، اگر گل بزنیم می خندیم و اگر گل هم بخوریم باز هم می خندیم چون داریم بازی می کنیم . ما آمده ایم که کمی بدویم و جست و خیز کنیم ، آمده ایم که فایده ورزش را ببریم و سلامتی و ورزیدگی جسم و شادابی و طراوت روانی را کسب کنیم چه فرق می کند که گل بزنیم و یا گل بخوریم.

این مربوط به این است که بدانیم آمده ایم بازی کنیم . ولی وقتی قضیه عوض شد و آن را جدی گرفتیم و دیگر برایمان بازی نبود آنوقت مسئله 180 درجه تغییر می کند . حالا که جدی است دیگر هدف این نیست که جست و خیز کنیم و سلامتی بدست بیاوریم دیگر هدف این است که هر طوری که شده باید برنده شویم و غلبه پیدا کنیم . حالا که هدف این است ببینید بچه ها چگونه بازی می کنند ؟ دائماً حرص می خورند ، دائماً غصه می خورند ، دائماً نگرانند که نکند گل بخوریم و سر هم تیمی خود فریاد می زنند که چرا حواست نیست و درست پاس نمی دهی . اگر ببینند در تیم مقابل یک نفر خوب بازی می کند می گویند اگر این تا آخر بازی بماند شکست ما حتمی است به بهانه این که دارند بازی می کنند خودشان را می رسانند به آن بازیکن و یک لقد به ساق او می زنند و او را چلاق می کنند به بهانه اینکه ما باید به هر قیمتی برنده شویم . کلی جرزنی می کند و مقرارت را زیر پا می گذارد چون هدف غلبه است و دیگر هدف بازی نیست .

صبح که می رود به مغازه همینطور است ، اگر فهمید که آماده است بازی کند برایش فرقی نمی کند که قیمت بالا برود یا برود پائین ، رزق من همانی است که هست ، چه مشتری بیاید و چه مشتری نیاید . با اعصاب راحت از کارش لذت می برد ، هیچ حرص و غصه ای هم نمی خورد ، هیچ انگیزه ای هم برای ظلم کردن به مردم ندارد . اما اگر یادش رفت که آمده بازی کند و قضیه را جدی گرفت و گفت که رزاق خودم هستم ، وقتی گفت اگر خوب برنامه ریزی اقتصادی انجام دهم و خوب تلاش کنم رزقم زیاد می شود و اگر نکنم رزقم کم می شود . وقتی رزاق را خودش دید و هنر خودش می داند رزق و روزی خودش را ، حالا دیگر نگاه کنید چطور در مغازه کار می کند ، از اول صبح که می آید دائماً حرص می خورد ، دائم غصه می خورد ، و از کار دیگران مرتب استرس دارد ، مرتب می گوید چرا اینجوری شد و بعد هم با کلی تقلب و جنس تقلبی فروختن و کلاه سر مردم گذاشتن و ظلم کردن به مردم ، یادش رفته بود که آمده بازی .

چه موقعی باور می کند که دارد بازی می کند ، وقتی که باور کند که رزاق خودش نیست و رزاق خداست .

آرام به طرف دنیا بروید ، نگفت به طرف دنیا نروید ، و بدانید که رزاقتان خداست . اگر واقعاً شرایط روحی به گونه ای باشد که لازمه رشد و تعالی و تکامل ثروت باشد با همان تلاش کم تو هم خدا ثروت زیاد را می دهد .

دیده ایم کسانی را که از ابتدای صبح کار می کنند تا آخر شب و همیشه هم بقول معروف هشتشان گرو نُه شان می باشد ، و از آنطرف آدمهایی را هم دیده ایم که با چند ساعت کار اقتصادی دارای ثروتی هستند . خداوند نشان می دهد که شماها کاره ای نیستید . آرام به طرف دنیا حرکت کنید .

انشاء اله اینها باور ما بشود . حاج آقای دولابی (ره) می فرمودند : اگر اینها باور ما بشود ، آنوقت باور ، یاور ما می شوند . هم یک دنیای راحت بدون دغدغه و نگرانی و غصه و حسرت و امثال اینها و هم یک آخرت روشن . هم از دنیا لذت برده و هم آخرتش روشن است .

« فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَة ... (آل عمران/148) پس خداوند فتح و پیروزى در دنیا و ثواب در آخرت نصیبشان گردانید ... »

ثواب دنیا یعنی کیف در دنیا ، دیدیم آدمی را که دارای ثروت زیادی است ولی دائماً نگران است ، واقعاً نمی فهمند یک لقمه غذا را چگونه باید بخورند ، همان سر سفره که نشسته است چهار تا موبایل کنار دستش است ، این زنگ می زند می گوید فلان سهام چقدر بالا رفته ، آن یکی خبر میدهد فلان سهامت چقدر رفته پائین ، آن یکی می گوید فلان جنسی را که فروختیم ضرر کردیم ، آن یکی می گوید چکمان برگشت ، خودشان هم می گویند یک لقمه غذا هم که می خوریم زهرمارمان می شود.

« وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکا ... (طه/124) و هر کس از یاد من دل بگرداند، معیشت او تنگ خواهد بود ... »

خداوند نفرمود ثروتمند نمی شود ولی زندگیش نکبت بار است . یک خواب راحت ندارد ، دائماً نگرانی و استرس و حسرت ، چرا آن کار را نکردیم ، ای کاش فلان کار را اینطوری می کردیم ، یک لحظه آرامش ندارد . با این وضع کجا لذت دنیا را برد ؟ این حمالی دنیا را کرده است . زجر دنیا را کشید ، آخرتش هم بدبختی . با این همه حرام و ظلمی که به مردم وارد کرده است .

باید باور کنیم دنیا یک بازی است و جدی نیست ، آخرت جدی است و بازی نیست .

دنیا و آخرت مانند یک الا و کلنگ است ، هر طرفش را که جدی گرفتی آن طرفش می شود بازی . دنیا را جدی بگیری آخرت می شود بازی ، آخرت را جدی بگیریم دنیا می شود بازی .

مبحث رزق – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • رزق مقدر و مقسوم است و رزاق خداست . رزقمان هنر ما نیست و حرص و تقلای ما آن را زیاد نخواهد کرد .

شرح استاد : در قرآن کریم کراراً تأکید دارد که روزی هم ارزاق معنوی است هم ارزاق مادی ، حالا آن چیزی که از رزق متبادر می شود ، ارزاق مادی مانند آن چیزی که می خوریم ، خانه ای که داریم ، لباسی که تنمان می کنیم ، امکانات مادی که در زندگی نصیبمان شده ، که اگر در ارزاق مادی این برای ما حل بشود انشاءالله می بینیم که در ارزاق معنوی هم همینطور است .

قرآن کریم می فرماید : « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ ( الذاریات /58) بدرستى یگانه رزاق و داراى قوت و متانت خداست‏ » .

فرمود : « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ... (هود/6) هیچ جنبده‏اى در زمین نیست مگر آنکه خدا رزق او را به عهده گرفته‏ ... »

فرمود : « وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏ (الذاریات / 22) و در آسمان، هم رزق شما هست و هم آنچه که وعده داده شده‏اید »

آنگاه خداوند قسم یاد می کند  که : « فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُون‏ ( الذاریات / 23) پس به رب آسمانها و زمین سوگند که آنچه وعده داده شده‏اید عینا مثل اینکه شما سخن مى‏گویید حق است‏ »

روزی شما دست شما نیست در آسمان رقم می خورد . هنر شما ، روزی نیست . رزاق منم و روزی شما را از عالم بالا نازل می کنم . نه اینکه اصل روزی دست شما نیست بلکه مقدار روزی هم کار شما نیست .

فرمود : «  إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیرا ( الاسراء/30) که پروردگار تو رزق را براى هر که بخواهد توسعه مى‏دهد و براى هر که بخواهد تنگ مى‏گیرد »  

فرمود : « ... نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ... (الزخرف/32) ... این ماییم که معیشت انسانها در زندگى دنیا را تقسیم مى‏کنیم‏ ... »

آیات رزق را در قرآن مطالعه بفرمائید ببینید خداوند چه می فرمایند . این گفته ها با ذهنی که الحادی است و همه چیز را حول و قوه خودش می بیند اصلاً سازگاری ندارد . فرد مادی می گوید من خوب برنامه ریزی کردم و خوب هم تلاش کردم در نتیجه رزقم زیاد می شود ، اگر هم تلاش نکنم رزقم کم خواهد شد . این آدم خودش را مؤثر در رزق می بیند ، در حالی که قرآن می فرماید شما در رزقتان هیچ کاره هستید ، نه اصل رزقتان و نه کم یا زیاد رزقتان دست شما نیست ، دست خدای متعال است .

نهج البلاغه امیر المؤمنین (ع) را در بحث رزق نگاه بفرمائید ، حضرت امیر فرموده اند : « رزق مقدر است و مقسوم است » یعنی : قدر و اندازه رزق هر کسی را خدا تعیین می کند و قسمت هر کسی را از رزق خدا مشخص کرده است .

این را هم بگوئیم که عده ای نگویند خداوند تبعیض قائل شده ، اینطور نیست ، فرض کنید که ما در این جلسه طفل شیرخواره داشته باشیم ، یک بچه یک ساله داشته باشیم ، یک بچه هفت ساله داشته باشیم ، یک جوان بیست ساله داشته باشیم ، یک پیر مرد 80 ساله هم داشته باشیم ، اگر بخواهیم حکیمانه رفتار کنیم و بخواهیم به همه اینها غذا بدهیم راه این نیست که به همه یکجور غذا بدهیم . هر کسی غذای مناسب حال خودش را می طلبد که به او داده شود . عدالت این است . خداوند متعال هم اینکار را انجام می دهد ، رزقی که می دهد متناسب با حال درونی و روحی هر کسی است . مانند دستور العمل داروهای یک پزشک است که تجویز می کند . ممکن است که سه نفر دارای یک بیماری باشند اما سن اینها با هم متفاوت است ، بدن اینها از نظر فربه بودن و یا لاغر بودن متفاوت است ، بیماری یکی است و یک دارو را هم باید به این سه نفر داد . اما مقدار مصرف این دارو برای آن جوان یا پیر یا برای آن آدم لاغر یا چاق با هم فرق می کند .

رزقی را که خدا مقدر می کند در واقع روزی ما می کند . یک موقع رزق غذایی که است که می خوریم، یک موقع هم هر چه در زندگی اتفاق بیافتد روزیمان بوده است .

روزیت بوده است پولدار بشوی یا روزیت بوده فقیر بشوی ، روزیت بوده به یک مقام بالائی برسی و یا روزیت بوده که در موضع ضعف قرار بگیری ، همه آن چیزی که پیش می آید روزی ماست ، رزق ماست .

روزی من بوده که به فلان مجلس راه پیدا کنم و هر چیزی را که خدا لطف کرده و در زندگی پیش آورده همه حکمیانه بوده است ، و خداوند روزی من کرده که حوادث و موقعیتهایی برایم پیش بیاید .  چون آنچه که در بیرون پیش می آید مثل دارو می ماند برای روح انسان . اگر خدا فقر پیش می آورد اگر غنا ، اگر قدرت پیش می آورد اگر ضعف ، هر چه پیش می آورد داروی درمان گر روح آن انسانی است که این حادثه برایش پیش آمده ، البته اینها را در مباحث توحید صحبت کرده ایم و اینها شرح مباحث توحید است .

خدا می گوید من مقدار مصرف مجاز دارو را برای مریض تعیین کرده ام ، اینجوری نبود که این مریض خیلی فعال بود و به مقدار بیشتری از دارو دسترسی پیدا کرد ، آن یکی مریض چون کاهل بود به مقدار کمتری از دارو دسترسی پیدا کرد ، ربطی به فعل مریض ها ندارد . من هستم که به تناسب حال و موقعیت و وضعیت این بیمار تشخیص می دهم که چه مقداری دارو را باید بدهم و چه نوع دارویی بدهم.

لذا خداوند متعال رزق را تقدیر  و تقسیم می کند . یعنی قدرش و قسمت رزق را برای هر کسی خدا معین می کند بر اساس آن علم و حکمت الهی .

حضرت علی (ع) در نهج البلاغه می فرمایند : « الرِّزْقَ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُک (نامه 31)  » رزق دو گونه است ، یکی رزقی که دنبال تو می دود تا خودش را به تو برساند یکی هم رزقی است که تو دنبال آنی که به او برسی و به تو نمی رسد مگر همانی که دنبال توست .

اگر هم دنبال یک رزقی دویدی و به آن رسیدی ، تصادفاً در آن مسیری دویدی که آن رزق داشت می آمد به سمت تو .

رزق را خدا می خواهد تقلای عبد سبب رزق نیست .

چقدر حدیث داریم که تقلای عبد رزق او را زیاد نمی کند ، انفاق عبد رزق او را کم نمی کند .

رزق هر کسی بصورت دقیق مشخص است . یک سر سوزن کم یا زیاد نمی شود . متناسب حال اوست . کما اینکه بخاطر تقلای بیمار که دکتر دارو را زیاد نمی کند یا بخاطر تقلا نکردن بیمار که دکتر دارو را کم نمی کند . دکتر کاری به تقلای مریض ندارد . دکتر حال مریض را می بیند و به تناسب آن حال دارو را تجویز می کند . خدای متعال هم اینکار را انجام می دهد .

در حدیث داریم که : زمانی که محتضر می خواهد جان بدهد ، قبل از جان دادنش سه ملائکه به سراغ او می آیند . ملک اول موکل بر غذاست . می آید به محتضر می گوید همه عالم را نگاه کردم یک لقمه غذا که سهمیه شما باشد که بخورید باقی نمانده است . همه کوپنت را مصرف کرده ای . از این لحظه به بعد اگر غذا به دهان محتضر بگذارند نمی تواند فرو ببرد . ملک دوم موکل بر آب است . می آید به محتضر می گوید همه عالم را گشتم دیگر یک قطره آب از این عالم که سهمیه شما باشد که بنوشید برای شما باقی نمانده است ، همه سهمیه ات را مصرف کرده ای . حالا اگر آبی به دهان محتضر بریزند نمی تواند فرو ببرد . ملک سوم موکل بر هواست . می آید به محتضر می گوید همه عالم را نگاه کردم دیگر یک ذره از این هوای عالم که سهمیه شما باشد که بتوانید تنفس کنید باقی نمانده است . محتضر جان می دهد . یعنی تا ذره آخر غذایی که می خوریم ، آبی که می نوشیم ، هوایی که تنفس می کنیم در این عالم ،  همه مشخص است . و  احدی نمی تواند یک سر سوزن بیشتر از آن چیزی که رزق اوست در این عالم مصرف کند یا یک سر سوزن کمتر از آنچه که رزقش می باشد مصرف کند .

در حدیث داریم که رزق مانند اجل می ماند ، همانطور که اگر از مرگ فرار کنی و در هر جایی پنهان شوی به سراغت می آید ، رزق هم مانند اجل می ماند ، هر جایی فرار کنی بالاخره به سراغت می آید . نمی توانیم مصرفش نکنیم .

نقل می کنند که خلیفه دوم یک روز به منزل رفت و زنش شیر برنج پخته بود . خلیفه دوم شروع به عصبانیت کرد که من شیر برنج نمی خورم ، گفت می روم میهمان حضرت علی (ع) می شوم . به منزل حضرت امیر (ع) آمد ، گفت: یا علی (ع) آمده ام امروز نهار پیش شما باشم ، حضرت فرمود: خوش آمدی ، پرسید نهار چه چیزی دارید؟ حضرت فرمود : شیر برنج داریم ، گفت: من امروز شیر برنج نمی خورم ، هر جایی رفت دید شیر برنج دارند ، با حالت عصبانی بید و براه به زمین و زمان می گفت از شهر خارج شد و به صحرا رفت . در صحرا به دو چوپان برخورد کرد که در حال گوسفند چرانی بودند ، گفت میروم پیش این چوپانها یک لقمه نانی می خورم ، من شیر برنج نمی خورم . به پیش چوپانها رفت ، چوپانها سؤال کردند نهار خورده ای ؟ گفت : نه . گفتند : ما هم نهار نخورده ایم با هم نهار می خوریم ، نهار را که سر سفره گذاشتند دید شیر برنج است . گفت : من شیر برنج نمی خورم ، چوپانها با شنیدن این حرف او را وادار کردند که شیر برنج را بخورد .

رزق مانند اجل می ماند ، از دستش فرار هم نمی شود کرد ، نه اینکه مصرفش نکرد . نه می شود بیشتر مصرف کرد نه می شود کمتر مصرف کرد . آن چیزی را که خداوند تقدیر کرده همان است . با تقلای بیخودی خودت را خسته می کنی ، جز همانی را که خداوند مقدر تو کرده مصرف تو نمی شود . همانی را که خداوند مقدر تو کرده مصرف تو می شود . لذا اگر هول بزنی و بیشتر مصرف کنی بعداً باید کمتر مصرف کنی . اگر در مصرف مواد قندی اسراف کنی ، قند خونت می رود بالا ، میروی پهلوی دکتر ، دکتر می گوید : قند خون شما بالاست فعلاً چند ماهی قند مصرف نکنید . ببین هول زدی ، تند تند خوردی باید چند ماهی نخوری که جبران شود . اگر حرف دکتر را گوش کردی عمر طبیعیت را می کنی، اگر گوش نکردی و به خوردن مواد قندی ادامه دادی ، آنقدر قند خونت بالا می آید که سکته می کنی و میمیری . تــه مانده سهمیه ات را هم می خوری و بعد میمیری . بیشتر از سهمیه نمی توانی مصرف کنی ، کمتر از سهمیه هم نمی توانی مصرف کنی . یک سر سوزن هم کسی نمی تواند مصرف کند .

حتماً دیده اید که وقتی بچه ها با هم بازی می کنند که چه کسی بیشتر می تواند نفسش را حبس کند ، مرتب به خودشان فشار می آورند که نفس نکشند بعد یکدفعه یک نفس بلند می کشند . آن سه ، چهار تا نفسی را که نکشیده بودند یک دفعه می کشند . یک نفس عمیق کشید بجای آن سه ، چهار تا جبران کرد . کمتر هم نمی شود مصرف کرد . یک سر سوزن نه کمتر و نه بیشتر از آن چیزی که خداوند مقدر کرده نمی شود مصرف کرد .

در حدیث داریم : هر کسی تا کاملاً رزق خودش را مصرف نکند محال است بمیرد .

لذا دیده اید کسانی خودکشی می کنند ، و خودشان را از طبقه چندم یک ساختمان پرت می کنند ، استخوانهایشان خورد می شود ولی زنده می مانند . این آدم سهمیه اش تمام نشده باید بماند بقیه سهمیه اش را مصرف کند .

داستان آن دزد را شیند ه اید که یک روزی حضرت امیر (ع) به جایی می رفتند ، از اسبشان پیاده شدند و خواستند به نزد کسی بروند ، یک شخصی آنجا ایستاده بود ، حضرت فرمود : این اسب را مواظب باش تا من بروم و برگردم . حضرت که رفتند چون آن شخص دزد بود ، دهنه و زین و لگام اسب را برداشتند و فرار کردند . حضرت که برگشتند دیدند اسبشان برهنه است ، رفتند در بازار که لوازم اسب را تهیه نمایند ، رفتند به همان مغازه ای که این لوازم را قبلاً خریده بودند ، از قضا آن دزد هم برای اینکه این لوازم را بفروشد به پیش همین مغازه دار می رود ، مغازه دار که خودش این لوازم را به حضرت امیر (ع) فروخته بود می گوید چند می فروشی ؟ می گوید : دو دینار . مغازه دار هم لوازم را می خرد ، حضرت امیر نزد مغازه دار می رود و داستان را نقل می کند ، مغازه دار می گوید : یا علی (ع) لوازم را به خود من فروخته اند ، حضرت فرمود : این لوازم را چند خریده ای ؟ گفت : دو دینار . حضرت دو دینار را به مغازه دار دادند و لوازم را گرفتند . بعد فرمودند : این بنده خدا اگر دست به دزدی نمی زد من قصدم این بود که دو دینار از بابت این که مواظب اسب من بوده به او بدهم ، این صبر نکرد ، همان دو دینار گیرش آمد ، این آدم دو دینار امروز رزقش بود اما این دو دینار را نجس کرد و با نجاست به آن رسید . اگر صبر و اعتماد کرده بود از راه حلال و پاک به آن می رسید .

این است که باید خداوند را رزاق بداند و به رزاقیت خدا اعتماد کند . یعنی بداند که هر چه روزی ما تا این لحظه به ما رسیده ، روزی ما بوده و هر چه نرسیده به این علت به ما نرسیده که روزی ما نبوده است. از این به بعد تا آخر عمر همین است .

آنچه که روزی ماست به ما خواهد رسید یقیقناً ، و آنچه که روزی ما نیست هر مقدار هم که تقلا کنیم و به زمین و زمان بزنیم به ما نخواهد رسید .

این حدیث گویا از امام صادق (ع) است که فرمودند  : مرغهایی در صحرای خشک زندگی  می کنند که غذای این مرغها ماهیهای ریزی است که در اقیانوسها زندگی می کنند . یکی از اصحاب سؤال کرد  این ماهیهای اقیانوس با آن صحرای خشک چه مربوط است ؟  حضرت فرمود : خدای متعال ابرهای غلیظی را از روی اقیانوسها بلند می کند که این ماهیهای ریز هم همراه این ابرها بلند می شوند و خداوند این ابر را توسط بادها هدایت می کند تا بالای این صحراها ، این مرغ دهانش را رو به آسمان باز می کند و هیچ تقلایی هم نمی کند ، ابر می آید و این ماهی را در دهان این مرغ می اندازد و مرغ او را می خورد . آن شخص تعجب کرد . حضرت فرمود : تعجب کردی . اگر اعتماد شما به رزاقیات خدا کامل بود می دیدی رزق از این هم ساده تر گیرش آمده است . منتها شما چون اعتماد به رزاقیات خدا ندارید و به حول و قوه خودتان متکی هستید . می گوئید اینجا بنشیم رزقم می آید پیش من ، باور ندارید .

حالا این که باید نشست و یا نباید نشست یک بحث دیگری است .

نـــــه نباید نشست ، اما ننشستن نه اینکه برویم رزق خودمان را زیاد کنیم . نه ، نمی نشینیم چون خدا نشستن را دوست ندارد . فعالیت می کنیم چون خدا با فعالیت بنده اش خرسند و راضی می شود ، نه چون رزق ما در فعالیت است .

از این بحث آن طرفش را نتیجه نگیرید که کار را رها کنیم و تلاش نکنیم . نـــــــــــــــــــــــــــــــه ، کسی که این حقایق توحیدی را می فهمد عبد خداست ، می خواهد رضایت خدا را تأمین کند و می داند که رضایت خدا در این است که عبد، مولد ، سازنده ، خلاق ، تکاپوگر باشد . آدم عاطل و باطل و سربار دیگران و تنبل ، اینها را خدا دوست نمی دارد . او بخاطر رضایت خدا تلاش می کند نه بخاطر رسیدن به رزق . رزق خودش را مطمئن است که به او می رسد .

حضرت امیر المؤمنین (ع) را نگاه کنید که چقدر فعال بودند و این همه نخلستان را آباد کردند و چقدر قنات و نهر آب جاری کردند ، چقدر با کندن چاه ، آن چاه را به آب رساندند .

این نکته را هم بگویم که گاهی اوقات در روایات و احادیث داریم که اگر کسی فلان کار را انجام بدهد روزیش وسیع می شود . تمام آنچه را که در این روایات می بینید هیچکدامشان در باب تقلا کردن نیست . مثلاً گفته اند کسی که صله رحم را بجا بیاورد خداوند به او وسعت رزق به او می دهد ، کسی که نماز شب بخواند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که بین الطلوعین را بیدار باشد خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که هر روز استغفار کند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، کسی که هر شب سوره واقعه را مداومت کند خداوند به او وسعت رزق می دهد ، یا اینکه فلان ذکر را بگوید خداوند به او وسعت رزق می هد و یا امثال اینها . ببینید هیچکدام از اینها تقلای اقتصادی نیست.

اینها همان رفتارهای معنوی و انسانی است که روح ما را متحول می کند . روح که حالتش تغییر کرد ، حالت جدید این روح تناسب دارد با وضعیت جدیدی از رزق .

لذا چون حال عوض شد مانند یک مریضی که حالش تغییر کرد ، پزشک هم نسخه دارو راتغییر می دهد . حالش که تغییر کرد خداوند نسخه را تغییر می دهد .

« ... ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ... ( الرعد/11) ... و خدا نعمتى را که نزد گروهى هست تغییر ندهد، تا آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند ... »

پس نقص ها متحول شد در این کارها . صله رحم کرد ، انفاق کرد ،  که کلید رزق « ... وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِق‏ ... (الطلاق/7) ... و کسی که روزی اش تنگ شد ، انفاق کند ... » کسی که دچار فقر شد از همان یک ذره ای که دارد یک تکه اش را بکند و به فقیر بدهد و آنوقت ببیند چه می شود .

کلید رزق انفاق است .

حضرت علی (ع) می فرمایند : « إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ (قصار/250) وقتی از فقر کارتان به گرسنگی کشید با دادن صدقه با خدا تجارت کنید »

این انفاق چگونه درها را باز می کند ؟ این انفاق حال روحی تو را متحول می کند ، مقدار رزق متناسب با حال روحی آن شخص است .

تمام روایاتی که در مورد وسعت رزق داریم ناظر بر این قضیه است ، هیچکدام ناظر بر تقلا کردن و حرص زدن و امثال اینها نیست .

وسعت و یا تنگی رزق چیزی نیست که بگوئیم وسعت بهتر از تنگی است . آن تنگی بهترین میزان رزق بود برای آن حال روحی قبلی ، این وسعت بهترین میزان رزق است برای حال روحی جدید او . لذا کم یا زیاد بودن رزق دلیل خوبی یا بدی بودن آن آدم نیست . کما اینکه میزان مصرف دارو دلیل بر این نیست که این مریض ، مریض خوبی است یا مریضی است بد . اگر کسی فقیر است دلیل بر این نیست که آدم بدی است اتفاقاً از آن طرف بسیاری از اولیاء خدا در فقر زندگی کردند . همین نهج البلاغه را نگاه کنید ، حضرت می فرمودند : این موسی پیامبر را بنگرید که اینقدر این علفهای بیابان را می خورد تا رنگ شکمش به رنگ سبزی علفهای بیابان شد . به خدا عرض کرد : « رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر (خطبه 159) پروردگارا آنچه برایم فرستادی بدان محتاجم » این فقیر بودن او یک قرص نان بود ، این پیامبر اوالعزم دست به یک قرص نان هم پیدا نمی کرد . بنابراین فقر چیز بدی نیست . کمی یا زیادی داروی مصرفی هیچکدام به ذاته نه بد هستند نه خوب . تناسب دارو برای حال آن بیمار است ، ممکن است یک وقتی کسی رشدش با وسعت رزق باشد و یک وقت کسی رشدش با تنگی رزق اتفاق بیافتد .

در حدیث قدسی داریم که : « یک دسته از بندگان من کسانی هستند که امر دین آنها (یعنی باطن و درون آنها ) اصلاح نمی شود مگر با گشاده روزی بودن ، با سلامتی جسمانی ، و من خدا هم آنها را مبتلا می کنم به گشاده روزی بودن و به سلامتی جسمانی ، و داشتن مسکن ، در نتیجه امر دین آنها اصلاح می شود و یک دسته از بندگان من هم هستند که امر دین آنها اصلاح نمی شود مگر با فقر ، با بیماریهای جسمانی ، و نداشتن مسکن ، و من خدا هم آنها را مبتلا می کنم به فقر و بیماری و نداشتن مسکن تا در نتیجه امر دین آنها اصلاح می شود . و من خدا بهتر تشخیص می دهم که امر دین بندگان مؤمن من با چه چیزی قابل اصلاح است »

هر حالی یک مقدار خاصی از رزق و یک نوع خاصی از رزق را می طلبد برای اینکه این بنده رشد کند .

بنابراین اگر کسی را فقیر کرد دلیل بر این نیست که خداوند او را دوست ندارد یا این بنده بدی است و اگر کسی را هم ثروتمند کرد دلیل بر این نیست که این آدم سوگلی و برجسته ای است .

در حدیث قدسی داریم که وقتی فقر به اولیاء خدا روی می آورد می گویند : « خوش آمدی ، خیر مقدم ای علامت و شعار صالحان » و وقتی ثروت و دنیا به آنها روی می آورد می گویند : « یک گناهی مرتکب شدیم که خدا دارد فوری عقوبتش را به ما می دهد » یعنی دارد سر ما را با پول و مال دنیا گرم می کند که دیگر از پرداختن به خدا باز بمانیم .

ممکن است ثروت بد باشد و فقر خوب باشد ، ما نمی دانیم ، ما نمی دانیم .

جابر بن انصاری در سن پیری خدمت امام سجاد (ع) رسیدند ، حضرت فرمود : در چه حالی هستی ؟ عرض کرد : یابن رسول الله در حالی هستم که فقر را از ثروت ، بیماری را از سلامتی ، گمنامی را بیشتر از شهرت دوست دارم ( اینجا معلوم می شود که جابر راه رفته است و از آن حد اولیه جلوتر رفته) امام سجاد چون می خواستند که او را تکان بدهند و یک قدم دیگر هم جلوتر ببرند به او فرمودند: ولی ما اهل بیت اینطور نیستیم . این صحابه پیر رسول خدا یکدفعه تکانی خورد و عرض کرد : یابن رسول الله مگر شماها چطوری هستید ؟ حضرت فرمود : ما هر چیزی را خدا پیش بیاورد دوست داریم . فقیرمان کند دوست داریم آن فقر را ، ثروتمندمان کند دوست داریم آن ثروت را ، بیماران کند دوست داریم آن بیماری را ، سلامتی دهد دوست داریم آن سلامتی را . هر چه خدا بخواهد ما آن را دوست داریم . چون می دانیم آن چیزی را که خدا پیش آورده مناسب ترین چیز است برای رشد و تعالی و تقرب ما . لذا هر چه خدا بدهد دوست داریم .

اصل نماز برای تحول روحی است ، نماز آمده که انسان متقی را به قرب خدا برساند ، آمده که او را به معراج ببرد ، منتهی گفتند کسی که این نماز را بجا می آورد تأثیری در حالت روحی او ایجاد می شود که آن حالت روحی جدید او متناسب می شود با رزق وسیع تر و خدا هم رزق وسیع تر را با توجه به حالت روحی جدید او به او می دهد ، البته اگر کسی برود سراغ نماز برای وسعت رزق ، آن دیگر نماز نیست که بجا می آورد ، آن دیگر کاسبی است که انجام می دهد . نماز حتماً باید قصد تقرب به خدا وجود داشته باشد هر انگیزه دیگری که شریک او بشود دیگر آن نماز نیست « ... وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (الکهف/110) ... و هرگز در پرستش خدا احدى را با او شریک نگرداند »  نباید چیزی شریک بشود در عبادت و بندگی .

ساده زیستی غیر از زهد است . زهد یعنی بی رغبتی به دنیا . ممکن است من خیلی هم ساده زندگی کنم اما به همان چیزهای ساده ای که دارم دلبسته باشم پس من زاهد نیستم . ممکن است کسی هم زندگی خیلی شیکی داشته باشد و زاهد باشد یعنی دلبسته به اینها نباشد ، اگر خبر بیاورند که همه اش سوخت و خاکستر شد یک سر سوزن متأسف نشود و خم به ابرو نیاورد .

حضرت علی (ع) می فرمایند : زهد بین دو کلمه قرآن است و بعد این آیه را تلاوت فرمودند :

« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏ ... (الحدید/23) تا آنکه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مکنید ... »

و این حالت مربوط به کسی است که دلبسته به دنیا نیست . بود یا نبودش نمی تواند او را متأثر کند .

پس زهد غیر از ساده زیستی است . حالا اگر یک کسی زندگی ساده ای را انتخاب کرد ، این زندگی ساده را به اختیار خودش انتخاب کرد و این به این معنا نیست که خداوند رزق او را کم می کند . خداوند رزق او را کم نمی کند ، خدا رزق را در اختیار او قرار میدهد حالا او ممکن است این رزق را معاوضه کند با یک چیز دیگری . یعنی ممکن آن چیزی را که خداوند روزی اش کرده را بدهد و یک چیز بزرگتر بگیرد . دنیا را بدهد و آخرت را بگیرد . گر چه همانی هم که ساده زیست است آن چیزی که تا آخر عمرش مصرف می شود دقیقاً مساوی با همانی است که خدا مقدر کرده است .

اختیار ما در تحویل گرفتن است با دل خوش و روحیه شاد . همانی را که خدا میدهد تحویل بگیریم .

اما کسانی که ثروت زیاد دارند ولی رزقشان نیست و نمی توانند مصرف کنند ، این رزق می ماند در حسابهای بانکی و بعد از مردنش بچه هایش مصرف می کنند ، در اصل حمالی کس دیگری را کرده و رزقی را که مربوط به خودش نبوده را جمع کرده است . یا دزد می آید و می برد یا دولت مصادره می کند ، این ثروت رزق او نبود .

گفتیم آن چیزی را که خداوند متعال مقدر می کند مثل داروست ، این دارو مناسب حال این بیمار است منتها وقتی این دارو اثر می کند که بیمار متناسب با دستورالعمل پزشک با این دارو رفتار کند ، معمولاً این قسمت دوم را ما فراموش می کنیم . من در شرایط تنگنای اقتصادی قرار گرفتم و در یک خانواده فقیر متولد شده ام ، این شرایطی است که خداوند متعال برای من مقدر کرده است ، لازمه رشد من این بوده است ، اما این شرایط چه موقع منجر به رشد من خواهد شد ؟ وقتی که ببینم خدا در دینش چه دستوری برای برخورد با چنین شرایطی (فقر) دستور داده و من باید همانگونه رفتار کنم . آن چیزی را که خداوند برایم پیش آورده بهترین است برای من ، اما این اثرش وقتی در من ظاهر می شود که با او درست رفتار بکنم ، من درست از آن شرایط بهره بگیرم . اگر خدا تو را فقیر کرده گفته برو دزدی کن ؟ ، گفته برو شخصیت خودت را بریز به پای آدمهای ثروتمند ؟ ، چاپلوسی و تملق گویی آنها را در پیش بگیر؟ ، گفته برو رشوه بگیر؟ ، گفته برو خود فروشی کن؟ ، گفته برو وطن فروشی کن؟ ، یا اینکه گفته : به تو فکر دادم ، نیروی بازوی توانا دادم ، بلند شو تلاش کن ، آنوقت آنجوری را که خداوند گفته عمل بکنم من بهترین بهره را از آن شرایطی که خداوند پیش آورده می برم . چون شرایط روحی من تغییر کرد شرایط بیرونی را هم خدا تغییر می دهد . « ... ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ... (الرعد/11) و خدا نعمتى را که نزد گروهى هست تغییر ندهد، تا آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند»  اینکه می گوئیم خداوند رزق را معین کرده به این معناست : که قدر و اندازه این دارو متناسب با حال بیمار تنظیم شده است . پزشک مقدر کرده که این بیمار چه دارویی بخورد و به چه میزانی مصرف نماید . این تقدیر از چه چیزی است ؟ از حال بیمار است . حالا اگر بیمار طبق همان دستورالعملهای پزشک از این دارو استفاده کرد این بیمار حالش عوض می شود ، حال بیمار که تغییر کرد دکتر هم نسخه اش را تغییر می دهد . لذا می بینید که یکدفعه مشکل فقر هم حل شد . چون خود فقر اصالتاً موضوعیتی ندارد ، همانطور که ثروت هم اصالتاً موضوعیتی ندارد ، آن چیزی که اصالتاً موضوعیت دارد تعالی و رشد و تکامل انسان است . حال بعضی ها در شرایط ثروت این تعالی برای آنها حاصل می شود و بعضی ها در شرایط فقر . تعالی که ایجاد شد دیگر آن چیز (ثروت – فقر) خاصیت خود را بخشید و لازم نیست ادامه پیدا کند .

اولیاء خدا به تعبیری دست به دهان هستند ، یعنی همانی را که تحویل می گیرند می خورند و مابقی را هم میدهند . چون یقین دارند که در وعده بعد هم همان کسی که در وعده قبلی داد دوباره می دهد منتها چون ما یقین و اعتمادمان کامل نیست به ما اجازه دادند که تا حد یکسال ذخیره غذائی نگاه داریم. مثلاً اگر می خواهی برنج بخری به اندازه یکسالت برنج بخر . البته این به دلیل ضعف یقین ماست یعنی مشکل مائیم و الا اگر ما یقینمان به رزاقیات خدا کامل بود اصلاً نیازی به این حرفها نبود ولی چون یقین و اعتماد ما ضعیف است در روایات تا یکسال را اجازه داده اند و بیش از یکسال را اجازه نداده اند . ضمن اینکه اگر در آینده نیاز به یک پولی داشته باشید که اگر بگوئی فعلاً پولهایم را جمع کنم تا بعداً نیازم را برطرف کنم میتوانی پس انداز کنی . چون ما ثبات و استقرار و یقین کاملی نداریم لذا اینطور دستور داده اند و گرنه همانطور که گفتیم برای اهل یقین که به نفس مطمئنه رسیده اند نقد به نقد روزی را تحویل و خرج می کنند که این مربوط به درجات بالاست . من که نگرانی دارم، باید یکطوری این نگرانی آرام بگیرد ، حالا با پس انداز کردن این کار را انجام می دهم .

از یک قرن قبل در سازمان ملل متحد سازمان خواربار جهانی مسئله گرسنگی در جهان مطرح شد ، و این نکته را گفتند که منابع غذایی زمین کفاف جمعیتی که در حال بوجود آمدن هستند را نمی دهد و باید جلوی ازدیاد نسل را گرفت حتی بعضی ها گفتند که باید جنگ براه انداخت و یک عده ای را از این طریق از بین برد که انسانهای دیگر گشنه نمانند ، خوب این شک نسبت به رزاقیت خداست و این غلط است ، حتی از نظر علمی هم این گونه صحبتها قابل نقد است ، در دنیایی که می خواهند بازار اقتصادی را کنترل کنند و قیمت غلات و محصولات کشاورزی را تحت کنترل داشته باشند کشورهای بزرگ دنیا میلیونها تن مواد غذایی اعم از غلات و گندم را به دریا می ریزند و اینها مطالب پوشیده ای نیست ، بخاطر اینکه می گویند اگر عرضه زیاد شود قیمت در بازار پائین می آید . حالا در دنیا ما با مسئله گرسنگی روبرو هستیم ؟ همین گندمهایی را که به دریا ریخته می شود اگر به کشورهای آفریقایی بدهند دیگر آنجا مشکل گرسنگی ندارند . مضافاً بر اینکه این سرمایه هایی را که هزینه می کنند برای تولید جنگ افزارها و براه انداختن این جنگها ، چقدر سرمایه هزینه می شود برای اینگونه کارها ؟ و می دانیم که این جنگ افزارها و سلاحهای پیچیده مدرن و فوق مدرن بسیار بسیار گران قیمت هستند ، خوب این سرمایه ای را که هزینه می شود برای تولید اینگونه سلاحها و انباشت اینها و مصرف شدن آنها در صحنه های جنگ ، حالا اگر همین سرمایه متمرکز شود در عرصه تولید منابع غذایی آیا باز هم مشکلی بنام گرسنگی بر روی کره زمین خواهیم داشت ؟ اگر توزیع عادلانه ثروت در دنیا اتفاق بیافتد یعنی اینطور نباشد که اکثری قلیل از مردم کره زمین از شدت سیری دارند می ترکند و تعداد دیگری از مردم کره زمین بخاطر غارتی که شده اند از گرسنگی دارند از پا در می آیند . یا اینکه عدالت اقتصادی حاکم شود ، حتی آمده اند حساب کرده اند که ته مانده غذاهایی که در کشورهای مرفه غربی دور ریخته می شود اگر اینها را جمع کنند کافی است برای اینکه مشکل گرسنگی را در کشورهای جهان سوم حل کنند . اینها همان حرفهایی است که اسلام آمده و گفته که باید بشود . اگر اینها حل بشود دیگر مقوله گرسنگی و کنترل جمعیت را که مشروعیت بدهد جنگ و کشتار را از بین خواهد برد . خداوند متعال قبل از اینکه بنده ای را خلق کند رزق او را آماده کرده است . خود شما وقتی مهمان دعوت می کنید قبل از اینکه مهمان بیاید غذایش را پخته و آماده کرده اید . چطور ممکن است خداوند متعال مهمان دعوت کند در این ضیافت بزرگ جهان خلقت ولی غذایش را آماده نکرده باشد ؟! این خودش نوعی سوءظن است نسبت به خدای متعال . خداوند متعال وقتی بنده ای را خلق می کند از قبل رزقش را تدارک دیده است . پس انگیزه کنترل جمعیت اگر این مسئله است ، این انگیزه کاملاً منتفی است . در حال حاضر همان کشورهایی که به ما کنترل جمعیت را توصیه می کنند خودشان جایزه می دهند به خانواده هایی که بیشترین فرزند را داشته باشند . و از اینطرف از طریق کارشناسان اقتصادی ، از طرف چهره های وابسته به کشورهای غربی که در کشورشان صاحب مقام هستند فشار بسیار جدی می آورند خصوصاً به جهان اسلام که کنترل کنند جمعیت مسلمانان را . چون اینطوری که خودشان برآورد کرده اند در چند دهه دیگر تعداد مسلمانهای دنیا نسبت به اقوام دیگر بیشتر خواهد شد و اینها می خواهند که این اتفاق نیافتد . می خواهند که این جمعیت عظیم مسلمانان را به نحوی جلوی آن را بگیرند . و از آنطرف دیگر اقوام را آمارشان را ببرند بالا .

دروس توحیــد – 38

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • تو اسم اصغر خدا را به من نشان بده تامن اسم اعظم را به تو نشان بدهم . مگر اسم خدا می شود اصغر باشد ؟

شرح استاد : کسانی که می افتند در این مباحث ادعیه و ... و می گردند که اسم اعظم پیدا کنیم و می گویند با اسم اعظم می شود هر کاری کرد .

ولی حالا واقعاً اسم اعظم یک لفظ است که مثلاً برویم فلان لفظ را که با واژه ها ترکیب شده یاد بگیریم و او را بگوئیم و هر کاری انجام بشود ؟ یا اینکه اسم اعظم چیز دیگری است یا بهتر بگویم یک حقیقتی است ؟

در زبان عربی اسم از « سمه » می آید یعنی علامت ، فلش ، فلش نقطه ای را نشان می دهد و خودش مهم نیست ، فلش توجه ما را می برد به سمت یک چیزی . اسم هم همین است . اسم چیزی است که وقتی با آن مواجه می شویم توجهمان میرود به سمت صاحب اسم . یعنی اگر اسم کسی را الآن ببرم بلافاصله همه شما توجهتان میرود به سمت مسمی ( شخصی که دارای این اسم است ) . خود اسم برایتان موضوعیتی ندارد و مانند فلش می ماند و ذهن شما را می برد به سمت صاحب اسم .

اسماء لااقل دو حالت هستند : یکی آن موجوداتی هستند ، آن حقیقتهایی هستنند در عالم که وقتی آنها را نگاه می کنیم توجه شما را می برند به سمت خدا . و به این اعتبار همه موجودات اسماء اله هستند . چرا ؟ چون به هر مخلوقی نگاه کنی می گوید من خالقی دارم ، به هر مصنوعی نگاه کنی می گوید صانعی هست .چون خودش چیزی ندارد ، هر چه دارد از خداست . هستی اش از خداست ، کمالاتش از خداست ، ممکن که به خودی خود چیزی ندارد . نه اقتضاء وجود دارد نه اقتضاء ادب . ممکن ، یک لوح سفید است که چیزی داخلش ننوشته اند . اگر نوشته ای می بینی این نوشته از جای دیگر است . ممکن یک آیینه است ، هیچ صورت و تصویری داخلش نیست . اگر تصویری داخل آن می بینی این تصویر از جای دیگر است . لذا وقتی شما داخل این آیینه نگاه کردی و عکس یک آدمی را داخل آن می بینی متوجه می شوی که داخل این اتاق کسی ایستاده ، این آیینه خودش را نشان نمی دهد ، این آیینه عکس آن چیزی که روبرویش ایستاده را نمایش می دهد . مخلوق یک آیینه است و خدا را دارد نشان می دهد . هر مخلوقی در حد ظرفیت وجودی خودش جلوه ای از اسماء و صفات الهی را نشان می دهد . آیینه ای است خدا نما . جلوه اسماء و صفات الهی در آن نمایان است . پس همه مخلوقات اسماء اله هستند .

با این معنا اسم اعظم می شود چی ؟ می شود آن موجودی که بزرگترین آیینه است و کاملترین جلوه خدای متعال در آن متجلی است . آیینه تمام نمای اسماء و صفات حضرت حق . آن موجود می شود اسم اعظم .

اسم اعظم به این معنا حقیقت انسان کامل است . انسان کامل به معنای مطلق کلمه پیامبر خاتم (ص) می باشد . لذا او اسم اعظم خداست . تجلی اعظم خداست . اسم اعظم، امیر المؤمنین (ع) است که نفس حضرت خاتم (ص) است . اسم اعظم، اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند . این حقیقت اسم اعظم است .

حالا هر کسی وجودش تجلی گاه این بزرگان شد به همان مقداری که وجودش پذیرای تجلی این بزرگان شده در واقع به اسم اعظم رسیده است .

اسم اعظم واژه و لفظ نیست .

اگر کسی که چشمان شهلایی دارد و جلوی آیینه می ایستد ، آن آیینه هم چشم شهلا نشان می دهد . اگر کسی رخ زیبایی دارد و جلوی آیینه می ایستد ، آن آیینه رخ زیبا نشان می دهد . حالا اگر کسی وجودش آیینه ای شد که حسن الهی در او متجلی شد ، این به اندازه ظرف وجودی خودش به مظهریت آن اسماء یی رسیده که در او تجلی کرده . خدا اگر کریم است می بینیم که او هم کریم است ، خدا اگر غفور است می بینیم او هم غفور است ، خدا اگر جواد است می بینی او هم صاحب جود و جواد است . در واقع خودش می شود اسم . نه اینکه یک کلمه ای و لفظی و چهار تا حرف یاد می گیرد و اگر این چهار تا حرف را بگوید می گویند اسم اعظم است .

آن لفظ می شود اسم الاسم . اسم ، خود این حقیقت است  .

فرمود : اسم اصغر را نشان بده تا من اسم اعظم را نشان بدهم . مگر اسم خدا کوچک می شود ؟ آن چیزی که اصغر است همان اکبر است . در داستان کربلا داریم حجت کبرای ابا عبدالله (ع) ، علی اصغر ، ظاهرش اصغر است ولی حقیقتش اکبر است . خدا اسم اصغر ندارد که من اسم بزرگش را نشانت بدهم . کدام اسم خدا کوچک است ؟ منتها باید برسی به آن حقیقت اسم ، حقیقت سلوک هم همین است ، راه سلوک برای این است که این آیینه جان سالک را به یُمن عنایات الهی و الطاف اهل بیت (ع) پاک کند ، زنگار را از روی لوح دلش پاک کند تا آن حقیقت ربوبیت در آن آیینه وجود متجلی بشود .

خُلقش بشود خُلق الهی . بشود آیینه خدا . رفتارش بشود فعل الهی ، یعنی کار خدا از او سر بزند . خدا اگر دستگیر افتادگان است او هم دستگیر افتادگان شود . خدا اگر خطا بخش و خطا پوش است او هم خطای دیگران را ببخشد . یعنی فعلش بشود فعل الله . خُلقش بشود خُلق الله . اصلاً راه همین است .

حالا اگر اینطور شد دیگر هیچ اسم خدا کوچک نیست . آیا اسم غفور خدا کوچک است ؟ آیا اسم کریم خدا کوچک است ؟ کدام اسم خدا کوچک است ؟ همه اسماء خدا بزرگند .

دروس توحیــد – 37

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خداوند حاکم حکیم است ، اما محکوم هیچ حکمی و حکمتی نیست . او فاعل ما یشاء است. حاکم کسی است که محکوم هیچ حکمی نباشد . اما سایرین محکوم حکم و حکمت هستند، یعنی باید کارهایشان بر طبق حکمت باشد . ما محکوم حکم قرآن و اهل بیت (علیه السلام ) هستیم .

  • خدا و اولیائش محکوم حکم و حکمت نیستند بلکه حکم ، محکوم آنهاست .

شرح استاد : خداوند فرمانروای عالم است و در فرمانروایی خودش در عالم حکیمانه فرمانروایی می کند ، منتها یک موقع من و شما حکیمانه کار می کنیم ، ما تابع حکمت هستیم . یعنی اینکه نگاه می کنیم حکمت چه چیزی را اقتضا می کند و ما طبق آن حکمت رفتار می کنیم .

او فاعل ما یشاء است یعنی اینکه او هر چه بخواهد انجام می دهد .

آنچه خداوند متعال انجام می دهد حکیمانه است نه اینکه آنچه حکیمانه است خداوند انجام می دهد .

خداوند حاکم است نه تابع . تابع که نمی تواند حاکم باشد .

ما محکومیم ، ما محکوم حکم دین هستیم ، محکوم حکمتهای الهی هستیم . اما خدا حاکم است و حاکم ، تابع هیچ حکمتی نیست .

آنچه آن خسرو کند شیرین بود

دروس توحیــد – 36

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • زارعی تصمیم گرفت خدا را در کار زراعتش شریک کند تا خدا باران کافی و به موقع بفرستد و به کشت و زرعش برکت بدهد و متقابلاً او هم سر خرمن سهم خدا را جدا کند و بپردازد . سال اول زراعتش خیلی پر محصول شد و وقتی خرمن ها را درو کرد و خواست سهم ها را تفکیک کند به خدا عرض کرد : شما که الحمدلله بی نیازید ولی من خانه و زندگی حسابی ندارم ، امسال با اجازه شما من همه محصول خودم را بر می دارم و سال آینده سهم شما را حساب خواهم کرد . سال دوم هم زراعتش خیلی پر برکت شد ولی باز موقع تقسیم کردن سهمش با خدا ، گفت : خدایا من یک مقدار خرج های ضروری دیگر دارم ، امسال هم با اجازه شما تمام محصول را بر می دارم و سال آینده تمام طلب شما را یکجا می دهم . این داستان چند سال عیناً تکرار شد و زارع هر سال به بهانه ای از دادن سهم خدا طفره رفت تا اینکه یک سال بعد از درو کردن خرمن به ذهنش خطور کرد که بگوید خدایا اصلاً شما شریک نیستی ، ناگهان دید دیوار بزرگی از دور دارد نزدیک می شود . خوب که دقت کرد دید سیل عظیمی به سمت ده می آید . از ترس پا به فرار گذاشت و حتی کفشهایش هم از پایش بیرون آمد و جا ماند . سیل آمد و همه زمنی کشاورزی و خانه و زندگی او را با خود برد . زارع که به یاد عهد شکنی های خودش با شریکش ، یعنی خدا ، افتاد فهمید که لطمه را از کجا خورده است ، لذا در حالی که پا برهنه بود و کفشهایش را هم سیل برده بود سر به آسمان بلند کرد و به خدا عرض کرد که : فهمیدم چه شد ، ولی روزی که می خواستم با هم شریک شویم من کفش که پایم بود ، اما سیلی که فرستادی کفشهایم را هم برد .

شرح استاد : حداقل داستان این است که آدم خدا را در زندگیش شریک کند ، یعنی مشرک بودن از ملحد بودن بهتر است . چون گاهی اوقات ما خودمان را در زندگی مالک می دانیم و می گوئیم کدام خدا ، همه چیز زندگیمان مال خودمان است ، کدام خدا ؟

حداقلش این است که از این الحاد به مرحله شرک وارد بشود ، شرک بهتر از الحاد است . وقتی مشرک شد یعنی خدا را در زندگیش شریک کرد در آن موقع یک قدم به سمت خدا آمده . یک قدم پیش آمده ، تا انشاء اله یک روزی هم موحد شود و ببیند که اصلاً من کیم ؟  ببیند که مُلک از آن خدای متعال است « ... لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (غافر / 16 ) ... امروز ملک از آن کیست؟ از آن خداى واحد قهار » ببیند که همه مُلک هستی از آنِ خداست و من کی هستم ؟ کدام مالکیت ؟ و این را ببیند و آنوقت موحد شود .

ولی خوب گاهی اوقات آدمهایی که آمده اند لااقل در زندگیشان خدا را شریک کرده اند ، یعنی اینکه به وجود خدا اقرار و اعتراف کرده اند و برای خدا یک سهمی قائل شدند و بعضی اوقات منکر همین سهم هم می شوند و سهم خدا را حذف می کنند . می گوید فهم خودم ، عبادت خودم بود که مرا به اینجا رساند ، ریاضتها و شب زنده داری های خودم بود ، گویا اصلاً خدا را نمی بیند .

امام صادق (ع) فرموده اند : « اهل علم و ریاضت و اهل سکوت ، اینها بسیارشان در مسیر ، سقوط می کنند و علتش این است که حق خدا را مراعات نکردند »

می گوید : عبادات خودم ، علم خودم ، شما که نمی دانید چقدر دود چراغ خوردم و درس خواندم و چقدر پیش استادها زانو زدم و اصلاً خدا را نمی بیند .

نمی گوید : این علم را خدا نصیب من کرد . این کمالات را نصیب من کرد . این توفیقات را خدا داد .

فقط می گوید : خودم .

این شخص نمازش را هم ملحدانه می خواند . عبادت و ریاضتش را هم ملحدانه انجام می دهد . چون متکی به خودش است .

گاهی اوقات در زندگی انسان منکر سهم خدا می شود . لااقل خدا را شریک هم نمی کند که بگوید خدا به زحمات من اثر داد ، من تلاش کردم ، خدا هم تلاش مرا نتیجه داد و لااقل مشرک باشد .

وقتی سهم خدا را انکار کرد ، خداوند فرمود : من بهترین شریکم . اگر کسی مرا در کاری شریک کند سهم خودم را هم به آن شخص واگذار می کنم .

اگر خدا بخواهد این عبد را از این بی توجهی بیرون بیاورد می گوید حداقل ملحد نباش ، فقط حول و قوه خودت را مؤثر ندان ، فقط فهم و ذکاوت خودت را مؤثر نبین ، فقط فتانت و هنرمندی خودت را مؤثر نبین ، ببین یک خدایی هم هست و یک مقداری برای خدا سهم قائل شو . وقتی عبد از خدا غافل می شود خدای متعال یک حادثه ای پیش می آورد تا او را متوجه کند .

داستان این سیل همین است ، یکهو سیل می آید و تقوای انسان را می برد ، همه آن تقوایی که یک روز جمع کرده بود و به آن تکیه کرده بود . به گفته حافظ :

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است                راهرو گر صد هنر دارد بود توکل بایدش

همین تقوایی که به آن تکیه کرده یکهو سیل آمد و بُرد .

گفت که در این خیل حصاری به سواری دیدم

یکهو می بینید که رفت و با یک گوشه چشم همه تقوای یک عمرش را به باد داد .

این سیل لطف خداست ، چون تقوای آن شخص حجاب شد برای او ، نماز و روزه و عبادتش حجاب شد ، ریاضتش حجاب شد ، علم و دانش و تحصیلاتش حجاب شد و در اینجا متوقف شده .

خدا یک سیل می فرستد و می برد تا او متوجه شود که اینجا متوقف نمان و خدا را ببین . خدا را ببین که او به تو آموخت « الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم‏ ( علق / 5و4 ) کسى است که به وسیله قلم تعلیم کرد ، آرى انسان را تعلیم کرد چیزهایى را که نمى‏دانست »

خودت را نبین ، سیل را می فرستد تا متوجه بشوی ، آنوقت که متوجه شد دیگر تن میدهد که مالک اصلی خداست ، می بیند مالکیت خدا را .

دروس توحیــد – 35

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • حضرت علی (ع) فرمود : خدا مرا آفرید و به اسلام رساند ، اسلام هم مرا به حضرت محمد (ص) رساند . از این به بعد را نیز خدا می برد .

شرح استاد : مدبر ما خداست ، راننده ما خداست . در مسیر زندگی این خداست که دارد ما را این ور و آن ور می برد ، منتها جاهایی که می برد اگر توجه داشته باشیم که او برده کیفش را می کنیم و اگر توجه نداشته باشیم لذتش را نمی بریم و حتی اوقاتمان هم تلخ می شود که ما را به اینجا آورده اند .

مثل اینکه یک بچه کم سن و سالی را پدر و مادرش به این جلسه بیاورند و آن بچه چون نمی داند و آگاه نیست ناراحت باشد که اینجا کجاست که مرا آورده اید . مرا می بردید پارک یا جایی که بتوانم بازی کنم و اینجا به این بچه خوش نمی گذرد . اما بعدها که متوجه شود می فهمد که این پدر و مادر خوب جایی او را برده بودند .

این جهل ماست که آنجاهایی را که خداوند متعال بر سر راه ما قرار میدهد و ما سر در می آوریم ، گاهی اوقات غصه دار و دلخور و ناراحتیم ، و می گوئیم این هم شد جا که ما سر در آوردیم .

اما اگر ببینیم که خدا ما را آورده و ما خودمان نیامده ایم و خداوند هم عبدش را جای بدی نمی برد و هر جا که می برد بهترین جاست ، در آن موقع است که عبد لذت خواهد برد ، از هر جایی که در زندگی از آن سر درآورد و بهره و فایده اش را می برد . چون آدم وقتی می خواهد جای دیگری برود آنجایی که هست اگر چیزی هم وجود داشته باشد بهره ای نصیب او نمی شود . مثل یک کلاس مدرسه که دانش آموزان به سر کلاس رفته اند ، آن دانش آموزی که دلش بیرون از کلاس است و به فکر زنگ تفریح و بازی و شیطنت است لذا دل به درس معلم نمی دهد و بهره ای از این کلاس نمی برد . این کلاس برای دانش آموز بسیار چیز نافعی است منتها بشرط اینکه بفهمد ، بفهمد که پدر و مادر او را خوب جایی برده اند که در این مدرسه ثبت نامش کرده اند . اما وقتی جاهل است و دلش بیرون است هر چند که در سر کلاس هم نشسته باشد ، نه یک کلمه درس معلم را گوش می دهد و نه حرفهای معلم ذره ای در او تأثیر می گذارد و هم اینکه دائماً در حال غصه است که چرا آمده ایم اینجا . چرا نمی شود من بروم در حیاط و بازی کنم .

دروس توحیــد – 34

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • الذین اتخذوا من دون الله اولیاء ، الله حفیظ علیهم و ما انت علیهم بوکیل : کسانی که اولیایی جز خدا را اختیار می کنند خداوند نگاه دار آنهاست و تو ای پیامبر بر آنها وکیل نیستی . یعنی ای حبیب من نگران نباش ، بالاخره آنها هم جایی جز نزد من ندارند و خودم نگاه دار آنهایم .    فلا یحزنک کفره الی مرجعهم : ای حبیب من بخاطر کفر او محزون نباش ، بالاخره به نزد خودم باز می گردند .

شرح استاد : خدای متعال چون مطمئن است که همه کسانی که به خاطر جهلشان نافرمانی می کنند و تن ندادند و تسلیم نشدند به عبودت و بندگی حضرت حق ، اینها هم از قلمرو حکومت خداوند بیرون نرفته اند . اینها یک قدری تقلا می کنند و خسته می شوند و بر می گردند . جای دیگری وجود ندارد ، چهار تا کوچه بن بست می روند ، جاهایی که فکر می کردند خیلی خوب است تقلاهاشان را که کردند و از نفس که افتادند باز می گردند .

حاج آقای دولابی (ره ) می فرمودند : یک پدری چهار زانو نشسته بود  و یک بچه دو ساله ای هم در بغلش نشسته و این بچه خیلی راحت لم داده ، بعد کم کم این بچه ، خیال او را بر می دارد که چرا اینجا بنشینم ، خودم برمی خیزم و هر جا بخواهم می روم و پدر هم مانع نمی شود و اجازه می دهد که بچه بلند شود ، بچه هم بلند می شود و یک قدری در اتاق این طرف و آن طرف می دود و بعضی اوقات هم می نشیند و بلند می شود و می افتد ، بعد که این طرف و آن طرف زد و آخرش که خسته شد بعد می بیند که هیچ جایی به آن نرمی و لطیفی و لذت بخشی بغل پدرش نیست ، بعد از اینکه خودش را خسته کرد دو باره بر می گردد در آغوش پدر .

« الیه مرجعهم » اینها دو باره بر می گردند پیش خودم .

همه آنهایی که تمرد و عصیان و سرکشی کردند  ،  اینها هم جایی جز خود من ندارند . من هم صبرم زیاد است و شتابزده نیستم که بخواهم بلافاصله اینها برگردند ، ولشون می کنم بروند ، بروند این در و آن در بزنند و ببینند که هیچ جایی دیگری به این خوبی و قشنگی وجود ندارد . وقتی دیدند که همه درها برویشان بسته است و همه کوچه های هستی بن بست است جز بسوی خانه خدا و هیچ راهی گشوده نیست ، وقتی خودشان را خسته کردند دو باره برمی گردند به آغوش من .

ممکن است در دنیا به سوی من برگردند اگر اهل تنبع باشند ، اگر در دنیا بر نگردند در برزخ بر می گردند ، آنجا هم بر نگردند در قیامت بسوی من بر می گردند .

جایی جز پیش نزد من خدا ندارند .

لذا ای پیغمبر اگر او کافر شد تو را محزون نکند ، فکر نکن این کلاً از دست رفت ، نه این چهار صباح این نا فرمانی ها را می کند بعد برمی گردد .

حاج آقای دولابی (ره ) می فرمودند : یکی از رفقای ما که اهل معرفت و دوست داشتنی بود می گفت یک پسری داشت که خیلی سر براه نبود ، بی بند و باری و هرزگی می کرد ، حرف پدر را گوش نمی داد و تن نمی داد به راهنمائیهای پدر ، پدر هم ته دلش غصه می خورد که این بچه من دارد از دست می رود و تباه می شود . حاج آقا می فرمودند خود این پدر بعدها برایم تعریف کرد ، سالها داستان همینجوری بود و ما هم غصه می خوردیم تا اینکه بالاخره این پسر بزرگ شد و ازدواج کرد و از خانه هم رفته بود و کاری با پدر نداشت ، گفت بعد از سالها یک روز برگشت پیش من پدر و آمد دستهای مرا بوسید ، گفت پدر من حالا فهمیدم اشتباه کرده ام ، فهمیدم آن چیزی را که تو می گفتی درست بود ، من جاهل بودم .

عبد بر می گردد بسوی خدا . اگر این عبد ، عبد هوشیاری باشد این آغوش را ترک نمی کند و قصد سفر نمی کند از پیش دوست و محبوب خود ، اگر هم جاهل باشد چه بسا بلند شود و در همین دنیا متنبع بشود که برگردد به آغوش الهی ، اما اگر هم بر نگردد بالاخره یک روزی یا در برزخ یا در قیامت بر می گردد .

همه درها در این عالم بسته است جز خانه خدا .

دروس توحیــد – 33

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • جلوی پیشانی اسب چند تار موست که اگر آن را بگیرید اسب با همه قدرتی که دارد تسلیم و مطیع شما می شود . اسم این موها ناصیه است . مؤمن ناصیه اش را دست خدا می بیند و عرض می کند : یا من بیدک ناصیتی : ای خدایی که ناصیه ام در دست توست .

شرح استاد : اسب را معیار و سنجش قدرت و توان گذاشته اند ، بطور مثال می گویند این موتور چند قوه اسب قدرت دارد ، معیار توانائی و قدرت ، اسب است . حالا اگر همین چهار تا موی ناصیه اسب را بگیرید تسلیم محض شما می شود .

اگر انسان باور کند که ناصیه اش دست خداست و این خداست که او را راه می برد ، آنوقت اگر با دل همراه با این شود دیگر لذت می برد از اینکه ناصیه ام به دست چه کسی افتاد ، زمام مرا محبوب گرفت ، زمام مرا لطیف خبیر گرفت ، آنوقت است که خرسند می شود که اختیارش دست کسی است که خبیر است و بی گدار به آب نمی زند ، بی رویه عمل نمی کند ، او را به جاهایی می برد که آنجاها نافع است برای او ، سود بخش است برای او .

 اگر در زندگی هر جایی سر درآورد یقین کند که ناصیه اش دست خدا بود ، آنوقت است که دیگر دلخور نمی شود ، دیگر زندگی برایش تلخ نمی شود ، غصه دار نمی شود که این چه وضعی است که این زمان متولد شدم ، چرا در این جامعه متولد شدم ، چرا در چنین خانواده ای متولد شدم ، میداند که ناصیه اش دست خدا بوده ، خدا آنرا آورده  ، هر جایی که قرار گرفته خدا او را آورده ، حالا خدایی هم که آورده چه خدا را لطیف و خبیر بداند و چه خدا را دوست بدارد فوق آن لطیف و خبیر دانستن ، دیگر خرسند است از آن چیزی که دارد برایش پیش می آید .

دروس توحیــد – 32

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • پیامبر اکرم (ص) به حضرت علی (ع) فرمود : خودم دیدم و از خودم شنیدم و احدی آن را ندیده است . دیدم که در قبضه خدا هستم و همه خلق هم آنجا هستند و هیچ جایی بهتر و مطلوبتر از آنجا نیست . اگر به مشیت الهی تن بدهی زندگی بر تو شیرین می شود . اما اگر به آن تن ندهی و خلاف آن را بخواهی ، یعنی تقلا کنی که از قبضه خدا بیرون بیایی ، چون ممکن نیست زندگی بر تو تلخ می شود .

شرح استاد : وقتی انسان دست را می بندد می شود قبضه .  حالا اگر یک چیزی در مشت بسته باشد ، این دیگر راه پس و پیش ندارد و راه بیرون آمدن ندارد .

پیامبر (ص) فرمودند در قبضه خداوند هستم ، تحت کنترل مطلق الهی هستم ، کوچکترین حرکتی از من سر نمی زند مگر به اذن الله . جز به خواست خدا هیچ چیزی بر من رخ نمی دهد و هیچ چیزی از جانب من سر نمی زند ، در قبضه مطلق خدا هستم .

آن چیزی از کمالات که پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) بیان و اظهار کرده اند ، اینها چیزهایی است که قسمت دیگران هم هست . آنها یک مقاماتی دارند که دم بر نیاورده اند و سخنی نگفته اند آن مقامات متعلق به خودشان می باشد ، اما هر یک از مقامات بلندی که اظهار نموده اند و به زبان آورده اند ، این اظهار کردن یعنی اینکه نصیب دوستانشان هم می تواند بشود .

این بیاناتی را که پیامبر (ص) اظهار کردند ، نشانه این است که نصیب دوستان اهل بیت هم می شود انشاء الله خداوند متعال چشمها را باز کند و نشان دهد . چون خودمان نمی توانیم ببینیم . اگر کسی به حول و قوه خودش و به عبادت و ریاضت خودش و به تقوا و تدین خودش و به هنر و اندیشه خودش متکی باشد از هیچ جایی نمی تواند سر در بیاورد . خداست که باید نشان بدهد . ما نمی توانیم برویم و ببینیم . در قرآن کریم هم هر جا صحبت دیده شدن حقایق ملکوتی هست ، خدا می گوید : ما نشان دادیم .

« وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین‏ ( انعام/75) و همچنین ما بر ابراهیم ملکوت باطن آسمانها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسید »

خداوند نفرمود : ابراهیم رفت و دید . و در جای دیگر می فرماید :

« سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق‏ ... (فصلت / 53 ) به زودى آیات خود را هم در آفاق و خارج از وجود آنان و هم در داخل وجودشان نشان خواهیم داد تا روشن گردد که خدا حق است‏ ... »

این است که از خود ما کاری بر نمی آید و باید نشانمان بدهند .

خدای متعال در این عالم حرمت آزادی و اختیار بندگانش را مراعات می کند ، چون خودش عبد را مختار آفریده . به همین دلیل خداوند اختیار عبد را سلب نمی کند بلکه می گذارد خود عبد بیاید اختیارش را دو دستی تحویل خدا بدهد . بیاید و بگوید : « خدایا ، اختیار و صاحب اختیار بودن، که به من جاهل نمی آید ، اگر اختیار خودم به دست خودم بیافتد با این عقلی که دارم جز بدبختی برای خودم ببار نمی آورم، اختیار به کسی برآزنده است که عالم باشد ، آگاه باشد ، بصیر باشد ، بنابراین اختیار به خود شما زیبنده است ، این اختیاری که به من محبت کردی با اختیار خودم تقدیم شما می کنم و می خواهم عبد شما و تسلیم شما باشم »

خداوند در دنیا مراعات اختیار بنده اش را می کند و به زور متوسل نمی شود ، اما در آخرت اینگونه نیست چون اختیاری نیست . اختیار تا لحظه جان دادن است ، بعد از جان دادن نشان خواهد داد و با زور هم که شده چشم ها را باز می کند .

اما در دنیا این خود عبد است که باید طالب بشود ، خود عبد باید خواستار بشود ، وقتی که این طلب و این آمادگی و این درخواست درونی در عبد ایجاد شد و با همه وجود تشنه و طالب شد و طلبش ، طلب واقعی بود و طلب تمام عیار بود ، طلبی بود که آرام و قرار را از او گرفت ، طلبی بود که او نتوانست به جز این بیندیشد ، طلب به گونه ای شد که دیگر هیچ چیز جز آن مطلوب حقیقی نتوانست او را  آرام کند و نتوانست هیچ موضوعی جز همین موضوع را بیندیشد و فکر کند و همه وجودش را این خواست گرفت و تشنگی این طلب همه وجودش را داغ کرد و قرار و آرام را از او ربود .

وقتی که اینطور شد ، یعنی خود عبد پذیرا و خواستار شد آنوقت است که خداوند متعال حقایق را به او نشان می دهد .

همانطور که گفتیم چون خدا عبدش را مختار آفریده ، حرمت اختیار عبد را مراعات می کند ، در دنیا می گذارد خود عبد طالب بشود آنوقت خداوند دست به کار می شود .

انشاءاله طالب بشویم تا پرده ها کنار برود آنوقت آن حقیقت را می بینیم که همه در قبضه الهی هستند ، آن فضا ، یک فضای بسته است ، در آن جا راه بیرون رفتن نیست ، آنجا قبضه است .

حالا اگر آنجا را پسندیدیم که جای مطبوعی بود و اگر دیدیم عجب قبضه لطیفی است و هیچ جایی قشنگ تر از این جا نیست ، آنوقت است که چون در قبضه خداست کیف می کند و از این شادمان است که این مشت هیچ وقت باز نمی شود و هیچ جایی مطلوب تر ، شیرین تر ، قشنگ تر ، لطیف تر از این جا نیست ، در آنجاست که می گوید : خوشحالم از اینکه جای دیگر نمی توانم بروم .

بارها این مثال را زده ام که اگر بیایند و دربهای این اتاق را بر روی ما ببندند و به ما بگویند که همه شما در این اتاق زندانی هستید و راه فرار ندارید ، در این گروه دو دسته می توانند وجود داشته باشند ، یک گروه که طالب بیرون رفتن هستند و دلشان در کسب و کار و منزل و عزیزانشان است به محض اینکه این مطلب را شنیدند ، این جا می شود شکنجه گاه . چه بسا اگر این مطلب را نشنیده بودند یکی دو ساعت دیگر هم در این مجلس می نشستند اما به محض اینکه متوجه شدند که درها بسته شده و امکان خروج وجود ندارد از همان لحظه اینجا می شود شکنجه گاه و بسیار تلخ به آنها خواهد گذشت ، اما گروه دوم که دل از هم جا بریده اند ، آنها اینجا را دوست میدارند و بودن با همدیگر را در اینجا دوست میدارند و آنچه را که در بیرون است پشت سر گذاشته اند و به هیچ کدام دل نبسته اند ، دل بستگی اشان در این فضا است ، محبوبشان در این فضاست ، حالا اگر به اینها بگویند در بسته است و بیرون رفتن امکان پذیر نیست چقدر اینها کیف می کنند و می گویند خیالمان راحت شد ، دیگر همیشه اینجا هستیم .

عبد هم همینجور است و در قبضه خداوند متعال قرار دارد .

آن عبدی که می خواهد از این قبضه بزند بیرون ، چون این مشت بسته است و راه بیرون رفتن نیست ، این عبد مرتب خودش را به زمین و زمان می کوبد و خیلی به او کار سخت می شود و در این وادی له می شود ، در حدیثی که خداوند به حضرت داوود فرموده است :

 « ای داوود تو چیزی را اراده می کنی و من که خدا هستم چیز دیگری را اراده می کنم و واقع نمی شود مگر همانکه من خدا آنرا اراده کرده ام . اگر تسلیم شدی و به اراده من تن دادی به این قبضه ای که درونش قرار داری و پذیرا شدی و مشیت مرا پذیرفتی و تسلیم خواست من شدی آنوقت می بینی آن چیزی که دارد واقع می شود همان چیزهایی است که تو می خواهی ، چون خواست تو خواست من است  

گفت من از درد و وصل و هجران                                پسندم آنچه را جانان پسندد

چون سلیقه علیحده ای از خودت نداشتی و تسلیم من شدی و وقتی تسلیم من شدی همه آن چیزهایی که دارد واقع می شود می بینی همانهایی است که خودت دوست داری و خودت آرزو می کنی . اما اگر تسلیم نشوی و تن ندهی به اراده و مشیت من ، ترا به تعب می اندازم در راه آن چیزی که اراده کرده و خواستی ، یعنی به زمین و آسمان می زنی و به در و دیوار می کوبی که هر طوری شده به خواسته ات برسی ، بعد از اینکه خسته و له شدی آخرش واقع نمی شود مگر همانی که من خدا خواسته ام  » .

لذا کسی که می بیند در قبضه الهی است و صاحب این قبضه را هم دوست میدارد اگر اینطوری باشد آن قبضه لذتبخش می شود ولی اگر خدای ناکرده صاحب آن قبضه را دوست نداشته باشد آنوقت چقدر رنج آور می شود .

لذا در همین مجلس خود ما اگر به ما بگویند در مجلس بسته ، می تواند برای کسانی جهنم شود و برای کسانی همین مجلس بهشت گردد .

پس اگر طالب این هستیم که زندگی بر ما شیرین بگذرد راهش این است که تسلیم بشویم و تن بدهیم به همان چیزی را که خدای متعال برای ما مقدر کرده است . شاید شما بگوئید که چگونه پذیرا شوم چون برایم تلخ است ، پاسخش این است که اگر در اول کار به کام شما تلخ باشد و اگر شما یقین کنید خدایی که شما را در قبضه خودش گرفته و آنچه مشیت خودش است بر شما جاری می کند آن خدا خیر و مصلحت شما را بیش از شما تشخیص می دهد ، آن خدا بیش از شما خیر خواه شماست . دیگر آن چیزی که دارد پیش می آید ولو اوایل که هنوز ذائقه درمان نشده آنها را تلخ ببیند اما می گوید داروی تلخی است اما داروی شفا بخشی است . اگر خداوند را همین قدر باورش داشته باشیم و به اندازه یک دکتری که تجویز می کند حسن ظن به مقدارت الهی پیدا کنیم ولو اوایل کار هم ذائقه ما تلخی از آن احساس کند اما به ثمرات شیرین آن تن خواهیم داد ، همانطوری که انسان با پای خودش به بیمارستان می رود و با دست خودش ، خودش را تسلیم پزشک می کند که پزشک کارد را بردارد و شکم او را پاره کند و با اینکه این جراحی درد هم دارد اما به خاطر آن اعتماد و حسن ظنی که انسان به آن پزشک دارد با پای خودش می رود و آن تلخی را هم پذیراست . چرا ؟ چون میداند این تلخی مقدمه شیرین درمان شدن و شفا یافتنش می باشد . اگر به خدا هم تا این اندازه اعتماد و حسن ظن داشته باشیم تن می دهیم به مشیت الهی ، اگر با خدا رفیق شویم که دیگر از این حرفها می گذریم ، اگر محبت الهی و عشق الهی در دل انسان حاکم شود دیگر بحث سبک و سنگین کردن که این به نفع من است یا به نفع آن دیگر گم می شود . چون انسان زمانی نفع و ضرر خودش را می بیند که خودش را ببیند .

انسان عاشق خود نمی بیند فقط معشوق می بیند و بس .

عشق فنای در معشوق شدن است .

عاشق خودی نمی بیند که بخواهد حالا فکر کند که آن چیزی را که معشوق می کند به نفعش است یا به ضررش . نفع و ضرر مال قبل از عشق است ، نفع و ضرر مربوط به منزل عقل است . اما وقتی انسان به وادی دل پا گذاشت آنجا دیگر کدام نفع و ضرر ؟ آنجاست که دیگر هر چه او می کند دوست داشتنی است حالا که اینطوری شد دیگر تن می دهد به آن چیزی که او می کند

دروس توحیــد – 31

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • فردی مقداری گوشت خرید و به منزل برد و به زنش گفت : برای ناهار آب گوشت تهیه کن تا ظهر که از کار برگشتم بخوریم . زنش به او گفت : بگو انشاء الله . مـــــــرد گفت ایـــــن که انشاءالله ندارد . ظهر می آیم و آب گوشت می خوریم . دست بر قضا وقتی ظهر مرد در راه بازگشت به خانه بود مأمورین او را با یک مجرم فراری اشتباه گرفتند و دستگیرش کردند و به زندان بردند . دو سه روز بعد که فهمیدند اشتباه کرده اند او را آزاد کردند . مرد به سوی خانه بازگشت و وقتی به خانه رسید و در خانه را زد ، زنش از داخل خانه گفت : کیستی ؟ مرد گفت : ان شاء الله منم . خدا عملاً ان شاءالله را به او آموخت .

شرح استاد : ان شاءالله یعنی همین ، یعنی این که من کاره ای نیستم .

خدا اگر بخواهد این کار می شود ولو من مصمم هستم که این کار را انجام بدهم ، ولی همه اش که دست من نیست ، فقط  تصمیم آن دست من است ، اما بعد از این تصمیم عملی شدنش که دست من نیست .

عبد این نکته را توجه ندارد ، گفت : خودم می کنم . خــــدا هم  این نکتـــه را به او فهماند که این کار ان شاءالله دارد . تو کاره ای نیستی ، اگر خدا نخواهد هر چقدر هم که تصمیمت محکم باشد محال است عملی شود .

در این داستان خدا نشان داد که هیچ فعلی بدست کسی جاری نمی شود مگر اینکه مشیت الهی بر آن جاری شود .

خداوند در سوره کهف فرموده است : « وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَاْىْ‏ءٍ إِنىّ‏ِ فَاعِلٌ ذَالِکَ غَدًا(23) إِلَّا أَن یَشَاءَ الله‏... (24) و اى رسول ما تو هرگز مگو که فردا من این کار را خواهم کرد مگر آنکه بگویی انشاءالله ... »

در عملی شدن فعل اختیاری عبد ، باید مشیت عبد و خواست عبد با مشیت رب و خواست پروردگار با همدیگر جمع شوند تا آن فعل تحقق پیدا کند .

البته چون فعل اختیاری است خداوند مشیت عبدش را مراعات می کند ، یعنی به زور او را وادار نمی کند ، اما به صرف خواست و مشیت عبد، فعلی تحقق پیدا نمی کند . تا خدا نخواهد فعل واقع نمی شود .

در جلسات گذشته مثالهایی زدیم ، تا رئیس اداره متن یک نامه را امضاء نکند ولو اینکه آن نامه را کارمند تایپ کرده و حتی کارمند نسخه پیشنویس را امضاء هم کرده باشد ، اما تا رئیس اداره نسخه اصلی نامه را امضاء نکند این نامه صادر نخواهد شد . امضاء کارمند لازم است اما کافی نیست .

مشیت عبد در فعل اختیاریش لازم است که این کار را بخواهد انجام دهد اما تا امضای خدا نباشد ، تا مشیت خدا نباشد محال است تصمیم این عبد عملی شود . لذا فرمود : « در هیچ کاری نگوئید فردا این کار را انجام میدهم » چون دست تو نیست ، باید بگوئی من تصمیم دارم این کار را انجام بدهم .

تا خدا اذن ندهد ، امکان ندهد ، امضاء نکند ، محال است این تصمیم تو عملی شود .

پس تا مشیت خدا نباشد ، این چیزی که مشیت تو به آن تعلق گرفته عملی نمی شود .

لذا در مورد هیچ چیزی نگو این کار را من فردا انجام میدهم ، مگر اینکه بگویی اگر خدا مشیتش تعلق بگیرد . ( ان شـــاءالله ، اگر بخواهد خـــــــــدا  )

اگر خدا بخواهد این تصمیم من با دست من عملی می شود . و اگر خدا نخواهد ولو تصمیم من خیلی هم محکم باشد عملی نخواهد شد .

در تصمیم گیریها خداوند متعال زمینه تصمیم گیری زیبا را برای ما فراهم می کند ، یعنی اینکه پیامبران را مبعوث می کند تا ما را هدایت کنند ، از درون وجدان ما را بیدار می کند  « وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا(7)

فَأَلهَْمَهَا فجُُورَهَا وَ تَقْوَئهَا(8) (الشمس) و سوگند به نفس آدمى و آن خدایى که آن را منظّم ساخته و نیکو آفریده است. (7) سپس فجور و تقوا (شرّ و خیر) را به او الهام کرده است. (8) »

خداوند زمینه تصمیم گیریهای خوب و درست را برای ما فراهم می کند ، اما تصمیم را به عبدش تحمیل نمی کند ، اجازه می دهد خودش با آزادی تصمیم بگیرد . زمینه تصمیم گیری خوب را فراهم می کند تا حداکثر درجه، که اگر یک قدم جلوتر بیاید دیگر اختیار این عبد سلب شده است ولی خداوند اختیار عبدش را سلب نمی کند . چون اگر اختیار را سلب کند فعل غیر اختیاری است این عبد مجبور است و وقتی در فعلش مجبور بود آنوقت دیگر تشویق و تنبیه و توبیخ معنا پیدا نمی کند  ، دیگر امر و نهی معنایی ندارد .

پس این عبد زمینه های تصمیم گیریهای زیبا را خداوند برایش فراهم کرده است ، زمینه ها را موافق یک تصمیم گیری خوب کرد اما تصمیم را به او تحمیل نکرد و عبد واقعاً آزادنه تصمیم گرفت .

دروس توحیــد – 30

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • هر جا خداوندگفت بکن ، تو نکردی ، هر جا هم گفت نکن ، تو کردی . خداوند دید با این روال تو نجات نداری ، لذا عقلت را از تو سلب کرد و آنچه را به مصلحتت بود به دستت جاری کرد و دو باره عقلت را به تو برگرداند . وقتی به خودت آمدی تعجب کردی که چطور چنین کاری از تو سر زد . اما آنچه خدا به دستت جاری کرد به مصلحت تو بود ، حتی اگر کار بد و گناهی ناخواسته از تو سر زد تو را از عجب و غرور و ادعا کردن نجات داد .

شرح استاد : عبد تا بیاید منیت خودش را بگذارد زمین و تا زمانی که می گوید فهم من این است ، تشخیص من این است ، سلیقه من این است و ...

 عبد در مقابل مولایش خودش را صاحب تشخیص نمی داند که بگوید به نظر من این درست است ، عبد در مقابل مولایش خودش را صاحب سلیقه نمی داند که بگوید به نظر من این قشنگ تر و زیباتر است .

عبد هیچ چیزی ندارد . عبد استقلال فکری ندارد .

در زیارت جامعه می گوئیم : « ... قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَع ... قلبم تسلیم شماست و رأیم تابع رأى شماست »

عبد که خودسری و استقلال ندارد . عبد ، عبد است . هیچ چیزی از خودش ندارد . عبد تسلیم محض است .

هر کجا خدا گفت بکن ، ما که گوش نکردیم و به فهم خودمان و تشخیص خودمان عمل کردیم و گفتیم این به نظر ما این بهتره ، این قشنگ تره ، این درست تره ، و مطیع خدا نشدیم .

خدا دید با این روالی که ما داریم نجات پیدا نمی کنیم ، چون هر چه راه نجات است و به ما می گوید ، ما برای خودمان یک کار دیگر را انجام می دهیم ، خدا هم می خواست ما را نجات دهد ، خوب تنها راه نجات ما چیست ؟ این است که عقل را از ما بگیرد ، چون با این عقل در برابر خدا ایستاده ایم و می گوییم خدایا گفته ای که این کار اینطوری درست است ولی با عقل ما اینطور است که طور دیگر درست است ، و با این کار در مقابل خدا می ایستیم . خدا دید تا این عقل ناقص بر ما حکومت می کند ، نه آن عقل الهی لذا این عقل جزئی را از ما سلب کرد .

این عقل جزئی ، این عقل ابزاری ، این عقل خاکی ، این عقل حسابگر ، این عقل دوراندیش ، تا این عقل در وجود ما حکومت می کند ، ما عبد خدا نمی شویم ، ما برای خودمان یک کسی هستیم ، حکومت مستقل در برابر خدا داریم ، با این وضع ما فرمانبر و رعیت خدا نمی شویم .

خدا هم که می خواهد ما را نجات دهد ، چه کاری انجام می دهد ؟ این عقل را برای چند لحظه از ما سلب می کند ، بعد آن کاری که به خیر و مصلحت ماست بدست ما جاری می کند بعد دوباره عقل را بر می گرداند ، عقل که بر می گردد متحیر می شویم که خدایا این من بودم که این کار را انجام دادم ، مرتب می گوییم چطور من این کار را کردم ؟ در حالی که خدا کرد ، خدا عقلت را گرفت . اما این به مصلحت تو بود ، خدا به دست تو این کار را انجام داد .

گاهی اوقات در جنبه های دنیایی هم این مسئله هست ، مثل کسی که در امر تجارت و کسب و کار خبره است و سر اهل همه عالم کلاه می گذارد در همین حال کسی می آید یک جنس بی ارزشی را با قیمت خیلی کلان به این آقا می فروشد ، این آقا هم این جنس را می خرد و پولش را هم می دهد ، چند لحظه بعد که فروشنده می رود یکهو این آقا به خودش می آید و می گوید ای داد و بیداد چه کلاهی سرم رفت ، می گوید با این همه تجربه در کسب و کار این جنس را به من انداختن .

اما یک زمانی که گذشت همین جنسی را که در انبارش مانده و مشتری ندارد یک دفعه همین جنس در بازار کم و قیمت آن جنس در بازار صد برابر می شود . آن وقت می بیند همان جنس بنجلی را که به او انداخته بودند چه سود کلانی برایش ایجاد کرد . خدا عقل این را سلب کرد و آن چیزی را که به نفعش بود بدست او جاری کرد ، بعد هم که عقلش را برگرداند هزار تا فحش بخودش داد که چطور من چنین اشتباهی کردم که یک جنس اینجوری را به من بیندازند ، اما خدا منفعت این عبد را اراده کرده بود .

این از جنبه دنیایی بود اما اصل این امر در جنبه معنوی است . حالا گاهی اوقات عبد ناخواسته یک گناه از او سر میزند . عبدی که متقی و اهل تقوا و دیانت است و اصلاً دنبال معصیت نمی گردد ، بعضی وقتها خدا این عقلش را سلب می کند و این آدم در آن حال یک معصیتی مرتکب می شود ، بعد که عقلش برمی گردد و می گوید ای داد بیداد من بودم چنین کاری کردم ؟ من و چنین معصیتی ؟ مرتب می گوید خدایا چطور شد چنین کاری کردم ؟ می گوید : من که این کاره نبودم و هاج و واج می ماند .

اما بعد ، کم کم متوجه می شود که درست در همین لحظه لازم بود چنین معصیتی !

تو الآن داشتی بخاطر طاعت و عبادتت غرور پیدا می کردی ، عجب پیدا می کردی ، باید خدا یکجوری تو را نجات میداد و تنها راهش هم این بود که یک معصیتی با دستت انجام شود . خدا عقلت را سلب کرد و آن معصیت ناخواسته بدست تو انجام شد و وقتی این معصیت را مرتکب شدی هزار تا بد و بیراه هم بخودت گفتی که این بنده معصیت کار آلوده کثیف و ...

با این کار عجب و غرور از بین رفت و نجات پیدا کردی .  

دروس توحیــد – 29

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • کسی که فعل خود را کار خدا بداند عجب و ریا برایش بی معنی خواهد بود بلکه بخاطر توفیق طاعت ، خود را بدهکار خدا می بیند .

شرح استاد : چون آن آدمی دچار غرور می شود که در اثر عبادت ، نماز شب ، رفتن جبهه ، انفاق در راه خدا و امثال اینها آنها را به حساب شخصی خودش می نویسد .

می گوید این همه نماز و روزه و جهاد و رفتن به جبهه و انفاق و ... این همه عمل دارم و نسبت به اینها متوقع می شود و اینها غرور و عجب می آورد .

یا اینکه آن زمانی ریا می کند که عملی را از آن خودش می بیند ، همان وقت ریا می کند که کارش را به رخ دیگران بکشد ، بله ببینید ما چه نماز باحالی می خوانیم .

اما اگر این عمل را به حساب خودش ننوشت دیگر منی نیست، بلکه این خداست که دارد با زبان من تسبیح خودش را بجا می آورد ، این خداست که با دست من دارد آن کمک را به شخص نیازمند می رساند ، این خداست که دارد با دست من در میدان جنگ بر علیه دشمنان فضلیت شمشیر می زند ، پس دیگر منی نیست و چون دیگر به حساب شخصی خودش ننوشت پس موجودیش صفر است و غروری ندارد . هر وقت در حساب بانکیم دیدم پول زیاد است همان وقت به دارایی خودم مغرور می شوم ولی وقتی موجودیم صفر بود دیگر کدام غرور ؟

 تا اینجا موجودیش را صفر کردیم حالا میخواهیم ببریم بدهکارش هم بکنیم . چطوری ؟

خدا به تو توفیق داد این نماز شب با حال را بخوانی و به دیگری نداد ، حالا ببینیم کدام یک از شما به خدا بدهکارترید ؟ به تو که این توفیق را داد .

خدا به تو توفیق داد بروی جبهه و از دینت دفاع کنی و به دیگری نداد ، کدام بدهکارترید ؟

خدا به تو توفیق داد این عبادت را انجام بدهی و به آن دیگری نداد ، کدام بدهکارترید ؟

پس دیدید بخاطر این نماز ، این جبهه و انفاق نه تنها از خدا طلبکار نشدی ، نه تنها موجودی حسابت بالا نرفت بلکه بدهکاریت بیشتر هم شد  .

امام سجاد (ع) به خدا عرض می کند : « خدایا ، هر شکری که برای تو بجا می آورم ، خود آن شکر ، شکرهای جدیدی را بر من واجب می کند »

ما چه زمانی خدا را شکر می کنیم ؟

1- وقتی که می فهمیم این چیزی را که به ما داده شده ، یک چیز بسیار ارزشمندی است .

2- وقتی که می فهمیم که این چیز ارزشمند را خدا به ما داده .

3- وقتی می فهمیم زمانی که کسی که این چیز ارزشمندی را به ما داده  را  باید از آن شخص تشکر کنیم .

4- وقتی که ما می دانیم که چطور باید از خدا تشکر کرد .

5- اینکه موفق می شویم این تشکر را انجام بدهیم .

اینها را خدا به ما داد . اینها را خدا به ما فهماند که این چیزی را که به ما داده شده یک چیز ارزشمند است، خدا این را به ما فهماند که این چیز ارزشمند را خدا به ما داده ، خدا این را به ما فهماند که وقتی کسی یک چیز ارزشمندی را به ما داد باید از او تشکر کنیم ، این خدا بود که پیغمبر فرستاد تا به ما یاد بدهد تا چطور باید از خدا تشکر کرد ، این خدا بود که مرا موفق کرد تا این تشکر را انجام بدهم .

پس بابت همین چند شکری که بجا آوردم چند بدهی جدید در حسابم نوشت .

حالا چگونه می توانیم از پس شکر خدا برآییم که دیگر بگوئیم بدهی با خدا نداریم ؟

هیچ راهی وجود ندارد .

لذا عبد بدهکار مطلق است . در این صورت دیگر چگونه « عجـب » به سراغش می آید ؟

حالا این عبد چه چیزی در حسابش دارد که دچار « عجب » بشود ؟

در جلسات قبل گفته ایم که : سلمان فارسی در اواخر عمرش فرماندار مدائن است و هم آنجا از دنیا می رود ، در زمان رحلت سلمان فارسی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در مدینه حضور داشتند ، حضرت یکباره از میان اصحاب بلند شدند و فرمودند : همین الآن سلمان از دنیا رفت .

سلمان در مدائن و امیرالمؤمنین در مدینه ، فرمودند : باید برای غسل و کفن و دفن سلمان بروم ، حضرت با طی الارض خودشان را منتقل کردند مدائن پیکر سلمان را شستند و کفن کردند ، یا بر روی کفن سلمان و یا وقتی سلمان را دفن کردند بر روی خاک قبر سلمان دو بیت شعر از زبان سلمان نوشتند :

من سلمان وارد شدم بر خدای کریم که هیچ زاد و راه و توشه ای با خود نمی برم ، با دستان خالی میروم نزد خدا ، نه حسنه ای دارم و نه قلب سلیمی .

سلمان که از اهل بیت است ، دیگر از سلمان که در مرتبه دهم ایمان قرار دارد ، چه کسی بیشتر حسنه دارد ، اما امیر المؤمنین (ع) که دروغ نمی گوید ، می گوید سلمان دارد دست خالی می رود ، هیچ حسنه ای را با خودش نمی برد .

قلب سلیمی را هم ندارم که ببرم پیش خدا . قلبی سالمتر و نورانی تر و پاک تر از قلب سلمان کو ؟!

اما امیرالمؤمنین (ع) می فرماید : سلمان قلب سلیمی هم ندارد که با خودش ببرد . این یعنی چه ؟

یعنی اینکه آن همه طاعت و عبادت و جهاد در رکاب رسول الله (ص) را سلمان به پای خودش ننوشته .

می گوید اینها به ما ربطی ندارد ، اینها مال خدا بوده ، تازه بدهی ما به خدا بیشتر هم شده از کسانی که این حسنات را نداشته اند . می گوید این قلب سلیم مال من نبوده ، مال خدا بوده و خدا داده ، می گوید من که نمی توانم این قلب سلیم را به حساب شخصی ام بنویسم ، لذا به اعتبار من سلمان دست خالی خالی دارم می روم پیش خدا .

حالا کسی که دست خالی میرود پیش خدا می تواند دارای غرور باشد ؟!

حالا کسی که دست خالی میرود پیش خدا ، عجـب او را می گیرد ؟! آیا این شخص خود پسندی پیدا می کند ؟

در بیت دوم حضرت امیر (ع) به یک نکته ای اشاره می کند که :

توشه و زاد و راحله برداشتن هنگامی که انسان می خواهد بر شخص کریمی وارد و مهمان بشود زشت ترین عمل است .

این مثال را بارها برای عزیزان گفته ام که : اگر یک دوستی مرا دعوت کند که نهار را در منزل او باشم ، و آن دوست را من غنی و ثروتمند می دانم ، ثانیاً فهمیده می دانم و عالم ، ثالثاً سخاوتمند می دانم و کریم ، با فرض اینها دعوت او را می پذیرم . حالا که فردا ظهر دارم میروم به منزل این دوست در سر راه یک نصفه نان سنگک برای نهار بگیرم و در زیر لباسم آنرا پنهان کنم ، آیا این توهین به صاحب خانه نیست ؟! خوب این کار یعنی چه ؟ یعنی اینکه صاحب خانه من نمی داند که سر ظهر گشنه امان می شود که یک چیزی برای خوردن به ما بدهد ، یا اینکه می داند ولی چون دستش خالی است من گشنه می مانم ، یا اینکه چیزی هم دارد ولی چون آدم بخیلی است دلش نمی آید چیزی برای خوردن به من بدهد . این کار بزرگترین توهین است اگر من چیزی را با خود به منزل این دوست ببرم .

حضرت امیر المؤمنین (ع) فرمودند : چون سلمان دست خالی می رود این کار قشنگ است . آدمی که دارد به پیش خدای کریم می رود اگر زاد و راه و توشه ای هم با خود ببرد ، این زشت ترین کارهاست .

لذا از قشنگ ترین کارها این است که انسان دست خالی به پیش خدا برود .

حالا کسی که در نزد خدا خودش را دست خالی می بیند دیگر کدام غرور ؟!  کدام عجب ؟!  کدام خود پسندی ؟!

کسی که کار خود را کار خدا بداند عجب و ریا برایش معنایی ندارد بلکه بخاطر توفیق طاعت ، خود را بدهکار خدا می بیند .

دروس توحیــد – 28

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • قرآن می گوید اگر کار خوبی از تو سر زد مال خداست ( ما اصابک من حسنة فمن الله ) و اگر کار بدی سر زد مال نفس خودت است ( ما اصابک من سیئة فمن نفسک ) اما اگر دو باره به کار بدت نگاه کردی و دیدی آن هم خوب است ( مثل گناهی که تو را از عجب نجات داد ) همه کارهایت  مال خدا خواهد بود ( کل من عند الله )

شرح استاد : اگر نماز با حالی خواندی ، نگوئی این هنر خودم بود ، خداوند این توفیق را به تو داد . یک  دعای با حالی خواندی ، یک زیارت با حالی رفتی ، این حال خوش را به خودت نسبت ندهی .

این نماز با حال یک حسنه است و حسنه از جانب خداست .

اینکه کاری را حسنه و سیئه دیدیم مال کلاس اول است . آنجایی که بدی کردیم به خودمان نسبت می دهیم و آنجایی که خوبی کردیم به خدا نسبت می دهیم .

این انفاق کار خدا بود و کار من نبود . خداوند این منت را بر من نهاد که بتوانم این انفاق را انجام دهم ، بتوانم این جهاد ، یا عمل صالح را انجام بدهم ، اینها مال من نیست .

اما یک وقتی خدا نکرده دلی را شکستم ، حقی را تضییع کردم ، معصیتی مرتکب شدم ، اینها سیئه اند که به خودت نسبت می دهی .

اینها تا وقتی است که خودی می بینی . وقتی فعل عبد را می بینید آنرا خوب و بد می کنند . می گوئیم این ظلم کرد و کار بدی کرد ، آن دیگری عدالت ورزید و کار خوبی کرد ، این آزار کرد کار بدی کرد ، او احسان کرد به دیگری کار خوبی کرد ، وقتی فعل عبد را می بینی خوب و بد دارد ، خوبها را به خدا نسبت بده و بدها را به خودت .

اما اگر آمدی و از یک زاویه دیگری نگاه کردی و همین گناهی را که بدست خودت انجام شد را درست نگاه کردی و به این نتیجه رسیدی که آیا این گناه بدون اذن خدا انجام شد ؟ یعنی من خارج از قلمرو خدا بودم و یک حکومت خود مختاری داشتم و این گناه را مرتکب شدم ؟ یا اینکه اگر گناهی هم انجام شد این قدرتش را از خدا گرفتم ، زنده بودنم را خدا خواسته بود که زنده بمانم ، پس خارج از قلمرو خدا نبودم .

چرا خداوند این امکان را داد که این معصیت بدست من انجام شود ؟! ولو من تصمیم زشتی گرفته بودم؟ اما چرا خداوند گذاشت این تصمیم من عملی شود ؟ چرا ؟! خداوند که جز خیر برای بنده اش نمی خواهد !

حتماً یک خیری در این کار من وجود داشته که بدست من انجام شد .

اما مگر می شود که گناه هم برای انسان خیر داشته باشد ؟

بله می شود ، مانند همین گناهی که تو را از عجب نجات داد . گاهی اوقات کسی بدلیل کثرت عبادت و طاعت دچار یک نوع غروری می شود و خودش را از دیگران برتر می داند و خودش را دیگر به خدا بدهکار نمی داند . می گوید ای خدا، شما خدای خیلی خوبی هستی و از خوبی چیزی برای ما کم نگذاشتی اما من هم بنده خیلی خوبی هستم و از عبادت و طاعت کم نگذاشته ام پس به شما بدهی ندارم و حسابمان صاف است . به خلق که نگاه می کند بقیه را آدم حساب نمی کند و می گوید اینها که آدم نیستند و بهشت جای خودم است و بقیه را جهنمی می پندارد . به این می گویند عجب .

و عجب اینقدر گناه بزرگی است که هیچ گناهی به گرد پای عجب نمی رسد . یعنی اینکه آنقدر که «عجب طاعات و عبادات» انسان را از خدا دور می کند ، ارتکاب هیچ معصیتی تا این اندازه انسان را از خداوند دور نمی کند .

جناب رسول الله (ص) فرموده اند : « اگر نبود که شما گناه مرتکب بشوید من نگران بودم به چیزی  مبتلا بشوید که به مراتب خطرش از گناه بیشتر است . اصحاب گفتند یا رسول الله (ص) آیا مگر چیزی هم هست که خطرش از گناه بیشتر باشد ؟ فرمودند : ( العجب ، العجب ) ، عجب اینکه من گناه ندارم، عجب اینکه من اهل طاعت و عبادتم ، این به مراتب خطرش بیشتر از گناه است ».

امام صادق (ع) می فرمایند : « خدای متعال می دانست که گناه برای مؤمن خیلی بهتر از عجب است و اگر نبود خطر عجب ، خداوند هیچ مؤمنی را مبتلای به گناه نمی کرد » .

یعنی اگر این مؤمن تصمیم می گرفت که گناهی را انجام دهد ، خداوند یک اتفاقی پیش می آورد که این مؤمن موفق نشود که آن گناه را مرتکب شود . ولی چون این خطر هست که اگر گناه نکند کم کم دچار غرور و عجب می شود و این عمل او را از خداوند دور می کند ، لذا وقتی این بنده تصمیم می گیرد که گناه انجام دهد خداوند مانعی برای این گناه ایجاد نمی کند و می گذارد این گناه عملی شود تا مبتلای به عجب که خطرش بیشتر از این گناه است نشود .

امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند : « سیئه و گناهی که در تو احساس سرشکستگی ایجاد می کند و خودت را بنده بد خدا می دانی و بنده معصیت کار خدا می بینی و همه خلق را از خودت بهتر می بینی ، این سیئه و گناه به مراتب بهتر از حسنه ای است که در تو ایجاد عجب می کند ».

حالا اگر از این زاویه به گناهت نگاه کردی ، حالا دیگر می توانی بگوئی، این چیز بدی بود ؟ چیز خیلی خوبی بود که مرا از عجب نجات داد و خدا مرا از عجب نجات داد . پس این کار هم خوب بود و این هم کار خدا بود .

کارهای خوبت را که قبلاً فهمیدی مال خداست ، کارهای بدت را می گفتی مال خودم است ، حالا که پرده رفت کنار کدام کار بد ؟ این هم خوب بود لذا « کل من عند الله » .

از بالا که نگاه می کنی « کل من عند الله » ، از پائین که نگاه می کنی حسنه و سیئه داریم .

مثلاً گناهی که انسان مرتکب شد و ضعفهای درونی خودش را از راه آن گناه پی برد . مانند یک جوش چرکی که در صورت انسان میزند و این جوش چرکی مرا متوجه می کند که آلودگیهایی در خون من وجود دارد و میروم پیش دکتر و پزشک با دارو این عفونت در خون مرا معالجه می کند ، اگر این جوش چرکی در صورت من نمایان نمی شد من که نمی فهمیدم بیماری دارم و آنوقت به پزشک مراجعه نمی کردم و این بیماری پیشرفت می کرد و مرا می کشت . پس این جوش چرکی عجب چیز خوبی بود و مرا از مرگ نجات داد و به من خبر داد که چنین عفونتی در وجود من است . حالا رفتم پیش پزشک و با داروهایش مرا درمان کرد و در کنارش یک پماد به من میدهد و می گوید این پماد را چند بار بزن روی این جوش چرکی تا از بین برود .

گناه جوش چرکی است که در پوسته وجود انسان میزند و انسان را از عفونتهای باطن خودش آگاه می کند ، از نقصها و ضعفهای باطن خودش آگاه می کند ، که اگر این گناه به دست من عملی نمی شد من خیال خامی داشتم و می پنداشتم که آدم خیلی خوبی هستم و پاک پاک هستم . ولی با همین گناه که بر روی پوستم زد فهمیدم ای داد بی داد و داخل هنوز خراب است و وقتی فهمیدم خراب است می روم دنبال تزکیه نفس و پالایش روح و آن اشکال را برطرف می کنم .

اگر این جوش خودش را نمایان نمی کرد این عیب در وجودم باقی مانده بود و این عیب پیشرفت می کرد و مرا نابود می کرد اما حالا که این جوش چرکی زد فهمیدم این عیب هست و رفتم و درمانش کردم بعد هم خدا یک پمادی داده که بزنم روی این جوش چرکی گناه تا این جوش از بین برود و پاک شود . و این پماد ، پماد توبه است که فرمود : « کسی که از گناهی توبه کند همانند کسی است که اصلاً گناهی ندارد » .

حالا این جوش چرکی چیز خوبی بود یا بد ؟ خوب بود چون مرا از عیب نفس خودم آگاه کرد و معرفت نفس به من داد که « کل من عند الله » .

البته این را بگویم که آنچه را که گفتیم مربوط به جوش چرکی است نه مربوط به آن تصمیمی که شما به گناه گرفتید . آن تصمیمی که به گناه گرفتید ، آن نیت سوء مستلزم تحمل تنبیه و کیفر است و آنجا ضرر کردی ، اما حالا که این ضرر را کردی چرا اجازه داد بعد از این نیت عملی هم بشود ، چون حتما در آن خیری بوده است . با این حرف نمی خواهیم جرأت به گناه ایجاد کنیم ولی وقتی یک گناهی جاری شد آنوقت می فهمی که خیری در آن بوده است .

دروس توحیــد – 27

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • درون آن قدرتی که به تو رزق می دهد ، اولاد می دهد ، اراده ات را فسخ می کند و ...  خدا را ببین .

شرح استاد : در دل این قدرت که کارها را انجام می هد ببین خودت داری کاری را انجام می دهی یا خداست ؟ در فعل خودت خوب دقیق شو ، وقتی دقیق شدی خدا را می بینی « من عرف نفسه فقد عرف ربه » نگفت کسی که خودش را بشناسد در پی آن و به دنبال آن به شناخت خدا نائل می گردد ، گفت : کسی که خودش را شناخت هر آئینه خدا را شناخته است .

نگفت مقدمه خدا شناسی، خود شناسی است . گفت : کسی که خود را بشناسد خدا را شناخته است. در مطالب قبلی گفتیم که وقتی می روید خودتان را پیدا کنید ، خودی پیدا نمی شود . «عبد» گمشده ای است که محال است پیدا شود ، و « رب » آشکاری است که محال است پنهان شود .

لذا وقتی میروی که خودت را بشناسی و پیدا کنی ، خـــدا را می بینی . در فعل خودت خدا را می بینی ، در وجود خودت خدا را می بینی که ، هستی تو همان هستی خداست .

تو هستی ای جدای از هستی خدا نداری . لذا در همان قدرتی که دارد به تو رزق می دهد ولو این رزق از طرف پدرت باشد و سر سفره پدرت نشسته باشی ، اما اگر خوب دقت کنی خدا را می بینی . می بینی که این خداست که با دست این پدر دارد به تو رزق می دهد .

در همه افعالی که در حال انجام شدن است اگر خوب عمیق بشوید خدا را می بینید . و می بینیم که این خود خداست که در این عالم دارد کار می کند و احدی غیر خدا در این عالم کاره ای نیست .

معنی توحید افعالی همین است .

هر کاری که در این عالم انجام می شود اگر از منظر بالا نگاه کنید کار ، کار خداست . ولی از منظر پائین، خیر - کار عبد است ، اما اگر از بالا نگاه کنید کار خود خداست .

کاری را به خودت نسبت ندهی و نگوئی من بودم که فلان کتاب را تألیف کردم . کدام من ؟!

ببین که خدا کرد ، خدا یک سری مطالب را به دست تو خواست به دست خلقش برساند.

تو اصلاً چه کاره ای که نشسته باشی و کتابی نوشته باشی !

من بودم که در کلاس درس و سنخرانیم فلان مطلب پیچیده را گفتم . کدام من ؟!

نگاه کن ببین این خداست که با زبان تو دارد حرف می زند .

هر هنری داری به خدا نسبت بده ، نکند به خودت نسبت بدهی .

دروس توحیــد – 26

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خدا در همه جزئیات زندگی من و شما دخالت دارد . ما کم متذکر خداییم . باید از درون متذکر بود . همه هنرهایی که داری مال خداست ، مال تو نیست . هر چه کرده ای را حاشا بزن و بگو کی بود ، کی بود ، من نبودم . چه کسی اولاد درست کرد ؟ چه کسی به آنها غذا داد ؟ چه کسی عبادت کرد ؟ چه کسی به دیگران خوبی کرد ؟

همه را خدا کرد .

شرح استاد : هر فعلی را که از عبد جاری می گردد می شود از دو منظر به آنها نگاه کرد ، یکی نگاه از پائین که از منظر عالم کثرت نگاه کنیم که این فعل را ، فعل خود عبد می بینیم . اما اگر از بالا نگاه کنیم و آن را از عالم وحدت نگاه کنیم دیگر آن فعل ، فعل خود خداست و دیگر غیر خدایی در کار نیست .

مثلاً همین دعای جوشن کبیر را که هزار اسم خدای متعال در آن یاد شده ، در این دعا صد فراز است که هر فراز آن ده اسم خدای متعال در آن قرار دارد ، آنرا بخوانید بیینید همه اتفاقی که در عالم می افتد در آن دعا به خدا نسبت داده شده است .

این پدر رفته زحمت کشیده و پولی را فراهم کرده و مواد غذائی تهیه کرده و آنرا برای زن و بچه هایش برده ، اما خدا می گوید من « رزاق » هستم . « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتین‏ ‏ ( ذاریات / 58 )  خداوند روزى دهنده و صاحب قوّت و قدرت است‏ »  در صورت ظاهر این عبد است که برای بچه هایش روزی می برد اما فی الواقع این خداست که دارد رزاقیت خودش را اعمال می کند . پس اگر خوب به این فعل عبد نگاه کنیم می توانیم فعل خدا را در آن ببینیم .

این آدم زد آن آدم دیگری را کشت ، صورت ظاهرش این است که این آدم، آدمی را کشته است ، اما خدا می گوید « ممیت » من هستم ، من هستم که میمیرانم . در این فعل عبد هم اگر درست نگاه کنیم فعل خدا را می بینیم .

این پزشک با تلاش خودش آن بیمار را نجات داد اما خدا می گوید « محیی » من هستم .

همه فعل هایی که از عبد جاری می شود را می توانید در اسماء الله ببینید . وقتی این را دیدید متوجه می شوید این خود خداست که دارد کارها را انجام می دهد .

شما به ظاهر فرزندی را به وجود آوردی ، اما خدا می گوید خالق این بچه من هستم .

هر فعلی که از عبد صادر می شود اگر از بالا نگاه کنید ، این فعل ربوبیه است . اما اگر از پائین نگاه کنید آن فعل را به خود آن عبد نسبت می دهید .

از بالا نگاه کنید آن فعل ، فعل خداست . وقتی از بالا نگاه می کنی دیگر خوب یا بد ندارد . اما وقتی از پائین نگاه کنی آن کسی که زد و یک بی گناه را کشت دیگر این شخص قاتل است و گناه بزرگی مرتکب شده و مثل اینکه همه خلق خدا را کشته « ... مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعا .... (مائده /32) ... هر کس انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسانها را کشته‏ ... »  ، اما اگر از بالا نگاه کنی دیگر در آنجا فعل بدی نمی بینی ، در اینجا این خداست که کسی را میراند و میراندن خدا خیر محض است و خدا لازم میداند که این آدم از این عالم منتقل شود به عالم دیگری . وقتی از بالا نگاه می کنی دیگر بد و خوب ندارد همه چیز خوب است . فعل ربوبی را که نگاه کنی جز خیر صادر نمی شود .

حضرت امیر (ع) در مناجات شعبانیه می فرمایند : « مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلاَنِیَتِی وَ بِیَدِکَ لاَ بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی » « و هر زیادت و نقصان و سود و زیان بر من وارد آمد همه به دست توست نه غیر تو »

حالا این کاری را که خدا می کند خیر این عبد را به همراه دارد . آن وقتی که داشتن آن چیز لازم است عطا می کند ، وقتی هم که نداشتنش لازم است آنرا اخذ می کند و آن چیز را از زندگی آن شخص بیرون می برد .

کیفر این اعمال هم به خاطر تصمیم آن شخص است که خلاف شرع مرتکب شده است . خدا فرموده : حق نداری انسان بی گناهی را بکشی ، چون این تصمیم را بر خلاف امر الهی گرفته است ، کیفر این نیت و تصمیم پلیدش را باید متحمل شود . هر کسی جزای نیت خودش را دریافت می کند . این نیت در درون او بود اما وقتی این نیت تبدیل به فعل شد دیگر با اذن الهی این نیت تبدیل به فعل شده است .

پس خدا امکان داد آن تصمیم عملی شود . چرا خدا امکان داد ؟ چون مصلحت آن کسی که داشت کشته می شد در این بود که کشته شود .

« قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر ( آل عمران / 26 ) بگو اى پیامبر، بار خدایا اى پادشاه ملک هستى تو هر که را خواهى ملک و سلطنت بخشى و از هر که بخواهى بگیرى، و به هر که خواهى عزّت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى هر نیکوئى و خیر به دست توست و تنها تو بر همه چیز توانائى. »

وقتی پائین هستیم باید از پائین نگاه کنیم و وقتی کسی ظلم کرد  کار زشتی انجام داده و معصیت کرده و مستحق کیفر است همه این حرفها بجایش درست ، اما وقتی نگاهمان رفت بالا ، آنجا دیگر کجا ظلم است ؟ ظلم وقتی است که حق کسی تضیع شود باید ببینیم چه کسی در برابر خدا حق دارد  که خدا آن حق را تضیع کند ؟ ظلم وقتی است که طلب شما را ندهند ؟ چه کسی از خدا طلب دارد ؟

بنابر این وقتی از بالا نگاه کنی دیگر ظلمی نیست ، از بالا که نگاه کنی خیر محض است .

هر چه می شود خدا می کند . در عالم وجود هیچ صاحب اثری جز الله نیست .

عقوبتهای الهی غیر از عقوبتهای بشری است . اگر کسی ما را اذیت کند ممکن است کینه آن را به دل بگیریم و در جایی دق و دلی آن کار را بر سر آن شخص خالی کنیم ، اما خدا که اینطور نیست که چون حرف خدا را گوش ندادیم خدا نعوذ بالله از روی لجبازی یک گوشه ای بنام جهنم دق و دلی را بر سر ما خالی کند . خدای متعال خیر و رحمت مطلق است ، لذا عقوبتهای الهی برای اصلاح آن شخص است ، دیدید که پدر و مادری بچه خودشان را دوست دارند و آنوقتی که ببینند بچه به بیراه می رود به او تذکر می دهند ، توبیخ می کنند و چه بسا او را تنبیه هم بکنند . این تنبیه حاکی از محبتی است که آن پدر و مادر به آن بچه دارند ، والا اگر محبت نداشتند می گفتند این بچه برود هر کاری میخواهد بکند ، پس آن جایی که دارند تنبیه می کنند این ظهور محبت پدر و مادر است به آن بچه . آنجایی که خدا دارد تنبیه می کند ظهور محبت خداست ، رحمت خدا بر غضب خدا سبقت دارد . لذا آن عملی که ظاهرش غضب است باطنش رحمت است . همانند همان تنبیه پدر و مادر که ظاهرش غضب است اما باطنش رحمت است . بنابر این کیفری هم که خدا انجام می دهد سرشار از خیر است .

اگر می گوید دست این دزد را بزنید نهایت خیرخواهی خداست ، چون این همانند درختی است که شاخه کجی از آن روئیده و این شاخه به آن درخت زیبا نمی خورد و درخت را خراب کرده ، می گویند این شاخه را ببر . چون خدا این مؤمن را دوست دارد می گوید این دستی که اینقدر هرزه شده که به هر مال حرامی آلوده شده ، این دست به تو نمی آید ، تو خودت خوبی این دست را ببریم که این خودش قشنگ شود .

لذا کیفرهای دنیوی خدا که قصاص است اگر اینگونه نگاه کنیم می بینیم که همه اش خیر است .

« ... فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب‏ (حدید/13) ... سپس میان آنان دیوارى زده شود که درى دارد، از درونسو در آن رحمت است و از برونسوى آن عذاب است »

لذا همین جهنمی، چون خدا او را دوست دارد آن را به جهنم برده که آن چرکهای حاصل از گناه را که ایجاد کرده این را بوسیله آتش می سوزاند ، این چرکها و زنگارها که ریخت ‏و تمیز شد او را به بهشت می برد ، اگر او را به خزینه جهنم نمی برد تا این چرکها از او نریزد نمی شد که او را به بهشت ببرند.

دروس توحیــد – 25

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • وقتی قرآن میخوانی درست گوش بده صدای خدا را خواهی شنید . وقتی نماز می خوانی خوب دقت کن خواهی دید که خدا حامد و مسبح خود است . العبودیة جوهرة کنهها الربروبیة . در کنه فعل عبد فعل خداست .

شرح استاد : در کتاب « سر حق » در یک پاورقی این را توضیح داده ام که بهره مندی از دین در سطوح مختلفی امکان پذیر است و هر سطحی از بهره مندی ، سطحی از اهتمام و تلاش را لازم دارد .

کسانی که به سطح نازلی از مرحله دین قناعت کرده اند با تلاش اندکشان بهره مندی اندکی هم نصیبشان می شود . اما کسانی که همت شان بلندتر است و قله های مرتفع تری از کمالات را قصد کرده اند و طالب مراتب بلندتری هستند آنها باید هزینه این همت بلند را بپردازند .

اگر مسیر رسیدن به عرفان ، معرفت اله است ، راه رسیدن به معرفت اله هم عبادت است .

« وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون‏ (الذاریات/56) من جنّ و انس را نیافریدم جز براى این که عبادتم کنند [و از این طریق تکامل یابند و به من نزدیک شوند] »

راه رسیدن به خدا و شناخت خدای متعال عبادت و بندگی است .

البته نمی خواهم بگویم که تمام وقتتان را بگذارید برای عبادت به معنای « من الاخص » و بروید سر سجاده نماز و ذکر و امثال اینها مشغول شوید . انسان مؤمن می تواند در تمام اعمالی که انجام می دهد، اگر آن اعمال را منطبق با معیارهای الهی انجام دهد  و انگیزه اش هم قرب الی اله باشد و همه اعمالش را تبدیل کند به عبادت و تمام فضای زندگیش را تبدیل کند به معبد ، اینها تماماً می شود عبادت به معنای « من الاعم ».

اما عبادت « من الاخص » ، آن هم سهم ویژه ای برای خودش دارد  . عزیزانی که دارای مراتب بلند معنوی هستند در عبادت «من الاخص» هم باید دقت و حوصله و اهتمام بیشتری داشته باشند .

بلندترین عبادت ما نماز است . نماز سوغات سفر معراج رسول اله (ص) است برای این امت . نماز عبادت بزرگی است که حتی ملائک مقرب به آن دسترسی ندارند . چه بسا بسیاری از انبیاء بزرگ حسرت چنین عبادت بزرگی را می خوردند . فشرده همه عبادت اولیاء خدا نماز شده . ویتامین همه عبادتها را گرفتند و یک کپسول درست کردند و آن هم شد نماز .

الصلاة مرآت المؤمن ، معراج مؤمن نماز است . نماز گزار نجوا می کند با خدا یعنی عاشق و معشوق در گوش هم نجوا می کنند . نماز وسیله نیل هر انسان متقی به قرب الهی است .

حال که خدا چنین برکتی به وسیله رسول خاتم (ص) نصیب این امت کرده جا دارد که قدر این نماز را خیلی بدانیم . نماز را با دقت و حال و توجه و آرامش بیشتری بهره بگیریم .

گر چه می شود نماز را با حداقل اذکار و حرکات خلاصه کرد و فقط واجبات را انجام داد ، و این نماز درست است و این شخص تارک الصلاة نیست و نمازش را بجا آورده ، اما کسی که طالب رسیدن به مراتب بلندتر است و نمی خواهد که فقط تارک الصلاة نباشد و میخواهد که به قرب برسد و میخواهد که به مراتب مناجات و نجوا برسد و میخواهد با نماز به معراج برود ، این شخص باید خیلی بیشتر از نمازش مراقبت کند و با حال و شوق و توجه بیشتری نماز را بجا بیاورد .

گاهی اوقات دیده ایم که دوستان شاید ذکری را ساعتها بگویند ولی نماز را که بالاترین ذکرهاست را خیلی تند تند و سریع بجا می آورند و نمازشان را تمام می کنند و این جای حسرت دارد .

اگر می خواهید به حقیقت و باطن نماز راه پیدا کنید ، این مستلزم این است که با نماز صمیمی و رفیق باشید ، تشنه نماز باشید ، دوستان خدا چشم براه نماز هستند و درست مانند یک معشوقی که قرار است از راه برسد چشم براه رسیدن ساعت اذان هستند و محور برنامه هایشان را نماز قرار داده اند و برنامه های دیگر را در حاشیه نماز گذاشته اند . نماز را بجا می آورند اگر وقتی باقی ماند به کارهای دیگر می پردازند . اصل نماز است . در نمازشان هم لطافت معنوی و رقت قلب و احساس لطیف عبودی هست و هم توجه و تعمق . آن وقت از این نماز بهره های بلند می برند .

یک مثالی را در کتاب سر حق گفته ام که : یک محصلی همت خودش را برای اینکه قبول شود و تجدید و مردود نشود قرار داد ، خوب برای قبولی باید نمره ده بگیرد . کسی که همتش را برای این نمره ده قرار میدهد تا یک اندازه ای باید درس بخواند ، اما یک دانش آموز دیگر همتش را برای نمره بیست قرار میدهد و میخواهد برترین نمره را فتح کند . خوب با آن حالتی که دانش آموز قبلی برای ده درس میخواند نمی شود نمره بیست گرفت ، رسیدن به آن قله بلند مستلزم همت بیشتری است . ضمن اینکه آن دانش آموزی که همتش را برای نمره ده قرار داده ، احتمال دارد بدلیل یک اشتباه یا فراموشی نتواند به آن نمره ده برسد ، کافی است 25/0 در نمره کم بیاورد و مردود شود ، اما آن دانش آموزی که همتش را برای نمره بیست قرار داده ، 25/0 هم کم بیاورد می شود 75/19 حتی اگر یک نمره هم کم بیاورد می شود دانش آموز برجسته .

کسانی که در عباداتشان این را قرار داده اند که در واقع ترک عبادت را نکرده باشند و تخلف از امر خدا را بجا نیاورده باشند و معصیت مرتکب نشده باشند ، خوب اینها همتشان بلند نیست . اولاً با این عبادت حداقلش این است که به جهنم نمی روند و به عنوان یک معصیت کار مورد عتاب و عقاب خداوند قرار نمی گیرند ، اما به قله بلند معنوی با این حداقل کار نمی رسند . ثانیاً وقتی ما همت خودمان را در این حداقل قرار دادیم چه بسا بخاطر یک امر کوچکی به این نقطه حداقل نرسیم  و اگر نرسیدیم آن موقع دیگر معصیت کار هستیم .

در همه احکام اله داستان همین است و حد وجود دارد . یک حد همان حداقل است که اگر کسی بجا بیاورد معصیت کار نیست و تخلف از امر الهی را انجام نداده است و حد دیگر آن حد اعلای کمالات ناشی از اجرای احکام اله است . رسیدن به آن قله با این حداقل ها نمی شود .

دروس توحیــد – 24

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • من اصبح علی الدنیا حزیناً فقد اصبح علی الله ساخطاً : هر کسی نسبت به وضعبت دنیویش محزون باشد هر آینه بر خدا غضبناک است . این بدان خاطر است که وضعیت دنیوی او را کسی جز خدا به وجود نیاورده است . آیا زشت نیست که بعد از یک عمر نماز و عبادت ، بر خدا غضبناک باشیم ؟ آیا می شود که انسان همه عمر مهمان باشد و باز هم از صاحبخانه پکر باشد. چقدر بی وجدان باید باشد که خلقش از این صاحبخانه تنگ باشد . بیایید و از این صاحبخانه گله نکنید خصوصاً پیش خلق از خدا گله نکنید که کفر است . اگر خواستید گله کنید به خود او بکنید .

شرح استاد : حرف کاملاً روشن است . کسی که از اوضاع زندگیش دلخور است از دست خدا غضبناک است . چون آن چیزی را که در زندگی ما وجود دارد خدا پیش آورده و گفتیم که غیر خدا در زندگی ما کاره ای نیست .

گر رنج پیشت آید و راحت ای حکیم                           نسبت مکن به اینها ، خدا کند

غیر خدا احدی در زندگی ما کاره ای نیست و هر چه شده است خدا کرده است و هر چه را هم خواهد شد ، خدا خواهد کرد . و این چقدر زشت است که بعد از یک عمر نماز و عبادت بگوید اهل عرفانم ولی از حوادث زندگی دلخور باشد که این از دست خدا دلخور است . چقدر بی صفتی و جفا و بی وجدانی است که از دست خدای به این خوبی ، انسان دلخور و خشمگین باشد .

خدایی که این همه لطف و محبت و لطافت برای ما به خرج داده است در عوض ما با خشم و غضب و خشونت با آن خدا رابطه داشته باشیم .

این است که با خدا آشتی کنیم . اگر کمی دست از آمال و آرزوهایمان برداریم و آرزوهایی که هوسهای جاهلانه کودکانه ماست را رها کنیم و بدانیم چون خدا چون عالم است و خیرخواه ماست آن هوسهای جاهلانه ما را عملی و برآورده نمی کند .

اگر دست از هوسهایمان بکشیم دیگر دلیلی برای دعوای با خدا نداریم .

هوس داشتیم ثروتمند شویم ، نشدیم با خدا دعوا می کنیم ، هوس داریم شغل و مقام مهمی پیدا کنیم بدست نیاوردیم با خدا دعوایمان شد .

این هوسهای جاهلانه عبد است که باعث می شود عبد با خدا دعوایش بشود .

همینطور آرزوهای دور و دراز . وقتی انسان فهمید و دست از این آرزوهای دور و درازش برداشت و فهمید که این آرزوها مانند کودک مریضی است که در اوج بیماری هوس بستنی و پفک و کاکائو  و امثال اینها می کند و آن حبیب چون عالم است و مصلحت را در این می بیند این آرزوها را متحقق نمی کند.

اگر این را فهمیدیم که اگر خدا چیزی را نمی دهد مصلحت و خیر ماست و چون خدا عالم است گوش به هوسهای جاهلانه مضری که داریم نمی دهد .

اگر این را فهمیدیم با خدا آشتی می کنیم و دیگر دعوایمان نمی شود .

باعث همه این دعواها ، آرزوهای جاهلانه و محبت دنیا است.

این را بدانیم که آن چیزی را که خدا مقدر کرده بهترین چیز است . حال میخواهد فقر باشد یا ثروت . اگر مریضی است یا سلامتی و صحت است ، هر چه هست خدا مقدر کرده و خیر من در آن بوده است .

پس تن بدهیم و پذیرا شویم مقدرات الهی را .

وقتی تن دادیم به مقدرات الهی دیگر دردمان نمی آید . چون وقتی درد می آید که انسان تن ندهد .

این درست مانند انسانی است که از اول زندگی نابینا به دنیا آمده ، خوب برای این آدم تحمل نابینایی برایش زیاد دشوار نیست چون به عنوان یک واقعیت آن را در زندگیش پذیرفته است که نمی تواند ببیند و خیلی تحمل این نابینایی برایش سخت نیست . ولی کسی که چشمش بینا بوده و حالا به علت یک بیماری بینایی خودش را از دست داده دیگر خیلی کلافه می شود و دیگر برای ندیدن تن نمی دهد و دلش می خواهد که هر چه زودتر چشمش ببیند و چون انتظار دارد که چشمش ببیند ولی نمی تواند به خاطر این خیلی به او سخت می گذرد .

تا ما تن ندهیم زندگی بر ما سخت می گذرد . ولی وقتی تن دادیم تیزی این سختی از بین می رود و دیگر خیلی دردمان نمی آید .

حالا اگر هم واقعاً تحمل نداری برو پهلوی خدا گله کن و پیش خلق گله نکن . البته بهترین این است که گله ای نباشد و هر آن چه را که دوست می دهد پذیرا شود ، گفت :

در بلایا می چشم لذات او                                      مات اویم ، مات اویم ، مات او

قشنگ ترین این است که در بلایا انسان لذت را احساس کند گفت :

زهر از قبل تو نوش داروست                                    فحش از دهان تو طیبات است

به حـــــلاوت بخـــورم زهـــــر                                    که شاهـــــــد ســــــاقی است

به ارادت بکشـــــــــــــــم درد                                    که درمــــــــــــــان هم از اوست

حالا مرد این میدان نیستی برو با خدا خلوت کن ، بگو خدایا دردم آمد چون خدا روی محبت کاری را انجام می دهد که انسان دردش می آید .

حتماً دیده اید زمانی که یک بچه کوچک را به انسان می دهند انسان دوست دارد او را بخورد و به همین دلیل یک گاز از لپش می گیرد و بچه میزند زیر گریه . میخواستیم محبت کنیم ولی آن بچه طاقتش را نداشت و گریه کرد .

خدا خواست محبت کند شما طاقتش را نداشتید . میخواهی گریه کنی برو پیش خدا . با خدا خلوت کن و به خدا گله کن . به خلق گله نکن چون گلایه خدا را به خلق کردن خیلی زشت است .

دروس توحیــد – 23

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • حوادثی که در زندگی برای هر کس پیش می آید کار خداست و قصاص رفتارهای خود اوست و اگر خدا این قصاص را انجام نمی داد حیات انسانها قابل دوام نبود . فی القصاص حیوة یا اولی الالباب : ای صاحبان خردهای ناب در قصاص حیات است . انما هی اعمالکم ترد الیکم : هر آینه حوادثی که برای شما رخ می دهد اعمال خود شماست که به شما بر می گردد .

شرح استاد : یک قصاص داریم که در احکام تشریعی خداوند است که اگر کسی شخصی را کشت حکمش اعدام است . در احکام قصاص تشریعی مجازاتهای اسلامی است . ولی یک موقع قصاص در تکوینیات است . یعنی آن کارهائی را که خداوند در زندگی انجام می دهد آنهم قصاص است .

خوبی کنید خوبی می بینید ، این هم قصاص است . بدی کنید ، بدی می بینید این هم قصاص است .

گفت : این جهان کوه است و فعل ما ندا ، هر کاری که را که انجام دهیم به خود ما بر می گردد . اگر می خواهی خوبی ببینی ، خوبی بکن . و اگر بدی کردی ، بدی می بینی .

خدا رحمت کند مرحوم آقای دولابی را ، ایشان می گفتند یک روزی میدان تجریش بودم دیدم یک پسر20 ساله ای با یک پیرمردی که پدرش بود در حال دعوا یک سیلی به گوش پدرش زد ، من خیلی ناراحت شدم، رفتم جلو که بگویم پسر این چه کاری است که آدم تو گوش پدر پیر خودش سیلی بزند و میخواستم که با آن پسر برخورد کنم که دیدم پدر آن پسر دستم را گرفت و گفت چیزی به این پسر نگو من خودم در سن این پسر بودم که در صورت پدر خودم سیلی زدم و امروز جوابش را گرفتم .

خداوند قصاص می کند . قصاص خدا لطف خداست . چون اگر این قصاص ها نباشد حیات منقطع می شود . اگر این قصاص ها نباشد بساط عالم برچیده می شود . لذا این لطف خداست که این قصاص انجام شود .

لذا وقتی یک بدی کردیم و بدی دیدیم این را لطف خدا بدانیم . اگر خدا این کارها را در زندگی ما انجام نمی داد زندگی ما خاتمه پیدا می کرد . لذا هر چه در زندگی با ما می کنند بازتاب کارهای خودمان است . هر چه با ما می شود خودمان با خودمان می کنیم .

این مطلب را در جای دیگر هم گفته ام ، روزی یک قوچ در آینه یک قوچ دید ( در اصل این قوچ خودش را می دید ولی خودش که نمی فهمید این قوچ خودش است ) به این قوچی که دید شاخش را نشان داد آن قوچ داخل آینه هم شاخش را نشان داد ،هر کاری این قوچ می کرد آن قوچ داخل آینه هم همان کار را انجام میداد بالاخره خسته شد رفت عقب عقب یک دفعه حمله کرد به قوچ داخل آینه ، آن قوچ داخل آینه هم رفت عقب عقب و حمله کرد به این قوچ ، شاخش که به آینه خورد آینه شکست . گفت ای داد بیداد با خودم داشتم دعوا می کردم . با هر که داریم دعوا می کنیم در اصل با خودمان داریم دعوا می کنیم . ( المؤمن مرآت المؤمن ) هر چه از دست او داری تحمل می کنی از دست خودت است . عمل خودت است که دارد به خودت برمی گردد . اگر این عمل را دوست نداری ، عمل خودت را اصلاح کن آنوقت می بینی رفتارها تغییر می کند . این اعمال خودتان است که به خودتان برمی گردد ، بیخودی به زمین و آسمان فحش نده و بد و بیراه هم نگو .  به روزگار بد و بیراه بگوئی ، روزگار می گوید خودتی .

بد کردی بد دیدی ، خوب کنی خوب می بینی .

کسی که بیدار می شود و استغفار می کند دیگر قصاص لازم ندارد . کسی که پشیمان می شود و خودش را اصلاح می کند دیگر قصاصش نمی کنند .

قصاص برای تنبه و اصلاح فرد است وقتی خود فرد خودش را اصلاح می کند دیگر قصاص معنائی ندارد .

دروس توحیــد – 22

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • هر وقت در زندگیت گیری پیش آمد و راه بندان شد ، بدان خدا کرده است ، زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی ؟ هر کس گرفتار است در واقع گرفته یار است .

شرح استاد : هر موقع انسان در محیط زندگی و اداره اش و موقعیت اجتماعتیش گیر کرد و راه بندان شد و هر چه هم تلاش کرد دید راه باز نمی شود این را باید بداند که این راه بندان را خدا پیش آورده است . خدا راه را بست تا شما بروی پیش خدا . هر چه هم تلاش کنی نمی توانی راه را باز کنی چون راهی را که خدا ببندد احدی نمی تواند آنرا باز کند جز خود خدا .

علت اینکه خدا راه را می بندد برای این است که دلش برای تو تنگ شده بود . چون می خواهد تو را خصوصی ببیند . راه را بست تا بروی پهلوی خدا .

لذا وقتی در زندگی راه بندان شد در آنجا خیلی زور نزن ، بدان با زور تو آنجا راه باز نمی شود . آن کسی که راه را بسته فقط او می تواند راه را باز کند .

برو پهلوی خدا و به خدا بگو چکار با من داشتی که این راه را بستی ؟ یک دقیقه با خدا خلوت کن آنوقت می گوید با تو چکار داشتم . آنوقت می گوید دوستت داشتم و دلم برایت تنگ شده بود ، یادت رفته بود که خدایی هم داری . یک وقت هم می بینی مطلب دیگری است که به قلب او الحام می شود .

وقتی از آن خلوت بر می گردی می بینی راه بندان باز می شود . حاجت را داد تا بروی پهلوی قاضی الحاجات . مشکل را داد تا بروی پهلوی حلال مشکلات .

علت مقدر شدن مشکلات در زندگی همین است . در حدیث قدسی است که : « کسی که بین خودش و خدا را اصلاح کند ، خدا بین او و مردم را اصلاح می کند » .

پس همه گیرهایی که در روابط مان با مردم پیدا شده سایه گیرهایی است که در رابطه مان با خدا ایجاد شده است . چون آن رابطه گره خورده سایه آن گره افتاده در رابطه مان با خلق .

این را بدانید که سایه یک گره را که نمی شود باز کرد ، سایه را که نمی تواند تغییر دهید ، سایه را اگر تغییر دهید خود بخود سایه هم تغییر می کند . پس اگر گره ای را که در رابطه ما با خلق است سایه گره ای است که در رابطه مان با خدا وجود دارد . لذا باید برویم گره ای را که با خدا داریم باز کنیم .

وقتی آن گره باز شد سایه اش هم باز می شود .

همه گره ها و گیرهایی که داریم اینها سایه گیرهایی است که با خدا داریم .

باید برویم پهلوی خدا و رابطه مان را با او صمیمی تر کنیم و با خدا آشتی کنیم . رابطه مان را با او صاف تر و لطیف تر کنیم و بنده مطیع تر خدا بشویم ، بنده ذاکر خدا بشویم ، بنده محب خدا بشویم ، آنوقت وقتی می آیی در جامعه می بینی هیچ گره ای وجود ندارد . آنوقت می بینی همه آن آدمهایی که تا دیروز جلویت ایستاده بودند و با تو می جنگیدند حالا می شوند مطیع و فرمانبر تو .

دروس توحیــد – 21

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • عقد را در دنیا می بندند ولی انعقاد مربوط به عالم بالاست . تا انعقاد نباشد عقد صورت نمی گیرد. پس همسری که دارید را اول خدا برایتان بریده بود که عقد شما هم عملی شد . خدا هم که جز خوب برای بنده مؤمن نمی برد . پس قدر آنچه خدا به شما عطا کرده است را بدانید . ارزش هدیه به هدیه دهنده است . هر چه از دوست رسد نیکوست .

شرح استاد : ببیند ما یک عقد داریم و یک انعقاد .

انعقاد منعقد شدن است ، عقد قراردادی است که برای منعقد شدن خوانده می شود . تا انعقادی در عالم بالا مقدر نشده باشد عقد عالم پائین به نتیجه نمی رسد . گاهی اوقات دیده اید در مجلس عقد و در زمان خطبه عقد یکباره دعوا  می شود و کار اصلاً منتفی می شود . حالا برای این عقد کلی میهمان دعوت کرده اند و چه خرجها که کرده اند ولی در همان خواندن خطبه عقد بهم می خورد . چرا برای اینکه انعقاد از عالم بالا نبوده است .

پس وقتی عقد به نتیجه می رسد که انعقاد در عالم بالا مقدر شده باشد . اگر ما این نکته را خوب متوجه بشویم می فهمیم که هر عقدی که انجام می شود انعقادش در عالم بالا قبلاً مقدر شده بود .

پس این همسر و این شوهر را اول خدا برید بعد در عالم پائین رفتند همدیگر را شناختند و به خواستگارای رفتند و مجلس عقدکنان و عروسی بر پا کردند .

پس این همسر بهترین همسر است برای من . چون خدا جز خوب برای بنده اش مقدر نمی کند .

این شوهر بهترین شوهر است برای این خانم . اگر نگاهمان درست باشد تمامی مشکلات خانواداگی برطرف می شود .

این نگاه از دو حال خارج نیست ، یا این همسر ، یک همسر سازگار خوش اخلاق است که این همسر چقدر کمک حال این بنده مؤمن می باشد ، یا یک همسر بداخلاق ناسازگار اذیت کن است ، که این هم چقدر خوب است ، چون نوع رفتار با آن همسر است که مشخص می کند این خوب است یا نه .

اگر این شوهر بفهمد که همین همسر بد اخلاق را خدا برایش مقدر کرده ، لذا عقد واقع شده است و خدا هم که بد مقدر نمی کند پس رشد من مستلزم تحمل این بد اخلاقی ها است و رشد من مستلزم تحمل این ناسازگاریها است . اگر شوهر این را فهمید دیگر با همسرش بداخلاقی نمی کند چون می داند که همسرش عطای خداست ، می داند خدا بهترین و مناسب ترین را برای رشدش مقدر کرده ، پس همسرش را با دل خوش پذیرا می شود ، دچار سرخوردگی و یأس هم نمی شود و نمیرود از دست زنش یا شوهرش خودکشی کند . ثانیاً در نحوه رفتار با او سعی می کند به گونه ای رفتار کند که رشد کند ، یعنی بداخلاقی های او را تحمل می کند و با بدی های او می سازد و بداخلاقی های او را با خوش اخلاقی و مهربانی جواب می دهد . رشد انسان گاهی اوقات با این همسران بداخلاق به حدی است که نمی توان با آن همسران خوش اخلاق به آن حد از رشد نائل شد .

خدا می داند که چه همسری برای ما مناسب است . اینکه ما می گوئیم همسران بداخلاق ما را بیشتر رشد می دهند میخواهید فردا راه بیفتید دنبال پیدا کردن یک همسر بداخلاق . نه اینطور نیست.

خدا هر چه را برید . میخواهد خوش اخلاق باشد ، میخواهد بداخلاق باشد ، میخواهد گاهی خوش اخلاق باشد گاهی بداخلاق ، ما که نمی دانیم چه چیزی برایمان خوب است . اما آنکه مقدر شد دیگر با روی خوش و دل باز و روحیه شاد پذیرایش شود .

همسران برجسته ترین شخصیت جهان خلقت یعنی حضرت ختمی مرتبت (ص) را نگاه کنید ، حضرت خدیجه (س) این شخصیت بزرگ و این زن عظیم ، ام سلمه که بانوی بزرگواری است از این طرف و از آن طرف عایشه و حفصه دختر ابوبکر همسران رسول الله (ص) که اینها هم در خباست بی نظیرند .

ببینید خداوند برای پیغمبرش هم هر دو جور را بریده است . یعنی هم وجود خدیجه (س) برای پیغمبر نافع بود و هم وجود عایشه برای پیغمبر نافع بود .

آن صبری که پیغمبر در مقابل خباستهای اینها نشان میداد و در مقابل آن نهایت محبت و مهربانی علیراغم آزار و اذیت اینها نشان میداد .  اینها همه رشد دهنده بود برای رسول الله (ص) .

البته انسان مأمور به این است که از عقلش و فهمش استفاده کند و برود و بگردد یک انسان مؤمن و سازگار و خوش اخلاق را انتخاب نماید . حالا می رویم و بر همین اساس انتخابی هم می کنیم و عقد هم جاری می شود و بعداً متوجه می شویم بر بداخلاقی و آزار و اذیت ، این را بدان که این برای رشدت خوب بوده  که خدا مقدر کرده است . تن بده به آن چیزی که خدا برایت بریده .

حالا اگر تن دادی و پذیرا شدی و تحمل کردی و این بدیها را با بهترین چیز جواب دادی می بینی همین انسان ناسازگار عوض می شود به فدایی تو .

« ُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیم‏ (فصلت/41) همواره بدى را با نیکى پاسخ ده تا دشمنان تو همچون دوستان، گرم و صمیمى شوند »

تمام این ناسازگاریها و پرخاش گریها برای این بود که باید در وجود تو رشد بوجود می آمد . حالا اگر این رشد در تو ایجاد شد دیگر آن آزار و اذیتها از بین می رود . حالا می بیند همسرتان عوض شد به آدم دیگری . تا آن لحظه که آن سختی را باید تحمل کنی ، آن سختی وارد می شود .

حالا اگر در مقابل بداخلاقی ، شما هم بداخلاقی کنی ، اگر آن اذیت کرد شما هم اذیت کنی آنوقت تا آخر عمرت باید بکشی .

گاهی هم میروی و همسرت را طلاق میدهی . خوب با طلاق که مشکل حل نشد و خودت هم که رشد نکردی در نتیجه یا همسر بعدی که انتخاب می کنی این فشارها را وارد می کند یا فرزندی که بوسیله آن باید این رشد در تو بوجود بیاید . شاید بتوان همسر را طلاق داد ولی فرزند را که نمی شود همین فرزند صد برابر این همسر تو را اذیت می کند . چون تن ندادی به آنچه خدا مقدر کرده حالا باید این فرزند را  تحمل کنی .