حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

حکمت متعالی

فرمایشات عرشی مرحوم دولابی که توسط استاد معظم جناب آقای مهدی طیب شرح گردیده است

دروس توحیــد – 20

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • این که در حدیث آمده است « یدالله مع الجماعة » : دست خدا با جماعت است ، یعنی در جماعت این دست خداست که کار می کند ، از این طریق خواسته اند فاعلیت خدا را کمی به ما نشان بدهند .

شرح استاد : در جلسات قبل گفتیم که فاعلی جز خدا در این عالم نیست . هر کاری که انجام می شود خدا انجام می دهد . صرف نظر از نیت انجام دهنده که نیت انجام دهنده در درون آن فرد است و به ما ربطی ندارد. ولی وقتی فعلی از او صادر شد دیگر آن فعل ، فعل خداست . این مظهر فعل خداست و به دست او فعل الهی جاری شده است . فرقی هم نمی کند که آن فعل چه چیزی هست . یک وقتی شخصی دست نوازشی را بر سر من می کشد و یا یک شخصی سیلی محکمی را بر صورت من بزند ، هر دو فعل خداست . حالا اینکه آن طرف به چه نیتی مرا نوازش کرد و آیا اینکه مرا نوازش کرد که گولم بزند تا جیبم را خالی کند یا اینکه چون مرا دوست داشت نوازشم کرد و خواسته که محبتی به من بکند . نیات متعلق به خود آن فرد است و به ما مربوط نیست .

آن کسی هم که به من سیلی زد ، آیا کینه مرا به دل داشت یا اینکه چون خیرخواه من بوده و فکر می کرده اگر این سیلی را بخورم ادب می شوم و اصلاح می شوم .

ما کاری به نیات آدمها نداریم ، نیات انسانها در دلشان است و خداوند پاداش و جزای آن نیات را می دهد

پس نیت آن شخص که به من نرسید ، فعل آن به ما رسیده است . این فعل هم با اذن تکوینی خداست و خیر محض هم هست . هم آن سیلی برای من خیر است و هم آن نوازش برای من خیر است . گفت :

بوسه و دشنام را تک تک بده                                     تا ببینم زین دو شیرین تر کدام

آن موقع که سیلی می زند ، سیلی اش برای من خیر است و آن موقع که نوازشم می کند ، نوازشش خیر است .

پس هر چه را که می شود خدا انجام می دهد ، چه بدست انسانها ، چه بدست عوامل طبیعی .

هر اتفاقی که در زندگی ما پیش می آید خود خداست که دارد انجام می دهد . حالا گاهی اوقات خدا کاری را که می خواهد نسبت به عبدش انجام دهد میخواهد عبدش را پرورش دهد برای اینکه او «رب» است ، گاهی اوقات این عبد را باید نوازشش کند تا رشد کند  و گاهی اوقات هم باید تنبیه شود تا رشد کند . درست مثل یک معلم که برای رشد شاگردانش هم جایزه می دهد و گاهی اوقات تنبیه  می کند .

لذا آن زمانی که شخصی سیلی ای به من زد آنرا خدا زد و لازمه رشد من بوده و آن موقعی که کسی آمد و مرا نوازش کرد ، آن نوازش را هم خدا کرد . هر دو را باید یک جور تعبیر کرد .

حالا اگر کسی ظلمی به شما کرد لازم بود که شما برای رشدت این ظلم را ببینی . پس اولاً دلخور نشو ، ثانیاً مأیوس نشو ، ثالثاً بخاطر اینکه زورت به این ظالم نمی رسد نرو خودکشی کن و از زندگی سیر شو . بلکه باید کیف هم بکنی که خدا آنچه را برای رشد شما بوده بدست این ظالم به شما رسانده است . اما گفتیم که خدای متعال مثل یک طبیب می ماند که شفا بخش ترین دارو را در اختیار بیمار قرار می دهد . اما بیمار چه موقع بیماری اش درمان می شود وقتی که این دارو را طبق نسخه دکتر استفاده کند . حالا این ظلمی را که این ظالم به من کرد شفا بخش ترین دارو بود برای نجات روح من و برای تعالی من ، اما این روح من چه موقع از این شفابخش ترین دارو بهره مند می شود ، وقتی که طبق نسخه الهی یعنی تعالیم و دستورالعمل های دین رفتار کنم .

یعنی بروم ببینم که اگر کسی آمد و ظلم کرد چه کاری را باید در مقابلش انجام د هی . خوب در دین گفته در برابر ظالم مقاوم باش ، با ظالم بجنگ و مبارزه کن و در مقابل ظالم تسلیم نشو .

خوب آن ظلمی که به من شد ، اولاً با روی باز و دل خوش تحملش کردم و مرا در زندگی دچار یأس و نا امیدی نکرد . چون می بینیم که خیلی ها این نگاه را به وقایع ندارند و اگر در محل کارشان با رئیسشان دچار مشکل می شوند مأیوس و افسرده می شوند . در صورتی که اگر این نگاه را نداشته باشد و بگوید ظالم کیه ؟ و این کار را خدا دارد انجام می دهد و خدا بهترین چیز را برای رشد من انجام می دهد پس این کار را خدا دارد با دست این رئیس بدجنس انجام می دهد ، بهترین چیز است برای من و باید خوشحال باشم . اما حالا این بهترین دارویی را که خدا به من داد چه موقع مرا درمان می کند وقتی که طبق نسخه الهی با این ظلم مواجه بشوم و رفتار کنم . و احکام الهی روش درست استفاده کردن این داروست برای درمان روح و جان من .

پس دیدیم با این نگاه وقتی کسی به من ظلم کرد نمی روم آدم تو سر خوری بشوم بلکه می روم در میدان مبارزه و مبارزه جانانه ای هم می کنم و اتفاقاً مبارزه سازش ناپذیر و بدون خستگی و فرسودگی را انجام می دهم که این مبارزه اهل عرفان است .

دیگران مبارزه می کنند که به چیزی برسند ، حتی مبارزه می کنند که این ظالم را شکست دهند . لذا  وقتی می بینند که ظالم خیلی زورش زیاد است و من زورم نمی رسد که آنرا از پا در بیاورم در نتیجه مأیوس می شود و از مبارزه دست می کشد و از مبارزه خسته می شود .

اما عارف، مبارز و مجاهد نستوه است و هیچ وقت به ستوه نمی آید ، هیچ وقت خسته نمی شود چون با این ظالم نمی جنگد که بر این ظالم پیروز شود ، می جنگد با این ظالم چون رضای خدا جنگیدن با این ظالم است و عارف پیروزی اش را انجام تکلیف الهی می داند و نه غلبه بر این ظالم .

تکیف ما در مقابل ظالم سکوت نکردن است ، تسلیم نشدن است ، تمکین نکردن است ، پیروزی من همین است . پیروزی من این نیست که آن ظالم از بین برود ، اگر خدا مقدر کرده که با این مبارزه ظالم از بین برود که از بین می رود و اگر مقدر نکرده با این مبارزه از بین نمی رود . من کاری با بیرون ندارم ، من باید تکلیف خودم را انجام دهم ، گفت : « ما مأمور به انجام وظیفه ایم نه نتیجه »

وظیفه ما جنگیدن با ظالم است . حالا این جنگ ما به پیروزی خارجی منتهی می شود یا نه ، دیگر این ربطی به ما ندارد . خدا مصلحت ببیند به پیروزی ظاهری منتهی می کند ، مصلحت هم نبیند به پیروزی ظاهری منتهی نمی شود ، ولی ما ضرر نکردیم ، ما بهره خودمان را در رشد و تقرب الی الله برده ایم و لذا می بینیم این مبارز خسته نمی شود . در حالی که آن مبارزی که مبارزه می کند تا ظالمی را از بین ببرد و به آن حقی که آن ظالم از این تضیع کرده دست پیدا کند و بدست بیاورد و در حین مبارزه می بیند که آن ظالم زورش زیاد است و از پا در نمی آید بلکه خودش دارد از بین می رود ، مبارزه را رها می کند و انگیزه مبارزه را از دست می دهد و چه بسا می رود با خود ظالم سازش می کند .

در صورتی که انسان عارف صرفاً برای اینکه فرمان و رضای خدا را انجام دهد به میدان مبارزه می رود و هیچ وقت مأیوس نمی شود چون عارف نرفته که ظالم را از بین ببرد ، رفته است که تکلیفش را انجام دهد . این نگاه ، نگاه درست است .

متأسفانه نگاه ها گاهی اوقات افراطی است و گاهی اوقات تفریطی . گاهی اوقات یک نگاه دنیا گرا در مبارزه هست ، می گوید من می جنگم تا انتقامم را از این ظالم بگیرم ، می گوید می جنگم تا این حقی را که از من زایل کرده را از حلقومش بیرون بکشم . اگر زور ظالم کمی زیاد باشد این مبارز ، مبارزه را رها می کند و مأیوس می شود  .

گاهی اوقات به اسم عرفان هم می گوئیم هر کاری شده خدا کرده و چرا باید با ظالم درگیر شویم .

هر دوی اینها غلط است . درست همان بود که گفتیم ، باید طبق نسخه پزشک رفتار کنیم و از خودمان سلیقه بخرج ندهیم و هر چه در احکام الله آمده همان را باید انجام داد .

دروس توحیــد – 19

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • ملاقات مؤمن و عیادت او ، ملاقات خدا و عیادت خدا است .
  • در حدیث است که : « من زار مؤمناً فقد زار الله فی عرشه » : هر کسی مؤمنی را زیارت کند هر آینه خدا را در عرش زیارت کرده است .

شرح استاد : البته این گفته ها مال کسانی است که چشمهایشان باز شده .

وقتی رسیدیم به اینکه هستی ای جز هستی خدا نیست ، پس هر چه هست خداست و هر چه غیر خدا نیست ، پس هر چیزی را انسان می بیند تجلیات حضرت حق را می بیند و جلوه های هستی خداوند را می بیند .

لذا وقتی به زیارت مؤمن میرود خود خدا را زیارت کرده است . در حدیث است که روزی خداوند به حضرت موسی فرمودند : وقتی ما مریض شدیم به عیادت ما نیامدی ؟! حضرت موسی عرض کرد : پروردگارا شما منزه اید از اینکه بیمار شوید . پاسخ آمد : فلان فرد مؤمن که مریض شد چرا به عیادت او نرفتی ؟

عیادت مؤمن ، عیادت خداست . زیارت مؤمن ، زیارت خداست .

وقتی چشم باز شد و غیر خدا ندید ، دیگر، خدا می گوید و خدا می شنود . باید از منیت بیائیم بیرون ، جهل ما را اسیر خودش کرده و وقتی از اینها رها شدیم دیگر غیر خدائی نیست .

لذا به هر چیزی نگاه می کنی خدا را می بینی « فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله (بقره/115) پس به هر سو رو کنید به سوى خدا روى آورده‏اید »

همه عالم وجه الله است پس « من زار مؤمناً فقد زار الله فی عرشه »

  • خیر الزیارة فقدان المزور : بهترین زیارت هنگامی است که کسی که  به دیدار او رفته ای ، نباشد . علتش این است که این زیارت خالص خواهد بود و بی پرده خدا را زیارت خواهی کرد .

شرح استاد : زمانی ما میخواهیم برویم دیدار یک مؤمنی ، ممکن است همین شکل و شمایل و وضع ظاهری مؤمن من را غافل کند و مشغول ظاهر او بشوم . ولی وقتی رفتم و آن مؤمن نبود یعنی همان ظاهری که قرار بود حائل شود نبود و آن پرده حجاب نبود ، در این وقت دیگر بی پرده خدا را زیارت می کنیم .

دروس توحیــد – 18

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • غنای خدا عقب فقر می گردد ، علمش عقب جهل می گردد ، هستیش عقب نیستی می گردد . حیاتش عقب موت می گردد . پس غنایش فقر را از بین برد . علمش جهل را زائل کرد . هستیش فنا را از میان برداشت و حیاتش موت را از برد .

شرح استاد : اگر کسی بخواهد از غنای الهی برخوردار شود باید فقر خودش را پیدا کند .

تا وقتی انسان احساس بی نیازی می کند خدا به زور چیزی در اختیار آن آدم قرار نمی دهد . خدا حریم آزادی انسانها را محترم می شمارد . با اینکه خدا مالک است و هر تصرفی را می تواند در ملک خودش انجام دهد ، اما به انسان یک اختیاری داده است و این اختیاری را که خودش به انسان داده ، این اختیار را محترم می شمارد و این اختیار را نقض نمی کند ، لذا خداوند هیچ موقع به زور متوسل نمی شود برای اینکه از یک عبدش گره ای را بگشاید .

خداوند اجازه می دهد که عبد نیازمندی خودش را پیدا کند و وقتی عبد احساس نیاز و اضطرار کرد آن موقع ثانیه ای را به تأخیر نمی اندازد و گره را می گشاید .

 « وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر ... ( کهف/29) بگو: این حقّ است از سوى پروردگارتان! هر کس مى‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد »

پس خدای متعال به زور متوسل نمی شود . حرمت آزادی انسانها را مراعات می کند . خداوند می خواهد خود انسان به استقبال برود و پذیرا شود . تا انسان فقر خودش را در وجودش نیابد غنای خدواند را نمی تواند بهره مند شود .

انسان وقتی فهمید که وجودش عین فقر و نداری است ، عین فقر و نیستی است و هیچ چیزی از خودش ندارد ، وقتی این فقر را پیدا کرد از غنای خداوند بهره مند می شود .

تا وقتی انسان می گوید من اندیشمندم و می فهمم از علم خدا بهره ای نمی برد . وقتی از منیت خودش دست برداشت و بداند و برسد به اینکه هیچ نمی داند و هیچ چیزی از خودش ندارد آنوقت از علم خدا بهره مند می گردد .

                      تا بدانجا رسید دانش من                                    که بدانستمی که نادانم

وقتی انسان به آنجا رسید که گفت نمی دانم ، آنوقت علم خدا می آید و ریشه نمی دانم او را از جا می کند . کما اینکه غنای خدا می آید و ریشه فقر را از وجودش می کند .

کسی که برای خودش هستی ای قائل است ، این نمی تواند از هستی خدا بهره ای ببرد . ولی وقتی رسید به فنا و فانی شد « کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان‏ (رحمن/26) هر کس که روى آن [زمین‏] است فنا پذیر است » همه فانی هستند نگفت همه فانی می شوند . بعضی اوقات این آیه را بد معنا می کنند و فکر می کنند که بالاخره یک روزی همه می میرند . اولاً مردن فنا نیست ، موت غیر فنا است . ثانیاً نگفت همه فانی می شوند ، گفت همین الان فانی هستند .

انسانها دچار یک توهمی شده اند و برای خودشان یک هستی ای قائل اند ، اگر از این توهم آزاد شوند و پی ببرند که هیچی نیستند ، آنوقت هستی خدا می آید و ریشه نیستی را از وجود آنها می کند .

همه میت هستند نه اینکه یک روزی بعداً ممیرند « کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت‏ (آل عمران/3) هر کس مرگ را مى‏چشد » هر نفسی در هر لحظه موت را می چشد نه اینکه یک روزی می میرد . و انسان این را پی نبرده و فکر می کند که زنده است ، اگر پی برد به موت و موت را در خودش پیدا کرد آنوقت حیات خدا می آید و ریشه موت او را می کند و به حیات جاوید می رسد .

در این حیات جایی برای موت نیست . هستی ای پیدا می کند که فنا در آن راه ندارد . غنایی پیدا می کند که فقر در آن جایی ندارد . علمی پیدا می کند که در آن جهل راه ندارد .

در واقع این پرده جهل، ما را محروم کرده است از بهره مندی فیوضات الهی . اگر این پرده کنار برود و منیت را بگذاریم زمین ، آنوقت :

       میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست              تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

اگر از این حجاب منیت و از این حجاب انیت و انانیت انسان رها بشود آنوقت به همه هستی خدا راه پیدا می کند ، به همه علم خدا ، به همه غنای خدا راه پیدا می کند . آنوقت دیگر می شود مظهر :

« هو الحی الذی لا یموت » دیگر زنده ای می شود که مرگ ندارد .

این راه برای همه باز است و خداوند دنبال مشتری این متاع می گردد .

خیلی ها خدا را برای یک چیزی می خواهند. اگر کسی مشتری خود خدا بشود آنوقت می بینید که چه حاصل می شود .

دروس توحیــد – 17

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • هر کس باید کار خودش را بکند . خودت باید خودت را ببخشی . خودت باید بر سر خودت دست بکشی . محبت، انسان را خودکار می کند . محبت رنگ خدایی به انسان می زند و وقتی انسان دید که این دستش مال خداست و خواست خدا بر سرش دست بکشد ، خودش بر سر خودش دست می کشد .

شرح استاد : باید بپذیریم که جاهلیم . ادعای عالم بودن و بزرگ بودن را بگذاریم زمین ، آنوقت می توانیم خودمان را ببخشیم .

هر وقت دیدی غصه داری و دلت می خواهد خدا دستی به سرت بکشد ، و دیدی این دست ، دست خداست آنوقت یک دستی به سر خودت بکش .

باید ببینیم این دست و این حول و قوه مال اوست .

  • هر صفت خوبی را هر چه که زیاد در وجودت پیاده کنی ، باز خدا بالاتر از آن است . شاکر که شوی خدا شکور است ، غفار شوی خدا غفور است ...

فعال بودن خدا جایی برای فاعلیت خلق باقی نگذاشت . تواب بودن خدا جایی برای تائب بودن خلق باقی نگذاشت .شکور بودن خدا جایی برای شاکر بودن خلق باقی نگذاشت . غفار بودن خدا جایی برای گناه خلق باقی نگذاشت . حسن خدا جایی برای عیب خلق باقی نگذاشت .

شرح استاد : از هر عبدی وقتی فعلی سر می زند این فعلیت مال خداست ، ظهور فعل خداست . فاعلیت خدا در دست این عبد تجلی می کند .

آن جایی که دارید شکر می کنید اگر چشمتان را باز کنید این در واقع شکوریت خداست که بصورت شکر کردن شما ظهور می کند . چون خدا شکور است عبدش هم می شود مظهر شکور بودنش که می شود شاکر . لذا این عبد وقتی دارد تشکر می کند در واقع ظهورش ، شاکر بودن خداست .

وقتی این عبد خدا را حمد می گوید فی الواقع این ظهور حامدیت خداست . خداوند حامد خودش است.

آنوقت این حمد به زبان این بنده جاری می گردد . لذا شما در ظاهر می بینید این بنده حامد است ولی فی الواقع این خداست که به زبان این عبد دارد حمد خودش را می گوید .

این بنده تسبیح می گوید ، اما اگر خوب نگاه کنی خداوند مسبح خودش است . خدا خودش را تسبیح و تنزیه می کند . عبدی در کار نیست. در واقع این عبد ظهور مسبحیت خداست . در واقع تسبیح خدا خودش را در زبان این بنده ظهور می کند . لذا مسبح بودن این بنده ظهور مسبحیت خداست .

در واقع مسبحیت خدا آمد و تصرف کرد تسبیح این بنده را . دیگر تسبیحی برای این بنده باقی نگذاشت.

هر چه تسبیح می گوئید در واقع این خداست که به زبان این بنده دارد از خودش تعریف می کند .

اگر جمال الهی را ببینید ، آن جمال می آید تصرف می کند همه خلق را . اگر خلق را جلوه حق دیدی دیگر عیبی در او نمی بینی . عیب مال دیده دوبین است . اما اگر در عالم جز خدا ندیدی ، خدا را دیدی و تجلیات خدا ، خدا را دیدی و جلوه های خدا . خدا هم که عیب ندارد ، خدا که نقص ندارد .

لذا به همه عالم که نگاه می کنی جز حسن نمی بینی ، جز جمال نمی بینی .

کسی که در خلق عیب می بیند چشمش ایراد دارد . وقتی چشم سالم شد فقط همان یکی را می بیند . اگر یکی را دید که آن ، یک پارچه حسن است پس عیبی دیگر نمی ماند .

معالجه این چشم خراب هم این است که یک قطره ای دارد که باید آن را بچکانی داخل چشم ، و آن قطره، قطره عشق و محبت است . عشق و محبت خدا و اولیاء خدا . اگر عشق و محبت خدا و اولیاء خدا بیاید دیگر آدم از دوبینی نجات پیدا می کند . آنوقت یک بین می شود و آن یکی هم یک پارچه جمال است .

منم که شهره شهرم به عشق برزیدن                      منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

در این حالت دیگر بدی نمی بیند . این مثالها را مکرر زده ام که :

حضرت عیسی (ع) با حواریون از محلی عبور می کردند ، در آن محل لاشه سگ مرده ای افتاده بود، هر کدام از حواریون چیزی گفتند . یکی گفت عجب بوی تعفنی ، دیگری گفت عجب منظره چندش آوری ، اما حضرت عیسی (ع) فرمودند : عجب دندانهای سفیدی . این روحیه یک انسان عاشق اینطوری است. در آن لاشه سگ متعفن هم جز زیبایی نمی بیند .

این مثال را در کتاب «ره توشه دیدار» زده ام که : یک بلبل و یک مگس را در باغی رها کنید ، بلبل در این باغ نمی بیند مگر گل ، و می رود و می نشیند کنار آن گل و شروع می کند به چه چه زدن و عشق بازی کردن با آن گل . و هیچ چیز جز گل در این باغ نمی بیند .

مگس کجا می رود ؟ می رود روی آن کودهای حیوانی که پای درخت ریخته اند . مگس در این باغ نمی بیند مگر آن کثافات و کودها را .

این بلبل عاشق است که جز حسن نمی بیند .

انشاءاله روحیات انسان این گونه شود که در باغ خلقت که رها می شویم جز وجود گل محمد (ص) و آل محمد (ص ) را نبینیم .

حسن خدا جایی برای عیب خلق باقی نگذاشت .

اگر کسی اینطوری باشد چقدر زندگی برایش شیرین می شود . دیگر همه عالم زیباست . آنوقت نمی شود بهشت . همین اینجا نمی شود بهشت .

امروزم که بهشت نقد حاصل می شود                      وعده فردای زاهد را چرا بود

وقتی دیده ، دیده زیبا بین شد و جز زیبایی در عالم ندید و همانطور که حضرت زینب (س) فرمودند :

در کربلا جز زیبایی هیچ چیز ندیدم . طبیعتاً این دیگر می شود فوق بهشت .

دروس توحیــد – 16

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • اگر دیدی از خودت چیزی نداری و هر چه داری از خدا و اولیائش است آن وقت بفهم که هر کاری می خواهی آنها با تو بکنند باید خودت برای خودت بکنی .

خودت خودت را ببخش . خودت بر سر خودت دست بکش .

شرح استاد : گناه کاری! ، می خواهی خدا ترا ببخشد ؟

گفتیم که حول و قوه الهی در خود توست . باید خودت ، خودت را ببخشی . این را قبلاً هم گفتیم که « غفاریت خدا جایی برای عبد باقی نگذاشت »  غفار یعنی این که قبل از اینکه کسی پشیمان شود او را ببخشد ، قبل از اینکه عذر خواهی بکند او را می بخشد .

پس قبل از اینکه توبه کنم خدا بخشید . پس چه چیزی ماند ؟ اینکه من خودم ، خودم را ببخشم .

یعنی یقین کنم غفاریت خدا را . غفاریت خدا جایی برای توبه عبد باقی نمی گذارد . کریم بودن خدا جایی برای درخواست عبد باقی نمی گذارد . چون شخص کریم کسی است که قبل از اینکه کسی از او درخواستی کند او بیاید نیاز آن شخص را برطرف کند . و الا اگر آدم برود پیش آن شخص و درخواست کند و آبرویش را گرو بگذارد و بعد آن شخص بخواهد کمکی بکند اینقدر کار مهم و بزرگی انجام نشده .

در حالی که کریم کسی است که قبل از اینکه آن شخص اظهار نیاز کند او می فهمد و ناگفته نیاز آن کس را برآورده می کند .

البته این به آن معنا نیست که دیگر دعا نکنیم .

آن چیزهایی را که می خواهیم خدا برایمان انجام دهد ، خدا انجام داده ، خداوند صبر نکرده که ما بخواهیم بعد انجام بدهد ، فقط این مانده که ما برویم و خواسته امان را تحویل بگیریم .

خدا داده ما باید تحویل بگیریم . خدواند بخشیده ما هم باید خودمان را ببخشیم . البته نمی خواهم تجری در گناه بیشتر شود و بگوییم که قبل از گناه خدا ما را بخشیده ، بلکه بالاتر اینکه خداوند گناهی ننوشته که حالا بیاید ببخشد .

چون شخصی نصف عمرش را معصیت کرده ، نصف دیگر عمرش هم می نشیند غصه می خورد که چرا معصیت کرده . پس کی می خواهد طاعت را انجام دهد ؟ پس کی می خواهد راه خدا را برود ؟

وقتی خدا چشمت را باز کرد و متوجه شدی که گناه کردی، با یقین استغفار کن و بدان که خدا تو را بخشیده و گرنه اگر بخواهی بقیه عمر را افسوس بخوری و شک کنی این گناهش بزرگتر از آن گناه اولی است که توبه کردی .

البته همه این مباحثی را که انجام می دهیم نمی خواهیم تجری در گناه ایجاد شود و دیده ایم  کسانی با این بحثها در سیاه چال معصیت و گناه افتاده اند و چنان وجودشان لجن آلود شده که حد ندارد و باید دوستان کتاب « سر حق » را حتماً مطالعه کنند که این مطالب خدای نکرده توجیهی برای گناه و معصیت نباشد .

وقتی ما می بینیم کسی که در تمام عمر این همه به ما خدمت کرد و به ما سود رساند و ما از روی جهالت نیرو را از او گرفتیم و علیه او عصیان کردیم چقدر شرمندگی می آورد ؟ و اگر خداوند کاری را از ما خواسته نه برای خودش که برای اینکه ما باز هم به سود برسیم .

اول خدا ما را بخشید بعد حال توبه در ما ایجاد شد . وقتی حالت استغفار آمد یعنی خدا شما را بخشیده است . پس خودت ، خودت را هم ببخش .

دروس توحیــد – 15

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • لا حول ولا قوة الا بالله ، بحول الله و قوته اقوم و اقعد. حول ، مال جنبه ظاهری ماست و قوه، مال باطن ماست . « حول » هیئت ظاهری است و  « قوه » انرژی داخل .

اگر حول و قوه هر دو از دو خداست پس در فعل ما چه چیزی برای ما باقی می ماند ؟

وقتی ظاهر و باطن ما از اوست ، پس ما چه کاره هستیم ؟

شرح استاد : پیکر ما حول ماست و قوه ما انرژی درونی ماست که با آن کارها را انجام می دهیم . وقتی حول و قوه از خداست پس آن اعمالی که از ما سر می زند کدامش مال ماست ؟ تصمیم آن عمل مال ماست اما در آن فعلی که از ما صادر می شود مال خداست . البته این که می گوییم تصمیم آن عمل ماست اینگونه نیست که حساب کنیم خودی هست، بلکه قدرت آن تصمیم را هم خدا داده .

یعنی آن خودی که تصمیم می گیرد، وجودش و قدرت انتخابش و آزادی اختیارش را خدا به او داده .

منتها خداوند تصمیمی را به او تحمیل نمی کند. او بر اساس میل و رغبتش تصمیمی را اتخاذ می کند .

وقتی ظاهر و باطن ما از اوست ، پس ما چه کاره هستیم ؟ هیچی ، و این را هم گفتیم که این به معنای جبر فهمیده نشود  .

  • انسان وقتی نمی داند حول و قوه الهی در وجود خودش می باشد به آسمان و زمین می زند و از این و آن کمک می خواهد ، ولی وقتی دید در وجود خودش است خودکار می شود .

شرح استاد : وقتی ما دیدیم که حول و قوه از آن خدای متعال است و خداوند اگر بخواهد کاری انجام دهد با همین حول و قوه انجام می دهد دیگر نگاهمان به این و آن نیست . اگر ما از خدا می خواهیم که کاری برایمان انجام شود ، با همین حول و قوه آن کار انجام می شود و وقتی این را فهمیدیم دیگر خودکار می شویم و نیاز به بیرون نداریم .

فرق خودنویس و خودکار چیست ؟ خودنویس نیازمند است که جوهر داخلش بریزند ولی خودکار اینطور نیست و جوهر داخل خودش هست و نیازی به جوهر بیرون ندارد .

انسان هم وقتی فهمید که حول و قوه الهی درون خودش هست ، خودکار می شود . یعنی هر کاری قرار است خدا با او بکند در واقع خودش با خودش می کند .

خدا با دست خود او دارد برای او کار می کند .

انشاءاله ببینیم که دیگر این دست ، دست ما نیست و این چشم ، چشم ما نیست و در حدیث قدسی است که : « خداوند فرمود بنده من، به وسیله هیچ عملی به سمت من تقرب نمی جوید ، که آن عمل نزد من خدا محبوب تر از واجبات باشد » یعنی واجبات مجبوب ترین اعمال است نزد خدا که به وسیله آن می توان به خدا تقرب پیدا کرد . و بعد فرمود : « بعد از واجبات بوسیله مستحبات به من تقرب می جوید و این کار به جایی می رسد که این بنده محبوب من می شود » قبلاً این بنده مرا دوست داشت ولی حالا من عاشق این بنده می شوم .  و بعد فرمود : « کار بجایی میرسد که من خدا می شوم گوش این بنده ، می شوم چشم آن بنده ، که این بنده با آن چشم می بیند . دیگر این زبان ، زبان او نیست ، این دست، دست او نیست » همانطور که وقتی می خواهیم به امیر المؤمنین علی (ع) سلام بدهیم ، می گوییم : « سلام بر تو ای دیدگان و ای چشم خدا و سلام بر تو ای گوشهای شنوای خدا و سلام بر تو ای لسان و زبان خدا و سلام بر تو ای دستان گشاده خدا » دیگر این دست علی (ع) نیست که،  یداله است .

پس وقتی فهمیدیم که دیگر این دست ، دست ما نیست ،  و  وقتی خدا بخواهد کاری را انجام دهد با « یــــد » خودش آن کار را انجام می دهد . لذا این عبد می شود خودکار و از بیرون بی نیاز می شود .

 

دروس توحیــد – 1۴

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

جبـــــــــــر و اختیــــــــار

شرح استاد : گر چه انسان در تصمیم گیری های خودش آزاد است و با آگاهی از اینکه چه تصمیمی را خداوند متعال مجاز دانسته و چه تصمیمی را منع کرده ، آگاهانه و آزادنه تصمیم می گیرد که کاری انجام بدهد یا ندهد ، و بدلیل این آگاهی و آزادی و بر اساس نوع تصمیمی که می گیرد در پیشگاه الهی مسئول و پاسخگو است . و باز به تناسب این آزادی و اگاهی در تصمیم گیری استحقاق و شایستگی پاداش و کیفر را پیدا می کند .

تصمیم انسان وقتی میخواهد به عمل مبدل شود منوط به اذن تکوین الهی است ، منوط است که خداوند متعال امکان عملی شدن آن تصمیم را بدهد . بر این اساس تصمیمی عملی می شود، که اذن تکوینی به او تعلق گرفته باشد و تصمیمی که اذن تکوینی به او تعلق نگرفته باشد تبدیل به عمل نخواهد شد .

بر این اساس بود که گفتیم پس آنچه که مشیت الهی است بدست عبد جاری می گردد . و این به معنای جبری مسلک بودن هم نیست .

جبر هنگامی است که شخص در تصمیم گیری مجبور باشد . جبر وقتی قابل طرح است که دو تا فاعل داشته باشیم که یک فاعل ، فاعل دیگری را به انجام کاری را که به او مایل نیست وادار کند ، به اکراه او را وادار به انجام کاری کند . در چنین شرایطی جبر معنا پیدا می کند .

پس جبر در مورد کسی که میخواهد کاری را انجام دهد قابل گفته شدن است که یک کس دیگری این انجام دهنده کار را وادار کند که کاری را که مورد میل خودش نیست با اکراه ، با میلی ، با زور ، با فشار، ناچار شود انجام دهد . این را می گویند جبر .

انسان در فعلی که انجام می دهد با آزادی کامل تصمیم می گیرد و گفتیم که محال است آزادی در تصمیم گیری را از احدی بتوان سلب کرد .

بطور مثال طپانچه را روی شقیقه کسی بگذارید و بگوئید فلان کار را بکن ، باز هم نمی توانید او را به اکراه وادار کنید تصمیمی بگیرد . او کاملاً با آزادی تمام ، آن تصمیم مطابق با ارزشهای مورد علاقه خودش را خواهد گرفت . پس در تصمیم گیری اصلاً اجبار معنا ندارد ، آزادی کامل برای عبد در تصمیم گیری وجود دارد و اجباری نیست . و اگر من با تصمیم آزاد خودم کاری را خواستم انجام دهم و خدا هم امکان عملی کردن آن کار را به من داد پس مسئولیت آن کار به عهده من خواهد بود . آن تصمیم زمینه ساز آن کار بوده است و به هیچ وجه من نمی توانم بگویم که من مجبور بوده ام .

اما از آن طرف که نگاه کنیم فقط کاری دارد بدست من صادر می شود که خدا امکان داده ، فقط کاری را که خدا میخواهد بدست من جاری می شود و کاری را که خدا نخواهد و اذن ندهد محال است بدست عبد جاری گردد .

بطور مثال کسی کاری را دارد برای من انجام می دهد ، کسی دست پر مهری را بر سر من می کشد، کسی دست کینه توزانه ای به سینه من می کوبد ، در واقع هم آن نوازش را خدا کرد ، هم این مشت را خدا کوباند .

در واقع در زندگی ما هیچ کسی جز خدا کاره ای نیست . هر کاری در زندگی ما می شود ، چه از طریق علل و عوامل طبیعی که صاحبش اوست که ابزار فعل الهی اند ، چه از طریق انسانها که صاحب شعور و اختیارند همه را فی الواقع خداست که با من کرده است . حادثه آفرینی جز خدای متعال در زندگی ما وجود ندارد . بیخودی سر خودمان را سرگرم این و آن نکنیم . « لا مؤثر فی الوجود الی الله » در عالم وجود جز خدای متعال هیچ صاحب اثری نیست . هیچ کسی جز خدا کاره ای نیست .

گفتیم که خدای متعال بر اساس حکمت کاری را انجام می دهد ، چه آن کاری را که بدست آن عبد انجام می گیرد و به ما میرسد ، چه بدست آن شیئی یا پدیده ای از پدیده های طبیعت . همه اینها بر اساس حکمت انجام می پذیرد . یعنی یک خیری در آن است ، یک حکمتی در آن است که خداوند متعال امکان می دهد که آن کار عملی بشود نسبت به من .

بنابراین هر چه اتفاق می افتد ، خیر من در اوست . منتها اگر من بتوانم حکمت را بفهمم که این بحث دیگری است .

حکمت باریتعالی آن چیزی را که با علم بی نهایت خودش انجام می دهد با منی که علمم یک قطره از آن اقیانوس بیکران هم نیست « وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا (اسراء/85) و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است‏ » قطعاً با این علم قلیل ، آنچه که خدا با آن علم بیکران خودش ارزیابی کرده و حکمت را در آن دیده و آنرا عملی کرده ، با این علم اندک من قابل فهم نیست . اینکه من نمی توانم علت خیر بودن آن چیزی را که خداوند برای من پیش آورده را بفهمم ، این به آن معنا نیست که آنچه پیش می آید خیر نیست .

پس غیر خدا احدی در زندگی ما کاره ای نیست . اشاره کردیم اگر کسی از وضع زندگیش دلخوره در اصل از خدا دلخوره. هر چه در زندگی ما پیش آمده خدا پیش آورده ، اگر فقیریم ، اگر غنی هستیم ، اگر قدرتمندیم ، اگر ضعیفیم ، اگر محبوبیت داریم ، اگر گمنایم ، اگر بدنامیم ، اگر بیماریم ، اگر سالمیم ، اگر قوی ایم ، اگر ضعیفیم ، هر چه هستیم ، اینها را خدا برایمان پیش آورده ، احدی غیر خدا پیش نیاورده ، اگر کسی از زندگیش دلخوره فی الواقع از دست خدا دلخوره .  

حادثه داروی شفابخش روح و جان ما است . در مقابل تصمیمات بدی که اتخاذ کردیم ، خواه حوادث شیرین ، خواه حوادث تلخ ، با این سوء اختیار خداوند حادثه ای برای شما رقم زد ، آن حادثه ای را که خداوند برای شما رقم زد را تلخ ندانید .

شما با این سوء اختیارتان روحتان را بیمار کردید ، آن حادثه داروئی بود که خدا فرستاد تا این روح بیمار شده شما درمان شود .

یک انسان عاقلی وقتی از یک بیماری حاد رنج می برد و در معرض مرگ است از اینکه پزشک یک داروی تلخ مزه ای به او داده که او را از مرگ نجات بدهد هیچوقت دلخور و ناراحت نیست .

تلخی دارو دلیل اوقات تلخی نمی شود . خوشحال است که داروی نجات بخش خود را پیدا کرده و بدستش رسیده .

اینکه چه چیزی برای ما پیش می آید و در چه شرایطی قرار بگیریم این کار ما نیست ، کار خداست .

اینکه در شرایطی که خدا پیش می آورد ما چه جوری با این شرایط مواجه این کار ماست .

پس اینکه کسی در خانواده فقیری متولد شده ، اینکه چه خوب باشد چه بد ، ربطی به این آدمی که متولد شده که ندارد . شکل مواجه شدن این آدم فقیر با آن فقر مهم است .

حالا اگر این آدم فقیر در آن شرایط فقر متولد شد و رشد کرد حالا این فقر را از نعمتهای خدا دانست ، خوشحال بود از اینکه این فقر را که نجات بخش روح و جان اوست برای او مقدر کرده ، با گوارائی و شیرینی پذیرای او شد . اگر در شرایط فقر بگونه ای رفتار کرد که خدای متعال مقرر کرده که در غالب احکام اخلاقی و دین گفته ، وقتی در شرایط فقر قرار گرفتی ، نروی دستت را به مال حرام دراز کنی ، رشوه بگیری ، سوء استفاده کنی ، رانت خواری بکنی ، اختلاس کنی از بیت المال ، تعرض به اموال دیگران بکنی ، اینها را حق نداری . بلکه وقتی در شرایط فقر قرار گرفتی با عفت ، با پاکی ، دست به تلاش بزن و با کوشش و تلاش مولد و سازنده خودت سعی کن لقمه حلالی بدست بیاوری و نیازهای زندگی خودت را برطرف کنی .

پس دو چیز شد :

1-      با آن فقر ، رضا مندانه و خشنود و خرسند مواجه شو ، این را با شیرینی پذیرا شو .

2-      اینکه در شرایط فقر تصمیم می گیرم که چگونه رفتار کنم .

از اینکه این داروی تلخ را پزشک به ما داده خوشحال باشیم ، و چون میدانیم پزشک حاذقی است ، پزشک خیرخواهی است ، پزشکی است که در شرایط آزادی عمل تحمیلی به او نکرده غیر از آن چیزی را که تجویز خودش بوده تجویز کند . لذا محال می دانم که این پزشک ، آن چیزی را که تجویز کرده برای من بد باشد . و با توجه به اینکه نمی دانم این دارو چه تأثیراتی برای بدن من دارد اما به اعتمادی که به این پزشک دارم این دارو را خواه شیرین باشد خواه تلخ با خوشبینی ، با حسن ظن پذیرا می شوم . با دل شاد پذیرا می شوم . و طبق نسخه پزشک رفتار می کنم همانطوری که پزشک تجویز کرده و مطابق با نسخه عمل می کنم . قطعاً تأثیرات این نسخه در شفای من مؤثر واقع می شود . مقدرات الهی هم همینطوره . خداوندی که به مصالح بنده اش آگاه است و «کل شئیً علیم» است و خداوندی که رحمان و رحیم است ، خدایی که آزای عمل مطلق دارد و صاحب اراده عظیم است ، بر هر چه که خدا بخواهد توانمند است . خدا « غالباً الی امره » است بر هر کاری که میخواهد انجام دهد کاملاً غلبه و چیره است . پس آنچه که خدا می کند چه بدست انسان ، یا بدست عوامل طبیعی در زندگی من حادثه ای بوجود می آید خیر است و قطعاً خیر است و محال است که خیر نباشد . و اگر این را یقین کردم که خیر است با دلی شاد و روحی باز و خرسند استقبال کردم از آن مقدر الهی، و از آن طرف هم متقابلاً نحوه رفتارم را با این شرایطی که خدا برایم پیش آورده و نحوه عکس العملمان را برای این حادثه ای که خدا برایم پیش آورده، بر اساس احکام الهی انتخاب کردم و آن دارو را طبق نسخه مصرف کردم

گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم             نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند

اگر رنج آمد خدا کرده و اگر راحت آمد خدا کرده . فقط درست تحویل بگیر و درست رفتار کن از آن چیزی که خدا پیش آورده .

 

دروس توحیــد – 13

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • در واقع زمان و مکانی وجود ندارد . اگر توجهمان به زمان و مکان نباشد زمان و مکانی نیست. جایی که خدا هست و ایمان هست نه مکانی هست و نه زمانی . مگر ندیدی که فرمود : همه زمینها کربلا و همه روزها عاشورا است . این که نفرمود : همه امام حسینید ، همه یتیمید ، همه اسیرید ، همه مظلومید ، هر روز خیمه ها را آتش می زنند ، و ... به این خاطر بود که خودتان تفقه کنید و آن را بیابید و درک کنید .

شرح استاد : همه بساط را دارند جمع می کنند ، فقط خدا ماند ، دارد قیامت به پا می شود . قیامت را به پا کرده اند .

قیامت آن جایی است که خداوند تجلی می کند ، روز ظهور تام حضرت حق است ، دیگر نمودی از غیری باقی نمی ماند .

زمان و مکان نتیجه توجه ماست . حالا اگر زمان و مکان رفت برو در درون خودت و نگاه کن چه چیزی را پیدا می کنی ؟

فرمود : « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » آن عاشورا و کربلا ، امام حسین (ع) را می خواهد . امام حسینش کو ؟ اصحاب امام حسینش کو ؟ شهدا کو ؟ یتیمها و اسرا کو ؟ حالا بگرد ببین تو خودت پیدا نمی کنی ؟

خداوند فرمود : « فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدین‏ ( الحجر/29) هنگامى که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید »

این نفخه الهی که در درون انسان دمیده شده ، آن چیست ؟ آن چیزی را که در درون همه می گویند « فطـــــرت » آن چیست ؟

فرمود : شیعه ما از اضافه طینت ما خلق شدند ، از اضافه گلی که داشتند اهل بیت را می سرشتند شیعیان ما را خلق کردند ، شیعیان ما از نور ما خلق شدند .

آن حقیقت در وجود همه دوستان اهل بیت (ع) هست ، بگردید آنرا پیدا کنید . هر کس می خواهد ببیند، هر کس می خواهد ملاقات برایش حاصل شود ، هر کس می خواهد به دیدار برسد ، باید بگردد در درون خودش . آن حقیقت در وجود تک تک ما هست . دوستان اهل بیت (ع) با آن نور خلق شده اند.

اگر این گرد و غبارها را کنار بزنیم ، خار و خاشاک ها را کنار بزنیم و یک مقدار حفاری کرد آن وقت پیدا کرد . آن وقت می شود به ملاقات امام (ع) نائل شد . آن حقیقت را باید در وجودمان شکوفا کنیم .

حالا به او می گویند «فطرت» ، « نفخه الهی » ، « نور اهل بیت »  ، هر تعبیری که می کنند ولی در وجود ما هست .  لذا نگفت که همه شما امام حسین اید . این را گذاشت خودتان پیدا کنید .

امام حسین (ع) را در وجود خودت پیدا کن . مگر در زیارت جامعه نمی خوانیم : « وَ أَجْسَادُکُمْ فِی الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُکُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ وَ آثَارُکُمْ فِی الْآثَارِ وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُور (و جسد پاک شما در میان اجساد و روح بزرگ شما در میان ارواح و نفوس قدسى شما در میان نفوس و آثار وجودى شما در میان آثار و قبور مطهر شما در میان قبرها ) »  پس ما ظرفیم و آنها مظروفند . بیخود جای دیگر نگردیم و این در و آن در نزنیم .

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد                       آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

آن حقیقت در وجود همه دوستداران اهل بیت هست و باید بگردند و آن را پیدا کنند . آن نفخه الهی که دمیده شد ، این همان حقیقت است . یک کمی سر در گریبان فرو ببریم ، داخل این سرداب درون خودشان سر فرو بکنند می تواند آن حقیقت را بیابند .

 

دروس توحیــد – ۱۲

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » : همه روزها عاشورا و همه زمنیها کربلاست . اول آرزو می کردیم که کاش ما روز عاشورا بودیم و همه آرزو داشتیم به کربلا برویم : اما عاشورا آمد و همه روزها را گرفت و کربلا آمد و همه زمینها را تصرف کرد . یعنی مقصد آمد ، ما نرفتیم . قصد و قاصد را مقصد گرفت . هستی و صفات و افعال خدا ، هستی و صفات و افعال همه خلق را گرفت و غیری باقی نگذاشت . حالا ببین دیگر چیزی کسری داری تا برای رفع آن به کمک محتاج باشی ؟

شرح استاد : اگر صفات کسی را می بینید در واقع صفات اله را می بینید .

اگر علم این آدم غیر علم خداست ، پس خدا را محدود کرده ای . اگر بگویی علم خدا بی نهایت است پس علم این آدم دیگر علم غیر خدا نیست . این علم، جلوه هایی از جلوه های علم خداست .

اگر بگویی این کاری را که این آدم انجام داد ، غیر از فعل الله است، پس فاعلیت خدا را محدود کرده ای.

اما اگر درست نگاه کنی این خداست که با دست این آدم آن کار را انجام می دهد . لذا اگر چیزی داد ، خدا داد . اگر چیزی گرفت ، خدا گرفت . اگر نوازش کرد ، خدا نوازش کرد . اگر نیشکونتان گرفت ، خدا نیشکونتان گرفته است . غیر خدایی در میان نیست . فاعلیت خدا جایی برای فاعلیت عبد باقی نگذاشت . فاعلیت عبد ظهور فاعلیت خداست . فاعل دومی کنار خدا نداریم .

حالا اگر اینطوری نگاه کنید در این عالم جز خدا کو ؟

تا بحال همه اش خیال بود ، پندار بود و تا حالا مشغول این و آن بودیم .

مـــــردان خــــدا پـــــــــرده پندار دریدند                    یعنی به جهان غیر خـــــدا هیچ ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند                     هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

در واقع غیر او ، نمی بیند. تا حالا هزار و یکجور مشکل داشتیم ، فلانی اگر همکاری کند ، فلانی اگر کارشکنی نکند ، فلانی اگر بدجنسی نکند ، فلانی اگر خوش جنسی بکند ، هزار و یک جور سرمان این ور و آن ور مشغول بود و خودمان را مشغول کرده بودیم ، حالا معلوم شد همه هیچ کاره هستند .

یک نفر همه کاره است در این عالم و آن هم خداست . غیر خدایی نیست . فاعلیت او ، فاعلیت همه خلق را گرفت و غیری باقی نگذاشت . اینها جلوه گاهای فاعلیت خداوند متعال هستند .

شما اسماء الله را که می خوانید ، تمام افعالی که بدست یک انسان می تواند صادر شود به خود خدا نسبت داده شده است . این را خوب دقت کنید در تمام اسماء الله ، همه کارهایی را که شما می توانید انجام دهید به خدا نسبت داده شده است .

شما ممکن است بتوانید بزنید یک نفر را بکشید ، خوب اسم خدا « ممیت » است .

شما ممکن است بروید یک نفر را از مرگ نجات دهید ، خوب اسم خدا « محیی » است .

شما ممکن است بروید زحمت بکشید پولی در بیاورید و غذا برای زن و بچه اتان فراهم کنید ، خوب اسم خدا « رزاق » است .

شما ممکن است به کسی ضرری بزنید ، اسم خدا « ضـار » است .

شما ممکن است به کسی منفعتی برسانید ، اسم خدا « نافع » است .

تمام افعالی که ممکن است از یک عبد صادر شود ، البته ما بد و خوب می کنیم اما در مورد خدا که نمی توانیم اینطور بگوئیم « یحیی و یمیت » ، اینطور نیست که زنده کردن خدا خوب باشد و میراندن آن بد باشد . وقتی آن فعل ، فعل خدا باشد که دیگر نمی شود ارزش گذاری کرد . فعل عبد است که حلال و حرام دارد ، خوب و بد دارد ، پسند و ناپسند دارد .

خدا ضرر می رساند و سود می رساند ، همه را خدا انجام می دهد .

امیر المؤمنین در مناجات شعبانیه می فرماید : « الهی بِیَدِکَ لاَ بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی (و هر زیادت و نقصان و سود و زیان بر من وارد آمد همه به دست توست نه غیر تو  ) » .

وقتی علمم زیاد شد ، پولم زیاد شد ، آبروم زیاد شد ، عبادتم زیاد شد ، مکاشفاتم زیاد شد ، هر چیزی برایم زیاد شد ، خدا تو زیاد کردی .

و وقتی چیزهایی که دارم کم می شود ، پولم کم شد ( دزد آن را برد ) ، پست و مقامم را از دست دادم ، علمم کم شد ( حافظه ام را از دست دادم ) ، خدایا تو کم کردی .

و وقتی سودی به من رسید ، خدایا تو به من رساندی .

و وقتی خسارتی به من وارد شد ، خدایا تو خسارت وارد کردی .

« بِیَدِکَ لاَ بِیَدِ غَیْرِکَ » همه اش دست توست ، دست احدی در کار نیست .

حالا بروید غیر خدا را پیدا کنید ؟

تمام کارهایی را که در زندگی ما اتفاق می افتد ( که در دعاها می توانید آنها را ببینید ) و تمام افعالی که از عبد صادر می شود ، خدا به خودش نسبت داده است .

وقتی کاری را به خدا نسبت می دهیم دیگر بد نیست .

چه کسی ما را مریض می کند ؟ یک وقت می گوئیم میکروب ما را مریض می کند می گویند بد است . اما یک وقت می گوئیم خدا ما را مریض می کند . حالا باز هم بد است ؟

یک دو بیتی منصوب است به امام هادی (ع) ، در زمانی که بیمار می شدند :

« خدایا تو مرا مریضم کردی ، خودت هم طبیب منی »

« ای محبوب من به یک نگاه تفضلی به من کن  »

« از شراب عشق و محبت خودت یک پیاله به من بنوشان »

« آنگاه بر حلاوت و نزدیکی و مجاورت خودت بر من بیفزا »

خدا می خنداند، خدا می گریاند « وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏(انجم/43)و اینکه اوست که خنداند و گریاند »

« وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا (النجم/44) و اوست که میراند و زنده کرد »

همه کارها را خود خدا انجام می دهد . لذا اگر بغل دستی اتان شما را خنداند ، خدا شما را خندانده .

نبین دیگر کسی را ، خدا با دست این بنده آن کار را انجام می دهد .

« وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی‏ وَ یَسْقین‏ ( الشعرا/79) و کسى که مرا غذا مى‏دهد و سیراب مى‏نماید »

حالا این بچه ای که مادرش دارد به او غذا می دهد ، چه کسی دارد غذا دهان کودک می گذارد ؟ چه کسی به این کودک آب می دهد ؟ بیائیم ببینیم خدا را .

تا حالا همه اش کثرت را دیده ایم ، همه اش غیر خدا را دیده ایم .

« وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین‏ ( الشعرا/80) و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مى‏دهد »

کـــــــــو غیــــــــــر خـــــــــــــــدا ؟

 

دروس توحیــد – 11

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » : هر روز عاشورا و هر زمینی کربلاست، مال ولایت است.

« جعلت لک و لا متک الارض کلها مسجدا (حدیث قدسی)» : تمام زمین را برای تو و امتت مسجد قرار دادم، « و هو معکم این ما کنتم (حدید/4)» : و هر جا که باشید خدا با شماست ، « فاینما تولوا فثم وجه الله(بقره/115) » و به هر طرف رو برگردانید وجه خدا آنجاست ، مال توحید است . « ولایة علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی » : ولایت علی ابن ابی طالب قلعه من است و هر کس به قلعه من وارد شد از عذابم در امان است ، مال ولایت است ، و « کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی » : کلمه « لا اله الا الله » قلعه من است و هر کس به قلعه من وارد شد از عذابم در امان است ، مال توحید است .

شرح استاد: در « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » دیگر ارضی باقی نگذاشت همه شد کربلا .

روز هم باقی نگذاشت ، همه شد عاشورا . در مرتبه ولایت همه یکی شد .

در ادیان دیگر معبد دارند ، کلیسا دارند ، کنیسه ای دارند ، اما در امت اسلام خدای متعال فرمود : تمام زمین را برای تو و امتت مسجد قرار دادم .

وادی ولایت ، آستانه وادی توحید است  . همانطور هم که قبلاً گفتیم  احدی نمی تواند به شهر توحید  وارد شود مگر از صراط مستقیم ولایت .

محال است کسی بتواند بدون ولایت سر از شهر توحید در آورد ، مگر اینکه صراط مستقیم امیرالمؤمنین را بپذیرد .

این شهر یک راه بیشتر ندارد و آن صراط مستقیم ولایت است .

بنابر این هر آنچه که در وادی توحید است در وادی ولایت یک جلوه ای از آن هست .

بوی وادی توحید می دهد ، وادی ولایت .

دروس توحیــد – 10

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خدا و پیامبر و ائمه (ع) و مؤمنین هم مؤمنند . « المؤمنون کنفس واحده» همه را یکی کرد . این معنی «احد» سوره قل هو الله احد است . به «احد» که رسید خلقت و دنیا و برزخ ختم شد و قیامت صغری آمد . قیامت صغری ظهور حجت خداست و همسایه قیامت کبری است . خدا در بهشت با مؤمنین هست ولی در جهنم با اشقیا نیست ، پس اشقیا نیستند . جهنم ابدی یعنی نیستی و نابود شدن و رفتن . پس اشقیا نمی مانند . مؤمن که قل هو الله احد می خواند نیست را نیست می کند . هست هم که هست . هست فقط به مؤمنین می خورد و بس . اشقیا نیستند .

شرح استاد : خدا و پیغمبر و ائمه و مؤمن شدند یکی ، اما به این معنا نیست که مخلوق شد خدا . ولی هستی خدا ، هستی خلق را گرفت و جایی برای هستی خلق نگذاشت .

وقتی احد آمد دیگر چه چیزی باقی ماند ؟

دیگر جهانی هست ؟ دنیایی هست ؟ آخرتی هست ؟ برزخی هست ؟

به جز خدا چه چیزی ماند ؟

وقتی در وجود شما این حقیقت تجلی کرد به قیامت صغری رسیده ای . وقتی آن تجلی ، تجلی عام شد می شود قیامت کبری . لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (غافر/16)

  • خدا یکی است ، یک عبد هم دارد که محمد (ص) است . حضرت امیر (ع) فرمود : « کلنا محمد ». همه ما محمدیم . «کلنا» مؤمنین را هم شامل می شود . پس غیر از محمد (ص) کسی نیست.

شرح استاد : حکما می گویند : از واحد جز واحد صادر نمی شود . یک خدا داریم ، یک عبد هم بیشتر نداریم که آنهم پیغمبر اکرم (ص) است . همه خلق در آن وجود صادر اول غرقند .

دروس توحیــد – ۹

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • نیستی من ز هستی من است ، پس هستی من ز نیستی است . یعنی تا وقتی هستی و شئوناتی برای خود قائلم ارزشی ندارم و چیزی نیستم . اما وقتی هستی و شئوناتی برای خود قائل نیستم با ارزشم . عبد هر وقت پیدا شود یک شاهی هم نمی ارزد و وقتی گم شد خیلی ارزشمند است . « لا اله الا الله » همین است . اگر این را یافته ای موحد شده ای . احد که ظاهر شود موحدی باقی نمی گذارد و همه قاطی می شوند . آب هم موحدها را که گرفتند شد « احــــــد » . « المؤمنون کنفس واحده » : مؤمنان مثل یک شخص واحدند . حضرت امیر (ع) فرمود : « کلنا محمد » همه ما محمد (ص) هستیم . « کلنا » دوستان اهل بیت را هم می گیرد . این فرمایشات رنگ و بوی احد دارد .

شرح استاد : تا وقتی برای خود شخصیتی قائلم ، تا وقتی برای خود علمی ، هنری ، عبادتی ، تقوایی،  زکاوتی ، شعوری ، مدیریتی ، زوری ، قوه ای و ... قائلم هیچی نیستم و چیزی نمی ارزم . پس نیستی من ز هستی من است . هر وقت احساس هستی کردم مفت خدا نمی ارزم .

اما اگر هر چیزی در خودم دیدم از خودم ندیدم و از خدا دیدم با ارزش می شوم . اگر علم دیدم می گویم عطای خداست ، اگر قدرت دیدم می گویم قدرت الله است که به من عطا شده ، اگر وجودی دیدم – فهمی دیدم – توفیق عبادتی دیدم و ... و گفتم : اینها مال من نیست ، من خودم کی هستم که چیزی داشته باشم ، من باید خودم وجود داشته باشم تا مالک چیزی باشم ، من که هستی ای از خودم ندارم چگونه مالک علم باشم ؟ چگونه مالک قدرت باشم ؟ چگونه مالک عبادت باشم ؟

وقتی که نیستی ات را پیدا کردی آنوقت ارزش پیدا می کنی .

الهی به آنان که در تو گمند .

وقتی آدم گم شد و قطره ای شد در اقیانوس بیکرانه توحید ، آن وقت است که ارزشمند می شود .

اگر دیدی هیچ چیزی از خودت نداری ، البته اول این به زبان گفته می شود بعد با ذهن فهمیده می شود ، بعد کم کم این خورانده می شود به قلب و قلب باور کند تا لایه لایه این عمیق تر بشود این حقیقت . این لفظ است که داریم گفتگو می کنیم . انشاءالله خداوند متعال این لفظ را حقایقش را در وجود ما مستقر کند . وقتی آدم این حقیقت را دید که هیچ چیزی از خودش ندارد ، دست خالی مطلقه، حتی دستی هم ندارد که خالی باشد آنوقت حقیقت « لا اله الا الله » را پیدا می کند .

مادر بتها ، بت نفس شماست                       چون که آن مار و آن مار اژدهاست

و وقتی نفس مان را ندیدیم به حقیقت « لا اله الا الله » پی می بریم.

هر حقیقتی را وقتی می آوریم و آن را ساده می کنیم دیگر آن قوت و کمال حقیقی را ندارد . « تنزیل من رب العالمین » وقتی نازل می شود غیر آن چیزی است که خودش هست . آن حقیقت را رقیق می کنند که بشود هضمش کرد .

همانطور که می دانید همه اعداد از واحد تشکلیل شده اند . اگر بگویید صد میلیارد یعنی صد میلیارد یکی . لذا اعداد محدودند ، هر چقدر عدد هم بزرگ باشد باز هم محدود است . اما در ریاضیات یک بی نهایت داریم یا در علوم عقلی معنای لایتناها ، لاحد داریم . چیزی که لاحد ، لایتناها است هیچ حدی برای دومی باقی نمی گذارد . یا مثلاً می گوییم این خانه ، یعنی خانه دیگری هم در کنارش هست . چون این خانه یک حدی دارد و از نقطه ای شروع می شود و به نقطه ای دیگر ختم می شود . حال اگر این خانه ابعادش بشود بی نهایت ، یعنی در کل عالم خانه دومی می توانید تصور کنید ؟ تا بخواهید خانه دومی تصور کنید می گویند آن خانه اولی باید یکجایی تمام شده باشد که این خانه دومی از آنجا شروع شود . فرض ما این است که خانه اولی تمام شدنی نیست . چیزی که بی نهایت است جایی برای دومی نمی گذارد . البته این معنای احدیت خیلی کوچک شده . وقتی ما معنای بی نهایت را درک کردیم دیگر دو تا بی نهایت ، حتی یک بی نهایت و یک محدود دیگر قابل تعریف نیست . چون بی نهایت جای خالی ای باقی نگذاشت ، که یک محدود یا یک بی نهایت بتوان در کنارش تعریف کرد .

چون وجود صرف محض است و بی نهایت است ، وجود لا حد است ، اصلاً دومی قابل تصور نیست ، قابل تعریف نیست . چون به محض اینکه میخواهی خدای دومی تعریف کنی لازمه اش چیست ؟ سه تا خدا درست می شود . یکی آن خدای اول ، یکی هم آن خدای دوم ، خوب برای اینکه این دو خدا از هم جدا باشند یک حد واسطه ای هم میخواهند که بین این دو خدا باشد که این شد سه تا خدا . به محض اینکه از توحید رفتی بیرون حداقل به سه تا خدا میرسی .

خدای متعال چون هستی مطلق است ، بسیط الحقیقه است ، دومی برایش نمی توان قائل شد . هیچ وجودی را نمی توان در کنار وجود او تصور کرد .

لذا وقتی گفتیم خدا ، دیگر حق نداری اسم دومی را ببری . و اگر اسم دیگری را بردی خراب کردی چون دیگر این الله آن الله نیست .

لذا فرمود : « فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا  ( جن/18)»  هیچکس را با خدا نخوانید .

اگر شما وجودی برای مخلوق غیر وجود حضرت حق قائل شدی عملاً خدا را محدود کردی . اگر گفتی من هستم و خدا هم هست . اگر مخلوقی وجودی جدای از خدا دارد پس خدا محدود شد ، لذا احد جایی برای غیر باقی نمی گذارد . آن جمله ای که گفتند اول ما و اوسط ما و آخر ما ، همه یکی هستیم ، این یک بویی از آن احدیت دارد ، یعنی تجلی آن مقام احدیت است .

دروس توحیــد - 8

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خدا پیدایی است که هرگز پنهان نبوده و نخواهد بود « یا غائباً من فرط الظّهور» : ای کسی که از شدت پیدایی پنهان می باشی . { حضرت ولی عصر(عج) در مناجات رجبیه می فرمایند : «یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه و مکنونه» : ای خدایی که در عین ظهور و پیدایی ، پنهان و مخفی هستی و در عین پنهان و مخفی بودن ، ظاهر و آشکاری. امیرالمؤمنین (ع) می فرماید :« کل ظاهر غیره غیر باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر » : هر آشکار و پیدایی جز خدا پنهان نیست و هر پنهانی غیر از خداوند آشکار نیست . و می فرماید : « یکون ظاهراً قبل ان یکون باطناً » : خداوند پیش از آنکه پنهان باشد آشکار است } لذا جا دارد گفته شود : « عمیت عین لا تراک » : کور باد چشمی که تو را نبیند .

شرح استاد :  چیزهایی که خیلی پیدایند، پنهانند .

مثلاً نور هم خودش آشکار است و هم آشکار کننده هم چیز است . اما شما نور را نمی بینید ، شما در و دیوار و ... را می بینید اما خود نور کجاست ؟

نور هم ظاهر است و به خودی خود هم مظهر دیگران است . « الله نور السموات و الارض» و خدا از شدت ظهورش مخفی است . چون شدت ظهور دارد دیده نمی شود .

شیخ محمود شبستری می گوید : « اگر خورشید بر یک حال بودی »    

اگر خورشید طلوع و غروب نداشت ، نورش کم و زیاد نمیشد ، اصلاً کسی نور خورشید را احساس نمی کرد. اگر الآن هم نور خورشید را احساس می کنیم برای این است که : طلوع و غروبی هست ، ابری می آید جلوی خورشید را می گیرد ، نور خورشید کم و زیاد می شود ، قوی و ضعیف می شود ، آنوقت وجودش را ما احساس می کنیم .

حالا نور وجود حضرت حق متعال که کم یا زیاد نمی شود ، نور هستی مطلق است . و چون کم یا زیاد نمی شود ، چون طلوع و غروب ندارد ، اصلاً دیده نمی شود ، از شدت ظهور غایب است .

چون اصلاً غیر خدا کو ؟ همانطور که می گوییم خدا از شدت ظهورش مخفی است ، از شدت مخفی بودنش هم ظاهر است . مگر غیر خدا را می شود دید ؟ پس کدام مخفی ؟ و خدا از شدت آشکاری پنهان است .

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم ترا                           کی رفته ای ز دیده که پیدا کنم ترا

دروس توحیــد - 7

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • یک وقت نگردی خودت را پیدا کنی. خود علیحده از خدا وجود ندارد که پیدا شود . خدا فرمود : کُــــن : باش ، شما درست شدید . شما هستی علیحده ندارید که دیده شود . تا به خودت نگاه کنی خدا دیده می شود . این بدنهای شما جلوه خود اوست . شما کجا خودت را پیدا می کنی ؟ { امیر المؤمنین (ع) فرمود : الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه : حمد خدایی را که به صورت خلایقش بر خلایقش تجلی نمود } به خودت که نگاه کنی خدا را می بینی . اگر نفست را دیدی فوراً توبه کن . نگذار بگویی اَ نَــا ، که این لباس ظلم است که بر ایمان خود می پوشانی . اگر در سجده نماز که می گویی سبحان ربی الاعلی و بحمده ، دیدی که خودت را داری تعریف می کنی و بزرگی ظهور خدا ظهور کرده است ، بگو : الله اکبر ، نکند ، بگویی من ، که این ظلمی است که خدا را با آن می پوشانی .

شرح استاد : وقتی بخواهی بگردی خودت را پیدا کنی ، نمی توانی پیدا کنی . این بحث توحید خیلی ظریف است . اگر سر سوزنی بد متوجه بشویم سر از الحاد در می آورد . این صحبتها را باید بارها و بارها مرور کرد تا انشاء الله خدای متعال هاضمه آن را در وجود ما ایجاد نماید .

این بدن ما چیست ؟ این بدن یک ماهیت است و یک هستی به تفسیر فلاسفه . این هستی از کجاست ؟ غیر از هستی حضرت حق است ؟ مگر هستی دومی هم در عالم داریم که بشود در کنار آن هستی ، آن هستی را نام برد ؟

خلایق جلوه های خود خدا هستند . نفس یعنی چی ؟ یعنی خود علیحده ، یعنی «من» مستقل از خدا . اگر این را دیدی بلافاصله استغفار کن . این نشان می دهد چشمت خرابه ، و باید غبار را از چشمت پاک کنی ، باید چشمت را معالجه کنی تا درست ببینی . وقتی نفس را دیدی چشمت کج و کوله می بیند .

خداوند می فرماید :« الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون (انعام /82) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت‏یافتگانند  .

کسی که می گوید : اَ نَـــا یعنی «مــــن» ، معلومات «من» ، قدرت «من» ، فهم «من» ، شعور «من» ، عبادت «من» ، ریاضت «من» ، کشف و شهود «من» ، کرامات «من» ، هر جا بویی از «من» استشمام کردی این لباس ظلم پوشاندن بر تن ایمان است . اما اگر فقط خدا را دیدی ، عطای خدا را دیدی ، فضل خدا را دیدی ، این ایمان واقعی است . هر وقت کنار خدا یک چیز دیگر را اسم بردی لباس ظلم پوشاندی به تن ایمان .

لذا فرمود: اگر نفست را دیدی بلافاصله سجده کن ، سجده نهایت مرتبه و درجه نیستی و فنا است .

وقتی انسان سجده می کند یعنی «من» نیستم .

اگر خدای متعال در قلب مؤمن تجلی کرد، و مؤمن ظهور همه عظمت الهی را در وجود خودش دید باید بداند که «منی» در میان نیست ، این خداست که تجلی کرده ، نکند منم بزند ، که پناه می بریم به خدا.

البته وجود مؤمن می تواند آیینه حق شود ، میتواند همه علو و کبریایی و عظمت حق در مؤمن تجلی کند  ، اما مؤمن نباید اینها را به خودش نسبت دهد . باید بگوید: من کیم، من هستی ای از خود ندارم .

من ز  خود هست و بودی ندارم                            من ز خود تار و پودی ندارم

من که از خـــود وجــــودی ندارم                             من گدا ، من گدا ، من گدا

عبد از خودش هیچ چیز ندارد ، لذا اگر در سجده می گوئی « سبحان ربی الاعلی و بحمده » داری همان حقیقتی که در وجود خودت هست و تجلی کرده را داری توصیف و تنزیه اش می کنی . نکند این را به نفس خودت نسبت بدهی که اینها تجلی خداست که در تو ظهور کرده ، این مال تو نیست .

حالا با یک مثال اگر داخل یک آیینه یک سیمای زیبایی را دیدیم ، با چشم و ابروی زیبا ، گیسوی زیبا ، این آیینه حق ندارد که به خودش ببالد ، این آیینه یک تکه شیشه است و چیزی داخلش نیست ، حالا این صورت زیبا از روبروی این آیینه برود کنار ببینیم چه چیزی را می بینیم ؟ نکند آیینه این زبیائی را به خودش نسبت دهد ، آن زیبا رو که روبروی این آیینه ایستاده ، زیبائیها در آیینه تجلی کرده است. نکند این آیینه مغرور شود و بگوید: عجب چشم و ابروی قشنگی دارم ، عجب زلف و گیسوی قشنگی دارم . هر چه زیبائی هست مال آن زیبا رویی است که روبروی آیینه ایستاده و در این آیینه تجلی کرده .

لذا فرمود اگر این را دیدی بگو « الله اکبر» عظمت خدا را اقرار کن . نکند منم بزنی و غرور بیاید و انسان دچار خود بزرگ بینی شود .

که اگر بگویی «مـــن» این ظلمی است که خدا را با آن می پوشانی .

دروس توحیــد - 6

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • بودِ خدا نگذاشت هیچ بودی ظاهر شود ، قدرتش نگذاشت هیچ قدرتی ظاهر شود .

شرح استاد : هستی خدا جایی برای هستی دومی نگذاشت . اگر هستی دوم بخواهد غیر از هستی خدا مطرح شود ، حتی همانطوری که فلاسفه می گویند که بحث تشکیک در وجود را مطرح می کنند و می گویند وجود مشکک است و وجود را مراتبی است که وجود ضعیف داریم و وجود قوی داریم ، مثل نور که مشکک است .

نور خورشید داریم ، نور ماه داریم ، نور ستاره داریم ، نور چراغ داریم و ... اینها همه نورند اما مراتبی از نورند . مشکک است یعنی مراتبی دارند . اگر بخواهیم بجای خداوند متعال وجود دیگری قائل شویم ولو یک موجود بسیار ضعیف ، نعوذ بالله وجود خدا مثل وجود خورشید و وجود مخلوق مثل یک چوب کبریتی که خاموش شده و ته آن یک سرخی نمایان است ، باز هم این می شود دو تا .

هستی خدا جایی برای هستی دومی نگذاشت . اگر شما ولو مرتبه نازله ای از هستی برای غیر قائل بشوید ، هستی خدا را محدود کرده اید ، و هستی خدا نامحدود است . چون اگر این هستی ، غیر از هستی خدا دارد ، پس هستی خدا با این دو چیز است . پس هستی خدا یک جایی ختم شده و هستی دومی شروع شده . پس هستی خدا محدود شد .

خدا که نامحدود است . پس جایی برای هستی دوم نگذاشت .

هر چیزی را که در عالم می بینید و ظاهر است این بودِ خداست . این هستی خداست که جلوه گر شده و تجلی آن در عالم است  .

عرفا مثالهای زیادی زده اند ولی هیچ مثالی نمی تواند آن حقیقت را برساند. مثال دریا و موج را زده اند،

گفته اند موج دریا جلوه های آب دریا است ، موج دریا وجودی جدای از آب دریا ندارند ، پس مخلوقات هم مثل موج دریای بیکرانه هستی اند ، وجودی علیحده ای جدای از وجود حضرت حق ندارند .

تعبیر سایه و صاحب سایه را کرده اند ، تعبیر آیینه و شخصی که در آیینه تجلی کرده است را نموده اند ، تعبیر خورشید و شعاع خورشید را کرده اند ، گفته اند خورشید و شعاع خورشید دو چیز نیست ، شعاع خورشید همان تجلیات خورشید است ، هستی علیحده ای جدای از خورشید ندارد . در واقع جهان خلقت تجلیات هستی حضرت حق است .

همینطور قدرت خدا نگذاشت قدرت دیگری ظاهر شود. چون همه قدرتها ظهور قدرت خداست . یعنی در برابر قدرت خدا ، قدرت دومی نیست که بگوئیم قدرت خدا از قدرت دیگری بالاتر است .

می گویند قدرت خدا فوق همه قدرتهاست ، مگر قدرت دیگری غیر از قدرت خدا هست که حالا قدرت خدا فوق همه قدرتها باشد. هر چه قدرت هست ظهور قدرت خداست . «... أن القوة لله جمیعا ...(بقره / 165) »

قوة جمیعاً متعلق به خداست . و اگر شما قدرتهایی می بینید تجلیات و جلوه های قوة خداست . قدرت دومی در مقابل قدرت حضرت حق نیست . یک قدرت هست ولا غیر . لذا قدرت خدا جایی برای ظهور قدرت دومی نگذاشت . هر جلوه ای را که در نظام عالم می بینید آن قدرت الله است . اصلاً توحید صفات مگر غیر از این است ؟ مراتب توحید را که در سلوک الی الله طی می کنید مرتبه اول : توحید افعالی ، مرتبه دوم : توحید صفاتی ، مرتبه سوم : توحید اسمائی ، مرتبه چهارم : توحید ذاتی است.

در توحید صفاتی چه می گوئیم؟ : هیچ صفاتی جز صفات الله وجود ندارد . هر چه علم هست ، علم خداست . هر چه رحمت است ، رحمت خداست . اصلاً دومی ای وجود ندارد . قدرت خدا جای خالی برای قدرت دومی باقی نگذاشت . هر چه حیات می بینیم حیات الله است ، هر چه علم می بینیم ، علم الله است .

 

دروس توحیــد - 5

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • عبد ظهور خداست . از خود هستی علیحده ای ندارد که پیدا شود ، لذا وقتی به نفس خود نگاه می کند خدا را می بیند .

شرح استاد : ما وقتی یک چیزی را می توانیم درون خودمان پیدا کنیم، که آن چیز را از خودمان داشته باشیم . « ... لیس کمثله شیئی ... ( شوری / 11 ) »  همانند مثل خدا چیزی نیست . اگر می فرمود : لیس مثل شیئی ، یعنی مثل خدا چیزی نیست ، بحثی نبود اما  این « کـــ » که در ابتدای «کمثله» آمده است خیلی پرده ها را بر می دارد که انشاء الله خدواند کمک کند و بفهمیم  .

ما از خودمان چه چیزی را داریم ؟ گفتیم که ما اجوفیم . خدا صمد است . ما تو خالی هستیم ، اگر چیزی درون ما بود می گشتیم آنرا پیدا می کردیم ، وقتی ما تو خالی هستیم و آن چیزی که به این موجود اجوف هیبتی داده و آن چیزی که درون آنرا پُـــر کرده ، آن هستی خداست .

در واقع ما یک نمودیم، یک سایه ایم ، یک هاله ایم ، و هر چیزی را هم که بگوییم باز هم از این کمتریم که خود اینها یک حیثیتی دارند .

اگر بگوئیم عکس داخل آیینه ، که باز هم این عکس یک چیزکی از خودش دارد . و وجود ما از این هم ضعیف تر است .

ما یک چیستی داریم ، یک هستی داریم . آن هستی ما کو ؟ آن هستی مال خودمان است ؟ ممکن الوجود از خودش هستی دارد ؟

ممکن الوجود به خودی خود هیچ چیزی را ندارد . یا به تعبیر عرفا اگر بخواهیم بگوییم اعیان ثابته که صورت علمی جهان خلفتند در علم حضرت حق ، این نسبت به عدم وجود علی السویه است ، لذا اگر وجودی و جلوه ای پیدا می کند ، این متعلق به کسی است که او را متجلی کرده است . خلاصه اینکه موجودیش خداست و موجودیِ دیگری ندارد که بگردیم این موجودی را درون خودمان پیدا کنیم .

پس عبد ظهور خداست . از خود هستی علیحده ای ندارد که پیدا شود .

دروس توحیــد - 4

 

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • هر مصنوعی صانعش را نشان می دهد . به هر چیزی نگاه کنی سازنده آن را یاد می کنی . قالی را می بینی می گویی عجب قالی بافی داشته است . ساختمان را می بینی می گویی عجب معماری داشته است . خودت را چه ؟ اگر خودت را هم جلوی آیینه نگاه کنی یاد خدا می افتی . « من عرف نفسه فقد عرف ربه » ، یعنی هر کس نفس خودش را نگاه کند خدا را دیده است. وقتی یاد خدا افتاد خدایی می شود. گوشت و پوستش هم صدا می زنند : « لا اله الا الله » ، ذاتش می گوید « لا اله الا الله »

شرح استاد : شاید تا حالا اینطوری خودتان را نگاه نکرده باشید . تا حالا می گفتیم دیگران را ببینیم ، خدا را ببینیم . حالا دیگر یک پرده بالاتر آمدیم ، فرمود: بایست جلوی آیینه خودت را تماشا کن . اگر هنر ، هنرمند را نشان می دهد ، وقتی جلوی آیینه می ایستی ، خدا را تماشا کن . بگو عجب خدایی ، چه ابروهای قشنگی ، چه قیافه قشنگی . لذا فرمود « من عرف نفسه فقد عرف ربه » . حالا می تواند این آیینه ، آیینه ظاهری باشد که چشم و ابروهایتان را نشان دهد ، می تواند آیینه باطنی هم باشد .

یک آیینه دیگر هم هست ، آن آیینه، مؤمن است . « المؤمن مرآت المؤمن » درون مؤمن را که نگاه کنی خودت را می بینی . که داخل این حرف خیلی حرفها نهفته است ، که وقتی مؤمن را می بینی خودت را می بینی . اگر دیدی زیباست بدون خودت زیبایی ، اگر دیدی عجب زشته ، بدون خودت زشتی . جلوی مؤمن که ایستادی خودت را داری می بینی . حالا درون آیینه که خودت را می بینی و هنر ، هنرمند را نشان می دهد ، پس درون آیینه خدا را داری می بینی .

در اصل ، مؤمن کیست ؟ خود خدا . فرمود : « هو الله الذی لا اله اله الا هو الملک القدوس السلم المؤمن ... (حشر/23) » اوست خدایی که معبودی جز او نیست ، پادشاه ، قدوس ، سلام ، مؤمن .

حالا تو خدا نگاه کنی چه چیزی را می بینی ؟ آنهم مرآت المؤمن .

دروس توحید – 3

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • هنرمند هنر خودش را دوست دارد . هنر که نمی تواند هنرمند را دوست بدارد. هنر فقط می تواند هنرمند را نشان بدهد . خدا مخلوقش را دوست دارد ، مخلوق قادر نیست خدا را دوست بدارد . خلق محبوب خدا هستند و خالقشان را نشان می دهند .

شرح استاد : شما وقتی یک تابلوی نقاشی را که می کشید ، آن تابلو را دوست دارید . کسی یک قالی زیبائی می بافد ، این قالی را با این همه زحمت بافته و یک اثر هنری خلق کرده است  و این قالی را دوست دارد . حتی اگر یک بچه دبستانی یک نقاشی روی کاغذی بکشد هر چند آن چیزی را که کشیده است چیز قشنگی هم نباشد ولی چون هنر خودش است آن را دوست دارد . لذا اگر شما به بچه بگوئید این چه چیزی است کشیده ای ناراحت می شود ، تحمل نمی کند که کسی توهین کند ، چون هنرش را دوست دارد .

شما وقتی یک تابلوی نقاشی بسیار زیبا می بینید می گوئید عجب نقاشی آن را کشیده است . تابلو را دیده اید ولی راجع به نقاش صحبت کرده اید . در واقع این تابلو نقاش را نشان داد نه خودش را . قالی خوش بافت را که می بینیم می گوئیم ماشااله به این قالی باف . قالی، قالی باف را نشان داد.

هنــــــــــر ، هنـــــرمنــــــــــد را نشان میدهد

 

ما قادر نیستیم خدا را دوست بداریم ، امکان دارد که تقلا کنیم ، امکان دارد اظهار محبت کنیم ، اما این غیر از آن محبت حقیقی است .

حالا اگر قالی را نگاه کردیم گفتیم عجب قالی بافی ، خود قالی را ندیدیم قالیباف را دیدیم ، حالا اگر عالم را نگاه کنیم چه چیزی را باید ببینیم ؟ دیگر مخلوق را نمی بینیم ، خدا را می بینیم .

مخلوق جلوه گری می کند ، ظاهر می کند خدا را ، مظهر خدای متعال است . حالا هر کسی را که دیدید، درونش خدا را می بیند . اگر نگاه اینطور شود چقدر قشنگ می شود . دیگر در این عالم زشت پیدا نمی کنید . همه آئینه خدا نما می شوند . البته آئینه ها کوچک و بزرگ دارند ، بعضی ها یک گوشه زیبائی را نشان می دهند ، بعضی پنج گوشه را ، بعضی ده گوشه را ، آئینه می تواند بزرگتر باشد و بخش عمده ای از جمال را در خودش متجلی کند ، که انسان کامل می شود آئینه تمام نمای حق متعال ، انسان کامل به معنای مطلق کلمه که محمد (ص) و آل محمد (ص ) هستند . آنها آئینه هائی هستند که تمام اسماء وصفات حضرت حق در آنها تجلی کرده است .

و در اصل ، آنها تنها آئینه اند و ما آئینه آئینه ایم. خدا درون آنها تجلی کرد و آنها در دیگران تجلی کردند .

حضرت حق در وجود اهل بیت (ع) تجلی کرد ، اهل بیت (ع) روبرویشان آئینه هایی بود که از آن آئینه در آئینه های دیگر تجلی کردند. لذا هر چه حُـسن و خوبی در همه آئینه های عالم می بینید ، اینها جلوه های حُــسن اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است . لذا در روایات هم داریم که فرموده اند : « هر چه حُـسن در این عالم است از ماست » .

دروس توحید – 2

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • انالله یعنی ما هنر خداییم . نعوذ بالله یعنی ما توی خدا بودیم . این هنر توی خدا بود و حالا آن را ظهور داد و ما خلق شدیم . رجعت یعنی بازگشت انسان به همان جایی که قبلاً بوده است. و انا الیه راجعون یعنی به سوی او باز می گردیم . پس جای جدیدی نمی رویم . قبلاً پیش خدا بودیم و مجدداً به همان جا می رویم .

شرح استاد : همین مطالبی را که همین الآن داریم می گوئیم، قبل از اینکه به زبان بیاورم و اظهار شود اینها در درون من هست . وقتی اظهار شد در واقع آن مطالبی که در درون من بوده است ظاهر می شود . همه آفرینش به تعبیری کلمة الله ، به تعبیری نفس الرحمن، یا تعابیری که عرفا به کار می برند ، در واقع همه آفرینش، جلوه آن حقیقتی است که خود خدا واجد آن است . اینکه می گوئیم توی خدا به این دلیل است که ما واژه ای برای اینکار نداریم و گرنه خدا که تو و بیرون ندارد . در واقع همه آفرینش جلوه های کمالاتی هستند که خدا واجد آن کمالات است .

ببینید یک نقاش چیره دست ، دهها تابلوی نقاشی می کشد ، خوب قبل از اینکه دست به قلم ببرد همه زیبائیهای این تابلوها در وجود او بود ، حالا اینها صادر شد تبدیل گردید به دهها تابلوی زیبای نقاشی که به در و دیوار و همه را حیرت زده کرده است . قبل از اینکه اینها تجلی کند و بر روی این بوم ها کشیده شود همه این زیبائیها و جمال ها درون آن نقاش بوده است . و وقتی اظهار شد در تابلو ظاهر گردید .

همه آفرینش نقاشی خداست ، کاردستی های خداست ، هنرهای خداست ، صنع الهی است .

بنابراین ، این صنع الهی قبل از اینکه اظهار شود خود خدا واجد آنها بوده است و اینها را ظاهر کرد .

پس خلق ، ظهور همان حقیقتی است که در خدا هست . خدا اظهار کرد آن کمالی را که درون خودش بود .

رجعت ، بازگشت انسان به همان جائی که قبلاً بوده است، رجعت غیر از رفتن است . امکان دارد ما جایی برویم که قبلاً نبوده ایم . اما وقتی می گوئیم مراجعت کردم یعنی برگشتم جائی که قبلاً بودم .

و خود انا الیه نشان میدهد که ما قبلاً پیش خدا بودیم و حالا دو باره بر می گردیم ، اینجا دیگر انا لله لازم نیست خود الیه راجعون نشان میدهد که ما داریم بر می گردیم پیش خدا . پس قبلاً پیش خدا بودیم .

در واقع از همان جائی که آمدیم بر می گردیم به همان جا . این یک سیکل و دایره است که باید طی شود . از یک نقطه شروع کردیم و بر می گردیم به همان جا .

دروس تــوحیــد – 1

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیــــــــــم

  • خود به خود بود و هست و خواهد بود .

شرح استاد : این جمله دارد صفت خدا را بیان می کند . معنای عقلی و فلسفی آن یعنی : خدای متعال قائم به ذات است.

« یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله و الله هو الغنی الحمید » (فاطر / 15 ) ای مردم، همه شما به خدا فقیر و محتاجید و تنها خداست که بی نیاز و غنی بالذات و ستوده صفات است .

خدا غنی است ، صمد است ، خدا اجوف نیست که چیزی داخل آنرا پُــــر کند. نیازمند نیست که کسی آنرا بی نیاز کند .

معنای دیگرش این است که خدای متعال نه تنها در عرصه ذات ، بلکه در عرصه فعل هم همینطور است.  یعنی چیزی محرک خدا بر فعلی نمی شود. خدای متعال تحریک از غیر نمی پذیرد ، خودکار است خدای متعال . کسی او را به حرکت در نمی آورد ، نه تشویقی ، نه تحریضی ، نه تهدیدی ، نه تطمیعی ، نه رفع نیازی ، نه کسب کمالی ، هیچ کدام محرک خدای متعال نیست .

خدای متعال در واقع حرکتش و فعلش از ذات خودش نتیجه گرفته است ، از غیر متأثر نمی شود .

خدای متعال خودکار است . ما تعبیری را که برای خودکار می آوریم این است که فرق خودکار و خودنویس و قلم در این است که خود نویس را باید داخلش جوهر ریخت ، قلم را باید زد در دوات و از مرکب دوات استفاده کرد ، اما خودکار موادش در خودش است و از خودش تغذیه می کند و از بیرون مدد نمی گیرد .

خدای متعال فاعلیتش از غیر نشئت نگرفته ، هر فعلی خدا انجام می دهد انگیزاننده خدا برای انجام آن فعل ذات خود حضرت حق است . یعنی آن حُـبی که خدای متعال به خودش دارد سبب فعل حضرت حق است . خودش عاشق خودش است .

اصلاً غیری نیست که بتواند محرک خدا بشود . دیگران هستی شان ، هستی مجازی است ، هستی وهمی است . یا به تعبیر بعضی از عرفا ، هر چه را که در عالم تکوین می بینیم یا وهم است ، یا خیال است ، یا عکسهایی است در آئینه ها ، یا سایه هایی است ، خلاصه وجود استقلالی ندارند .

به گفته شیخ محمود شبستری : غیرتش ، غیر در جهان نگذاشت . پس اگر غیری نیست و یکی هست و هیچ نیست جز او ، محرک خارجی برای او متصور نیست .

من و شما چون نیاز داریم ، رفع نیازمان سبب فعل ما می شود ، یا نقصی داریم میخواهیم برطرف کنیم ، یا کمالی را فاقدیم میخواهیم بدست بیاوریم ، بخاطر کسب آن کمال یا رفع آن نقص دست به فعلی می زنیم . خدای متعال فاقد هر نقصی است، و اجد همه کمالات است . بنابر این تصور اینکه خدای متعال بخاطر رفع نقص و کسب کمال دست به فعلی بزند منتفی است .

خدا هدف زائد بر ذات ندارد . ما هدفمان زائد بر ذات است و دنبال چیزی بیرون از وجود خودمان  می گردیم . چون مخلوقیم ، چون نیازمندیم ، چون فقیریم . ولی خدای متعال چون صمد است، غنی است هدف زائد بر ذات ندارد .

چرا خدای متعال دست به آفرینش زد و این دستگاه عظیم را ایجاد کرد ؟ که خود این ایجاد کرد هم جای بحث دارد که خداوند وجودی دارد که ایجاد شده باشد یا نه ؟ که در جای خود به آن می پردازیم .

فرمود : « گنج پنهانی بودم دوست میداشتم آشکار شوم ، آفریده ها را آفریدم تا آشکار شوم » .

در واقع خدای متعال برای اینکه خودش را ظاهر کند دست به آفرینش زد . آفرینش، تجلی حضرت حق است . همه مخلوقات جلوه های خدا و آفرینش جلوه گری خدای متعال است .

با صد هزار جلوه برون آمدی که من                                 با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

فرمود : « ... فاینما تولو افثم وجه الله ... (بقره / 115)» ... پس به هر طرف روى کنید به سوى خدا روى آورده‏اید ...

هیچ چیزی جز وجه الله در عالم نیست . اگر نگاه ما نگاه سالمی باشد ، اگر چشمان دو بین ما را خداوند شفا ببخشد به برکت اهل بیت (ع) ، آنوقت این چشم به هر جا نگاه می کند خدا می بیند .

به دریــــــا بنگــرم دریـــــات بینم                                     به صحرا بنگرم صحرات بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت                                    نشان از قامت رعنــات بینم

پس محبت خدا به ذات خودش سبب آفرینش شده است .

هر کسی که خودش را دوست داشته باشد دوست دارد خودش را تماشا کند ، ما خودمان هم اینجوری هستیم که وقتی یک لباس زیبا به تن می کنیم و یا به سر و وضعمان می رسیم دوست داریم جلوی آئینه بایستیم و خودمان را تماشا کنیم .

خدای متعال که جمیل مطلق است ، این جمیل مطلق عاشق جمال خودش است ، چون یکی از کمالات ، جمال دوستی است . فرق است بین آدمی که هنر را درک می کند و آدمی که درک هنری ندارد ، آدمی که هنر را درک می کند و معنای زیبایی را می فهمد و به زیبائیهای هنری علاقمند است ، این خودش یک کمال است و چون خدا کمال مطلق است پس این ویژگی هم در خدا هست یعنی خدا زیبائی دوست است و خودش هم که زیبائی مطلق است پس خودش ، خودش را دوست دارد . « الله جمیل و یحب الجمال » . خدا جمیل است و جمال رادوست دارد حالا که جمال را دوست دارد ، جمال مطلق خودش است .

هر چه زیبائی در هر جای عالم می بینید همه جلوه های جمال اویند .

این همه عکس می و نقش مخالف که نمود                     یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

همه جمال های در عالم ، نمودهای جمال حضرت حق اند . قطره ای است از کمالات جمال او . و چون خدا ، خودش را دوست میدارد پس یک تالار آئینه ای ساخت و خودش را در این تالار آئینه تماشا کرد . این تالار آئینه جهان خلقت است و هر موجودی یکی از آئینه های این تالار است و لذا اگر درست به این آئینه ها نگاه کنیم در تمام این آئینه ها جلوه جمال یار را می بینیم .

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم                                    ای بیخبر از لذت شرب مدام

همه این کمالاتی را که گفتیم وصف مؤمن است . حقیقت مؤمن همین ها است که گفتیم . چون ذات حضرت حق وصف ندارد .

ذات حضرت حق نه اسم دارد نه رسم دارد و نه وصف .